روزنامه شرق
1400/10/23
بيژن و منيژه (۶)
بيژن و منيژه (6) مهدى افشار- پژوهشگر به درخواست ارمانیان و به فرمان خسرو، بیژن جوان به مرز ایران و توران رفت تا گرازهاى مهاجم را از پاى درآورده، براند و خسرو، گرگین را که سالى چند بزرگتر و تجربهآموختهتر بود، به یارى بیژن همراه او گرداند و گرگین نهتنها بیژن را یارى نداد كه بارى بر دوش او نیز شد و از سر رشكورزى، بیژن را روانه توران كرد و منیژه، دخت افراسیاب شیفته بیژن، نهانى او را به كاخ خود برد و بیژن گرفتار شده، به فرمان افراسیاب قرار شد زنده بر دار گردد كه پیرانویسه، افراسیاب را از کشتن بیژن بازداشته، بیژن را در چاهى افكندند و چون گرگین به ایران بازگشت و گیو، پدر بیژن آگاه شد فرزندش ناپدید گشته، داورى به خسرو برد و شاه ایران در جام جهاننما بنگریست و دریافت بیژن در توران زمین در چاهى به بند كشیده شده. آنگاه به پیشنهاد خسرو، گیو راهى نیمروز شد تا نزد رستم رفته، از او بخواهد بیژن را از بند برهاند. گیو، رستم را گفت:كنون آمدم با دلى پرامید/ دو رخسار زرد و دو دیده سپید/ تو را دیدم اندر جهان چارهگر/ تو بندى به فریاد هركس كمر/ همى گفت و مژگان پر از آب زرد/ همى بركشید از جگر آه سرد
گیو چون نامه خسرو را به رستم بداد، از همه آنچه گرگین با بیژن كرده بود، یاد كرد. رستم با مشاهده اندوه گیو، گفت آرام گیرد و دل بد مگرداند كه رستم از رخش، زین برنگیرد تا بیژن را به نزد باب خویش رساند و به مهر یزدان پاك و فرمان شاه از افراسیاب تاج و تخت را بستاند و توران را به خاك و خون كشاند. رستم چون نامه خسرو را بخواند، در شگفت شد كه تا چه مایه گودرزیان نزد خسرو گرامى داشته مىشوند و گیو را با این سخن آرام گرداند كه چه برای كین سیاوش و چه در رویداد مازندران، پیوسته در پیشاپیش جنگاوران آماده نبرد بوده و اكنون كه گیو رنج راه را بر خود هموار كرده و به دیدار او شتافته و دلشاد از دیدارش گشته، آزرده و غمین نباشد که او با تمام توان خواهد کوشید بیژن را از آن چاه و گیو را از این اندوه برهاند و از براى نجات بیژن از جان مایه مىگذارد؛ بهویژه آنكه خسرو نیز چنین نامهاى نوشته و اینگونه از او خواسته این اندوه را پایانی بخشد.
بكوشم بدین كار، گر جان من/ ز تن بگسلد، پاك یزدان من/ من از بهر بیژن ندارم به رنج/ فداکردن جان و مردان و گنج
و آنگاه گفت: «سه روزى در خانه من بمان و خود را از رنج و اندوه برهان كه این خانه، خانه توست و هر آنچه دارم از جان و گنج، تو را دریغ نیست. روز چهارم به نزد خسرو مىرویم تا این رنج را به پایان رسانیم». گیو چون دانست رستم درخواست او و خسرو را پذیرفته، شادمان بر چهره رستم بوسه زد و آرزو كرد آن پهلوان پیوسته شادمان بماند و هرگز اندوهى را كه در دل دارد، بر او فراز نیاید. آنگاه كه رستم دل گیو را آرام و پدرام دید، فرمان داد تا خوان بگستردند، بزرگان و فرزانگان نیمروز را بخواند، زواره، برادر و فرامرز، فرزند رستم نیز به آنان پیوستند و آنگاه چنگ و رودى نواخته شد و به شادنوشى بنشستند و سه روز را به شادى گذراندند.
