مصائب مونا

 چند روز قبل ویدوئویی از دختری پر اراده در فضای‌مجازی پخش شد که در آن  با صورتی پر از آثار سوختگی، مشغول درددل مقابل دوربین یکی از میکاپ آرتیست‌های اینستاگرام است. «مونا محمدی» که برای اولین بار از صورت بدون ماسک خود رونمایی کرده، با اشاره به سرگذشت غم‌انگیز خود از بدو تولد، به دلایل مهاجرتش  به تهران پرداخت. دختری  کرد تبارکه در کودکی پدر و مادرش را ازدست می دهد، در نوجوانی تا پای مرگ می رود و این روزها برای تهیه هزینه عمل جراحی صورتش با مشکلات دست و پنجه نرم می کند. انتشار این ویدئو باعث شد به دنبال مونا بگردیم تا داستان زندگی‌ پررنجش را از زبان خودش نقل کنیم. زندگی توأم  با سختی‌ها و مملو از آزمون‌های صبر که هر بار مونای داستان ما سربلند از آن خارج می‌شود.
 
   از 2 سالگی با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می‌کنم
«محمدی» 21 ساله از استان  کردستان و دارای اصالتی کرد است. راجع به دوران کودکی و نوجوانی خود می‌گوید: «دو ساله بودم که پدر و مادرم فوت شدند و از آن سال به بعد همراه پدربزرگ و مادربزرگ‌پدری ام  زندگی می‌کنم. در 13 سالگی به دلیل حادثه آتش‌سوزی آبگرمکن با سوختگی مواجه شدم. در آن زمان پزشکان شهرمان گفتند که این بچه زنده نمی‌ماند و این شد که به بیمارستان تبریز منتقل و حدود دو ماه در بخش مراقبت‌های ویژه این بیمارستان بستری شدم. بعد از ترخیص از بیمارستان هم در خانه توسط عمه‌ها و مادربزرگم نگهداری شدم.»
    پدر بزرگ من هم سکته کرده است


