شگفتی های زندگی منحصر به فرد «روژه گارودی»

جواد نوائیان رودسری – 25 آذرماه سال 1376 / 16 دسامبر سال 1998، بالاخره شعبه 17 دادگاه کیفری پاریس حکم خود را برای یک پرونده صادر کرد. لابد فکر می‌کنید احتمالاً این پرونده مربوط به قتل یا دزدی یا قاچاق مواد مخدر بوده‌است یا این‌که متهم را به جرم ارتکاب اعمال غیراخلاقی پای میز محاکمه در دادگاه کیفری کشیده بودند؛ اما واقعیت چیز دیگری بود. آن روز یک پژوهشگر را به جرم اظهارنظر کارشناسی‌اش بر اساس مدارک و شواهد متعددی که در اختیار داشت، محکوم کردند. دادگاه کیفری شعبه 17 در پاریس، پایتخت فرانسه، کشوری که ادعا دارد «مهد آزادی» است، روژه گارودی را تنها به جرم این‌که شواهد مربوط به وقوع هولوکاست را زیرسوال برده‌بود، به پرداخت 120 هزار فرانک محکوم کرد؛ شاید اگر گارودی کمی جوان‌تر بود، قاضی با درخواست دادستان مبنی بر حبس پژوهشگر فرانسوی هم موافقت می‌کرد؛ دستگاه قضایی فرانسه مدعی بود که گارودی برخلاف قانون «گی‌سو» عمل کرده‌است؛ قانونی که هر نوع اظهار نظری را که منجر به زیرسوال بردن هولوکاست شود، ممنوع می‌کند. اما آن‌چه به چشم می‌آمد، یک افتضاح تاریخی بود. تعدادی از اراذل صهیونیست وارد دادگاه شدند؛ گارودی را به باد ناسزا و دشنام‌های رکیک گرفتند، خبرنگار صدا و سیمای جمهوری اسلامی را که برای پوشش خبری دادگاه در محل حضور داشت، کتک زدند؛ اما هیچ‌کدام از این‌ها، به نظر دادستان یا قاضی پرونده، رفتاری خلاف قانون و از آن بالاتر غیرانسانی نبود. این اقدام، روژه گارودی را که نامش، چندی قبل از این اتفاق، به «محمد رجاء» تغییر یافته‌بود، به یک قهرمان در دنیای آزادی‌خواهی تبدیل کرد. گارودی در 24 خردادماه سال 1391 / 13 ژوئن سال 2012، در 98 سالگی درگذشت؛ اما نامش همچنان الهام‌بخش حقیقت‌جویان دنیاست. قهرمان جنگ جهانی دوم روژه گارودی در 17 ژوئیه سال 1913 / 22 تیر 1292، در شهر بندری مارسی، در جنوب فرانسه به دنیا آمد. دوران کودکی او در بحبوحه جنگ جهانی اول گذشت؛ جنگی عالم‌گیر که بالاخره با قرارگرفتن فرانسه در جناح پیروز پایان یافت. روژه در دوره دبیرستان، علاقه فراوانی به فلسفه پیدا کرد و چون جو خانوادگی او، از نظر اعتقادی تعصب و وابستگی خاصی نداشت، به راحتی به حوزه فکری موردعلاقه خودش وارد شد؛ اما به دلیل آغاز جنگ جهانی دوم، نتوانست تحصیلات خود را در دانشگاه ادامه دهد. او به عضویت نهضت مقاومت ملی فرانسه درآمد و با نازی‌ها و همین‌طور حکومت دست‌نشانده ویشی در جنوب فرانسه جنگید و تحت تعقیب مأموران مارشال پتن قرار گرفت. آن‌ها توانستند روژه گارودی را بازداشت کنند و به عنوان اسیر جنگی به اردوگاه شهر جلفه در الجزایر بفرستند؛ او تا پایان جنگ در این اردوگاه زندانی بود و بعد از جنگ، به خاطر رشادت‌هایش به دریافت نشان‌های  «جنگ»، «اسارت» و «مقاومت ملی فرانسه» نائل شد. گارودی در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمد، اما در جوانی ابتدا پروتستان شد و سپس، به مارکسیسم گروید؛ او از 20 سالگی عضو حزب کمونیست فرانسه بود. با این‌ حال، گارودی را نمی‌شد در یک چارچوب مشخص اعتقادی محصور کرد؛ او تنها به دنبال حقیقت می‌گشت و از بیان آن هراسی به دل راه نمی‌داد. گارودی به دلیل سوابق مبارزاتی‌اش بین سال‌های 1945 تا 1959م/ 1324 تا 1338ش، بارها به عنوان نماینده مردم فرانسه در مجلس ملی، سنا و مؤسسان برگزیده شد. او در سال 1963م / 