روزنامه خراسان
1400/10/15
تو بگو باران، من خیس می شوم
انگار دوست نداریم از چیزی لذت ببریم، روزگاری باران که میبارید کوچهها خلوت میشد، همه میرفتند زیر سایهبان مغازهها یا در پاساژها جمع میشدند تا باران بند بیاید، حالا هم از باران لذت نمیبریم، فقط از شیشه ماشین و برفپاککنی که زیر باران میرقصد استوری اینستاگرامی میگذاریم که بگوییم خیلی احساساتی و لطیف هستیم. ما به مجازیترین و کلیشهایترین شکل ممکن با باران مواجه میشویم؛ اما باران در هر حالتی به واقعیترین شکل ممکن حتی اگر جسممان را خیس نکند روحمان را میشوید. باران کارش بازی با دلهاست، دل بیتاب را آرام میکند و دل آرام را بیتاب. وقتی خوشحالی، تو را به فکر فرو میبرد و وقتی توی فکری به تو آرامش میدهد. باران تو را از دورترین و ترسناکترین افکار مزاحم دنیا دور میکند و تا پشت پنجره خانه میآورد، جایی که امنترین مکان است برای لذت بردن از بهترین ملودی دنیا. شب و صبح فرقی ندارد، باران هر وقتی ببارد مثل هوای صبحدم است؛ حتی کمی از آن را نفس بکشی تازه میشوی. حیف ما از لحظه لذت نمیبریم و بهجای قاب نگاه، مدام دنبال کادر بهتر برای عکس هستیم. روزهای بارانی کشور بهانهای شد تا از باران بگوییم. بارانی که نامش هم آدم را تازه میکند. راستی آنقدر بهتو اطمینان دارم که وقتی میگویی باران، خیس میشوم.هوای 2 نفره و استوریهای بارانی مهسا کسنوی | روزنامهنگار بچه که بودیم با صدای خوردن قطرههای باران به شیشه و بوی نم خاک میفهمیدیم امروز قرار است حال و هوایش با روزهای دیگر کمی فرق کند. چترهای رنگیمان را از کمد بیرون میآوردیم و برای لحظههایی که قرار است با همکلاسیمان زیر باران در حیاط مدرسه قدم بزنیم و ساندویچ نان و پنیری را که مامان برایمان گذاشته است بخوریم کلی ذوق داشتیم و البته مطمئن بودیم موضوع انشای امروز خانم معلم خاطره یک روز بارانی است. بعدترها که بزرگتر شدیم آمدن باران را نه از روی خوردن صدایش به شیشه بلکه از روی صدای پیامک یار میفهمیدیم که نوشته بود «هوا حسابی دو نفره شده». همین یک جمله کافی بود که دنبال چتر باشیم و بارانیمان را بپوشیم تا لذت خوردن چای داغ را زیر باران، با عاشقی کردن تجربه کنیم شایدآن زمانها اگر به این فکر میکردیم که خاطره این روزها قرار است ما را چند سال بعد حسابی قلقلک دهد بیشتر قدر لحظههای بارانیمان را میدانستیم. امروز اما نه صدای باران و نه صدای پیامک یار هیچ کدام نیست که به شما بفهماند باران میبارد. کافی است اینستاگرام خود را باز کنید و روی دایرههای قرمز یا شاید اگر خوش شانس باشید سبز بالا ضربه بزنید تا انواع و اقسام عکس و فیلمهای بارانی را ببینید. عکسهایی مثل شیشه ماشین باران خورده در کنار گل نرگس ، دو نفرههای زیر چتر، گرفتن دستها زیر باران یا فیلمی از همخوانی آهنگهای بارانی، همه اینها شاید شما را پرت کند به روزهایی که همه چیز در روزهای بارانی واقعیتر بود و دلتان بخواهد لذت دیدن قطرات باران را نه از استوریهای اینستاگرام دوستتان بلکه از نزدیک و روی پوست خودتان احساس کنید. این جاست که باید خودتان را به یک پیاده روی بارانی دعوت کنید و زیر لب زمزمه کنید «چترها را باید بست، زیر باران باید رفت.» من و حس غریب باران برجک بود، غمِ تنهایی، بوی باران روی خاک نمناک و ابرهایی که خودشان را با چشمان من تنظیم میکردند سید مصطفی صابری | روزنامهنگار توی نیشابور ابریترین دوره آموزشی سربازی را در اسفند و فروردین سپری کردیم، هوا یا بارانی بود یا مِه غلیظی دورتادور پادگان باغرود را پر از اتمسفر خاصی میکرد که حس خاص تجربه دوری از خانه و خانواده را دو چندان میکرد. دوره