تلخ و شیرین خاطره نگاری دفاع مقدس

مرجان قندی
خبرنگار
وقتی از جنگ می‌گوییم از   موضوع پیچیده و گسترده‌ای صحبت می‌کنیم که اگرچه از نظر زمانی در یک مقطعی تمام ‌شده اما اثراتش تا نسل‌های آینده هم بر زندگی و روابط اجتماعی ما همچنان ماندگار است. در این سه دهه که از پایان جنگ می‌گذرد از رشادت‌ و دلاورمردی‌های شهیدان دفاع مقدس بسیار گفته شده است اما کمتر راجع به‌خاطرات و زندگینامه زنان حمایتگر، مشوقانی که همپای مردان جنگ از خانه تا خط مقدم حضور داشتند، صحبت کرده‌ایم. آنها که زبانشان خیر و نقششان پشتیبانی و سهم‌شان یک عمر دلتنگی و مسئولیت شد و اگر صبوری، عزم و ایثارگری‌شان نبود شاید چنین مقاومت پیروزمندانه‌ای در آن دوران شکل نمی‌گرفت. کتاب‌های «دختر شینا»، «دریا خانم»، «نامه‌های فهیمه»، «یک دریا ستاره»، «روزهای بی‌آیینه»، «پاییز آمد» و... همه با روایت‌هایی از خاطرات همسران شهدا هستند. کتاب «پاییز آمد» تألیف گلستان جعفریان که اخیراً از سوی انتشارات «سوره مهر» چاپ و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته، روایت فخرالسادات موسوی، همسر شهید احمد یوسفی است از آنچه برایشان رخ داده از ازدواج تا شهادت شهید یوسفی. مهم‌ترین ویژگی آثار جعفریان در حوزه دفاع مقدس، نگاه متفاوت او به جنگ است. جعفریان در کتاب‌هایش به‌دنبال یافتن پاسخ سؤال‌هایی است که در ذهن دارد. او درباره انگیزه‌اش برای نوشتن خاطرات فخرالسادات موسوی می‌گوید:«سؤالی که برای من به‌وجود آمد و باعث شد این موضوع را پیگیری کنم و ممکن است سؤال خیلی از افرادی باشد که در حوزه ادبیات پایداری مطالعه می‌کنند و حتی سؤال جامعه باشد، این بود که وقتی شهید یوسفی روبه‌روی خانم موسوی می‌نشیند و می‌گوید شک نکن که من شهید می‌شوم و در خوشبینانه‌ترین حالت جانباز خواهم شد، چون هدف من است، چطور دختری که می‌داند این همسر را از دست می‌دهد و این مرد نمی‌تواند کنارش بماند، تصمیم می‌گیرد با او ازدواج کند؟ برای پاسخ به این سؤال به زنجان رفتم و مصاحبه‌ها را شروع کردم تا بفهمم در دل این آدم یا آدم‌هایی شبیه فخرالسادات چه می‌گذشته؛ دخترانی که می‌دانستند این همسر را از دست می‌دهند، اما باز هم پا در این زندگی‌های پرفراز و نشیب می‌گذاشتند.» با گلستان جعفریان، نویسنده‌ای که بیش از 20 سال در عرصه ادبیات پایداری قلم زده است و از اولین اثرش (از چنده لا تا جنگ) تا آخرین اثر او یعنی «پاییز آمد» ردی از پرداختن به موضوع نقش زنان در جنگ تحمیلی دیده می‌شود به گفت‌وگو نشسته‌ایم که حاصل آن پیش رویتان قرار دارد.