و چهارم روز چون هنگام حركت فرارسید، رستم فرمان داد بار بربسته، سوى شاه ایران روان شوند و خود كمر بربست و گرز نیاى خویش، سام را به زین آورده، قباى رومى بر تن كرد و صد سوار زابلى را از سپاه خویش برگزیده، نیمروز را به زال و فرامرز سپرد و چون به ایران آمدند، گیو، رستم را گفت بهتر است او پیشاپیش نزد خسرو رفته و از فرازآمدن رستم، شهریار را آگاه گرداند. رستم بماند و گیو شتابان به درگاه خسرو رفت و چون شاه ایران او را بدید، از رنج راه بپرسید و دلیل در راه ماندن رستم را جویا شد. گیو، خسرو را گفت با فرمان او همه كارها آسان شود كه رستم هرگز از فرمان شهریار روى نتابد كه دلبسته پیمان اوست و یادآور شد چون رستم، نامه شاه را بخواند، آن را بر چشم نهاده، با او همراه گشت و اكنون او پیشتر شتاب گرفته تا شاه را از فرازآمدن رستم آگاه گرداند. شاه، گیو را گفت اكنون رستم كجاست و چون دانست زود باشد كه به درگاه وارد شود، به بزرگان و مهتران فرمان داد تا او را پذیره شوند و گروه بزرگى از پهلوانان ازجمله توس نوذر به استقبال رستم شتافتند و چون به نزدیك رستم رسیدند، از اسب فرود آمده، او را بسیار ستودند. رستم از آنان، از شاه بپرسید و از روزگارشان که چگونه مىگذرد، سپس همه بر پشت اسبان خود بنشستند و راهى درگاه خسرو شدند و چون رستم به بارگاه خسرو گام نهاد، پیشانى بر خاك سایید و شاه را آفرین گفته، آرزو كرد هیچگاه این تاج و تخت بی او نماند كه ستایش، زیبنده خسرو است و آرزو كرد همه امشاسپندان و ایزدان یار و نگهبان او باشند. خسرو، رستم را بسیار ستود و او را پشتوانه و پشتیبان تاج و تخت كیانى دانست و گفت از اینكه به دیدار او آمده، شادمان است و جویای حال زواره و فرامرز و زال شد. رستم پاسخ داد از بخت بلند شاه همه آنان درستتن و شادماناند و چه انوشه است هر آن کسی كه شاه از او یاد كند. آنگاه به فرمان شاه براى آمدن رستم، جشنى برپا داشتند و همه به شادنوشى بنشستند و رستم گفت در هر دشوارى و رنجى كه بر ایران آمده، او سپر و بازدارنده بوده و اكنون این رنج را نیز که دل و جان گودرزیان را مىخراشد به آرامش بدل خواهد کرد. چه میداند که این خاندان نزد خسرو بسیار گرامىاند و پیوسته در خدمتگزارى كمر بستهاند و همین گیو بوده است كه شهریار را از چنگال افراسیاب برهانیده و اكنون که این غم بر این دوده فرود آمده، تنها اوست كه مىتواند بیژن را از این بند رهایی بخشد. آنگاه زمین را ببوسید و شاه را آفرین گفت و آرزو كرد بدى از او دور باشد و بداندیشانش نابود كه گیتى تاكنون چنین شهریارى به خود ندیده است و افزود: «تو آن شهریارى كه بدان را از نیكان جدا گردانیدى و تو آنى كه اژدها را به بند كشیدى و اگر دیو مازندران را از پاى درآوردهام، با تكیه بر فرّ كیانى بوده كه مادر مرا زاده تا بار رنج از دوش تو برگیرم، از این روى همواره به فرمان تو هستم و به همان راهى روم كه تو فرمان دهى و اگر از آسمان آتش بر سرم بارد، نیمنگاهى نیز به آسمان نكنم؛ براى رهایى از این رنج مرا نه سپهبدى نیاز است و نه گرز و تیغى؛ كلید آزادی بیژن، در نیرنگ و فریب است». رستم چون این سخن بگفت، همه پهلوانان او را درود فرستادند و از جهانآفرین پیروزى او را آرزو كردند و آنگاه به شادنوشى بنشستند. گرگین با آگاهى