فرار به توصیه امریکا به امید بازگشت!

روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سالروز فرار بی‌بازگشت محمدرضا پهلوی از ایران در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ است. در مقال پی آمده، این رخداد با استناد به پاره‌ای از تحلیل‌ها مورد بازخوانی قرار گرفته است. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه محققان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

ترس، تذبذب و آمادگی برای فرار در بحران‌ها!
خوانش رویداد فرار پهلوی دوم، بدون شخصیت‌شناسی او ناتمام است. علاوه بر این باید دلایل و بستر‌های داخلی و خارجی گریز از وطن را در منش و رویکرد‌های او از نظر دور نداشت. مظفر شاهدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، با اشاره به پیشینه شاه در فرار از ایران و محاسبات وی در این زمینه، بر این باور است:


«محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸- ۵ مرداد ۱۳۵۹)، دومین و آخرین شاه سلسله پهلوی که از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ایران سلطنت می‌کرد، در روز سه‌شنبه ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷، برای آخرین بار از ایران خارج شد. او دیگر امکانی برای بازگشت به کشور پیدا نکرد و پس از حدود ۱۸ ماه و ۲۰ روز دربه‌دری و باید گفت تحمل مرارت و تحقیر در کشور‌های مختلف و در حالی که بیماری به‌سرعت پیش‌رونده سرطان غدد لنفاوی، جسم و روانش را سخت تحلیل برده بود، نهایتاً در ۵ مرداد ۱۳۵۹ در مصر درگذشت و در مسجد رفاهی، از مساجد مهم شهر قاهره به‌خاک سپرده شد. او هنگام مرگ، حدود ۶۱ سال عمر داشت. اسناد، مدارک، شواهد و قراین موجود، مجموعاً از محمدرضاشاه پهلوی، تصویر شخصیتی مذبذب، ترسو و دارای کمترین درجه اعتماد به‌نفس را ارائه می‌دهد. در بسیاری از منابع، از جمله خاطرات آگاهان به امور آن روزگار، بار‌ها به این موضوع اشاره شده است. محمدرضا شاه پهلوی در طول حدود ۳۷ سالی که سلطنت کرد، تقریباً هیچ‌گاه، بر این باور نزدیک نشد که می‌تواند و باید برای تقویت و تثبیت موقعیت خود در رأس قدرت و حاکمیت، به‌خواست و اراده ملت ایران اتکا پیدا کند. شواهد و قراین فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد شاه که از نزدیک شاهد نقش تعیین‌کننده قدرت‌های خارجی در برکناری رضاشاه از سریر سلطنت و حکومت و برقراری خود او در این مقام بود و هم او نیک می‌دانست که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ هم که موجبات قدرت‌یابی و صعود نهایی پدرش رضاشاه را به‌مقام سلطنت فراهم آورد، باز توسط انگلیسی‌ها طراحی و موجبات اجرای آن فراهم شده بود، در تمام دوران سلطنت و حکومت، نقش و جایگاه قدرت‌های خارجی (به‌طور مشخص انگلستان و امریکا) را در تداوم حضورش در رأس قدرت بدون بدیل می‌دانست! و البته تا جایی که تحولات و رخداد‌های ریز و کلان کشور در آن روزگار نشان می‌دهد تا حد زیادی هم حق داشت چنین ذهنیتی داشته باشد! او در تمام دوران حکومت، هیچ‌گاه خود را مقید به تبعیت از قانون اساسی مشروطیت نکرد و از همان سال‌های نخست سلطنت همواره کوشید در ارتباط و زدو بند با نمایندگان و مأموران سیاسی و اطلاعاتی خارجی و توطئه‌گران جمع آمده در پیرامون دربار و ... و برخلاف آنچه اصول قانون اساسی، در امور