آیا با توجه به نقش مهم زنان در جنگ آن‌طور که باید تاکنون در آثار تولید شده ادبیات پایداری به این موضوع پرداخته شده است؟
به‌نظر من 40 درصد آنچه درباره نقش زنان در جنگ بوده به رشته تحریر درآمده است که در میان آنها آثار خوب هم کم نیست؛ اما شاید بگویید الان که 33 سال از پایان جنگ می‌گذرد 40 درصد کم است! اما من نمی‌توانم به آثاری که در این خصوص داشتیم نمره بیشتری بدهم؛ البته برای این صحبتم دلایلی هم دارم؛ آنچه در این باره در بازار کتاب موجود است راجع به زنانی است که به طور مستقیم یا غیرمستقیم با جنگ درگیر بودند. این اتفاق به‌خاطر این است که ما نگاه‌مان به شخصیت زن‌هایی که درگیر جنگ شدند مبتنی بر اعتقاد و ایدئولوژی است. یعنی ما سراغ زن‌هایی می‌رویم که همیشه الگو هستند؛ یا خودشان در بحث انتخاب همسرشان کاملاً اعتقادی رفتار کردند؛ با پاسدار یا بسیجی ازدواج کردند و با یک بینشی به سراغ آنها رفتند یا اگر خودشان به جنگ رفتند حتماً دارای بینش مذهبی و ایدئولوژی بودند. اما ما کمتر به سراغ زن‌هایی رفتیم که به‌طور ناخواسته درگیر جنگ شدند؛ یعنی یا مرزنشین بودند یا اینکه ازدواج کردند همسرشان به جبهه رفته و همسر جانباز، اسیر و آزاده یا شهید شده و آنها مجبور شدند با شرایط جدیدشان مبارزه کنند. برای مثال می‌توانم به کتاب «روزهای بی‌آیینه» روایت زندگی منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان، شهید آزاده حسین لشکری اشاره کنم. خانم لشکری می‌گفتند:«مجرد که بودم همیشه دوست داشتم با یک خلبان باشخصیت و با دیسیپلین که از نظر شرایط اجتماعی و مالی در سطح قابل قبول باشد، ازدواج کنم که با حسین ازدواج کردم. اما جنگ مثل طوفان به زندگی من زد و من مجبور شدم در بحث عشق و استقامت، تعهد به همسرم و مادر بودن را انتخاب کنم.» به‌نظر من ما متأسفانه دنبال زندگینامه این زن‌ها نرفتیم یا اگر هم کاری در این زمینه انجام شده واقعاً انگشت‌شمارند و این جای تأسف دارد.

شما بعد از چاپ و انتشار دو کتاب «روزهای بی‌آیینه» و «پاییز آمد» چه بازخوردهایی از مخاطبان دریافت کردید و بیشتر مخاطبان این نوع کتاب‌ها از چه قشری هستند؟
«پاییز آمد» تازه وارد بازار کتاب شده و هنوز زود است که بخواهیم راجع به آن صحبت کنیم، اما «روزهای بی‌آیینه» هم در میان خانم‌ها و آقایان و هم دختران و پسران مخاطب داشت. شاید بتوانم بگویم همانقدر که زنان و دختران از کتاب استقبال داشتند، آقایان هم کتاب را با علاقه خوانده بودند و برایشان جالب بود. من از همسر جانبازی پیام داشتم که می‌گفت تا به حال کسی ما را ندیده بود، من هم شرایطی شبیه «منیژه» داشتم و برایم خیلی جالب بود، با خواندن کتاب انگار تازه من هم جرأت حرف زدن پیدا کردم! یا وقتی به فرهنگسراهای محله‌ها می‌رفتم خانم‌هایی می‌آمدند و می‌گفتند شرایط «منیژه» که چیزی نبود ما شرایط خیلی بدتری داریم، همسرم هنوز هم با مشکلات اعصاب و روان دست و پنجه نرم می‌کند و گاهی زندگی را به من و بچه‌هایم تلخ می‌کند اما ما باز هم کنارش ماندیم و به او احترام می‌گذاریم. پسران و دختران جوانی