حکایت آن چشمهای نافذ
به ناز مقدسی| بدون شک تصور نزدیکشدن به بزرگترین فرمانده عملیات جنگی غیرممکن است؛ آن هم سردار قاسم سلیمانی که نام و روایتهایی از رشادت و شجاعتش نه تنها در ایران بلکه در جهان پیچیده بود. اما احمد عبدالرحیمی این ریسک را در زندگیاش کرد و با اینکه نمیدانست که وقتی به عنوان مستندساز با دوربین و دفتر و تجهیزات، به سردار نزدیک میشود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ او داوطلبانه راهی مناطق جنگی سوریه و جنگ با داعش شد. حالا سالها از آن روزها میگذرد؛ جنگ تمام شده، داعش پایان یافته، سردار به شهادت رسیده و از آن روزگار سخت تنها عکسها و تصاویری به جا مانده که راوی قصه ماست.
آقای عبدالرحیمی، شما اکثر اوقات با دوربین در کنار سردار سلیمانی بودید. ماجرای عکس معروف حاج قاسم، آن هم درست در نزدیکی پایتخت داعشیان، چه بود؟
اگر منظورتان عکسی است که ایشان با لباس سورمهایرنگ و کلاه در ارتفاعی ایستادهاند و پشت سرشان شهری پیداست، باید بگویم این عکس در اطراف شهر المیادین است. شهری که از شمال و شمال غرب حدود 74 کیلومتر با بوکمال فاصله دارد. آن روز جبهه مقاومت پشت دیوارهای بوکمال رسیده بود و این شهر تقریبا در محاصره قرار داشت. تصویر معروفی که از حاج قاسم منتشر شد بخشی از اتفاقات همان زمان و حاشیه شهر المیادین است که قرار بود ایشان از آنجا به سمت بوکمال بروند. آن روز در این منطقه میچرخیدند و با فرماندههای مختلف حرف میزدند. در همین بین یک لحظه از دیگران جدا شد و روی تپهای که پشت سرش شهر المیادین پیدا بود، ایستاد. بعد به سمت من آمد. گفتم شاید بخواهند چیزی بگویند، برای همین دوربین را خاموش کردم. پرسیدند میدانید اینجا کجاست؟ اینجا منطقه جنگ صفین است؛ جایی که امیرالمومنین با معاویه جنگید.
از پیروزی بگویید. روز پایان داعش و فتح بوکمال. با سردار جشن گرفتید؟
حاجی با فرماندهان جلسه گذاشت وگفت فردا بچهها و رزمندهها را در میدان ساعت بوکمال جمع کنیم و جشنی بگیریم و پایان داعش را اعلام کنیم. همزمان هم نامهای برای رهبری تنظیم کردند که در آن نامه، پایان داعش اعلام شد.
