«هرندی» حذف شدنی نیست

راضیه زرگری| هرندی، یک جامعه محلی کوچک گره خورده با فقر، اعتیاد و حاشیه‌نشینی است که نه تنها برای ساکنان منطقه 12 تهران، بلکه برای اکثر مردم پاتوق معتادها و موادفروش‌های پایتخت شناخته شده. هرندی را دیگر به نمادهای اصیل فرهنگی‌اش نمی‌شناسند؛ کمتر کسی از این محله به‌عنوان زادگاه شهید هرندی یا عارف دینی شیخ رجبعلی خیاط یاد می‌کند. خرده فرهنگ فقر و آسیب‌های اجتماعی چیزی از تاریخ محله دروازه غار و هرندی باقی نگذاشته است. پاکسازی و جمع‌آوری معتادان از چند سال پیش به‌طور جدی در دستور کار نیروی انتظامی و پلیس مبارزه با موادمخدر قرار گرفته به این امید که بتواند غبار آسیب‌ها و معضلات را از این محله بگیرد. سازمان‌های رسمی و ان‌جی‌اوهای زیادی هم برای کمک به مردم منطقه پای‌کار آمدند که شرایط محله را به‌صورت موقت تغییر داده و نتایج کوتاه‌مدتی هم حاصل شده اما هرندی هنوز هم پاتوق است؛ بوستان‌ها، خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های هرندی هنوز ناامن است. دکتر حسن موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاری اجتماعی ایران کسی است که چند دهه در موضوع آسیب‌های اجتماعی محله‌هایی مثل هرندی فعالیت کرده است. او در گفت‌وگو با «شهروند» علت ناکارآمدی طرح‌های ضربتی و حمایتی در این منطقه را بررسی کرده است.

 هرندی محله‌ای حاشیه‌نشین محسوب می‌شود یا محله‌ای که به‌واسطه آسیب‌های اجتماعی مثل خرده‌فرهنگ فقر و اعتیاد، کانون توجه نهادهای رسمی و غیررسمی قرار دارد؟
دیگر برای محله‌های اینچنینی کلمه حاشیه‌نشین به‌کار نمی‌بریم؛ هرندی چند ویژگی دارد. بافت فرسوده با مردمی که بیشترشان به آنجا مهاجرت کرده‌اند. «محله ناکارآمد شهری» عنوانی است که همه ویژگی‌های این محله‌ها را در خود دارد. بر اساس آماری که چند سال قبل وزارت راه‌وشهرسازی به عنوان دبیرخانه شورای ملی بازآفرینی شهری ارایه کرده است، حدود 21 میلیون نفر حاشیه‌نشین در کشور داریم.
وقتی ‌نیم‌نگاهی به این مناطق داشته باشیم، متوجه برخی از ویژگی‌ها در آنها می‌شویم. این ویژگی‌ها ایجاب می‌کند که توجه ما به این مناطق متفاوت‌تر باشد؛ منطقه دروازه غار هم یکی از این مناطق است. من از سال 78 به‌واسطه مسئولیتی که در سازمان بهزیستی داشتم به آن منطقه تردد داشتم و سال 81 در سازمان مدیریت برنامه‌وبودجه به‌مدت یک سال پروژه‌ای با محوریت سازمان مدیریت و همه سازمان‌ها، دستگاه‌ها و مجلس شورای اسلامی در کمک به تغییر شرایط این منطقه انجام دادیم که به‌دلایلی به سرانجامی نرسید.
تجربه زیسته زیادی را من و دیگر همکارانم در کار این مناطق داریم. به‌ویژه منطقه هرندی. همه تجربه‌ها گویای این واقعیت است که حذف این مناطق، شدنی نیست. نه در ایران بلکه در همه جای دنیا.

