روزنامه شرق
1400/09/25
کامبیز چشم و چراغ ما بود
کامبیز چشم و چراغ ما بود داود احمدیمونس (آروین). کارتونیست مستقل سنی نداشتم. شاید 13 سال. عاشق کارتون و کاریکاتور بودم. جز ماهنامه کیهان کاریکاتور و جریده ماهانه مرحوم گل آقا منبع تخصصی دیگری در این حوزه وجود نداشت. آن روزها اینترنت و گوگل و یاهویی هم نبود. سرچ و ریسرچ واژههایی دم دست نبود و باید در ترم پنج کلاس زبان تازه معنی فارسی معادلش را یاد میگرفتی. دربهدر خیابان انقلاب و دیگر کتابفروشیهای سراسر شهر را میگشتم تا کتابی و مرجعی، خطی و سخنی راجع به کاریکاتور که امروز کارتون صدایش میکنند، بیابم. جستوجوی سختی بود. دستکم برای نوجوانی که همه پول توجیبیاش را باید صرف کرایه مسیر میکرد. در هر سرا و کتابفروشیای سؤالم این بود: آقا، کتابی درباره کاریکاتور ندارید؟ و اکثرا نداشتند. یک روز عصر، هنگامی که از دفتر هفتهنامه طنز پارسی- نشریهای که مشابه گل آقا بود و با همان سبک و سیاق، متواضعانه، منتشر میشد و من بهعنوان کارتونیستی مبتدی و بیمزد آنجا تلمذ و کار میکردم- به خانه بازمیگشتم، حوالی چهارراه پاسداران، وارد یک کتابفروشی شدم. مردی در جواب گفت بله، کتاب کاریکاتور داریم. و آلبومی از کارهای اردشیر محصص را در اختیارم گذاشت. کتاب چاپ قدیم بود. آن را ورق زدم. آنچه میدیدم با تصورم از کاریکاتور فاصله زیادی داشت، نام طراح هم ناآشنا بود. آن هم برای منی که تمام شمارههای مجله کیهان کاریکاتور را ورق زده بودم و حتی توکا و مانا را هم میشناختم! جایی نامی از محصص نبود. این دیگر کیست. گفتم نمیخواهم. هنگام خروج فروشنده گفت، تو را چه به کاریکاتور وقتی محصص را نمیشناسی! یادم نیست؛ اما حدس میزنم پول توی جیبم کفاف هزینه کتاب را نداد که بیرون زدم؛ اما نکتهای گران دستگیر 13سالگیام شد: آنچه از کاریکاتور و کاریکاتوریستها تا آن لحظه میدانستم، همه ماجرا نبود. حتما پیش از این کسانی هم بودهاند و کارهایی کردهاند- تهران 1375. پس از آن متمرکز کارتونیستهایی شدم که سالها و از نسل پیش مشغول کار بودند. در جستوجوی استادان بودم. از اردشیر محصص و محسن دولو و احمد سخاورز و لطیفی تا داریوش رادپور و به نام کامبیز درمبخش برخوردم. در آن سنوسال هنوز چنان از سیاست خبر نداشتم که بدانم چرا جایی، و هیچ جایی، سخنی از بزرگان صنف و هنری که مشتاقش هستم، در جراید زنده و رایج نیست. درمبخش را شناختم. کارهای مختلف، تکنیکش را، نگاهش را دیدم. سه سال بعد از آن روز، با آثاری تازه از کامبیز که در مجلهای اتریشی به نام وینر ژورنال یافته بودم، در کنار رزومهای از او، در کتابی که تدارک دیدم از کامبیز و دیگر کارتونیستهای پیش از زمان انقلاب سخن به میان آوردم؛ جلد اول کتاب فصل کاریکاتور که هنوز هم مرجع کارتون و کاریکاتور محسوب میشود، دفتری که در همان زمان انتشارش، انتقاد کیهان و کیهان کاریکاتور را برانگیخت.کتابی که وقتی کامبیز به ایران آمده بود، در همان اولین دیدار گفت به دستش رسیده است. کتابی که استاد داریوش رادپور هنرمند و کارتونیست بزرگی که سالها قبل از 57 ایران را ترک گفته و در مطبوعات ایتالیا اعتبار و مرتبتی دارد نیز در اولین گفتوگویمان به جایش آورد. کاریکاتور دغدغه نوجوانی و همه عشقم بوده است، شاید عشقی تحمیلی، با ملائک و الهههایی بر فرازش. کامبیز درمبخش قلهای بود در این دنیای کمیک. در جهانی ساکت و آرام که تنها به مدد خط و رسم و تبصر، تازیانهها بر سرها فرود میآورد؛ بلکه جهانی را آدم کند. و همهچیز طوری پیش رفت که در ادامه و با کار در روزنامه چنان درگیر کاریکاتور مطبوعاتی و حواشیاش شدم که پیش از دیپلم و فصل انتخاب رشته، شد رشته و شغلم. کامبیز هنوز هم تا ابد، برای من اسطوره و الگویی بود که میدانستم زنده است. میدانستم که ایران نیست. چند سالی از انتشار کتاب فصل کاریکاتور، جنگ یادشده که با مشارکت تصویری و مکتوب اکثریت کارتونیستهای زنده مقیم داخل گرد آورده بودم، میگذشت. ناگهان خبری از کامبیز رسید. کامبیز درمبخش به موطنش بازمیگردد. مگر میشود؟ چطور ممکن است. او که بارها در ستونهای افشاگرانه کیهان علیهاش مطلب منتشر شده بود و اصطلاحا ضدانقلاب خطاب میشد، او که برای کارتونیست تازهنفسی مانند من، استاد، الگو و اسطوره و افسانه قلمداد میشد؛ راهی تهران است. در ضمیمه روزنامه حیات نو، صفحه کارتون را به او اختصاص دادم با این تیتر: کامبیز به ایران خوش آمدی... . کامبیز به ایران خوش آمد. بالطبع، در بدو ورود، به جز نزدیکان و همصنفان و آشنایان، استقبال گرمی از استاد نشد. زندهیاد احمدرضا دالوند در روزنامه ایران ستونی برایش باز کرد. کارهایش را چاپ کرد و شماره به سه نرسید. کسی چه میدانست. شاید کامبیز ممنوعالکار شده است! زندهیاد کیومرث صابریفومنی عزیز که بر گردن فرهنگ و هنر و جامعه طنز ایران بسیار حق دارد، از یار دیرینه بسیار حمایت کرد. اصلا او بود که آمدن کامبیز را رسمیت خبری داد. کامبیز تهران بود. در دسترس. اولین دیدارمان بلافاصله بعد از ورودش به ایران در گالری معصومه خانم سیحون رقم خورد. با توکا بودیم. کامبیز همراه یکی از برادرانش که بانکدار بود، من و توکا را به منزلشان بردند. هنوز خانواده کامبیز به ایران نیامده بودند و کامبیز میهمان فامیل بود. در همان دیدار نخست، درست زمانی که موسیقی کورش یغمایی از دستگاه پخش میشد، کامبیز درمبخش تحفههایش را برای من و توکا رو کرد. دهها کیف حمل اثر با دریایی از پیشطرحهایی که ما اتود میگفتیم و طرح اولیه... و خوب میدانستیم چون اولین تراوش و احساس طراح است بر کاغذ، حسی اصیل در آن نهفته است. کامبیز گفت: «تو خارج همینها را در گالریها میفروشند!». دو سال پیش از آن، هنگام تعطیلی مطبوعات و بیکاری کاریکاتوریستهای مطبوعات مستقل، تجربه برپایی نمایشگاهی با حضور جمع استادان بیکار را در یک گالری داشتم و همان زمان هم دستگیرم شده بود که این رسانه غیرمطبوعاتی زمین سستی است برای کارتون و این هنر جوان در مارکت هنر جایی ندارد؛ اما کامبیز پیشی گرفت و تمام گالریهای شهر را فتح کرد. مخاطبان کارتون و کاریکاتور را با دیوار گالری آشنا کرد. او هنر کارتون را پیش از آنکه زندهیاد اردشیر محصص از میانمان درگذرد و کارهایش به گالریها و حراجیهای گران راه یابد، ارزشمند کرد. شاید قیمتگذاری او بر آثارش در مقایسه با نقاشیهای بازاری و آغداشلو رقمی نبود؛ اما هرچه بود واقعی بود. او مسیری را، راهی را، نشانم داد که امروز حاصلش دهها نمایش کارتون و کاریکاتور در گالریهای معتبر کشور است. کامبیز که هواخواهان و شاگردانش او را عمو خطاب میکنند، برای من پدری بود که در هزاران گپوگفتی که بینقلِ سخنی از سیاست در کنارش زدیم، با هر جملهاش چراغ راهی بود و تنها داغی که به دلمان نشاند رفتنش بود.
سایر اخبار این روزنامه
زنان، اولویت آخر اصولگرایان
۶ ماه سکوت کردم
پیام تسلیت مقام معظم رهبری
گزارش برای آقای خاص
امارات، ميدان جديد رقابت آمريكا و چين
پایان چالش کرج در وین
گمشدن عجیب و غریب ورزشکار زن ایرانی در اسپانیا
رد صلاحیت رئیس انجمن سراسری روزنامهنگاران؟
مسببان کجایند؟
کامبیز چشم و چراغ ما بود
بيژن و منيژه(۳)
حریم خصوصی در گروههای تلگرامی و واتساپی
بودجه ۱۴۰۱؛ استخوان لای زخم زایندهرود نمایندگان و عقبنشینی از مواضع خود