پدربزرگ مونا هم که در بستر بیماری است، یکی دیگر از مشکلات این روزهای اوست. «محمدی» در این بار می‌گوید: «خبر بد این‌که از حدود سه هفته پیش پدربزرگ من سکته مغزی کرد و الان نصف بدنش لمس است. من مجبور شدم دو هفته با ایشان باشم و از آن جا که الان همه زندگی من این دو نفر هستند، با بیماری پدربزرگ انگار دوباره مرگ خودم را دیدم. با خانواده مادری هم که از وقتی بچه بودم و دایی‌ام، پدر من را کشت ارتباطی ندارم. البته باید بگویم ایشان در زندان بود و قرار بود وقتی به سن قانونی می‌رسم راجع به قصاص یا بخشش ایشان تصمیم بگیرم اما قبل از سن قانونی من در زندان فوت شد».
    بارها در مطب دکتر گریه کردم
مونا که بعد از سوختگی نیازمند ‌عمل‌های زیادی بوده از مواجهه‌اش با این عمل‌ها و دردسرهایش می‌گوید: «بعد از یک مدت به عمل‌های ترمیمی رسیدم، مثل عمل‌هایی که برای باز شدن دست و لب‌ها یا بهبود قدرت حرکتی انجام دادم ولی برای بعضی عمل‌های زیبایی هر بیمارستانی که رفتم از 15 خرداد تا مطهری می‌گفتند درست نمی‌شود و باید تا آخر عمر این‌طور زندگی کنی. بعدها فهمیدم به دلیل نداشتن پول  و اطلاع  از شرایط زندگی من بوده است. بارها در مطب دکترها گریه کردم اما خب هیچ‌فردی دلش برای من نسوخت».
    برای پرستاری به من کار نمی‌دادند
مونا که بعد از همه این اتفاقات خانه‌نشین شد، از افسردگی و تصمیم خود برای مهاجرت به تهران می‌گوید: «افسردگی گرفتم و دور همه چیز را خط کشیدم و یک مدت خانه‌نشین شدم. بعد این فکر به ذهن من رسید که به تهران بیایم. در این شهر هم در یک شرکت پرستاری مشغول کار شدم اما به مشکلی که برخوردم این بود که سنم کم بود و هیچ‌فردی یک دختر 19-20 ساله را برای پرستاری یک پیرزن و پیرمرد قبول نمی‌کرد. همچنین می‌گفتند تو خودت نیازمند مراقبت توسط چند پرستار هستی و الان می‌خواهی پرستار کسی شوی که نیازمند مراقبت‌های ویژه است؟ گذشت، تا این‌که با من تماس گرفتند و پیش یک خانم مسن کرونایی رفتم که احتیاج به مراقب‌های ویژه مثل لگن داشت. من با وجود چند ماسک حدود سه ماه در یک خانه با ایشان زندگی کردم و با این که برای جابه‌جایی آن خانم و استحمام ایشان مجبور بودم خیلی نزدیک شوم اما خداروشکر به کرونا مبتلا نشدم».
     روزی که به من تهمت دزدی زدند
«کار جدید من حسابداری داخل یک غرفه میوه‌فروشی بزرگ بود». مونا با توضیح این جمله به سراغ توضیح کار دومش می‌رود و می‌گوید: «صاحب آن جا یک آقای 40-50 ساله بود که وقتی با شرایط زندگی من آشنا شد به من پیشنهاد کار داد. اول هم گفت تو را مانند خواهرزاده خودم می‌دانم که اتفاقا هم نام او هم هستی و همه جانبه از تو حمایت می کنم. اما بعد از یک هفته به من پیامی داد که با خواندن آن خیلی ناراحت شدم. من سختی کشیده ام اما به اصطلاح سر سفره و در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده ام و مثل کسانی نیستم که تا یک ذره سختی می‌کشند از خدا نا‌امید  می شوند. من می‌دانم همه این مشکلات امتحان خداست. اما خب بعد هم ایشان به من تهمت دزدی زد و خدا را شکر توانستم ثابت کنم که دزد نیستم.»
    سرمایه‌ام را در دست‌فروشی از دست دادم
مونا با توضیح سختی کار پرستاری از نحوه آشنایی با دست‌فروشی در مترو خبر می‌دهد و می‌گوید: «نمی‌دانید چقدر کار پرستاری سخت است. همین‌قدر بگویم که در 20 سالگی دیسک کمر گرفتم و بارها با وزن 50 کیلویی آدم‌هایی با وزن‌های 70 یا 80 کیلویی را جابه‌جا کردم. برای همین تصمیم گرفتم تمام پولی را که از پرستاری پس انداز کرده بودم جنس بخرم و بفروشم که متاسفانه سرم را کلاه گذاشتند و همان پس انداز کمی که برای پول عملم جمع کرده بودم هم از بین رفت».
    ناامید نشدم و با دست فروشی خرج عمل‌ دستم را درآوردم
«هرچند بعضی‌ها من را به تمسخر گرفتند اما خیلی‌ها هم بودند که می‌گفتند درود بر شرفت». مونا باگفتن این جمله ادامه می‌دهد: «اما من ناامید نشدم. با همین دست‌فروشی توانستم پول عمل آسیب دست و انگشتانم  را در بیاورم. انگشت دست من از زمانی که پرستار به دلیل سوختگی بد بسته بود، خم شد و انگشت کوچکم مشکل داشت ولی توانستم دو ماه پیش با 10 میلیون پولی که از دست فروشی درآوردم، انگشت‌ دستم را عمل کنم. هنوز دستم باند پیچی بود که به دلیل بی‌پولی مجبور شدم به کار برگردم».
    برای اولین بار صورتم را نشان دادم
او در توضیح ویدئوی منتشر شده در فضای مجازی هم می‌گوید: «تا قبل از آن همیشه یقه اسکی، ماسک و دست‌کش داشتم. از آن جا بود که برای اولین بار به خودم گفتم چه ایرادی دارد، من که شرف کار کردن دارم چرا نباید از مردم کمک بخواهم؟ مگر چقدر عمر خواهم کرد؟ و... این شد که برای اولین بار جلوی دوربین ظاهر شدم. الان هم با این همه سختی و با این که مردم خیلی به من لطف داشتند چیزی حدود 15 میلیون جمع شده است، اما خب می‌دانید که پول یک عمل ساده زیبایی بینی حداقل 20 میلیون است، چه برسد که بخواهم کل صورتم را تغییر بدهم».