عسل و مبینا؛ غایب برای همیشه
لیلا مهداد| «هیچچیز یادم نمیآید.» کلاه کاپشن سرمه ای اش را روی موهای مجعدش کشیده. پیشانیش زخم برداشته و نیمه راست صورتش سرخی خون به خود دارد. ترس تمام وجودش را گرفته و این را میتوان از طنین صدایش خواند. «بدجور تصادف کردیم.» از شتاب گرفتن مینیبوس و صدای مهیبی که پیچید میانشان هیچ بهخاطر ندارد. «فقط بلند شدم، دیدم مردم قیلوقال میکنن.»
همشاگردی دیگر کمی آنطرفتر ایستاده؛ به همان میزان مضطرب. ماسک سفید از زیر مقنعه از گوش چپش آویزان است. دست راستش را گرفته و با آهوناله میگوید: «حالم خیلی بدِ. دستم درد میکنه.» با استرس چشم به اطراف اورژانس میچرخاند. «بقیه بچهها همش خون از سر و کلهشان آمده.»در میانه هیاهوی اورژانش و ناله دخترکان، راننده روی یکی از تختها دراز کشیده. پیراهن یاسیرنگی به تن دارد که لکههای خون رویش بهجا مانده؛ از حادثه صبح. تمام صورتش بهجز لبهایش با باند پوشانده شده است.
چشمهایش جایی را نمیبیند و بینیاش بیشک دچار شکستگی شده. دست چپش را زیر سر برده تا کمی سرش بالا بیاید. «در مسیری که میآمدیم مهآلود بود. یک کمپرسی سدمعبر کرده بود. روی جاده واستاده بود، بره آبادی اوطرف.» با همان لهجه کرمانشاهی ماجرا را تعریف میکند. از سرعت پایینش میگوید. «سرعتم حدود 40تا بود. بهش رسیدم، ترمز کردم اما بهش خوردم. راننده فرار کرد.» قولوقرار امروز دخترها رسیدن به مدرسهشان در روستای «دولتآباد» بود؛ «مدرسه کوثر». مدرسهای که 46 دانشآموز دختر را از 20 روستا دور هم جمع میکند برای یاد گرفتن. قرار بود امروز سر کلاس رفع اشکال بنشینند. دخترکان تصمیم گرفته بودند در فرصت برگشت به خانه بگو بخندهای ریز با هم داشته باشند اما سرنوشت جور دیگری رقم خورد.
جاده هلشی- ماهیدشت؛ سهراهی قلعه نجفعلیخان
همهچیز مثل همیشه بود؛ بیدار شدن برای نشستن پشت میز کلاس درس. قولوقرار دانشآموزان 12روستا سوار شدن بر مینیبوس قرمز رنگی بود که میرساندشان مدرسه. هر روستا یکی، دو دانشآموز داشت برای رفتن به مدرسه. امروز هم به روال روزهای قبل سر ساعت روی صندلیهای مینیبوس نشستند.
19دختربچهای که حالا دانشآموز مقطع متوسطه اول هستند. تازه جاده هلشی – ماهیدشت را زیرپا گذاشته بودند که راننده پا فشرد روی پدال گاز. در چند ثانیه همهچیز فرق کرد، زمانی که مینیبوس نزدیک سهراهی قلعه نجفعلیخان رسید.
از میان مِهای که جاده را به اسارت برده بود چیزی قابل رویت نبود. مه بود و جاده و رانندهای که زوم کرده به راه جلوی پایش. یک ترمز کشدار که توان ایست دادن به لاستیکها را نداشت. مینیبوس خودش را به آغوش کامیونی انداخت که معلوم نبود از چه ساعتی آنجا پارک شده بود.
مینیبوس از سمت شاگرد تا میانه در کامیون پارک شده، پیش رفته بود. پلان بعدی برای این دخترکان آمبولانسهایی بودند که قرار گذاشته بودند آنها را برسانند به بیمارستان طالقانی. اگرچه «عسل افوت» و «مبینا مرادی» هرگز به بیمارستان نرسیدند و برای همیشه چشم بر زیباییهای این دنیا بستند. 16نفر دیگر هم با زخمی بر تن رسیدن به اورژانس بیمارستان طالقانی کرمانشاه.