می‌آمدند برایم حرف می‌زدند و می‌گفتند به خاطر برخی مشکلات تا به حال حاضر نبودند بگویند پدرشان جانباز یا آزاده بوده، به من می‌گفتند شما فقط «منیژه» را دیدید اما شبیه «منیژه» خیلی زیاد است. من معتقد هستم اگر ما از این دست کتاب‌ها بیشتر داشته باشیم جامعه که نسبت به ادبیات پایداری زاویه دارد، چون اغلب دید تبلیغی به آثار این حوزه دارند، از این زاویه درمی‌آید و به نظرم با آغوش باز از این آثار استقبال می‌کنند. من با کتاب «روزهای بی‌آیینه» دیدم که مخاطب عام علاقه نشان داد و جرأت کرد بیاید و بگوید که من همسر آزاده‌ای هستم که او وقتی دچار حمله عصبی می‌شود من را کتک می‌زند و بعد از چند دقیقه وقتی آرام می‌شود گریه می‌کند، من را می‌بوسد و از من عذرخواهی می‌کند. با خواندن این کتاب مردم جرأت پیدا کردند درباره چالش‌هایی صحبت کنند که شاید تا قبل از خواندن کتاب فکر می‌کردند جامعه آنها را عیب می‌داند و ادبیات پایداری آنها را عیب و ایراد می‌داند و این به‌نظر من خیلی بد و بزرگ‌ترین ظلمی است که ما داریم در حق عزیزانمان می‌کنیم؛ همه آنهایی که درگیر جنگ شدند و الان دچار بیماری‌های سخت هستند و دچار مشکلات اعصاب و روان‌اند و خانواده‌هایشان هم درگیر این مشکلات هستند و ما در این سال‌ها آنها را به حاشیه بردیم.

چه عواملی سبب شد تا خود شما در عرصه نویسندگی با محوریت ثبت خاطرات همسران شهدا قدم بگذارید و چطور به فکر نگارش خاطرات خانم فخرالسادات موسوی افتادید؟
من همیشه می‌گویم که محقق ادبیات پایداری باید در این حوزه سؤال و مسأله داشته باشد. ما نمی‌توانیم الان فقط با یک رویکرد تبلیغی سراغ سوژه‌هایمان برویم. ما باید بدانیم چرا سراغ خانم یا آقای ایکس می‌رویم. بعد‌از نوشتن درباره زندگی «منیژه» برایم مسأله شده بود که همسران شهدا چرا می‌ماندند و این همه مصیبت را به جان می‌خریدند؟ منیژه چرا علی پسرش را به مادربزرگش نداد تا برود و دوباره ازدواج کند؟ من این را اینجا برای بار اول می‌گویم که منیژه یک ماه قبل از فوت اش تلفنی با من صحبت می‌کرد که گفت:«خانم جعفریان، الان که به زندگی‌ام نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم که شاید انتخاب درست‌تر همان پیشنهادی بود که بنیاد شهید و خانواده حسین آمدند به من و خانواده‌ام دادند و گفتند حسین مفقودالاثر است؛ تو جوانی، پسر 4 ماهه‌ات را به ما بده و برو و ازدواج کن...» الان هم که دارم این را تعریف می‌کنم حالم منقلب می‌شود. من دوباره با خودم فکر می‌کنم چرا این زن‌های جوان بعد از شهادت همسرانشان پای تعهدشان می‌مانند؟ چه چیزی باعث می‌شود آنها این تصمیم را بگیرند؟ همسران شهدایی بودند که دوباره ازدواج کردند حالا مثل هر ازدواج دیگری موفق یا ناموفق بوده اما بالاخره آنها ریتم طبیعی زندگی را تجربه کردند. اما برخی دیگر یک ریتم کاملاً غیرطبیعی زندگی را تجربه و برخلاف جریان آب شنا کردند و من به این دلیل و با این علامت سؤال که چرا این زن‌ها این سختی‌ها و مصیبت را بعد از شهادت همسرانشان به جان می‌خرند، سراغ فخر السادات موسوی و نوشتن کتاب «پاییز آمد» رفتم.

