روزنامه وطن امروز
1400/10/06
کربلای 4 و 5؛ 2 مرحله از یک عملیات
محمدعلی صمدی*: تلاشها برای طراحی و اجرای عملیات سرنوشت، اوایل بهار 65 آغاز شد. نخستین ایدهای که از سوی فرماندهی سپاه مطرح شد، ساماندهی 1500 گردان پیاده و اجرای عملیات همزمان از ۳ جبهه غرب، میانی و جنوب بود. در حالی که در عملیات «والفجر 8» تنها 80 گردان پیاده سپاه وارد عمل شده بودند، پذیرش چنین توسعه سازمان رزم گستردهای بعید به نظر میرسید. ضمن اینکه فرمانده جنگ (مرحوم رفسنجانی) اعتقاد داشت حتی تامین پوتین برای چنین تعدادی هم خارج از بنیه اقتصادی کشور است. اما یک نکته قطعی وجود داشت. برای وارد کردن ضربه تعیینکننده به دشمن، باید اتفاقی بزرگتر از آنچه در سالهای قبل تجربه شده بود، روی میداد. در نهایت روی طرح 500 گردان، میان فرمانده جنگ و فرماندهان سپاه توافق شد. یعنی یکسوم برآورد ابتدایی و طبیعی بود که در این صورت، تنها امکان عمل کردن در یکی از ۳ جبهه جنگ وجود داشت. بررسی زیادی برای اولویتبندی جبههها لازم نبود. به همان دلایلی که قبلا ذکر شد، جبهه جنوب در اولویت قرار میگرفت. حفاظت از خطوط دشمن در مجاورت استان خوزستان (عمدتا در حوزه استحفاظی استان بصره)، بر عهده ۳ یگان اصلی ارتش بعث قرار داشت: «سپاه چهارم»، «سپاه سوم» و «سپاه هفتم». طبق محاسبات اولیه، با 500 گردان نیروی پیاده، حملهای بزرگ از ۳ محور به استان بصره قابل اجرا به نظر میرسید؛ از شمال به جنوب در«هورالعظیم» علیه مواضع سپاه چهارم، از شرق به غرب در«شلمچه» علیه مواضع سپاه سوم و از جنوب به شمال در «فاو» علیه مواضع سپاه هفتم. تخمین زده میشد ارتش عراق به طور همزمان، توان رویارویی با این هجوم وسیع را نخواهد داشت و پیشروی قابل توجهی در عمق استان بصره اتفاق خواهد افتاد که محاصره کامل بصره و به احتمال قوی، سقوط این شهر را نیز به دنبال خواهد داشت. تلاشها برای جذب نیروی انسانی معادل 180 هزار نفر آغاز شد اما در نهایت مشخص شد تنها امکانات لجستیک و هدایت 260 گردان پیاده (معادل 100 هزار نفر) وجود دارد. اینگونه بود که «طرح اعزام سپاه 100 هزار نفری محمد(ص)» تصویب و تحقق آن در دستور کار قرار گرفت. با مشخص شدن این آمار، بار دیگر لازم بود طرح کلان عملیات سرنوشت از سوی نظامیان مورد بازبینی قرار گیرد. حالا عملا جبهههای مورد نظر برای عملیات بزرگ، باید متناسب با نیروی تخصیصیافته، محدود میشد. این یعنی تنها امکان تمرکز در یکی از ۳ جبهه وجود داشت؛ «هور»، «شلمچه» یا «فاو». هر ۳ منطقه طی ۴ سال گذشته بشدت حساس شده و خطوط تماس در آنها، به سختی از سوی ارتش بعث محافظت میشد. با این حال تجربه نشان داده بود با حملهای پرتوان و برقآسا امکان شکستن هر ۳ خط وجود دارد اما فاصله «هور» تا بصره (حدود 70 کیلومتر) و فاصله «فاو» تا بصره (حدود 80 کیلومتر) امکان تهدید مستقیم این شهر را به سختی قابل اجرا میکرد و همان تجارب قبلی نشان داده بود تنها عامل قرار دادن رژیم بعث در تنگنای حیات و ممات، تهدید مستقیم بصره