شگرد سارقان حرفهای پایتخت
نسرین یکی از همین مجرمهاست. دختر 20سالهای که پس از حمله به خانه مردی میانسال او را بیهوش و زخمی کرد و اموالش را به سرقت برد. او با همدستی دو پسر و دختری جوان این سناریوی هولناک دزدی را اجرا کرد. شاکی که از دوستان دوست نسرین بود، هرگز تصورش را هم نمیکرد که میهمانیاش به یک ماجرای مخوف سرقت تبدیل شود: «شاکی را زیاد ندیده بودم. او دوست یکی از دوستانم بود. بهاره بهتازگی با او آشنا شده بود. او بود که پیشنهاد سرقت را داد. میگفت این مرد خیلی پولدار است و در خانهاش کلی پول و طلا دارد. من هم وسوسه شدم و پیشنهاد سرقت را به پسر مورد علاقهام دادم. او هم قبول کرد. درنهایت من و بهاره و پسر مورد علاقهام و دوستش به خانه این مرد رفتیم.»
فرار به دوبیخانه شاکی حوالی پونک بود. وقتی نسرین و دوستانش به آن خانه رفتند، نقشه سرقت کلید خورد. آنها نوشیدنی حاوی قرص خوابآور را به آن مرد خوراندند و دست به دزدی زدند: «وقتی آن مرد بیهوش شد، سراغ پولها و طلاها رفتیم. بهاره از قبل آن خانه را بررسی کرده بود. میدانست جای پولها کجاست. همه را برداشتیم. آن مرد نیمهبیهوش شده بود که مجبور شدیم با دسته چاقو به سرش بزنیم، چون میخواست فریاد بزند و کمک بخواهد. برای همین او را زخمی کردیم. متواری شدیم و بعد از تقسیم سهمهایمان از هم جدا شدیم.»
نسرین میگوید که بهاره بعد از گرفتن سهمش از پولهای سرقتی به دوبی فرار کرده است. با این حال او و دو پسر جوان دستگیر شدهاند و پلیس در حال تحقیق روی جرمهای دیگر اعضای این باند است.
قرار 4 نوجوانچهار پسر جوانی که دستبند به دست به هم وصل شدهاند، یکی دیگر از باندهای سرقت را تشکیل دادند. آنهایی که هرکدام به علت مشکلات خانوادگی و مالی تصمیم گرفتند از همان نوجوانی به یک سارق تبدیل شوند. بهرام مادرش سرطان دارد، پدرش هم فلج است. او میگوید هزینه داروهای مادرش را با درآمد هیچ شغلی نمیتواند تامین کند: «مادرم غده سرطانی دارد. باید آمپولهایی بزند که هر کدام 14میلیون تومان قیمتش است. من خودم قبلا خیاط بودم. در بازار پردهفروشان مولوی کار میکردم. ماهی 2هزارو200 تومان درآمدم بود. چطور میتوانستم هزینه درمان مادرم را تامین کنم. از طرفی سه خواهر و برادر کوچکتر از خودم هم دارم. یکی سه ساله، یکی هفت ساله و دیگری 15 ساله. خرج آنها را هم من باید بپردازم، چون پدرم هم فلج است.»
کلیهام را میفروشمبهرام و دوستانش در خیابانها میگشتند، طعمه خود را پیدا میکردند و دست به سرقت میزدند: «من اگر شغل مناسب هم پیدا کنم، نهایتا ماهی 5 یا 6میلیون حقوق میدهند. چطور میتوانم داروهای مادرم را تهیه کنم. پدرم مکانیک بود. موتور ماشین افتاد روی کمرش و الان پنج سال است که فلج شده و در خانه است. برای همین فقط من هستم که باید برای خانواده پول تهیه کنم. این مسأله باعث شد که با دوستانم تصمیم به سرقت گرفتیم. این سه نفر هم برای خودشان مشکلاتی دارند.»
یکی از اعضای این باند، 18ساله، دیگری 20ساله، یکی 23ساله و دیگری 24ساله است. سه نفر دیگر هر کدام میگویند که به خاطر فقر و نداری تصمیم به انجام سرقت گرفتهاند. میگویند اگر پدر پولدار داشتند هرگز به فکر دزدی نمیافتادند. اما حالا پشیمان شدهاند. بهرام میگوید: «ما حدودا یک سال است که کیفقاپی و جیببری میکنیم. اما دیگر پشیمان شدهام. اگر آزاد شوم، دیگر این کار را انجام نمیدهم. یک بار قبلا به همین جرم دستگیر شدم. این بار دوم است. مادرم نمیداند. نمیخواهم او را اذیت کنم. اگر آزاد شوم کلیهام را میفروشم تا هزینههای درمان مادرم را تامین کنم.»