در خاطره نگاری همسران شهدا با چه چالش‌هایی مواجه می‌شوید و چطور با آنها برخورد می‌کنید که همه در آن نمی‌توانند موفق عمل کنند؟
وقتی که ما نه تنها با موضوع ادبیات پایداری بلکه با هر موضوعی مثلاً درباره لباس زاویه دار برخورد کنیم و بگوییم فقط لباسی که این رنگ را دارد قابل توجه، تبلیغ و ترویج است، مسلماً ما از لباس‌های دیگر غافل می‌شویم. برای همین درباره یک موضوع تفکری این مسأله خیلی عمیق‌تر است و وقتی ما در ادبیات پایداری با نگاه مشخصاً تبلیغی برخورد می‌کنیم و می‌گوییم که این نوع کار مورد اقبال است و باید رویش کار شود، از جنبه‌های دیگر دور می‌مانیم و این موضوع نه تنها به مخاطب بلکه به محقق و جامعه و از همه مشخص‌تر به خود راویانی که ما سراغ‌شان می‌رویم، آسیب می‌زند. در حقیقت خیلی از راوی‌ها بعد از گذشت 40 سال از پایان جنگ هنوز هم یک جوری حرف می‌زنند که انگارما در سال 1370 هستیم و کار کردن با این راوی‌ها مشکل است. مثلاً من خودم با منیژه مشکل داشتم چون از یک جهت فکر می‌کرد من همان چیزهایی را از او می‌خواهم که در همه مصاحبه‌های تکراری از او خواسته بودند؛ مثل اینکه شما چطور مقاومت کردید؟ چطور در این سال‌ها نشکستید؟ و... درباره فخرالسادات هم که یک زن انتخاب گر بود و خودش خواسته بود با یک پاسدار زندگی کند موضوع شدیدتر بود چون می‌گفت احمد در این شهر جزو شهدای درجه یک است، شما می‌خواهید من از چه چیزی بگویم! من توی این شهر آبرو دارم! خانم جعفریان این سؤال‌هایی که شما از من می‌پرسید برای من مسأله می‌شود! این را می‌خواهم بگویم که چرا یک کار سه سال طول می‌کشد. چون زمان طبیعی انجام یک کار بین 6 تا 9 ماه است، نهایت یک سال اما چرا یک کار یک ساله باید اینقدر طول می‌کشید؟ برای اینکه راوی دچار چالش می‌شد و هر فصل را که می‌خواند، می‌گفت که لطفاً بی خیال این کار شوید... من اصلاً نمی‌خواهم خاطراتم چاپ شود. من این را هم اینجا می‌گویم که مهرماه وقتی اولین چاپ «پاییز آمد» منتشر شد و به بازار آمد، علی آقا پسر فخرالسادات به من زنگ زد که حاج خانم گریه می‌کند و می‌گوید که با چاپ کتاب آبروی من در زنجان می‌رود! باید این کتاب جمع و بعد هم خمیر شود. من بعد از سه سال که هر روز و هر هفته با ایشان این برنامه را داشتم که این قسمت باید حذف شود، این صحبتم باید بیاید، این قسمت باید تغییر کند، دفعه آخر با زبان پرخاش صحبت کردم و وقتی علی آقا گفت گوشی را می‌دهم حاج خانم را آروم کنید، گفتم من اصلاً با حاج خانم صحبت نمی‌کنم، آن روزی که حاج خانم یک دختر 16 ساله بود و علی‌رغم میل پدر و مادرش تنها سوار پیکان احمد شد و آنها بهش گفتند که نرو این راه پر از آسیب است، با این مرد ازدواج نکن، هنوز هم راه برای برگشت هست، اما باز هم سوار ماشین شد و در جاده زنجان – تهران در آن برف و بوران به تهران رفت و به عقد احمد درآمد، حاج خانم همان شجاعت را الان لازم دارد! الان هم ایشان باید باهمان شجاعتی که انتخاب کرد و رفت و ازدواج کرد، با همان جرأت باید اجازه بدهد این کتاب وارد بازار بشود. جالب اینکه هفته پیش که دوباره با ایشان صحبت می‌کردم می‌گفت:«خانم جعفریان من بازخوردها را که می‌بینم احساس می‌کنم که بارم سبک شده و این باری که این همه سال بعد از شهادت احمد روی شانه هایم بود زمین گذاشتم.» این ازجمله چالش‌هایی است که ما با راوی سوژه‌هایمان داریم. آنها همیشه نگرانند که بیایند و با زبانی حرف بزنند که من محقق از آنها می‌خواهم؛ البته محقق‌ها هم باهم متفاوت هستند. وقتی محققی با همان زبان کلیشه‌ای با او صحبت می‌کند، او هم جواب‌های همیشگی را تحویل می‌دهد. اما وقتی من سؤال هایم را از زاویه‌های دیگر مطرح می‌کنم و با او وارد گفت‌و‌گو می‌شوم ممکن است زمان بیشتری ببرد و یک تا دوسال هم طول بکشد اما تجربه در کارهای قبل ثابت کرده وقتی نتیجه مشخص می‌شود همه از محصول کار راضی می‌شوند.

