نابینایی مسیر زندگیام را تغییر داد
ملیحه محمودخواه | 15سال پیش یک حادثه برای همیشه سوی چشمانش را از او گرفت. حادثهای که پس از گذشت این همه سال هنوز هم دوست ندارد در مورد آن حرف بزند. حسین غلامی بعد از این حادثه بیناییاش را کاملا از دست داد. به قول خودش این غلو است که بگوییم یک نفر شب بخوابد و صبح چشمانمان دیگر نبیند و غصه نخورد و افسرده نشود.
حسین 45 ساله ساکن قائمشهر است اما از خیلی از افراد بینای شهر سرشناستر و معروفتر.
نابینایی زندگیام را تغییر داد
«قبل از نابینایی دو سال راننده یک نابینا بودم اما فکرش را هم نمیکردم که قرار است یک روز من هم بیناییام را از دست بدهم. مدتی حالم خوب نبود، پسرم آن روزها دو سالونیمش بود و کلی بدهی در خانه مستاجری. همان موقع به همسرم گفتم تو مختاری که بروی. شرایط زندگیام در حال حاضر خوب نیست و قرارمان این نبوده و تو میتوانی زندگیات را بدون دردسر ادامه بدهی.»
همسرم پابهپایم ماند
اما همسر او پایبندتر از آن بود که زندگیاش را رها کند و برود. او میگفت که شاید این اتفاق برای من رخ میداد. اگر چنین میشد تو من را رها میکردی و میرفتی. او ماند. ماند تا تکیهگاهی برای حسین باشد.
ورزش را ترک نکردم
«قبل از آنکه بیناییام را از دست بدهم مربی باشگاه بودم، کمربند مشکی دان 3 تکواندو را داشتم و شرایطم بد نبود. بعد از آنکه توانایی بیناییام را از دست دادم به خودم گفتم حق ندارم ناامید شوم. حق ندارم از پا بنشینم زیرا ناامیدی من شیرازه زندگیام را از هم میپاشد. سخت بود اما دوباره بلند شدم. انگار خدا دستانم را گرفت و من را از جا بلند کرد. دوباره ورزش را شروع کردم. مدتی یک قهوهخانه کوچک زدم با آنکه کاری نبود که در آن تخصص داشته باشم اما باید گذران زندگی میکردم. بعد از آن باشگاه کوچکی بهراه انداختم و خودم هم همچنان مربیگری میکردم. مدام به این فکر میکردم که تنها یک جسم سالم دلیل رشد افراد نیست و باید خواست تا مرزهای باورهای مردم در برابر ناتوانی دیگران جابهجا شود.
تئاتر وارد زندگی من شد
مدتی که گذشت دوستانش به او پیشنهاد دادند که تئاتر کار کند. خیلی روزها در کنار ورزش در کلاسهای تئاتر شرکت میکرد. آن هم با افراد عادی. دوره این کلاسها پنج سال طول کشید، اما آنقدر او به این کلاسها علاقهمند شده بود که تحت هر شرایطی سر کلاسش حاضر میشد.
گروهی برای کودکان نابینای شهرم
هر چقدر که کلاسها بیشتر پیش میرفت احساس میکرد که روحیهاش بهتر میشود به همینخاطر تصمیم گرفت این حال خوب را برای بچههای نابینای شهرش هم به ارمغان بیاورد و همانجا بود که تصمیم گرفت گروه تئاتر نابینایان را تشکیل دهد. آنهم برای بچههای 10 سال به بالا. آموزههای خودش را به تیمش منتقل میکرد کمکم گروه تئاتر نابینایان قائمشهر سروشکل گرفت. آنقدر بچهها در کارشان متبحر شده بودند که در مسابقات مختلف شرکت میکردند و مقامهای خوبی هم میگرفتند.
تیم و گروه ما تمامی عواملش نابینا هستند. کارگردانی و نویسندگی کار که با خودم است. بچهها همه نابینا و کمبینا هستند. تهیهکننده کار کمبیناست و عوامل پشت صحنه نیز همگی از روشندلان شهر هستند.