حاج قاسم در آن پیروزی چه میکرد؟
در آن ایام که من مسئول تیم رسانهای میدان بودم، حاجی فرمودند که میخواهند این جشن را مستقیم انعکاس بدهند به تمام شبکهها و پرچم حزبالله، فاطمیون، زینبیون، حیدریون، خود سوریها هم در میدان باشد. اسم پرچم را که آوردند، من به ایشان گفتم که اگر اجازه بدهید پرچم ایران را هم ببریم. البته ایشان نیازی به توصیه نداشتند و خودشان مسلط بودند، فقط من به عنوان یک عنصر رسانهای این موضوع را گفتم. برگشت و خنده قشنگی کرد و گفت چرا؟ گفتم حاج آقا، شما به عنوان فرمانده میدان 3 ماه پیش در تهران اعلام کردید که 3 ماه دیگر اثری از داعش نیست. به نظر من به لحاظ رسانهای پرچم ایران باشد، بهتر است. خندید و گفت باشه و اجازه تصویربرداری هم دادند. روز جشن همه رزمندههای منطقه بودند و من فقط دیدم جای خود حاجی خیلی خالی است. سوار ماشین شدم و سریع برگشتم به خانهای که در واقع مقر فرماندهی بود. رفتم داخل و دیدم فقط خود حاجی داخل مقر است و همه فرماندهها رفته بودند برای جشن. به حاجی گفتم یک خواهش از شما دارم. گفتند بگو. گفتم جای خودتان خالی است. خودتان بیایید. باز همان توضیحات را دادم که شما 3 ماه پیش اعلام کردید و اگر الان خودتان نباشید بحثبرانگیز است، بیایید مصاحبه کنید یا حداقل حضور پیدا کنید. من یکی دو بار با لحن ملتمسانه خواستم بیایند. بعد با آن چشمهای خاص و نگاهشان، نگاه عاقل اندر سفیهی به من کردند و یک ته لبخندی زدند و فرمودند: «میخواهی مرا خراب کنی؟» گفتم استغفرالله حاج آقا. گفت نه، میخواهی مرا خراب کنی؟
چرا نیامده بودند؟
فکر میکنم چرایش را متوجه شدهاید. اصلا دلیل اینکه او حاج قاسم شد، این بود که مدام در حال مراقبت از نفساش بود. مدام در حال مبارزه با درونش بود و هر جایی احساس میکرد که ممکن است این نفس شیطان است پساش میزد. نمیخواست حالا که این پیروزی توجه همه اذهان، دوربینها و نگاه جهانیان را به خود جذب کرده، لحظهای دیده شود. با اینکه در همه عملیاتها و گرفتاریهای جنگ بود در آن لحظه نیامد.
به هر حال ایشان فرمانده بودند و تجربه این پیروزیها را زیاد داشتند. اما به هر حال جالب است که شما میتوانستید نکاتی را به ایشان گوشزد کنید و ایشان هم گوش میدادند. هرچند تصمیم با خودشان بوده.
ببینید، من قبل از میدان جنگ در سوریه، ایشان را در جاهای مختلف با فاصله دیده بودم. حاجی هم مرا با دوربین دیده بودند و دورادور میشناختند. از طرف دیگر، حاج قاسم بسیار دقیق بودند و اگر به کسی حساسیتی داشتند عکسالعمل نشان میدادند. اما اولین مواجهه مستقیم من با ایشان در جنگ بود؛ سال 94 در میدان جنگ سوریه. وقتی مرا دیدند خندیدند، به نظرم خنده بلندی هم بود و اطرافیان هم شنیدند. با تعجب پرسیدند تو اینجا چه کار میکنی؟ در واقع منظورش این بود که مرا همیشه با یک پرستیژ هنری و دوربین به دست دیده بودند و اینجا وسط میدان جنگ بود. با این حال حاج قاسم خیلی خوشش آمد و خیلی گرم برخورد کرد.
البته تا جایی که من به عنوان خبرنگار میدانم، سردار سلیمانی زیاد اهل دوربین و مصاحبه با خبرنگاران نبودند. درست است؟
ببینید، به طور کلی حاجی نسبت به دوربینی که اطرافش میچرخید به شدت حساس بود. به هرحال در سیستم خودشان عکاسان زیادی داشتند. بیشتر تصاویر و عکسهایی هم که از ایشان منتشر شده به صورت موبایلی است که رزمندهها میگرفتند. البته من هم از نگاه ثبت تاریخ شفاهی در کنارشان بودم و ایشان هم این را درک میکردند.
