سفرهای استانی یک قدم روبه جلوست
پرسش از سفرهای استانی رئیسجمهوری ما را به گفتوگو با سیدجواد میری، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی واداشت. میری در گفتوگوی خود با «شهروند» گفت که زمانی دولت میتواند در اجرای امور کشور کامیاب شود که تقسیمکار در عمیقترین بخشهای جامعه رخ داده باشد. او سفرهای استانی رئیسجمهوری سیزدهم را گامی رو به جلو برای ترمیم ارتباط منفصلشده مردم و دولت میداند، اما معتقد است که چنین کاری نیاز به استراتژیهای کوچک و بزرگ دیگری دارد که کاربست آنها میتواند ضامن پیشروی جامعه در اهداف خود باشد. بخش دوم گفتوگوی «شهروند» با عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را در ادامه میخوانید. او معتقد است که مسئولان کشور در ادامه مسیر انقلاب باید به وجوه دیگری از امنیت که رنگوبوی نظامی ندارند، بیندیشند.
در قسمت پیشین این مصاحبه از نسبت تقوا و تخصص گفتید و اشاره کردید که برای مدیریت تخصصی کشور نباید جامعه را درگیر این دوگانه کرد. به نظر میرسد این مسأله در دهههای گذشته یکی از بنیادیترین موضوعات حکمرانی بوده است. به نظر شما برای حل آن نیاز به چه گزارهای خواهیم داشت؟
به نظر من اگر این دولت میخواهد موفق شود، باید به دوگانه تخصص و تقوا پایان دهد و آن را از نو بازآرایی نکند. ناظر بر حرف شهید چمران تقوا دقیقا آنجاست که فردی متخصص بر مسندی تخصصی بنشیند، یعنی کاردان کار خود باشد. دستکم یک فرد متخصص میتواند چشمانداز و برنامهریزی در وزارتخانه یا سازمان متبوع خود داشته باشد.
از سوی دیگر باید این را بدانیم که اگر کسی وزیر شد یا سمتی دیگر دریافت کرد، نباید معاونان و اطرافیانش را براساس اصل نپوتیزم یا همان خویشاوندسالاری بچیند. این خویشاوندسالاری از مسائل قومی تا جناحی را دربرمیگیرد و باید بدانیم پرهیز از چنین روشی در محولکردن سمتها یعنی رعایت اصول بنیادین تقسیم کار.
بازگردیم به حرف اول؛ این سفرهای استانی انجام شد. اطلاعات هم داده شد. رئیسجمهوری هم مسائل کشور را به طور میدانی دیده است. این یک قدم رو به جلوست. یعنی رئیس دولت وقتی از سیستانوبلوچستان حرف میزند، دقیقا میداند از کدام محرومیتها داد سخن میدهد، چراکه به چشم خود دیده است. این را به همه مسائل و استانها بسط دهید. رئیسجمهوری که میداند دریاچه ارومیه به چه علت خشکیده، رئیسجمهوری که در حین مشاهده مییابد راههای احیای زایندهرود چیست و مسائلی از این دست را در میدان دیده، قدرت بیشتری برای تصمیمگیری دارد.
حال رئیسجمهوری اینها را دید و تجربه هم پیدا کرد، پس از این میخواهد کار را انجام دهد و تیم فوتبالش را بچیند. اگر دروازهبان را گذاشت خط حمله و دفاع را گذاشت دروازه، قابل پیشبینی است که جلوی تیم آرژانتین نه یکی که 10 گل میخورد.