منظور از حذف همان طرح‌های ضربتی پاکسازی و جمع‌آوری معتادهاست که بیشترشان چند وقتی شکل ظاهر محله را تغییر می‌دهند و بعد از مدتی به اشکال دیگر به حال اول برمی‌گردد. آیا تا امروز طرح جامعی برای این مناطق داشته‌ایم؟



سندی در سال 93 به‌عنوان سند احیا، بهسازی، نوسازی و توانمندسازی بافت‌های فرسوده و محلات ناکارآمد شهری در هیأت دولت مصوب شد که دقیقا با همین نگاه نوشته شده است. بر اساس این سند کمیته‌ها ،کارگروه‌ها و یک‌سری ظرفیت‌هایی برای کار در این مناطق پیش‌بینی و تعریف شده است.
تمام این تجربه‌ها امروز گویای این موضوع است که ما باید برای هرندی متناسب با شرایط خودش برنامه بنویسیم؛ بر اساس همان سندی که در سال 93 به تصویب رسید. تجربه‌ای موفق در شهر سبزوار داشتیم. سبزوار به‌عنوان شهر الگوی اجتماعی ایران انتخاب شده بود و بر همین اساس انجمن مددکاری اجتماعی ایران با کمک شهرداری، شورای شهر ، فرمانداری و ستاد بازآفرینی شهری سبزوار برنامه‌ای را در آن شهر اجرا کردند که تقریبا 3 سال هم به طول انجامید.
یادم است یکی از مناطق شهر سبزوار در حالی که ما هنوز کاملا از شهر خارج نشده بودیم، از ویژگی محلات ناکارآمد شهری خارج شده بود. یعنی نتیجه‌ای که مدنظر این طرح بود، حاصل شد. دلیل هم کاملا مشخص بود؛ نوع برنامه‌هایی که در سبزوار اجرا شد با رویکرد اجتماعی و فرهنگی و یک‌سری پروژه‌های پیشگام از پیش تعریف شده بود. پروژه‌های پیشگامی که به اعتمادسازی مردم برای کار در این حوزه کمک می‌کرد. این پروژه‌ها عمدتا با رویکرد اجتماعی- عمرانی اما متناسب با نیاز مردم در آن منطقه خاص طرح‌ریزی شد.

محله هرندی با توجه به ویژگی‌هایی که دارد، مرکز توجه همه دستگاه‌های رسمی و مردمی برای حمایت و توانمندسازی بوده، چرا این محله منطقه پایلوت برای چنین طرح‌هایی انتخاب نشده است؟
محله هرندی ویژگی‌های خاص خودش را دارد که فعالیت در آن به ما آموخته است. نه فقط بر اساس تجربه من و دیگر همکارانم؛ بلکه به‌واسطه تجربه‌هایی که سازمان‌های مختلف در دولت‌های متفاوت در ادوار مختلف در مورد هرندی داشته و دارند. این تجربه‌ها بسیار ذی‌قیمت است و به‌نظر من اگر قرار است کار جدیدی در این منطقه انجام دهیم باید از تمام آن تجربه‌ها استفاده کنیم و قوت‌وضعف آن کار را ببینیم. به‌علاوه باید به رویکرد دیگر کشورها در این حوزه توجه خاص و ویژه شود. رویکرد دنیا در حال حاضر، رویکرد ادغام و تلفیق است نه حذف منطقه یا جابه‌جایی مردم آنجا؛ البته در صورتی که ضرورت خاصی برای جابه‌جایی احصا شود این کار در دستور فعالیت‌ها قرار می‌گیرد. ولی به‌طورکلی جابه‌جایی مردم منطقه در اولویت طرح‌های بهسازی و توانمندسازی در طرح‌های مشابه نیست.
دروازه غار در حاشیه بازار قرار دارد با یک بافت تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خاص در کنار بزرگ‌ترین مرکز تجاری کشور؛ یعنی بازار تهران. وقتی نیم‌نگاهی به موقعیت جغرافیایی و ویژگی‌های فرهنگی و اجتماعی منطقه داشته باشیم می‌فهمیم که پاکسازی، تصمیم عاقلانه و هوشمندانه‌ای نیست. ممکن است با فشار موقت و مقطعی همراه باشد اما نتیجه ماندگار ندارد.
تجربه مشابه را در منطقه خاک سفید داشتیم. در سال 79 منطقه خاک سفید به کلی پاکسازی شد و معتادان را جمع کردند اما نتیجه چیزی جز پخش شدن دوباره و پراکنده‌تر شدن آسیب‌ها نبود. زمانی که خاک سفید جمع و شرایط جابه‌جایی خانواده‌ها از آن منطقه ایجاد شد من مسئولیت دفتر آسیب‌ها را داشتم و مسئولیت جابه‌جایی خانواده‌ها که اکثرا کولی‌های مهاجر از مازندران بودند. همان موقع هم ما این بحث را داشتیم که نمی‌توان این مناطق را از بین برد؛ مگر اینکه با توسعه خدمات اجتماعی، بهداشتی و درمانی و زیرساختی، محیط را برای ساکنان منطقه امن‌تر کنیم.
البته ممکن است این انتقاد را عده‌ای مطرح کنند که این فعالیت‌ها می‌تواند این محلات را مهاجرپذیرتر کند، اما من خیلی موافق این موضوع نیستم. البته نمی‌توان این فرضیه را به‌طور مطلق نفی کرد اما اینکه وجه غالب باشد، را خیلی قبول ندارم.