1342ش بالاخره به آرزوی دیرینه خود رسید و با نگارش رساله‌ای با عنوان «فرضیه مادی‌گرایانه شناخت»، درجه دکترای خود را در رشته فلسفه از دانشگاه پاریس دریافت کرد و تدریس او در دانشگاه آغاز شد؛ ابتدا به عنوان دانشیار گروه فلسفه دانشگاه کلرمون و سپس در سال 1965م، به عنوان استاد تمام دانشگاه معروف پوآتیه. یک اندیشمند آزادی‌خواه و فراحزبی روژه گارودی هیچ‌گاه خود را متعهد به گروه یا حزب خاصی نمی‌دانست؛ او معتقد بود حق را هرچند تلخ، باید به زبان آورد. در سال 1969م / 1348ش، الکساندر دوبچک، رئیس‌جمهوروقت چکسلواکی دست به اصلاحاتی زد که به «بهار پراگ» معروف شد و البته، خشم کمونیست‌های شوروی و به تبع آن، اعضای حزب کمونیست فرانسه را برانگیخت. در پی این ناخشنودی، اعضای پیمان ورشو که هم‌پیمانان شوروی بودند، رسما به چکسلواکی لشکرکشی و پراگ، پایتخت این کشور را اشغال کردند. این رفتار، خشم گارودی را برانگیخت و او را به اعتراضی سخت و گسترده از طریق سخنرانی و نگارش مقاله واداشت. همین رویه بود که باعث شد حزب کمونیست فرانسه، او را با وجود سوابق طلایی و تصدی مناصب کلیدی حزب در دوره‌های مختلف، در سال 1970م / 1349ش اخراج کند؛ اما این کار، در واقع شروعی تازه را برای گارودی 57 ساله رقم زد. چرا مسلمان شدم؟ گارودی پس از اخراج از حزب کمونیست فرانسه، به مطالعات گسترده فلسفی روی آورد. او در آن زمان معتقد بود که می‌توان میان مارکسیسم و مسیحیت آشتی برقرار کرد. در واقع، او هنوز هم به مبانی تفکرات مارکسیستی اعتقاد داشت، اما نمی‌توانست نگاه مثبت خود را به مذهب کنار بگذارد. گارودی حتی با نگارش دو کتاب «مارکسیست‌ها و مسیحیان رودرروی هم» و «مارکسیسم در قرن بیستم» مدعی شد که مارکسیسم می‌تواند ارزش‌های مذهبی را به خود جذب کند؛ اما خیلی زود دریافت که این دیدگاه با چالش‌های متعدد و متفاوتی روبه‌رو است. درست در گیر و دار همین مطالعات گسترده بود که با فلسفه اسلامی و تفکرات مسلمانان از نزدیک آشنا شد. او بعدها اسلام آورد؛ اما جذب‌شدنش به این دین الهی، دلیل دیگری هم داشت که ریشه آن به دوران انقلاب الجزایر و حضور وی در این کشور به عنوان عضوی از ارتش استعماری فرانسه بازمی‌گشت. گارودی دراین‌باره می‌گوید: «من جزو گروهی از نظامی‌های فرانسه بودم که در انقلاب سال 1960، در الجزایر، با الجزایری‌ها می‌جنگیدم و گروهی از مجاهدان مسلمان، مرا به اسارت گرفتند. فرمانده‌ این گروه یکی از مجاهدان را مأمور کرده بود تا مرا در کوه اعدام کند. وقتی با آن مجاهد مسلمان تنها ماندم، از من پرسید: تو با خودت اسلحه داری؟ پاسخ دادم: نه! اسلحه همراه ندارم. آن مجاهد گفت: پس چطور کسی را که با خود اسلحه ندارد، بکشم؟ آن‌گاه مرا آزاد کرد. این ماجرا سال‌ها ذهن و دلم را به خود مشغول کرده بود و همیشه آن را به خاطر می‌آوردم و سرانجام، به تحقیق درباره اسلام پرداختم و یقین پیدا کردم که آن مجاهد، با الهام از عقیده‌ و اخلاق اسلامی، با من چنان برخوردی داشت و این رویداد، بیشترین تأثیر را در مسلمان‌شدن من که تمام دنیا را تکان داد، داشته است.» گارودی در سال 1982م/ 1361ش در مرکز مطالعات اسلامی ژنو اعلام کرد که مسلمان شده‌است. این تغییر دین او که یکی از ستون‌های فلسفی چپ‌گرایان در اروپا به حساب می‌آمد، چنان‌که خودش می‌گفت، بسیار پر سر و صدا بود. آتش در خرمن ادعاهای دروغین گارودی با نگاهی دقیق و موشکافانه به سراغ مسائل جهان اسلام