آشنایی در زندانسه مجرم دیگر هم در میان دستگیرشدگان هستند. سه مجرمی که چهرهشان نشان میدهد، سن و سال کمی دارند. آنها دست به زورگیریهای خشن میزدند. مردم را در خیابانها و کوچهپسکوچههای شهر خفت میکردند و با چاقو گوشیهای مدل بالا را میدزدیدند. آیفون 13، 12 و 11 مهمترین هدفشان برای سرقت بود. هرکس را میدیدند که از همین گوشیها به دستش دارد، سراغش میرفتند. یا با زور یا در یک لحظه گوشی را میدزدیدند و فرار میکردند.
مجید یکی از اعضای این باند است که میگوید: «من سالهاست که گوشیقاپی میکنم. تا به حال هفت بار دستگیر شده و به زندان رفتهام. این بار با همدستانم در زندان آشنا شدم. آخرین باری که به زندان رفتم با فرهاد و وحید آشنا شدم. با هم تصمیم گرفتیم وقتی آزاد شدیم یک باند تشکیل دهیم. فرهاد و وحید هم فقط گوشیقاپ بودند. به همین علت با هم یک تیم شدیم. سراغ مردم میرفتیم. هرکس گوشی آیفون مدل بالا داشت، او را شناسایی و در فرصت مناسب گوشیاش را سرقت میکردیم.»
سرقت برای خرج عروسیاعضای این باند طعمههای خود را مجروح هم میکردند. اگر کسی مقاومت میکرد، دست به چاقو میشدند: «معمولا اگر میخواستیم زورگیری کنیم، نیمههای شب دنبال سوژهها میگشتیم. معمولا مرد بودند. وقتی گوشی مدل بالای آیفون آنها را میدیدیم، در جایی خلوت سراغش میرفتیم. با تهدید چاقو گوشی را از آنها میگرفتیم. در یکی دو مورد سوژه مقاومت کرد که ما هم او را زخمی کردیم. البته میدانستیم چطور بزنیم که نمیرد یا اتفاق بدی برایش نیفتد. در حد یک زخم یا خراش بود. گوشیها را هم به مالخر میفروختیم. مثلا یک آیفون 12 را سه میلیون تومان میفروختیم.»
فرهاد نیز میگوید: «من تازهداماد هستم. چند وقت دیگر عروسیام است. اما پول عروسی ندارم. از وقتی با همسرم آشنا شدم، توبه کردم و تصمیم گرفتم دیگر سمت خلاف نروم. پیش از آشنایی با او چند بار به جرم گوشیقاپی دستگیر شده بودم. اما دیگر میخواستم تشکیل زندگی بدهم. اما نشد. به خاطر خرج زندگی و اجارهخانه تصمیم گرفتم با دوستانم همدست شوم و پول به جیب بزنم.»
ماجرای سرقتهای عروس و دامادتازهعروس و داماد هم جزو کسانی هستند که به جرم سرقت دستگیر شدهاند. میخواستند خانهای اجاره و با هم زندگی مشترکشان را آغاز کنند. اما به خاطر بیپولی تصمیم گرفتند با شگردی خاص دست به سرقت بزنند. آنها خانههای مبله را برای یک شب یا دو شب اجاره میکردند و بعد از آن دست به سرقت از این خانهها میزدند: «اول خانه را برای یک شب اجاره میکردیم. برای اجاره باید مدارک گرو میگذاشتیم. بعد که صاحبخانه به ما اعتماد میکرد، برای بار دوم آنجا را اجاره میکردیم. بار دوم دیگر از ما مدارک نمیخواستند، برای همین ما هم تمام وسایل خانه را سرقت میکردیم. من خودم مالخر میشناختم و وسایل را به مالخر میفروختیم. هرچه در آن خانهها بود، سرقت میکردیم. از فرش و مبل گرفته تا گوشت و مرغ و برنج. من باید هر طور شده پول اجاره یک خانه را جور میکردم تا بتوانم با همسرم زندگی کنم.»
این عروس و داماد را بعد از 15 سرقت، ماموران پلیس دستگیر کردند. تحقیقات پلیس درباره پرونده این زوج همچنان ادامه دارد.