است. با این اوصاف، تنها یک محور قابلیت دسترسی به چنین تهدیدی را فراهم میکرد؛ «محور شلمچه». فاصله خط تماس ایران و عراق در این محور، تا حومه شهر بصره، کمتر از 14 کیلومتر بود. ارتش بعث پس از عملیات «الی بیتالمقدس» و «رمضان» در سال 61، دژ دفاعی بیمانندی را مقابل خطوط پدافندی ایران در شلمچه ایجاد کرده بود که از سوی کارشناسان نظامی، امکان نفوذ به آن وجود نداشت. عراق بخوبی میدانست کوتاهی در حفاظت از شلمچه، به قیمت موجودیتش تمام خواهد شد. به همین دلیل بود که رزمندگان ایرانی، از سال 61، این جبهه را از فهرست اهداف قابل دستیابی خارج کرده بودند. در سال تعیین سرنوشت، بار دیگر پرونده شلمچه باز شد. ارزیابیها همچنان تحت تاثیر هیبت پرشکوه دژ دشمن در این منطقه قرار داشت. باید راه نفوذ دیگری به سوی بصره پیدا میشد. یک عملیات طولانی و دقیق گردآوری اطلاعات، سرانجام نتیجه داد. منطقهای موسوم به «ابوالخصیب»، در جنوب شرق بصره، به عنوان آسیبپذیرترین نقطه در حصار دفاعی مستحکم این شهر شناسایی شد اما یک مشکل بزرگ در میان بود: «اروندرود». برای وصول به ابوالخصیب، رزمندگان ایرانی باید از رودخانه اروند عبور میکردند. این همان کاری بود که در «عملیات والفجر 8»، با موفقیت کامل تجربه کرده بودند اما حالا اوضاع با چند ماه قبل تفاوت داشت. در زمستان 64، ارتش بعث، بر اساس آموزههای کلاسیک نظامی، اروندرود را یک مانع طبیعی غیرقابل عبور فرض میکرد اما در سال 65، با حساسیت و دقت زیادی از پهنه اروند حفاظت میکرد. به رغم این وضعیت، تجربه شیرین و صد درصد پیروز در عملیات والفجر ۸، امید زیادی در میان استراتژیستهای سپاه پاسداران ایجاد میکرد. اینگونه بود که عبور از اروندرود و دستیابی به ابوالخصیب در دستور کار قرار گرفت. نزدیکترین سواحل شرقی اروند به ابوالخصیب که در اختیار ایران قرار داشت، درست روبهروی جزیره «امالرصاص» بود. این قطعه خشکی که بزرگترین جزیره موجود در میانه رودخانه اروند است، در عملیات «والفجر 8» به عنوان محور پشتیبانی، برای ساعاتی، توسط رزمندگان سپاه به تصرف درآمده بود. 75 درصد ساحل شرقی امالرصاص (حدود 7 کیلومتر) در برابر مرز ایران قرار داشت. هجوم مستقیم به این سواحل (تکجبههای) امکان موفقیت کمی داشت اما اگر به نحوی، دور زدن امالرصاص میسر میشد (تکاحاطهای) امکان پیروزی به شکل چشمگیری بالا میرفت. تلاشها برای مسیر مناسب دور زدن امالرصاص آغاز شد و باز هم به سرانجام رسید. 5/1 کیلومتر از سواحل امالرصاص در برابر مرز عراق قرار دارد. دماغه این جزیره، به طول پانصد متر، به موازات جزیره دیگری موسوم به «ماهی» قرار دارد و یک دالان آبی به عرض 300 متر میان این ۲ دماغه تشکیل شده است. این دالان، همان مسیر طلایی بود برای دور زدن امالرصاص که در مدارک و اسناد نظامی آن سالها، از آن به نام «تنگه» ثبت شده است و ما در این مقال، از آن با عنوان «تنگه امالرصاص» یاد خواهیم کرد؛ تنگهای که سرنوشت نهایی «عملیات سرنوشت» وابسته به آن بود. * پژوهشگر و تاریخنگار