رفت؛ به‌خصوص توجهی ویژه به قضیه فلسطین داشت. او پس از مطالعات فراوان دریافت که صهیونیست‌ها بنیان‌ ادعای خود را برای غصب سرزمین فلسطینی‌ها، بر اساس باورهایی قرار داده‌اند که از پایه فاقد ارزش تاریخی و حقوقی است. پس از درک این واقعیت بود که گارودی دست به نگارش معروف‌ترین اثر خود زد. بیش از یک دهه برای جمع‌آوری مدارک آن وقت گذاشت و ماحصل این رنج‌ها، نگارش اثر فوق‌العاده و قابل تحسین «تاریخ یک ارتداد: اسطوره‌های بنیان‌گذار سیاست اسرائیل» بود؛ کتابی که نه فقط موضوع هولوکاست، بلکه تمام ادعاهایی را که صهیونیست‌ها به عنوان حق خود در سرزمین فلسطین مطرح می‌کردند، به چالش کشید. گارودی تنها در یک فصل کتاب به مسئله هولوکاست می‌پردازد که شاید حدود یک‌پنجم تألیف او را دربرمی‌گیرد، در حالی که بقیه این اثر، شامل بررسی و رد موارد متعددی از ادعاهای گزاف صهیونیست‌هاست. او در یک تعریف دقیق از پدیده صهیونیسم، آن را به عنوان یک رویکرد استعماری معرفی کرد و با ارائه اسناد متعدد و غیرقابل انکار تاریخی نشان داد که هرتصل، بنیان‌گذار صهیونیسم، چنین عقیده‌ای داشته و تمام سرکردگان این گروه نیز، به چنین عقیده‌ای باور دارند. او برای نخستین‌بار، ماجرای عضویت صهیونیست‌ها را در برخی از گروه‌های وابسته به آلمان نازی فاش کرد؛ گارودی نشان داد که افرادی مانند اسحاق شامیر (فردی که مدتی نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی بود)، چگونه از طریق دامن زدن به فعالیت نازی‌ها در آلمان، به دنبال ایجاد رعب و وحشت در میان یهودیان بودند تا آن‌ها را به مهاجرت وادارند و به فلسطین بکشانند. گارودی با آمار و ارقام‌ دقیق ثابت کرد که ادعای «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» که بارها توسط گُلدا مایر، نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی تکرار می‌شد، در واقع یک دروغ محض و ادعایی از سر خودبرتربینی است؛ گارودی برای اروپایی‌هایی که بیشتر ژست دموکراتیک می‌گیرند، ثابت کرد که فلسطین، قرن‌ها محل زندگی مسالمت‌آمیز ادیان بوده‌ و در زمان هجوم صهیونیست‌ها، نقش مهمی در اقتصاد منطقه بازی می‌کرده‌است. او در قضیه دادگاه نورنبرگ و ماجرای محاکمه سران نازی، تنها به مسئله هولوکاست تکیه نداشت؛ به اعتقاد گارودی، این دادگاه و قانون آن، به جای یک محکمه عادلانه، یک شوی مضحک سیاسی به راه می‌انداخت که هدفش، تأمین خواسته‌های برگزارکنندگان بود؛ در اصل 22 قانون دادگاه نورنبرگ آمده: «دادگاه برای اموری که در بین مردم مشهور است، طلب دلیل نخواهد کرد»؛ هولوکاست و نسل‌کشی یهودیان دقیقاً با تکیه بر چنین قوانینی به اثبات رسید. با این حال، گارودی معتقد بود یهودیان نیز، مانند دیگر قومیت‌ها در جریان جنگ جهانی دوم رنج کشیده‌اند؛ اما این رنج متمایز از رنج بقیه نیست و اصرار بر رقم دروغین شش میلیون کشته یهودی، نمی‌تواند دلیلی برای فراموشی 30 میلیون مقتول از نژاد اسلاو و ده‌ها میلیون نفر از نژادهای دیگر طی جنگ جهانی دوم باشد. او به دلیل چنین پژوهشی، تحت تعقیب قرار گرفت و رنج کشید. گارودی دهه‌های پایانی عمر خود را بیشتر صرف مطالعه در فرهنگ ادیان و به ویژه فلسفه اسلامی کرد. به ایران آمد، با بزرگانی مانند علامه محمدتقی جعفری دیدار داشت و در کنار این برنامه‌ها، به حمایت از مبارزات مردم فلسطین و لبنان علیه صهیونیست‌ها مشغول بود. او در سال 1391ش، در پاریس دارفانی را وداع گفت.