روزنامه جوان
1400/10/13
هر کسی را نتوان گفت که «یک مکتب» بود
مقام معظم رهبری در خصوص شهید سلیمانی فرمودهاند: «سردار شهید عزیز را با چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درسآموز نگاه کنیم.»، اما مکتب حاجقاسم چه بود، چه شاخصههایی داشت و اصلاً چرا باید رهبری چنین سخنی را در خصوص این شهید والامقام میگفتند؟مکتب اولیا
برای درک سخن حضرت آقا ما باید ابتدا مکتب را تعریف کنیم. مکتب یک طرح جامع است که یک جهانبینی را ارائه میدهد. هر مکتبی یک جهانبینی دارد، اما اینجا منظور ما مکتب اسلام است. این مکتب یکسری دستورالعمل و بایدها و نبایدها را ترسیم میکند؛ چه کار بکنیم و چه کار نکنیم. در تعریف دین هم همین را میگوییم. وقتی میگوییم «مکتب اولیا» این مکتب برگرفته از مکتب پیغمبر اسلام است. یک چیز جدایی نیست. مکتب انبیا و اولیا در طول مکتب پیغمبر اسلام است.
مکتب امام (ره) هم به همین ترتیب است. به فرموده مقام معظم رهبری مکتب امام (ره) در طول مکتب حضرت سیدالشهدا (ع) است. وقتی میگوییم «مکتب حاجقاسم» مکتب ایشان در طول مکتب حضرت امام است. در واقع شهید سلیمانی شاگرد مکتب امام خمینی و امام خامنهای بود. آنچه حاجقاسم عمل میکند، در عمل به همین مکتب است. مکتب امام در طول مکتب امام حسین و اولیا است و مکتب حاجقاسم هم در طول مکتب امام است که نهایتاً همان مکتب اولیا است؛ بنابراین وقتی رهبری میگویند: «حاجقاسم یک مکتب است» یعنی یک شاگردی در مکتب اسلام وجود داشت که آنچه اسلام تبیین میکند، مانند بایدها و نبایدهای دین، این شهید بزرگوار در زندگیاش عملی کرد و آنچه را خدا امر کرد، انجام داد. ما بیاییم خصلتهای حاجقاسم را مرور کنیم، در خداشناسی و توحید و عشق به پیغمبر و عشق به اولیا و حضرت سیدالشهدا (ع) همگی در این مکتب بیان میشود. حاجقاسم و تقوا، تواضع، اخلاص، عشق به خانواده شهدا، راه شهدا، حاجقاسم و مردم، حاجقاسم و عبرتهای تاریخی. در همین مورد آخر و توجه به تجربیات دیگران است که میبینیم شهید سلیمانی هیچ گاه گذشته خود را فراموش نمیکند.
ایشان یک نامهای دارد به شهدای لشکر ثارالله و یک جملهای هم در وصیتنامهاش دارد. آنجا ایشان مردم کرمان را پررنگ میبیند. آیا این عشق را مثلاً به مردم تهران یا مشهد ندارد؟ چرا دارد. اما چرا ایشان به شهدای لشکر ثارالله (ع) نامه مینویسد؟ او میگوید من یک بچه عشایری بودم در روستای قناتملک کرمان، حالا رسیدم به جایی که در دنیا مطرح هستم و رئیسجمهور امریکا دستور ترور من را میدهد. خب از کجا به کجا رسیده؟ کی او را به اینجا رسانده است؟ مردم کرمان. آنها بچههایشان را فرستادند به جبهه و زمینه فرماندهی حاجقاسم و زمینه رشد ایشان در آنجا فراهم شد. کی این زمینه را ایجاد کرد؟ مردم کرمان. اینها میآیند مدیریت ایشان را شکل میدهند؛ لذا او نگاه میکند به این زمینه و یک نامه مینویسد به شهدای لشکر ثارالله و میگوید احمد، منظورش شهید احمد امینی است، از فرماندهان لشکر ثارالله؛ میگوید یونس، منظورش حاجیونس زنگیآبادی فرمانده تیپ لشکر ثارالله است؛ میگوید قاسم، منظورش قاسم میرحسینی جانشین لشکر است و به همین ترتیب همگی را با اسم کوچک مورد خطاب قرار میدهد تا بگوید گذشته و دوستان شهیدش را هیچگاه فراموش نکرده است.