یکی از روش‌های مددکاری اجتماعی، مددکاری جامعه‌ای است؛ یک روش با تکنیک‌ها و مدل‌های خاص خود؛ در این روش مردم، محور هستند. تسهیلگران تربیت می‌شوند و برنامه‌ریزی‌ها متناسب با نیاز و شرایط مردم اتفاق می‌افتد و سیاست‌گذاری‌ها متناسب با ظرفیت‌های محلی صورت می‌گیرد.
همه ما می‌دانیم و قبول داریم که پلیس آنقدر قدرت دارد که بتواند ظرف 48 ساعت معتادان منطقه هرندی را جمع کند اما نهایتا چه چیزی حاصل می‌شود؟ چند سال می‌خواهیم این افراد را نگه داریم؟ چند نفر را می‌توان نگه داشت؟ در عین حال باید توجه داشته باشیم که هرندی تنها محله ناکارآمد شهری پایتخت نیست. ما در تهران 40-50 نقطه داریم که با شدت و ضعف چنین ویژگی‌هایی را دارند. در کشور  هم بعضی می‌گویند هزار و 100 محله و بعضی می‌گویند 2 هزار و 400 محله ناکارآمد شهری داریم. موضوع سکونتگاه‌های غیررسمی یک موضوع جدید در کشور ما نیست و با رویکرد جمع‌آوری حقیقتا نمی‌شود برای این معضل کاری انجام داد.

با این اوصاف برای بهسازی این مناطق چه باید کرد؟
به اعتقاد من اگر می‌خواهیم در این حوزه کار کنیم، باید برویم سراغ همان سند سال 93؛ سندی که در تهران اجرایی نشد. در بسیاری از شهرها هم اجرایی نشد. در این سند همه دستگاه‌ها وظایف مشخصی دارند؛ چه از نظر امنیتی و اجتماعی و چه از نظر عمرانی و بهداشتی. ممکن است عده‌ای بگویند آن سند نیاز به اصلاح دارد. قبول است، یعنی باید اراده‌ای برای اصلاح و اجرا وجود داشته باشد. اینکه مسئولان در هر دوره‌ای دغدغه دارند برای کمک به مردم مناطق ناکارآمد شهری، قابل توجه و شایسته تقدیر است. اما ما بارها رفتیم به هرندی و آمدیم؛ با همین نگاه. مردم هرندی دیگر به این نوع پروژه‌ها اعتماد ندارند. شما بدون اعتمادسازی مردم نمی‌توانید کاری را انجام دهید. پروژه‌های درست بهسازی اعتمادمحور و اعتماد مبناست. در این پروژه‌ها معمولا اینگونه نگاه‌ها پاکسازی و جمع‌کردن ضربتی نمی‌تواند نگاه غالب باشد.
انتظار این است که در شرایط فعلی هر سازمان و ارگانی می‌خواهد به شرایط منطقه هرندی کمک کند، اول تجارب قبلی را مطالعه کند و آخرین نیازسنجی را در محله انجام دهد. ظرفیت‌ها را ببیند؛ آماده‌سازی مردم محله بسیار مهم است و در کنارش آماده‌سازی زیرساخت‌هایی که برای توانمندسازی و بهسازی محله لازم است، بسیار اهمیت دارد. طبیعتا بخشی از آنها به منابع و اعتبارات برمی‌گردد.

