رئیسی می خواهد فاصله دولت و ملت را کم کند
امیر احمدی| هر هفته سفر به یک استان؛ این روندی است که رئیسجمهوری منتخب برای آگاهی از وضعیت مردم اتخاذ کرده است. یک آخر هفته به غرب کشور میرود، هفته بعد راه شرق را در پیش میگیرد و در این میان با مردم به صحبت مینشیند و از مسائل آنها آگاهی مییابد. شیوهای که هم مایه امید شده و هم انتقادهایی را برانگیخته است. منتقدان میگویند رئیس دولت باید در مرکز فرماندهی بنشیند و کشور را مدیریت کند. اما موافقان این رویه میگویند آگاهی مستقیم از زندگی مردم نیز میتواند در فرآیند تصمیمگیریها اثرگذار باشد. با همه اینها اما پرسش اینجاست که سفرهای استانی دقیقا تا کجا میتواند کارویژههای نهاد دولت را پیش ببرد؟ براساس چه ضرورتی شکل گرفته و چقدر میتواند در شرایط فعلی کشور راهگشا باشد؟
پرسشهایی که ما را واداشت تا سراغ سیدجواد میری، جامعهشناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برویم و با او در اینباره به سخن بنشینیم.میری معتقد است که سفرهای استانی در کوتاهمدت نتایج مثبتی را برای کشور در پی خواهد داشت، اما نفس سفرکردن نمیتواند دولت را به سرمنزل مقصودش برساند. قسمت اول از گفتوگوی «شهروند» با سیدجواد میری را در ادامه میخوانید.
رئیسجمهوری با شعار « دولت مردمی» در انتخابات شرکت کرد و پس از پیروزی نیز به مردم اعلام کرد که دولتی مردمی را بر سرکار آورده است و در این مدت نیز تلاش دولت بر این بود که این شعار را به طور عملی نشان دهد. یکی از مصادیق این کار سفرهای استانی است. سفرهای استانی ریشه در چه نگرشی دارد؟
تا جایی که من میدانم این سفرهای استانی از زمان آقای احمدینژاد به صورت یک سنت در دستگاه اجرایی شکل گرفت و اینطور معنا شد که دولت خوب، دولتی است که سفرهای استانی برود و رئیس آن در استانهای مختلف حضور پیدا کند. به نظر میرسد که در میان همین دوران سفر استانی رئیسجمهوری به مثابه یکی از شاخصههای کارآمدی دولت تلقی شد. البته این نکته هم هست که آقای احمدینژاد خلقالساعه به این نتیجه نرسید و ماجرای سفرهای استانی پیشینهای هم داشت، اما باید بگوییم این روند در دولت احمدینژاد تسریع و تعمیق شد و بسط پیدا کرد.
با این حال، سفرهای استانی را گاهگاه در تاریخ دولت آقای خاتمی نیز میبینیم و در دولت آقای هاشمی هم چنین روندی بوده است. حتی مسئولان رده بالا در دوران جنگ هم به برخی استانهای مرزی که در معرض بمباران بودند، سر میزدند تا نشان دهند حضور دارند و با مردم هستند.
به نظر میآید یک مولفه مهم درباره حضور روسایجمهوری این است که بخواهند نشان دهند مردمی هستند. یعنی تلاش کنند کنار مردم باشند. چه در جنگ باشد، چه در افتتاح پروژهها و چه در حلوفصل معضلاتی مثل کمآبی یا سوختن جنگلها یا فرونشست زمین و چیزهایی مشابه که گریبان کشور را گرفتهاند.
به هر حال تفسیر اینگونه است که سفر استانی یکی از شاخصههای مردمیبودن است. در دولت آقای رئیسی هم تلاش بر این است که نشان دهیم دولت، دولت چابکی است و دولت کهنسالان نیست. این را هم میشود با نگاه به وزرا دید. میانگین سنی آنها نسبت به دولت قبلی پایینتر آمده است. دولت میخواهد نشان دهد که چابک و جوان است و اعضای آن برآمده از نسل دوم یا سوم انقلاب هستند و به گونهای در جهت بیانیه گام دوم انقلاب رهبری.