حاجقاسم در خانهاش یک تابلو داشت که عکس تمام فرماندهان لشکر ثارالله در آن بود. از فرماندهان گردان و تیپ و معاونتها که شهید شدند. این تابلو را جلوی چشمش گذاشته بود تا بگوید اینها من را به اینجا رساندند. این باید در خانه جلوی چشم من باشد. نظیر همین تابلو و پررنگتر از آن را به اضافه شهدای لبنان و سوریه و عراق و شهادت مقاومت در اتاق محل کارش داشت.
من خودم بارها این تابلو را در دفتر حاجقاسم دیدم. او هر روز این تابلو را میدید تا یادآوری شود چه کسی- یا چه کسانی- او را به این جایگاه رساندهاند؟ میخواهد بگوید اینها رفتند که ما راهشان را ادامه بدهیم. نرفتند که ما به قدرت و ریاست برسیم. دنیا را تأمین کنیم. اینها رفتند که اسلام بماند. وقتی میگوییم مکتب حاجقاسم، داریم این مسیر را تبیین میکنیم. حاجی از کجا به کجا رسید و چه کرد. ما هم اگر بخواهیم به این نقطه برسیم به کمالی که حاجی رسید برسیم، چه باید بکنیم و چه مسیری را باید برویم. همین مسیر است که مقام معظم رهبری میگویند به آن نگاه کنید. نگاه نکنید به یک فرد که آمده شهید شده است. به آن ایدهها، انگیزهها و آرمانها و مبانی حاجقاسم نگاه کنید. کمال در اخلاص
حاجقاسم یک ویژگی عام داشت، یک ویژگی خاص، هرچند ویژگیهای عام را دیگران نیز داشتند، اما در همان ویژگیها هم ایشان یک کمالی داشت که باعث میشد این خصوصیات خاص او باشد. اخلاص از جمله این ویژگیها است. حاجقاسم به جایی رسیده بود که دنیا به او نگاه میکرد، نه تنها ایران بلکه دنیا. اما او حاضر نبود هیچ جا اسمی از خود به جا بگذارد. حاضر نبود مدال ذوالفقار را که بالاترین مدال در جمهوری اسلامی است، قبول کند. وقتی با اصرار پذیرفت، گفت به شرطی میگیرم که اعلام نشود و سپس این مدال را از دست شخص مقام معظم رهبری میگیرد. این اخلاص و خود را ندیدن مختص حاجقاسم است. من از سال ۶۱ با شهید سلیمانی کار کردم. هشت سال و نیم در نیروی قدس تا شهادت کنارش بودم. یک بار نه در زمان جنگ و نه بعد از آن نشنیدم که مثلاً بگوید اگر من در سوریه نبودم این پیروزی به دست نمیآمد. از خصلتهای خاص ایشان ارتباط مستمر با همرزمان و خانوادههای شهدا بود. حاجقاسم سالی چند بار همرزمانش را در روضه خانهاش جمع میکرد. گاهی خودشان و گاهی با خانوادههایشان همه میآمدند و در فضای خارج از جلسه روضه، حالا یا قبل از آن یا بعد از آن مینشستند و جلسات خاطرهگویی داشتند و صحنههای جنگ را بازسازی و تعریف میکردند. اگر هر کدام مشکلی داشتند، حاجقاسم تمام تلاشش را میکرد تا آن مشکل را حل کند و فرد مورد نظر را در مسیر نگه دارد. حاجی میگفت من هشت سال صحنههای جنگیدن این همرزمم را دیدهام، پس باید پشت او بایستم، حواسم باشد و نگذارم از مسیر خارج شود.