 بعضی‌ها می‌گویند «پاییز آمد» یک تراژدی عاشقانه است که خانم جعفریان حد و مرزها را در این کتاب شکسته‌اند، توضیحی در این باره می‌دهید؟
اگر من این کار را کردم فقط صرف این نبوده که عشق گفتاری را به عشق رفتاری تبدیل کنم بلکه به این دلیل بوده که نشان بدهم فخرالسادات که بدون رضایت کامل پدر و مادرش که یک ازدواج ناخواسته برای پدرش بود یعنی پدری که خودش نظامی بوده و می‌داند که این کار دارای چه فراز و نشیب‌هایی است و از روی دلسوزی نمی‌خواهد دخترش با این مرد ازدواج کند؛ برای اینکه مخاطب امروز بفهمد یک زندگی عاشقانه از دست دادنش چقدر وحشتناک است، من می‌آیم و وارد جزئی‌ترین روابط فخرالسادات و احمد می‌شوم به این دلیل که شیرینی این عشق را نشان بدهم تا وقتی فخری می‌رود سر جنازه احمد و می‌بیند که دست‌های احمد آویزان است و باید باور کند که احمد برای همیشه رفته و او مانده و عشق‌شان، تلخی این حس باید کاملاً مشخص بشود؛ یعنی تا وقتی که من به شیرینی این عشق در بطن کتاب نرسیده باشم تلخی جدایی زنان از همسر شهیدشان و این تلخی که تا آخر عمر همراهشان است برای مخاطب ملموس نمی‌شود. به‌نظر من این آدم‌ها هیچ وقت نمی‌توانند دوباره عاشق شوند و زندگی معمولی داشته باشند و این باید دربیاید. آن چیزی که به‌عنوان آسیب در حوزه ادبیات دفاع مقدس وجود دارد، این است که ما همیشه در لایه سطحی به این موضوع پرداخته‌ایم و اکنون که من در عمق زندگی فخرالسادات وارد شدم، می‌بینم که چقدر عجیب و پیچیده است. این زن درعین‌حال که از آرمان‌هایش برنگشته به آنها معتقدتر شده، اما بسیار شرایط پرفراز و نشیب و پیچیده‌ای را چه از لحاظ روحی و جسمی و چه خانوادگی، پشت‌سر می‌گذارد. اینها همان بهایی است که ما بابت از دست دادن این آدم‌ها دادیم و جامعه باید این را بفهمد و احترام بگذارد و بداند که به یک جمله که آرامش داریم، اکتفا نکنیم و بدانیم تا زمانی که نفس می‌کشیم، مدیون شهدایی هستیم که نگذاشتند یک وجب از خاک کشورمان از بین برود چون همسران شهدا هنوز زیر سقف خانه‌هایشان جنگ جریان دارد و به‌نظر من باید جامعه این را درک کند. برای همین هم در «پاییز آمد» من از عشق لفظی و کلامی وارد عشق رفتاری شدم اما این به معنی مرز شکستن در ادبیات پایداری نیست بلکه من سعی می‌کنم برای خواننده کتاب علامت سؤالی باقی نگذارم.