درباره حضور و کمک ان‌جی‌اوها در محله هرندی برای طرح‌های حمایتی و توانمندسازی مردم منطقه، در حالی که سمن‌های بسیاری در این حوزه ورود کرده و فعالیت می‌کنند، اینکه نتیجه حاصل‌شده چندان رضایت‌بخش نبوده و معضل آسیب‌ها در هرندی هنوز وجود دارد، آیا به همسو نبودن این نهادها برمی‌گردد یا برخورد سلیقه‌ای و ارایه‌نکردن راهکار مناسب؟
اعتقاد من این است که اتفاقا ان‌جی‌اوها خوب توانسته‌اند اعتمادسازی در هرندی را ایجاد کنند. حتی اخیرا شنیدم که گفته شد سمن‌ها نباید ورود می‌کردند و صحبت‌هایی از این دست که به نظر من اصلا درست نیست. اتفاقا در پروژه‌هایی از این دست اساس کار در این محله ان‌جی‌اوها و گروه‌های مردمی هستند. سمن‌هایی که به مردم اعتماد می‌کنند و تخصص لازم را دارند برای ایجاد تغییرات در این محلات. ما نمی‌توانیم انتظار ایجاد تغییرات در کوتاه‌مدت را داشته باشیم، بلکه روال کار این است که وقتی همه ظرفیت‌ها را به کار بگیریم، برای ایجاد تغییر سه تا پنج سال طول می‌کشد که بتوان تغییرات مانا و پایدار در منطقه ایجاد کرد.

روایت‌های هرندی و کارهایی که در این منطقه انجام شده و می‌شود، حالا دیگر یک کتاب دایره‌المعارف چند جلدی می‌شود. کارهای انجام شده و نشده زیاد است، ولی چرا نتیجه‌ای قابل توجه دیده نشد؟ زیرا متناسب با واقعیت‌های هرندی و ویژگی‌های سکونتگاه‌های غیررسمی برنامه‌ریزی نشد. مردم هرندی شهروندان این سرزمین هستند. شهروندان درجه 2 هم نیستند. ما گاهی اوقات آب و گاز و برق را  به این مناطق می‌بریم، ولی خدمات دیگر را نمی‌بریم.
این واقعیت را نمی‌شود انکار کرد؛ محله‌ای که تردد در آن نباشد، پاتوق می‌شود. فرقی نمی‌کند هرندی باشد یا فضای بی‌دفاع شهری یا زیر پل یا گذر بازار. هر جایی که تردد نباشد، پاتوق می‌شود، ما باید در شهرداری و شورای شهر روی این موضوع کار کنیم.
من با این صحبت‌هایی که درباره عدم‌موفقیت ان‌جی‌اوها در منطقه می‌شود، موافق نیستم. ان‌جی‌او باید در منطقه مستقر شود که شده یا اینکه باید آموزش را به کودکان و نوجوانان منطقه برساند که رسانده. ان‌جی‌او برای کاهش آسیب آنجا مستقر شده که آن کار را هم انجام داده است.
البته با اینکه در آن منطقه هر ان‌جی‌او کار خودش را می‌کند، موافقم، اما هر چه بوده بیشتر از دولتی‌ها و ارگان‌های رسمی بوده است؛ این هم نقطه ضعف نیست. اتفاقا نقطه قوت سمن‌هاست، نه نقطه ضعف. همه فعالیت‌ها نقاط قوت و ضعف داشته و دارد. مهم این است که حالا بیاییم از تجریه زیسته در این منطقه درس بگیریم. نقاط قوت و ضعف را کنار هم بگذاریم و از ظرفیت‌های همدیگر با رعایت اصل پرهیز از موازی‌کاری، فراگیری دسترسی آسان به خدمات و الزام اینکه به همه گروه‌ها توجه شود، استفاده کرده و کنار هم کار کنیم.