ابتدای صحبتتان به رویکردی نظری درباره دولت و ملت اشاره کردید. پیش از این درباره دولت-ملت و تفکیک قوا فلسفهورزی شده و نقشها را هم مشخص کردهاند. با این وجود امروز میبینیم رئیسجمهوری میرود خوزستان و مجبور است درباره فاضلاب اهواز شخصا دستور دهد. دولت سازوکار خود را تا اهواز امتداد داده، اما مسائل آن باز نیاز به حضور اولین شخص دستگاه اجرا دارد. آیا در یک سازوکار درست نیاز به این حضور هست؟
این مسأله فقط مربوط به آقای رئیسی یا این دولت و آن دولت نیست. ما اول باید ببینیم تقسیم کار را در جامعه پذیرفتهایم؟ پاسخ این است که بله. اگر پذیرفتیم، تقسیم کار را براساس معیار حرفهایبودن انجام دادهایم؟
از سوی دیگر آیا تمام مدیرکلهای استانی، دستگاههایی که پروژههای بنیادین را در کشور به عهده میگیرند، براساس منافع کلان و استراتژیک مطابق با زیستمحیط ایران حرکت میکنند؟
آیا کسانی که مسئولند، مسئولیتشان براساس حرفهای بودن است یا جناحی و خویشاوندی وارد عرصه شدهاند و به جای آنکه مشکلات را حل کنند، مشکلات را ازدیاد میبخشند؟ تا آنجا که رئیسجمهوری مجبور شود برود خوزستان تا ببیند مشکل چیست؟
این نشان از این دارد که باید در شیوه حکمرانی بازنگری کنیم. ما در فضای اثیری سیر نمیکنیم. این دولت هم در داخل جمهوری اسلامی شکل گرفته است.
در دهههای اخیر یکی از مشکلات بنیادین جمهوری اسلامی مسأله امنیت بوده است. در واقع نظام جمهوری اسلامی از خود پرسیده است چگونه میتوانم تداوم داشته باشم؟
انقلاب 57 در بستری پا به عرصه گذاشت که جهان در بسته بلوک شرق و غرب جناحبندی میشد. کشور ناگاه از این تصادمها خارج شد و در فضای جهانی چیزی را تاسیس کردیم به نام جمهوری اسلامی.
این نظام هشت سال جنگ با عراق داشت و از قضا بانیان این جنگ هم همان بلوک شرق و غرب بودند. بنابراین از درون یک حس عدماطمینان داشتیم. هنوز هم نگران امنیت هستیم. یعنی ناخودآگاه این بود که امنیت شکنندهترین مسألهای است که کشور با آن روبهرو است.
این دغدغه در دهه اول و دوم حتی دهه سوم پس از انقلاب معنا داشت، اما وقتی نظامی 43 سال مستقر میشود، حتی اگر میخواهد امنیت را حفظ کند، نباید تنها به فکر امنیت نظامی باشد. فرض کنیم اگر در شهرها کافه درست شود که 50 نفر به صورت مستقیم درگیر شغل شوند و 5هزار نفر هم رفتوآمد کنند، سینماهای باکیفیت در هر شهری بنا کنیم، سراغ توسعه مباحث گردشگری برویم و به نوعی سرگرمیهای زندگی روزمره را توسعه بخشیم؛ این مسأله خود ضامن امنیت است. ایجاد پنج سینمای خوب، پارک، مکان موسیقی و ... امنیت را ابعاد عمیقتری میدهد.
امنیت که صرفا این نیست که بر سر هر کوچهای پلیس بگذاریم. امنیت به یک معنا یعنی چیزی را صاحببودن که از دست دادن آن مایه ناراحتی است. چنین نگاهی به امنیت میتواند کاری کند که افرادی که بالقوه تهدید علیه امنیت ملی محسوب میشوند، حافظان بالفعل امنیت ملی شوند.
این مسأله نیاز دارد که مسائل را در فضای دیگری ببینیم، اما هنوز نتوانستیم. به نظرم باید این سوال را دوباره از خود بپرسیم که حکمرانی خوب چیست؟
سفرهای استانی و کارهایی شبیه به آن در سطحی معنا دارد، اما باید این پرسش را مطرح کرد.
به نظر شما چرا تاکنون دولت این پرسش را مطرح نکرده است؟
باید بدانیم که این پرسش را دولت نمیتواند مطرح کند. اتفاقا کسانی میتوانند مطرح کنند که فیلسوف یا جامعهشناس یا نظریهپردازند و یک دکترین دارند. یعنی در دانشگاهی یا پژوهشکدهای، مرکز یا نهادی نشستهاند و از خود میپرسند حکمرانی خوب یعنی چه؟
این یک اصل مسلم است که دغدغه اولیه هر حکومت باید حفظ خودش باشد. همه حکومتهای جهان نیز به دنبال این هستند که باشند و بمانند. اگر من میخواهم حکومتم تداوم داشته باشد و با یک باد از بیرون نریزد، باید این پرسش را از خود بکنم.