آموزشی طولانی شد و قرار شد بدون مرخصی پایان دوره، به محل خدمت اعزام شویم. منتظر بودیم اعلام کنند که شهر خودمان محل خدمت ماست اما بلندگو میخواست در مسیر هوای ابری آنروزها اسم ما را برای شهری جز مشهد بخواند. مستقیم عازم سنندج شدیم. شهری زیبا، با مردمی ویژه و مهمان نواز، اما اولین روز خدمت در پادگان جدید، هرچقدر هم خوب باشد نباید با باران همراه باشد، آنهم وقتی بغض عالم را در دلت ریختند و تو همینجوریاش فکر میکنی بارانی هستی. از قضا توی خوابگاه پادگانی که بعدها پر شد از خاطرات آفتابی و زیبا، یک نفر نی میزد، نم نم باران و در نهایت پاسبخشی که اسمهای سربازهای جدید را برای نگهبانی خواند. پادگان مدتها منتظر سرباز تازه نفس بود تا به نیروهایش استراحتی بدهد و حالا ما از ابریترین روزها وارد بارانیترین شرایط شدهایم، صدای نی هم که میآید و انگار یک نفر بدجوری با ما سر شوخی دارد و تا اشکمان را درنیاورد ول کن نیست. ما؟ برجک؟ نگهبانی؟ لااقل بگذارید نفسی تازه کنیم و با نم نم باران و صدای نی هماهنگ شویم، اما بدون آن که بپرسند کی هستی و چی بلدی راهی برجک میشوی. روی برجک تو هستی، یک کوه، کلی آسمان، رطوبت هوا که انگار میخواهد خودش را با چشمانت هماهنگ کند و تو که درگیر افکار کلیشهای هستی مثل اینکه مرد گریه نمیکند و از این حرفها. گذشت و گذشت و در آن پادگان رفیق شدیم، زندگی کردیم و برفش را هم دیدیم. روزهای سختش شیرین شد و شیرینیاش خاطره و بوی باران روی خاک خیسش هنوز به مشامم میرسد. باران زیباست، پر از حس است، حالا تو که بدانی چه حسی به روزگار داری، با باران همان حس را تکمیل میکنی. شاد باشی شادیات را تکمیل میکند و غم داشته باشی بهانه گریهات را جور میکند. باران که میآید خیس احساسات میشوی، کاش آن لحظهات با احساسات زیبا گره بخورد که در سرزمین ما تا باران بعدی همیشه فاصلهای دور است.
درباره واکنشهای تکراری اینستاگرامیها به باریدن باران بالاخره «بزن بارون» یا «نبار بارون»؟ الهه توانا | روزنامهنگار سه تا نفس عمیق بکشید. یک لیوان آب خنک بخورید. حالا آرام گوشی را کنار بگذارید و آموختههای کتاب علوم سوم دبستان را مرور کنید: «گرمای خورشید باعث بخار شدن آب دریاها میشود. بخار آب هنگام بالا رفتن سرد میشود و به ابر تبدیل میشود. اگر ابرها بهاندازه کافی سرد شوند، از آنها باران یا برف میبارد». خب پس باران یک پدیده طبیعی است و پدیدههای طبیعی متأسفانه از ما دستور نمیگیرند. باعث تأسف بیشتر است که بگوییم علاوهبر این، حالواحوال ما هم برایشان ذرهای اهمیت ندارد. بهعبارت سادهتر، باران نمیبارد «تا تو اشکامو نبینی»! ولی بهافتخار دلِ کوچک عزیزان اینستاگرامی که سرتاسر بهار و پاییز و زمستان، تکتک قطرات باران را روی شیشه ماشین و پنجره اتاق و عدسی عینکشان ثبت میکنند و تجربه نادرشان را برای ما کویرنشینانِ بارانندیده با کپشنهای سانتیمانتال مکشمرگ ما به یادماندنیتر میکنند، استثنائا همین یکبار چشممان را روی بدیهیات علمی میبندیم و فرض میکنیم که باران برای شستن غم از دلِ تنگ ما میبارد یا میبارد که جای خالی محبوبمان را به یادمان آورد. جهنمِ ضرر، اصلا فرض میکنیم باران نهتنها بهقصد همراهی یا لجبازی با ما میبارد، بلکه از شخص شخیص ما دستور هم میگیرد. بابا اقلا تکلیفش را مشخص کنید. یکی امر میکند: «بزن بارون دلم خیلی گرفته»، یکی دیگر حکم میدهد: «نبار بارون میدونم دل هوایی میشه واسه اون»! بالاخره کدامش؟ باران، به باریدن ادامه بدهد تا مردم نفهمند چشمهای شما خیس است یا درجا متوقف شود تا ردپای معشوق بیوفای همسایهتان از کوچه پاک نشود؟ حالا که دارید تکلیف باران را روشن میکنید، اگر بعد از نفس عمیق کشیدنها و آب خنک خوردنها همچنان احساس وظیفه کردید که به تکراریترین و خزترین حالت ممکن به باریدن باران واکنش نشان بدهید، بهعنوان آخرین راهکار حساب اینستاگرامتان را تا پایان فصل بارندگی، غیرفعال کنید. آشتی با باران مجید حسینزاده | روزنامهنگار فرقی نمیکند از پشت پنجره خودرویتان شاهد بارش باران هستید، یا پنجره اتاق خانه، محل کار یا ... . بیایید این بار پنجره را باز کنیم تا باران را بدون واسطه لمس کنیم، حس کنیم و لذت بیشتری از آن ببریم. بارانی که چند سالی است مثل گذشته با ما همنشین نیست و کمتر به ما سر میزند اما باید همین دیدار کوتاه را هم غنیمت شمرد. آشنایی داشتیم که هر وقت باران میبارید، میگفت آسمان هم که دلش میگیرد، سروصدا راه میاندازد، با رعد و برق توجه همه را به خودش جلب میکند، آرام نمینشیند و بعدش هم میبارد. هرچه صدای رعد و برقهایش بیشتر بوده باشد، با شدت بیشتری هم میبارد. آنقدر میبارد که همه متوجه حالش بشوند. انگار تلاش هم میکند با قطرهقطره وجودش، پیامی را به ما منتقل کند. با هر قطرهای که روی زمین، شیشه، پشت بام، تراس یا ... میبارد، دنبال باز کردن سر صحبت و حرفزدن با ماست. هیجانی هم میشود، گاهی سرعت بارش را بیشتر میکند، گاهی کندتر، گاهی برای چند دقیقه نمیبارد و بعدش دوباره شروع میکند، اما دلش که خالی شد، همه چیز را فراموش میکند. اگر بتواند با هر زحمتی شده پای خورشید را میکشد وسط آسمان و برای آشتی با مردم و شاید هم عذرخواهی از مشکلاتی که برای بعضیها بهوجود آورده، رنگینکمان چشمنواز را به آنها هدیه میدهد. دردسرهایی که برای موتوریها درست کرده، سقفی که نمزده، بچه ای که سرما خورده و پاهایی که در کفش سوراخ بوده! تلاش میکند یک جوری از دلشان همه آن چه را که گذشته، در آورد. واکنش ما هم بهباران متفاوت است. بعضیها زیرش قدم میزنیم و این شعر را زیر لب میخوانیم: «باز باران با ترانه، با گوهرهای فراوان»، بعضیها زیر باران میرویم اما چتر روی سرمان میگیریم، بعضیها از آن به درون خانه یا زیر یک سقفی فرار میکنیم، بعضیها ضبط خودرو را روشن می کنیم و آهنگ احسان خواجهامیری «باران که میبارد تو میآیی/ بارانِ گل، بارانِ نیلوفر...» را برای خودمان میگذاریم یا آهنگ حامد همایون «بارون که زد چترت فراموشت نشه عشقم / پاییز که شد غصه هم آغوشت نشه» و در خیابانها دور میزنیم، بعضیهایمان هم دست به دعا بلند میکنیم و آرزوهایمان را در لحظات استجابت دعا با پروردگارمان در میان میگذاریم، بعضیهایمان هم هیچ احساسی نداریم یعنی هوای آفتابی، برفی، بارانی و ... برایمان شبیه هم هستند و فقط روزها را تماشا میکنیم تا بگذرند. حالا انتخاب ما هر کدام از اینها باشد، برای باران هیچ فرقی نمیکند. او کار خودش را میکند و میبارد. این ماییم که انتخاب میکنیم از باران لذت ببریم یا نه؟
شادی در روز بارانی علیرضا کاردار | روزنامهنگار سالها پیش در جایی خواندم که افراد قبیلهای باستانی عقیده داشتهاند باران، اشک ستارگان است. به باور آنها وقتی ستارههای آسمان دلشان برای مردم زمین میسوخته، شروع به گریه میکردهاند. برای همین هرگاه در سرزمینشان باران میباریده، مردم شروع میکردهاند به ابراز شادمانی زیر آسمان تا ستارگان فکر کنند اینها خیلی هم خوشحالند و گریه را بس کنند تا سیل نیاید. هرچند این داستان تخیلی است ولی شاید یکی از دلایل ناخودآگاه خوشحال شدن ما از بارش باران، همین باشد. شاید عدهای هم که در روز بارانی غمگین میشوند دلشان به دل ستارگان نزدیکتر است. شاید کسانی که در کنار خوشحالان بارانی، با حس کردن اولین قطره باران روی