صحنه تصادف؛ حال 3 دانشآموز وخیم است
مینیبوس مچاله خودش را به کامیون چسبانده بود. همهچیز در سکوت مطلق بود که اورژانس سر حادثه حاضر شد بعد از آن هلالاحمر و نیروی انتظامی و … آمدند. «نیما احمدی» و سه همکارش از تیم واکنش سریع بودند که چشمشان به مینیبوس مچاله افتاد. «ساعت 9صبح به ما اطلاع دادند.» جاده مه بود و پُرترافیک و چیزی حدود 25دقیقه زمان طول کشید برای رسیدن به صحنه حادثه. «اورژانس اولین تیم رسیده بود.»
اولین اقدام، رهاسازی مینیبوس و دانشآموزان محبوس در آن بود. «دو نفر سر حادثه فوت کردند. حال سه نفر هم وخیم بود.» پرت بودن منطقه دردسر تیمها را بیشتر کرد برای رسیدن به نقطه حادثه. «ماشین داخل کامیون رفته بود از سمت شاگرد.» راننده قبل از همه به بیمارستان منتقل شده بود. «راننده شرایط خوبی نداشت.»
جاده هلشی – ماهیدشت پُر از هیاهو شده بود. صدای تیمهایی که برای امداد آمده بودند. همهمه محلیها و ماشینهای گذری هم بود، اما ضجههای پنج، 6 مادر و پدری که پای برهنه به مینیبوس درهم پیچیده رسیده بودند گوش فلک را کر میکرد. «با آمدن خانوادهها کار سختتر شد.»
محلیها برای کمک خودشان را رساندند به جاده. عدهای مادرها را آرام میکردند و تعدادی پدرها را از مینیبوس دور میکردند. «رهاسازی انجام شده و مصدومان را به اورژانس سپردیم.»
مدیرکل آموزش و پرورش کرمانشاه: سرویس مدرسه نبوده
عقربههای ساعت روی 8 و 30 شاید هم روی 8 و 50دقیقه ایستاده بود. جاده هلشی- ماهیدشت، سهراهی قلعه نجفعلیخان. مه شدید و ماشینی که گوشه جاده پارک شده بود. «متاسفانه امروز 17 آذرماه ما دوتن از دانشآموزانمان را از دست دادیم.» این را مدیرکل آموزشوپرورش کرمانشاه میگوید.
به گفته «مجید یزدانپناه» حال عمومی باقیمانده دانشآموزان خوب است. «این آخرین خبری است که رئیس دانشگاه علوم پزشکی اعلام کرده است.» به گفته مدیرکل آموزشوپرورش کرمانشاه، مینیبوس حامل دانشآموزان را خود خانوادهها اجاره کرده بودند. «این مینیبوس سرویس مدرسه نیست.»صحبت از روستا که به میان میآید واهمه افتتحصیلی و ترکتحصیل است. روستاهایی که هر کدام چند دانشآموز اغلب به خود نمیبینند. «امکان تاسیس دبیرستان در هر روستا وجود ندارد برای همین از مدارس تجمیعی بهره میبریم.» دانشآموزان چند روستا خودشان را به مدرسه یکی از روستاها میرسانند برای به حدنصاب رسیدن. «دانشآموزان 11روستا در روستای 12 یعنی «دولتآباد» جمع میشوند برای تحصیل. تعداد دانشآموزان به 45 نفر میرسد.»
شرایط حضوری بودن مهیاست؛ حضوری بودن اجباری نیست
از 45 دانشآموز مدرسه «کوثر» سه دانشآموز استثناییاند. «این دانشآموزان با رضایت خانوادهها به این مدرسه میروند.» تنها مدرسه استثنایی این منطقه گویی در «ماهیدشت» واقع شده و روستاها چنین مدرسهای به خود نمیبینند. «این روستاها متقاضی سرویس مدرسه نبودند.»
به گفته «یزدانپناه» تقاضا برای سرویس مدرسه باید از طرف خانوادهها به شکل رسمی اعلام شود. «مینیبوس دانشآموزان مدرسه کوثر از اول آبان کارش را شروع کرده است.»
مدیرکل آموزشوپرورش کرمانشاه میگوید ما یک چیز اعلام کردیم؛ شرایط برای حضوری بودن مدارس مهیاست. «در هیچ نامه اداری اعلام نکردیم حضوری بودن اجباری است.» حضوری یا غیرحضوری بودن سرکلاسهای درس به شورای مدارس سپرده شده است. «امکان دارد مدرسهای برای دانشآموزان یک روز در هفته کلاس بگذارد مدرسه دیگری دو روز در هفته.»
شورای مدارس از میان خانواده دانشآموزان انتخاب میشوند. «شورای این مدرسه تصمیم به حضور دانشآموزان در یک روز هفته گرفته بودند.»