سردار سلیمانی به خبرنگار العالم چه گفت؟
فاطمه بویرده، خبرنگار العالم، ماجرای گفتوگوی خود با سردار شهید قاسم سلیمانی را اینگونه روایت میکند: «از آغاز ورود سردار به خوزستان، پیگیر مصاحبه بودم، اما نمیشد. با هر که فکر میکردم تماس گرفتم، اما نشد. سردار همیشه چند قدم از ما جلوتر بود، هر جا میرفتم، میگفتند اینجا بود، اما رفت.» خبرنگار العالم را این «نشدها» و «اما رفتها» خسته نمیکند.
روایت پیگیریهای سیده فاطمه بویرده برای گفتوگو، با رویارویی «خبرنگار» و «فرمانده» در شهرستان شادگان شنیدنیتر میشود: «ناامید با گروه آمدم سمت شادگان. میهمان خانه حاج عوفی شدم که خبر ورود سردار به شادگان را شنیدم.»
رویارویی «فرمانده» و «خبرنگار»ورود سردار به شادگان یعنی اصرارهای خبرنگار العالم به نتیجه رسیده بود. سردار در همان لوکیشنی که خبرنگار حاضر بود، قرار داشت، یعنی روبهروی دوربین سیده فاطمه. اما سردار اهل مصاحبه نبود؛ پاسخ همراه با لبخند فرمانده به خانم خبرنگار، با آنچه او فکر میکرد، از زمین تا آسمان تفاوت داشت. سردار در پاسخ به درخواست مصاحبه عذرخواهی میکند و میگوید: «دلخور نشو دخترم.»
این پاسخ سهکلمهای چشمهای خبرنگار العالم را ابری کرد. شهید ابومهدی المهندس با دیدن بغض خبرنگار با او گفتوگو میکند، اما این گفتوگو هم خبرنگار را راضی نکرد. خبرنگار العالم ماجرا را اینگونه روایت میکند: «باز هم دست خالی بودم. زدم زیر گریه و از موکب دور شدم. من برنامهریزیهای بسیاری کرده بودم برای گفتوگو. در همین حال باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است. من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمنان را به لرزه درمیآورد، گفتوگو میکردم. هر چه برای مصاحبه با سردار تلاش میکردم، متاسفانه موفق نمیشدم.»
فرمانده توقف میکند و با لحن پدرانه میگوید: «دخترم میشه گریه نکنی، حالا بگو چی باید بگم.» «فاطمه بویرده» بخش پایانی روایت خود و فرمانده را نیز برای «شهروند» بازگو میکند: «اشکهایم را پاک کردم و گفتم هر چیزی که در حق این مردم باید گفته شود.»
هدیهای از سوی «فرمانده»در مسیر برادر شهید علی هاشمی متوجه گریههای خبرنگار میشود و سردار را از این موضوع باخبر میکند. به سردار میگوید این خبرنگار از سادات است، پاسخ بیبیاش را چه بدهیم؟ سردار سلیمانی تا نام حضرت زهرا (س) را میشنود، برمیگردد و میگوید خبرنگار را پیدا کنید.
فاطمه بویرده، خبرنگار العالم، در توصیف این موضوع میگوید: «سردار برمیگردد و به دنبال یکی از آشنایان ما میگردد، این ماجرا فیلمبرداری شده است. سردار در این فیلم داد میزند، سید، سید، سید کو؟ در همین حال یکی از همراهان سردار صدایم زد و گفت گریه نکن، سردار چند انگشتر به تو هدیه داده است.» هدیه فرمانده به خبرنگار سه انگشتر بود که دو انگشتر را خبرنگار به واسطهها به عنوان یادبود، تقدیم میکند و سومی را برای خود نگه میدارد.
هدیه فرمانده خبرنگار را خوشحال میکند، اما راضی نه! او گریهکنان به سمت ماشین گروه میرود. فرمانده توقف میکند و با لحن پدرانه میگوید: «دخترم میشه گریه نکنی، حالا بگو چی باید بگم.» «فاطمه بویرده» بخش پایانی روایت خود و فرمانده را نیز برای «شهروند» بازگو میکند: «اشکهایم را پاک کردم و گفتم هر چیزی که در حق این مردم باید گفته شود.»
«فرمانده» از نگاه خبرنگاراین چند سطر توصیف خبرنگار است از سردار روزهای صلح و جنگ، از حضور فرمانده در خوزستان: خونگرم و خوشصحبت بود؛ از میان مردم آمده بود و در بطن مردم زندگی کرد؛ دوست داشت خدمت به مردم را. از خصلتهای بدیهی ایشان، همین «مردمیبودن» بود. در حادثه سیل خوزستان هم تاکید داشتند که «با مردم مهربان باشید» و این صحبت تاثیر بسزایی هم داشت. سرداری که مدافع مظلوم بود، هم در میدان جنگ، هم در میادین صلح. در نگاه اول باور نکردم که این سردار سلیمانی همان سرداری باشد که دشمنانش از او یاد میکنند. یک انسان معمولی که با مردم بود، سر سفره همین مردم مینشست، چای مینوشید بدون هیچ تشریفاتی.
شجاعت دفاع از مظلومان ویژگی دیگری بود که من در این شهید به عینه دیدم. حتی در گفتوگویی که داشتم با ایشان تاکیدشان بر خدمت به مردم و مظلومیت مردم خوزستان بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. انسان خجالت میکشه وقتی این مردم را میبینه. دست و پای این مردم را باید ببوسیم، حتی اگر ببوسیم هم کار مهمی نکردیم. مشکل الان سیل نیست، سیل تموم میشه میره، ولی باید توجه کنیم که خوزستان و این مناطق و خصوصاً مناطق عربی جزو بهترین مناطق ما و دژ مستحکم ما هستند. همیشه باوفاترین مردم ما بودند، اما چطور میتونیم دِین خودمون رو به این مردم ادا بکنیم؟ الحمدلله مردم ایران با یک حماسهای آمدن توی این میدان برای اینکه حداقل محبت خودشون رو به این مردم نشان بدن. اگر کاری نمیتونن بکنن یا کار بزرگی نمیتونن بکنن در مقابل این سیل، اما میشه ابراز محبت بکنند.»
آخرش هم نگاه محبتآمیزی انداخت و گفت: «خداوند انشاءالله حفظ کند، موفق باشی دخترم.»