از حضور تهمتن در درگاه شهریار، كلید رهایى خویش را در دست رستم دید و كسى را به میانجیگرى نزد رستم فرستاد با این پیام كه امید دارد از گفتار او رنجیدهخاطر نشود كه این گنبد گوژپشت، چراغ خرد او را خاموش کرده، او را به سوى تاریكى رهنمون شده بود و گویی اینچنین بر او نوشته شده بود؛ اگر شاه بر او ببخشاید، همه جان و تن خویش را به پاى شهریار خواهد افكند و اگر رستم از شهریار بخواهد بر او بخشایش آورد، چون بز کوهى پیوسته در پى او روان خواهد بود. رستم چون پیام گرگین را دریافت كرد، باد سردى از ژرفاى سینه بركشید و دلش بر گرگین به درد آمد و به فرستاده گرگین گفت او را بگوید اى نادان، مگر آن داستان را نشنیده است كه پلنگى در دریایى ژرف با نهنگى درآویخت كه اگر هوا و هوس بر خرد چیره گردد، كسى از چنگال هوا رهایى نیابد و خردمندى كه بر هواى نفس غلبه كند، همانند شیرى شود شكستناپذیر. گرگین نباید بیژن را به بزمگاه مىبرد، او همانند آن روباه پیری است که دام بنهاد و خود در دام افتاد. شایسته نیست نزد خسرو از او نام برد؛ ولى چون به بیچارگى افتاده، سخت در كار خویش فرومانده، از خسرو خواهد خواست گناه او را ببخشاید و این تیرهروزهاى او را روشنى بخشد. اگر بیژن از بند رهایى یابد، او نیز به جان رسته است؛ ولى اگر بیژن بر اثر نیرنگ او از پاى درآید، بایدش دست از جان بشوید كه نخستین كسى كه به كینخواهى بیژن آید، خود او خواهد بود و اگر او خود نیاید، گودرز و گیو خواهند آمد. رستم یك شبانهروز سخنى درباره گرگین نگفت و در روز دوم چون شاه تاج بر سر نهاده، بر تخت عاج سیمگون بنشست، تهمتن به نزد شهریار خورشیدوش به خواهشگری رفت؛ اما شاه گفت: «به خورشید و ماه سوگند خوردهام كه گرگین از من جز رنج نبیند مگر آنكه بیژن از بند رهایى یابد و جز این خواسته هر آنچه آرزو دارى، بخواه از گنج و از تیغ و كلاه». رستم در پاسخ گفت: «از شهریار انتظار است اگر بداندیش، از كردار خویش پشیمان است و براى جبران خطایش آماده جانفشانى است، چه نیكوست كه بخشوده شود بهخصوص آنكه او هماره در پیشگاه نیاكانت كمر بربسته بود. و شایسته است که شاه بر او ببخشاید». شهریار ایران خواهشگری رستم را پذیرا شد، گرگین را ببخشود و فرمان داد از بند آزادش گردانند و آنگاه از رستم پرسید براى رهایى بیژن از بند چه اندیشهاى دارد؛ چراكه بیم آن مىرود افراسیاب بدگوهر در صورت آگاهی از این امر که كسانى در اندیشه رهایی بیژن هستند، فرمان دهد او را خاموش گردانند.
به رستم ببخشید پیروز شاه/ رهانیدش از بند و تاریك چاه/ ز رستم بپرسید پس شهریار/ كه چون راند خواهى بر این روزگار/ بترسم ز بدگوهر افراسیاب/ كه بر جان بیژن بگیرد شتاب
سایر اخبار این روزنامه
دموکراسی پس از صنعتیشدن اتفاق میافتد
توپ صیانت در زمین دو قوه
برجام میتواند کف توافقی پایدارتر باشد
پایان سفر امیرعبداللهیان به قطر پیش از سفر به چین
دولت روحانی زیر ذرهبین کمیته تفحص
بازگرداندن ریل به عقب
پسر یک نماینده مجلس هم در وزارت علوم پست گرفت
زلزله بیخ گوش پایتخت
توصيههاي نخبگان براي نجات جهان از پوپوليسم و افراطگرايي
داستان ۲ وزیر و ۵۰ ثانیه مکالمه
دانشمندی که پژواک طبیعت بود
معرفتشناختی دولتها
طرح تحول پشت طرح تحول
بيژن و منيژه (۶)
حقوق شهروندی در زندان