آقای عبدالرحیمی، شما که در میدان فرماندهان زیادی را دیدهاید و قطعا لنز دوربینتان از خیلیها عکاسی کرده، بگویید راز چشمان نافذ و پرقدرت سردار چه بود؟
من ندیدم کسی حاج قاسم را از نزدیک دیده باشد و شیفته ایشان نشده باشد؛ شیفته برخورد، رفتار و نگاهشان. در چشمهای حاج قاسم جاذبهای وجود داشت که هر موجودی را به خودش جذب میکرد. باور کنید این حرفها برای این نیست که ایشان جایگاه بالایی داشتند. ما در میدان جنگ فرماندهان زیادی داشتیم که نه حالا در سطح ایشان ولی یک پله پایینتر بودند، از کشورهای مختلف مثل فرمانده درجه یک حزبالله یا فرماندههای سوری، اما هیچکدام از آنها نمیتوانستند به اندازه او تاثیرگذار باشند. حاج قاسم جاذبه عجیبی داشت و قلبا مردمدار و مردمدوست بود.
در رسانهها بیشتر ارتباط ایشان با فرزندان شهدای مدافع حرم به تصویرکشیده شده. حاج قاسم با مردم عادی یا اصلا مخالفانشان چگونه برخورد میکردند؟
خیلیها او را از نزدیک ندیدهاند و برای همین نمیدانند. باید از نزدیک ایشان را میشناختید. میدانید یکی از دلایلی که حاج قاسم در هیچ جناحبندی سیاسی نبود، چه بود؟ رفتار جناحی را دوست نداشت؛ مثلا وقتی در جمع با کسی برخورد میکرد و میفهمید فلانی به فلان جناح سیاسی که مخالف خودش بود، گرایش دارد اصلا به این موضوع اشاره هم نمیکرد و برعکس حتی او را تحویل هم میگرفت. طوری تحویل میگرفت که برخی حتی اشکال میگرفتند. کما اینکه همین اخیرا هم بعضی با نگاه سیاسی ایشان زاویه پیدا کردند و اشکال میگیرند. حاجی اصلا رفتار و تفکرش جناحی نبود. میدانید حاجی داشت کجا را میدید؟ ایشان معتقد بودند که اگر من بر مبنای تفکر جناحی به کسی که در نقطه مقابلم قرار دارد کوچکترین بیاحترامی کنم آیا روز قیامت میتوانم جواب این بیاحترامی را بدهم؟ برای همین مردمدار بود. وقتی در جمعی حاضر بود به کسانی که مشکلات و بدبختیها و فقرشان بیشتر بود، بیشتر محبت میکرد وتحویلشان میگرفت.
بزرگترین ویژگیهایی که اطرافیان سردار را تحت تاثیر قرار میداد، چه بود؟
اول اینکه ایشان به لحاظ تفکر واقعا نخبه بودند. دوم اینکه نگاه و اندیشه حاج قاسم مثل بقیه نبود. حاج قاسم خاص بودند.
جدی یا عصبانی میشدند چه کار میکردند؟
همه فرار میکردند. کافی بود چهره حاجی بر اساس تخلفی که کسی کرده درهم برود. هیچکس ندیده. حتی در فیلمهایشان هم ندیدهاید شما.
بر اساس شناخت شما، خط قرمزهایشان چه بود؟ مثلا چه موضوعاتی ناراحتشان میکرد؟
در فضای نظامی به شدت روی حفظ اطلاعات، حفظ امنیت و حفظ رازهای عملیات حساس بود. با هیچکس هم تعارفی نداشت. یادم هست در مقطعی فردی را در سیستم پیدا کرده بودند که تخلف کرده بود و با اینکه من این صحنه را خودم ندیدم، ولی بچهها تعریف میکردند که حاجی گریه میکرد و اشک میریخت که چرا خودیها و دوستان ما اینطور به انحراف کشیده میشوند. البته با شناختی که من از ایشان دارم این اشکها برای خدشه واردشدن به کارشان نبود، ایشان نگران عاقبت آن آدم بود. حاج قاسم نیمه پر لیوان آدمها را میدید.