ان‌جی‌اویی که 700-400 کودک را پوشش می‌دهد، یعنی دارد کار می‌کند. ان‌جی‌اویی که برنامه کاهش آسیب را برای زنان و مادران فراهم کرده هم دارد کار می‌کند. مگر ما قرار است چه کار جدیدتری انجام دهیم؟
من بعید می‌دانم پروژه‌هایی از این دست مثل پاکسازی و جمع‌آوری، آثار ماندگار داشته باشد. به همین دلیل در دنیا هم به این نتیجه رسیده‌اند که رویکرد ،حذف نیست، بلکه ادغام در برنامه‌های شهری است که اتفاقا رویکردی بسیار مهم است. اگر رویکرد ادغام داشته باشیم، آن زمان است که مردم احساس می‌کنند مثل یک شهروند با آنها رفتار می‌شود. در مقابل رویکرد جمع‌کردن و منتقل‌کردن اتفاقا بسیار سخت و هزینه‌بر است که با دغدغه حمایت از مردم و کمک صورت می‌گیرد. اما تجربه به ما نشان داده که برنامه‌هایی از این دست نمی‌تواند اثربخش باشد.

مناسب‌ترین راهکاری که برای بهسازی محله‌هایی مثل هرندی در شرایط فعلی می‌توان ارایه داد، چیست؟ با تکیه بر همان تسهیلگری که شما اشاره کردید، به طوری که مردم را در بهسازی دخیل کنیم.
به نظر من تجربه‌ای را که در سبزوار، شهر الگوی اجتماعی داشتیم، می‌توانیم در هرندی پیاده کنیم. اول باید مطالعه کنیم و آخرین وضعیت منطقه بررسی شود و به تناسب آن با توجه به اولویت‌ها برنامه‌ریزی شود. سال گذشته هم پروژه‌ای با کمک فراکسیون آسیب‌های مجلس داشتیم، ولی نیمه‌کاره رها شد و نهایی نشد.

 به هر حال اولین قدم این است که تجارب قبلی را ببینیم و براساس آن، نقاط قوت و ضعف را بسنجیم و اگر قرار است کاری انجام دهیم، طبق انباشت اطلاعات و تجربه زیسته برنامه‌ریزی کنیم و البته در کوتاه‌مدت هم نباید دنبال نتیجه باشیم.
پروژه‌هایی از این دست کوتاه‌مدت نیستند. به همین دلیل می‌گوییم 5-3 سال طول می‌کشد تا تغییرات دیده شود. اگر قرار است کاری کنیم که در شرایط زندگی مردم و روی شاخص‌های رفاه و سلامت روانی و اجتماعی مردم تاثیر داشته باشد، باید با طمانینه بیشتر کار را انجام دهیم و دیگر سراغ رویکرد جمع‌آوری نرویم، زیرا همانطور که اشاره کردم پاکسازی و جمع‌آوری در این محلات، ناکارآمد و محکوم به شکست است. باید به رویکردی مردم‌محور با توجه به نقاط قوت و ضعف فعالیت‌های چندین ساله برسیم که با مبانی علمی روی آن کار شده و نتیجه تضمین‌شده باشد.