افغانستان هم 20 سال دولت داشت، اما با یک تغییر رویه در آرایش نیروهای جهانی فرو ریخت. طالبان هم پنج سال میماند و میرود. چون به این فکر نمیکند که اگر قرار است بمانیم به چه سازوکاری نیاز داریم؟
فقط اسلحه لازم نیست. فکر لازم است و فکر هم یعنی بیندیشیم حکمرانی خوب دقیقا یعنی چه؟ حکمرانی خوب یعنی همه آحاد ملت در اداره امور احساس شراکت کنند. منظور این نیست که همه بروند پست بگیرند. معنای حرف این است که در امور کشور همه باید احساس شراکت کنند؛ از نیروهای سیاسی تا کارآفرینان تا مردم کوچه و بازار. سفرهای استانی از این حیث میتواند گامی روبهجلو باشد، اما نیاز به استراتژیهای بسیار دیگری هم دارد.
وقتی همه احساس شراکت کردیم، امنیت ملی هم حفظ میشود. تمام دنیا هم بسیج شوند کاری نمیتوانند کنند، مگر اینکه 80میلیون آدم را بکشند.
و اگر احساس عدمشراکت به وجود آمد؟
وقتی احساس شراکت نداشته باشی، احساس تعلق نداری و وقتی احساس تعلق نداری، احساس کارآفرینی نداری و کار نمیکنی و وقتی کار نکنی، افول میکنی و بنیهات ضعیف میشود.
آن وقت است که پنج تلویزیون از بیرون هم بگذارند میتوانند جامعه را از راه به در کنند.
من تاکنون ندیدم که یک انگلیسی برای آن که بداند در لندن چه اتفاقی افتاده است، پرستیوی را ببیند، اما بخشی از مردم ما اگر بخواهند بدانند در نازیآباد چه اتفاقی افتاده است، میروند سراغ بیبیسی. این یعنی بیبیسی منبع خبر ما است، در حالی که منابع خبر خود بیبیسی از داخل ایران است، چراکه نازیآباد در ایران واقع شده و نه در جغرافیای انگلستان.
این نشان میدهد که باید به این مسأله فکر کنیم که چطور احساس تعلق را فراهم آوریم.
چنین پرسشی ما را رهنمون میکند به آن پرسش مهمتر که سفرهای استانی هم بخش کوچکی از آن است.
دولت به کمک سفرهای استانی میتواند بخشی از مشکلات روزانه را حل کند، اما دولت منفصل از دولتهای قبل و دولتهای پس از خود نیست.
یکی از وظایف دولت این است که باید زمینه حکمرانی را فراهم کند، چراکه برای ارتقای وضع ملت و حاکمیت کار میکند و باید فکر کند زمینه را چطور آماده کنم که دولت بعدی با هر گرایشی در جایگاه بالاتری قرار گیرد.
متاسفانه تا پیش از این، چنین نگاهی وجود نداشته است. مثلا شاخصه اینکه دولتها به هم ضربه زدند، از این نمونه قابل مشاهده است. دولت اول آمده گفته نقدینگی من هزار تومان است و دولت دوم گفته است 10هزار تومان و حالا رسیده به این دولت که شده هزار هزار میلیارد تومان. یعنی دولت قبلی ضربه زده و پول بیپشتوانه چاپ و اقتصاد را آسیبپذیرتر کرده است.
آقای روحانی میگفتند ما خدمت کردیم. خدمت باید برای ملت معنایی داشته باشد. معنا این است که دست کردی در جیب کارگر که حقوق 1000 دلاریاش را کردی 200 دلار، اما میگویی حقوق 2میلیون تومانی را کردهام 5میلیون تومان.
این نشان میدهد دولتها تفکر استراتژیک ندارند و دائم به فکر حفظ خود هستند. شاخصه خوب برای حکمرانی این است که یک دولتمرد وقتی دید نمیتواند به وعدههای خود عمل کند، به این نتیجه برسد که من باید استعفا دهم، اما برخی مسئولان در کشور ما هنوز استعفا را کاری زشت میدانند.