شما هم درخصوص نخبگی ایشان تاکید کردید و اساسا حتی مخالفان ایشان هم از رئیس افبیای و فرماندهان آمریکایی گرفته تا رقبای میدان جنگ، وقتی درباره قاسم سلیمانی حرف میزنند، اذعان دارند که او بسیار باهوش و کاربلد بود. برای ما بگویید سردار در میدان چه میکرد؟ چقدر با فرماندهان دیگر کشورها فرق داشت؟
اول اینکه همه عملیاتها با نظر ایشان انجام میشد. حاجی باید برای هر عملیاتی منطقه را میدید. باید بررسی میکرد که قرار است در چه زمینی بجنگند. این زمین جنگل است؟ کویر است؟ کوچه پس کوچه شهر است؟ بعد که مشخص میشد، جلسه میگذاشت و روی نقشه منطقه را مشخص میکرد. فرماندهان دیگر نظراتشان را میدادند و ایشان هم دقیق گوش میداد. بعد که صحبتها تمام میشد، یکی یکی اشکال و ایراداتشان را میگرفت. در آخر هم میگفت راهی که ما را در این عملیات پیروز میکند این است؛ و راه را روی نقشه ترسیم میکردند و راه درست هم همان بود.
به فرماندهان خارجی مثل فرمانده حزبالله، روسها یا سوریها برنمیخورد یا مثلا برای اینکه خودی هم نشان دهند با نظرات ایشان مخالفت نمیکردند؟
راستش من اوایل که این ماجراها را نگاه میکردم، تصورم این بود که اگر بقیه روی حرف ایشان حرفی نمیزنند حتما میترسند. بعدها که حساستر شدم و دقت کردم، دیدم نه! یک ویژگی و یک نخبگی عجیبی داشتند که حرفشان حق بود.
آقای عبدالرحیمی، آمریکاییها مدعی هستند که همیشه پهپادهایشان بالای سر سردار بوده. شما که اکثر اوقات با ایشان بودید، واقعا چقدر این ادعا درست است؟
در منطقه بوکمال و بادیه که 7 ، 8 ماه هم عملیاتهایمان در این مناطق طول کشید، پهپادها و هواپیمای آواکس آمریکایی بالای سر ایشان بودند. حتی تصویری بعدها دیدم که یک پهپاد آمریکایی درست در همان خطی که حاج قاسم در آن روز حضور داشته، حرکت میکرده است. ولی اینکه آنها ادعا میکردند مداوم این کار را انجام میدادند خیر. به هر حال بازی جنگ است. اما در آخر این مهم است که چه کسی پیروز شد. ما هم با پهپاد آنها را زیر نظر داشتیم، ولی حاجی با شجاعت و اتفاقا از قصد هم این کار را میکرد و در همه مناطق گشت میزد.
راستش برای آخرین سوال به این فکر میکنم که 2 سال پیش وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی را شنیدیم، جهان هنوز شکل این روزهایش نشده بود. جهانی که حالا رنگ و رخش خیلی با آن روزها فرق کرده. اصلا همین کرونا و تبعاتش هنوز یقهمان را نگرفته بود. از تنهاترین سردار نسل امروزی نکتهای بگویید تا برایمان به یادگار بماند.
ما طبق روایات تاریخی و اعتقاداتی که داریم حاج قاسم را یکی از اولیای خدا میدانیم. دستش برکت داشت، دستش شفا میداد، بوسیدن حاج قاسم برای ما عبادت بود. شما در کجای دنیا سراغ دارید که چنین عنصری در چنین جایگاهی، اینقدر تواضع داشته باشد؟ ببینید اگر کسی مقام معظم رهبری را از نزدیک میشناخت، میگفت حاج قاسم نسخه متحرک رهبری در منطقه است. او حتی گاهی با دست خودش در دهان رزمندهها غذا میگذاشت. یک دفعه شیرینی میگرفت و بین بچهها پخش میکرد. حالا شما فکر کنید ما چنین انسانی را از دست دادهایم. هرچند که خون شهید، خودش اتفاقات عجیبی ایجاد میکند، اما خب، بلاهایی هم سر زمین خواهد آمد.