با این حال، اینجا سوالی پیش میآید. آیا واقعا کارآمدی و مردمیبودن دولتها به حضور میدانی رئیسجمهوری در اقصی نقاط کشور است؟ این حضور و جوانسازی دولت به اهداف ذاتی آن کمک میکند؟
هنوز وقت آن نرسیده است که پاسخی متقن به این پرسش دهیم، از آنرو که یک سال هم از عمر دولت نگذشته است. هنوز نمیتوان تعیین تکلیف کرد؛ این دولت تازه مستقر شده است.
اما جدای از این؛ کمی فاصله بگیریم از دولتها و اشخاص و از مقام نظریه نگاه کنیم تا قدرت مقارنه و تطبیق بیابیم.
دولت یک پدیده صرفا ایرانی نیست. آنچه که میگوییم state که مراد از آن حاکمیت است، عمری بیش از دو قرن دارد. این پدیده در ایران نیز از نیمه دوم ناصری آرامآرام شروع به شکلگیری کرد.
اگر از این منظر نگاه کنیم که پدیده دولت، پدیده جهانی است و این پدیده جهانی در همه کشورهای مختلف هم هست، آنگاه این سوال پیش میآید که شاخصه دولتهای کارآمد چیست و دولت چابک و کارآمد به چه دولتی گفته میشود؟
چالاکی و کارآمدی در تواناییهای فردی یک نفر میتواند وجود داشته باشد، اما قطعا معنایی متفاوت از دولت یا به عبارتی سازوکار دستگاههای حاکمیت دارد.
فرض کنید میگویند دستگاه قضا چابک است و علت آن این است که رئیس قوه قضائیه در سفر اخیرش به یکی از استانها توانسته 800 پرونده قضائی را بررسی کند.
امروز کسی اینگونه به کارآمدی نمینگرد. سازوکارهایی در دنیای امروز تعریف شده است تا چالاکی را بسنجند. من البته نمیخواهم به همه آنها اشاره کنم. با این حال، کسانی که اهل فن هستند، میتوانند با رویکرد تطبیقی بگویند این چالاکی در سوییس چطور معنا میشود. در گامبیا چطور است و در ایران چطور؟ از سوی دیگر قرار نیست برای همه رویهها و روندها دائم بخواهیم در حال ابداع باشیم.
اگر بر جریان این سفرها و این نوع رویکردها استراتژی حاکم باشد، میتواند در یک بازه زمانی کوتاه ثمره دهد. اما چه ثمرهای؟
در دوره دوم دولت آقای روحانی اتفاقی افتاد و آن اتفاق این بود که دستگاه دولت از ملت انفصال پیدا کرد. انگار دولت برای خود سیر میکرد و ملت هم برای خودش. دولت آقای رئیسی میخواهد این انفصال را به گونهای ترمیم کند و نیاز دارد که در فضای عمومی جامعه این حس را القا کند که ما حضور داریم و میخواهیم اتصال را برقرار کنیم. به همین علت میبینیم که ایشان در سفرهای استانی از چادر عشایر گرفته تا خانههای روستاییان میروند و با مردم به سخن مینشینند. این امر در کوتاهمدت بر مردم اثر مثبت میگذارد، اما در دوره بلندمدت هشت ساله نمیتواند این کار را کند.
چطور؟ یعنی رئیسجمهوری باید سفرهای خود را متوقف کند؟
نه؛ منظور این نیست. میتوان اینطور برنامهریزی کرد که مثلا در سال اول استانهای کل کشور را برویم و ببینیم مدیریت هر استان به چه صورت است؟ مسائل آن چیست و چه ظرفیتهایی دارد. ناخودآگاه چنین سفرهایی باید بر این نکته تاکید کند که قرار نیست برویم و پرونده همین طور بسته شود و یکسری طرح افتتاحشده به دولت بعدی برسد. در این سفرها دولت میتواند بانک اطلاعاتی بسازد و این بانک به مثابه نقشه راه به کمک تصمیمگیریها بیاید.
نکته بعد این است که دولت که به تازگی در ایران تاسیس نشده است. حتی با اینکه دو انقلاب رخ داده و سه حکومت هم عوض شده است، نسبتی بین این سه حکومت از نظر سازوکاری وجود دارد که به زبان جامعهشناسی سیاسی به آن میگویند دستگاه دیوانسالاری.