با این گروه سه کار بستیم؛ بزغاله آوازهخوان اولین کار گروه بود که در مسابقات کاسپین که در خراسانشمالی برگزار میشد روی صحنه رفت و ما توانستیم در دو بخش حائز رتبه برتر شویم. کار بعدی گروه، بچههای زمین سلام بود که یک کار ضدجنگ بود نمایشنامه آن را خودم نوشتم و در جشنواره کاسپین که آن سال در گیلان برگزار میشد در دو بخش طراحی و کارگردانی حائز رتبه شدیم.
کار بعدی گروه نابینایان قائمشهر، سازهای ناکوک بود. نمایشی که بچه ها روی آن بسیار کار کرده بودند و با استقبال عمومی نیز روبهرو شد اما شانس با بچهها در اجرای این نمایش همراه نبود. هنوز سه بار از اجرای عمومی این نمایش نگذشته بود که با مشکلات کرونا روبهرو شدند.
«نمایشنامه سازهای ناکوک متن خوبی داشت و به موضوع کودکان کار میپرداخت. برنامه بسیار خوبی بود که کرونا آن را تعطیل کرد، اما در کنار آن تصمیم گرفتیم بچهها در نمایشنامهخوانی شرکت کنند که آنها در مسابقاتی که با افراد عادی برگزار کردند رتبه اول را بدست آوردند. خودم هم نمایشنامه نگاتیو را در دست دارم که در جشنواره فخرایی رتبه اول را کسب کرد. در حال حاضر برنامههایم را تنظیم میکنم تا نمایشنامه نگاتیو را برای روی صحنه بردن آماده کنم.»
نقالی برایم عشق است
نقالی را وقتی فراگرفته که کلاسهای آموزش بازیگری و نمایشنامهنویسی را دنبال میکرد «استادم پیشنهاد داد در کنار کلاسهای آموزشیام روی اجرای نمایشنامه هم کار کنم. چند کار برای دانشگاه اجرا کردم که با استقبال زیادی روبهرو شد کمکم خودم هم به کار علاقهمند شدم و چهار سالی میشود که نقالی را هم روی صحنه اجرا میکنم.
در همین دوره کرونا که جشنواره نقالی و شمایلگردانی مذهبی برگزار شد رتبه برتر استان را دریافت کردم. در جشنواره بیستوسومین دوره قصهگویی هم شرکت کردم که در مرحله اول به صورت ویدیو بود. در استان رتبه دوم را دریافت کردم که به مرحله کشوری رسیدم. هفته گذشته در تهران اجرا داشتم و رتبه دوم کشور را بهدست آوردم. با توضیح این موضوع که داوران جشنواره هیچ اجرایی را حائز رتبه اول ندانستند.»
کار سخت نقالی
نقالی معمولا با پردهخوانی همراه است. هر بخشی از داستان بر گوشهای از پرده، نقاشی شده است و نقال در زمان نقل هر قصه داستان را از روی تصویر توضیح میدهد. غلامی داستان رستموسهراب را روی پرده پنج متری روایت میکند. او جای تمام تصاویر پرده را در ذهن ثبت کرده است و اگر کسی برای اولین بار او را ببیند باورش نمیشود که او پرده را نمیبیند، اما تمام تصاویر پرده را بدون کوچکترین اشتباهی توضیح میدهد. «همسرم تمام نقاشیهای پرده را برایم توضیح میدهد و من بر اساس محاسبه با قدمهایم جای تصاویر را پیدا میکنم و آن را توضیح میدهم.»
پسر غلامی مانند خودش کمربند مشکی دان 3 دارد و دخترش، دنیا که چند ماهی است به دنیا آمده همه دنیای او شده است. اینها تنها هنرهای حسین نیست. او بعد از نابینایی موسیقی را نیز دنبال کرده و حالا نوازنده ماهر ویولن و کیبورد شده است. علاقهاش به کتاب هم فراتر از حد تصورش شده و به قول خودش در این سالها بیشتر از یکهزار جلد کتاب خوانده است.
او درددل هم دارد. معتقد است که خیلی از افراد با شرایط خیلی سختتر از این هم توانستهاند حرکتهای مهمی انجام دهند و الگویی برای افراد سالم شوند، مهم این است که ما را بر اساس تواناییهایمان قضاوت کنند.