همچنین حاجقاسم ارتباطش را با خانواده شهدا خصوصاً شهدای دفاع مقدس حفظ کرد. تا کجا؟ تا روز آخر حیاتش. حالا این ارتباط چه وضعیتی داشت؟ گاهی ما چند سال یکبار سری میزنیم به خانواده شهدا، نه ایشان اینطور نبود. در نیروی قدس که بودم یکبار ندیدم رضا یا حسین پسرهای حاجقاسم بیایند در نیروی قدس با او ناهار بخورند. اما بارها دیدم بچههای شهدا میآمدند آنجا و با حاجقاسم سر یک سفره مینشستند یا خود شهید سلیمانی میرفت خانه آنها و در همه حال جویای احوالشان بود.
چند بار با شهید سلیمانی با هم به قم و منزل علما و مراجع رفتیم. محال بود که ایشان به قم برود و خانه فرزند شهید طیاری و تهامی نرود. یا منزل شهید شیخ شعاعی که از روحانیون لشکر ثارالله بود نرود. در استان کرمان امکان نداشت ایشان به شهری برود و خانواده شهیدی باشد و سرکشی نکند.
اگر بچه شهید مشکل پیدا میکرد، حاجی با او به بیمارستان میرفت. نمونهاش یکی از شهدای لشکر ثارالله «شهید مغفوری» است که از عرفای سپاه بود و در کربلای ۴ شهید شد. ایشان سه فرزند دارد به نامهای مصطفی، فاطمه و مریم. فاطمه با علی پسر شهید تهامی که از فرماندهان لشکر بود ازدواج کرد و دو فرزند یک دختر و یک پسر دارند. یکبار دخترش زینب مریض شد و دکتر گفت باید عمل شود. نوه شهید است نه دختر شهید. حاجقاسم با آنها اخت بود و رفت و آمد داشت. بزرگشان کرده بود. حالا ازدواج کردهاند و حاجقاسم میآید به خانهشان و به آنها توجه دارد و مواظبشان است. آنها را پیش آقا میبرد، به مشهد میبرد و در همه حال مراقب حالشان است. حالا نوه شهید مغفوری باید عمل کند. حاجقاسم میرود بیمارستان و آنجا میایستد، نوه شهید را به اتاق عمل میبرند، او همچنان میایستد تا عمل تمام شد. فاطمه دختر شهید مغفوری و مادر زینب میگوید حاجی شما برو کاری داری. ایشان میگوید میایستم تا عمل تمام شود. میایستاد و زینب از اتاق عمل خارج میشود و به هوش میآید. سپس حاجقاسم بیمارستان را ترک میکند.
این رفتار حاجقاسم است. آقا میگوید مکتب حاجقاسم این است. غیر از حاجقاسم و مقام معظم رهبری که مقتدای حاجی است کسی را نداریم که اینطور رفتار کند با خانواده شهدا.
* مسئول سابق نمایندگی، ولی فقیه در نیروی قدس سپاه
سایر اخبار این روزنامه
دوران انحصار پزشکی به سر آمده است
تدابیری برای اصلاح نرخ ارز
سِرّ سردار
خودم با فراز تعزیتی «سربازنامه» بیشتر ارتباط میگیرم
هر کسی را نتوان گفت که «یک مکتب» بود
«دیپلماسی نهضتی» در گفتمان مقاومت
حاج قاسم آیندهنگر صادق الوعد و کاریزماتیک بود
مرد اعتبارآفرین در عرصه حمایت از مقاومت
مرد میدان بود و پشتوانه دیپلماسی عزتمند
زندگی با عینک حاج قاسم چه معنایی دارد؟
ملتهای نجاتیافته از داعش زودتر از ما حاجقاسم را شناختند
ژنرال قهرمان ملی روسیه میگفت سردار سلیمانی اسطوره من است
چالشهای «عمار» با مسئولان برای انقلابی ماندن!
هشدار عراقیها به نظامیان امریکا با تابوت خارج خواهید شد
فاتح جاویدان دژها و دلها