پوستشان، دلشان را غم پر میکند مصداق این ضربالمثل یونانی هستند که میگوید «باران برای خانهدار نعمت است و برای بیخانمان، مصیبت». با اینهمه در فرهنگ ایرانیان که بیشترمان ساکن سرزمینهای خشک هستیم و زندگی ما و حتی همانهایی که در کنار دریا زندگی میکنند هم از دیرباز به باران وابسته و چشممان به آسمان بسته بوده، باران نشانه آبادانی، سرزندگی و چرخیدن چرخ زندگی است. روزی که چشم باز میکنیم و میبینیم آسمان ابری و زمین خیس است، ناخواسته خوشحال میشویم که باید از این روز بارانی لذت ببریم. شادی در روز بارانی زمانی برای خوشحال کردن ستارگان بوده، بعدا برای پرثمر شدن محصولات، بعدتر برای پر شدن سدها و این روزها برای پربارشدن صفحههای شبکههای اجتماعی. اگر از کسانی هستید که از روز بارانی لذت میبرید و فرقی نمیکند دلیلتان چیست، این روزها بر شما گوارا، ولی اگر از آنهایی هستید که باران غمگینتان میکند، یک بار خطر کنید و چتر در دست، زیر سایه بان کنار خیابان بایستید. لازم نیست حتما خیس شوید. همین که شادی دیگران را حس کردید، شاید شما هم شاد شدید. وقت برای غمگین بودن بسیار است. رنج باران نجات شکوندی | روزنامهنگار در کشاکش گرگومیش هواست که باران میزند. انگار وقتش است پردهها را خوب کنار بزنی و در تلاقی صبح و باران، تمرین صراحت کنی و به یاد خود ندانستهات بیاوری که بیهودگی ماندن بیش از بیهودگی رفتن، رنجآور است. برمیخیزی و ایستاده از دریچه تنگ و گرفته یک آپارتمان فکسنی به افق محدود شده روبهرو چشم میدوزی. شهر آن چنان سر درگریبان تنهاییاش،فرو برده که یاد اخوان را جای به جای آن زنده میکند. در این سمفونی طبیعت، شهر شده است یک تن و تنها با در و دیوارهای پوشیده شدهاش از عکسها، گوش به سرپنجههای پر عطوفت باران دارد که با دستان زبردستاش، رندانه بر چنگ آسمان مینوازد. بوی لطافت آن قدر در فضاست که جان میدهد ریه خسته از کرونایت را از آن انباشته کنی. اصولا همینجاست که جبر به گونهای خوشایند بر بام ذهن مینشیند و به جان و دل تقدیرت را میپذیری و به این فکر میکنی که چرا همیشه در بزنگاههای احساسی فیلمهای سینما باران میگیرد. اما این همه توصیف برای احساسی کردن یک فضای عادی که میلیاردها سال بر پهنه گیتی دست نوازش کشیده از کجا آمده است؟ جز آن است که ما، مای شرقی شرمگین داستانها خسته از رنج روزانه آفتاب، اندکی آسمان ابری را میستاییم و دنبال بهانهای بیشتر میگردیم برای دیدن، بوییدن، راه رفتن و نوازش که شاید بزند و خاطرهای خلق شود تا باز مای به ظاهر امیدوار تن به رنج خاطرهاش دهیم؟ باران برای من بدبین بوی ترس از آینده را میدهد، بوی رنج از بازگشت به گذشتهای که دیگر تکرار نمیشود، بوی کسی که دیگر نمیآید و بوی نیستی در هستی بوی تضاد. حال ظهر شده است و در فضای تیره نیمروزی، هنوز هم از پنجره گرفته آن ور تحریریه باران بر تن سیمانی خانه روبهرو میزند،همه هنوز در تکاپوی ستایش باراناند و من هم در حال نوشتن این متن به این فکر میکنم که چرا در بزنگاههای فیلمهای سینمایی باران میبارد؟ راستی شما میدانید؟
سایر اخبار این روزنامه
زمزمه گرانی، روغن و شکر را کمیاب کرد
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد
بازی ضربالاجلها در وین
بودجه پنچر حمل و نقل عمومی در لایحه
بیم و امیدها از تعطیلی یا رونق دوباره باجگیران
فاطمه زهرا(س) کوثر جاری در جان انسانیت
جنوب زیر آب
شناسایی 2 میلیون مالیات دهنده
مردی از جنس حماسه و پهلوانی
تو بگو باران، من خیس می شوم
هراسِ انتقام؛ در جانِ پمپئو
«فرزند صبح» در آستانه اکران عمومی قرار گرفت
کنکاش در قتل پدر به خاطر اعتیاد به پلیاستیشن!