این نهاد دیوانسالاری سازوکاری برای پردازش اطلاعات برای خود درست کرده است. ما قرار نیست در برابر این دیوانسالاری دستگاهی درست کنیم، اما باید بدانیم این دیوانسالاری به جای آنکه مسائل را حل کند، ما را دچار چرخههای باطل میکند و باید آن را ترمیم کنیم.
کنار آن برنامههای اضطراری هم میگذاریم، اما باید یک نگاه نظاممند داشته باشیم و در نگاه سیستمی هم قرار است که افراد یک مشکل را با هم حل کنند و کسی نمیتواند به تنهایی این کار را انجام دهد.
در اینباره فوتبال مثال خوبی است. شما بهترین فوتبالیست هم که باشید نمیتوانید همیشه توپ را از دم دروازه بگیرید و بروید گل بزنید. تیم فوتبال اینطور شکل نمیگیرد، بلکه نیاز به این است که در فرآیندی جمعی مقصود حاصل شود.
حاکمیت نوین را اگر مانند بازی فوتبال به مثابه امری مدرن در نظر بگیریم، باید بگوییم اداره امور نیازمند تقسیم کار است. به زبان جامعهشناسان نیازمند جامعه ارگانیکی هستیم که در آن تفکیک و تقسیم کار رخ دهد. جامعهای قویمتر است که تقسیم کار تا عمیقترین بخشهای آن صورت گرفته باشد. اگر این دولت بخواهد قویمتر و کارآمدتر باشد، باید این اصل اساسی مدنیت، یعنی تقسیم کار را نهادینه کند.ممکن است برخی بگویند تقسیم کار تاکنون در کشور اتفاق افتاده، اما نهتنها نتیجهای نداده، بلکه کارکردی منفی نیز داشته است.
ممکن است ما این کار را کرده باشیم و مسئولیتها به گونهای ارگانیک تقسیم شده باشد، اما این ارگانیک بودن جواب نداده است. این مسأله برمیگردد به تصمیمگیری نهادی به نام دولت که اصل تقسیم کار را بر چه مبناهایی به اجرا درآورده است. وقتی از دولت صحبت میکنیم منظور دولت آقای رئیسی یا فردی دیگر نیست. مراد ما نهاد دولت در طول دهههای گذشته است.
فرض کنید میخواهیم فیلمبرداری کنیم. اگر فیلمبردار بخواهد فیلم بازی کند و بازیگر بخواهد کارگردانی کند، نتیجه یک افتضاح به تمام معنی خواهد بود. تقسیم کار باید درست و بر اساس معیار باشد. اگر این دولت میخواهد موفق باشد، باید تفکیک کار را بر اصل تخصص پیش ببرد، از بالاترین ردهها تا سازمانها و نهادهای پاییندستی؛ چه در سطوح ملی و چه در سطوح محلی.
تقسیم کار باید براساس معیار مدنیت باشد و این یعنی حرفهای بودن. نکتهای که بازمیگردد به همان بحث اساسی بین آقای بهشتی و بازرگان در اول انقلاب. آقای بهشتی میگفت اصل تقواست و آقای بازرگان هم اصل را بر تخصص میدانست. پس از یک دعوای مفصل آقای بازرگان گفتند شما اگر بخواهید خانواده خود را از اصفهان به تهران بفرستید و دو راننده در اختیار داشته باشید که یکی از آنها بیتقوا باشد و نماز یومیه هم به جای نیاورد، اما 20سال تجربه رانندگی بدون تصادف و گواهینامه پایه یک داشته باشد و دیگری فردی متدین باشد و نماز شبش ترک نشود، اما تجربهای در رانندگی نداشته باشد، کدام را انتخاب میکنید؟
پس از این پرسش بود که آقای بهشتی گفتند من دیگر سخنی ندارم و آقای بازرگان مرا قانع کرد. پس از این شهید چمران صورتبندی زیباتری از این بحث ارایه داد. ایشان گفتند تعارضی میان تقوا و تخصص نیست، بلکه مسأله این است که اگر کسی تقوا داشته باشد، مسئولیتی را نمیپذیرد که در آن تخصصی ندارد.