سیاسی کشور (در عرصه‌های گوناگون داخلی و خارجی) دخالت‌های نامشروعی بکند. شاه به رغم آنکه حتی از ماه‌ها قبل که هنوز بحران سیاسی و اجتماعی چندان هم فراگیر نشده بود، آماده بود هرگاه زمان اقتضا نماید، از کشور خارج شود، اما همواره هم در نوعی بیم و امید، احتمالاً تا حد زیادی امیدوار بود؛ همان قدرت‌هایی که یک‌بار در سال ۱۳۳۲، حکومت و سلطنت را به او بازگردانیده بودند، این بار هم برای رهایی‌اش از مخمصه‌ای که شواهد نشان می‌داد دامنه‌اش بسی گسترده‌تر شده است، راهی پیدا کنند! چه او، به رغم شکل‌گیری و گسترش روزافزون انقلاب مردم ایران، هنوز نمی‌خواست به‌خود بقبولاند که آن حامیان خارجی‌اش که طی سالیان گذشته، آن همه در راستای حمایت از حضور و نفوذ سلطه‌گرایانه‌شان در ایران و منطقه، پایمردی و صداقت نشان داده بود، بخواهند در میان طوفانی که می‌رفت سلطنتش را به‌نابودی بکشاند، پا پس گذاشته و تنهایش بگذارند! شاه چند بار، حتی به برخی اطرافیانش در دربار و ... خاطرنشان هم کرده بود که نمی‌تواند تصور کند حامیان خارجی‌اش اگر بخواهند، نتوانند بحران انقلابی را مهار و نهایتاً راهی برای نجات او پیدا کنند. در راستای همین نگرش بیمارگونه هم بود که بار‌ها از سفرا و نمایندگان سیاسی و اطلاعاتی انگلستان و امریکا، درباره رویکرد کلی دولت‌های متبوعشان در قبال تحولات انقلابی جاری و ساری در ایران، استفسار کرده و به رغم آنکه آنان بی‌هیچ شائبه‌ای تأکید هم می‌کردند: دولت‌هایشان کماکان به حمایت‌های همه‌جانبه خود از او و سلطنتش ادامه خواهند داد، اما شاه سوءظنش نسبت به این دو حامی دیرپایش (در حالتی از بیم و امید)، تقریباً هیچ‌گاه برطرف نشد که مبادا در راستای تثبیت موقعیت خود در ایران، انقلابیون را به او ترجیح بدهند که البته اسناد و مدارک فراوان نشان می‌دهد هر دو این کشور تا پایان در حمایت از شاه پایدار ماندند. شاه از ماه‌ها قبل هم به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، موضوع ضرورت خروجش از کشور را با اطرافیانش در دربار و نیز سفرا و نمایندگان سیاسی دو کشور انگلستان و امریکا، در میان گذاشته بود. اما در مجموع، اکثریت قریب به‌اتفاق طرفداران داخلی و خارجی او، مخالف این تصمیم شاه بودند و در آن شرایط دشوار، خروج شاه از کشور را احتمالاً به‌درستی، گامی جدی در راستای تقویت موقعیت انقلابیون و آسیب‌پذیرتر شدن باز هم بیشتر حکومت، ارزیابی می‌کردند...» آنان که فرار را تجویز می‌کردند و آنان که نکردند!
فرار شاه از ایران، با توجه به زمینه‌ها و پیامد‌های آن، در داخل و خارج از کشور، موافقان و مخالفانی یافت. شناخت این موافقان و مخالفان می‌تواند تصویری واقعی‌تر از این رویداد به دست دهد. زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در نوشتاری هویت این دو طیف را اینگونه مورد اشاره و تحلیل قرار داده است:
«در رأس عوامل خارجی که بر خروج محمدرضا پهلوی از کشور تأکید داشتند، می‌توان از کسانی چون: کارتر و سولیوان نام برد. البته کارتر با تردید‌های فراوان، به این نتیجه رسید و بسیاری معتقدند که او تا آخرین لحظه، بر حمایت از شاه تأکید داشت، چنانکه خود نیز در خاطراتش به این موضوع اشاره کرده است، اما شواهدی هم موجود است، که این ادعا را نقض و بر سردرگمی کارتر تأکید می‌کند! دزموند هارنی دراین‌باره آورده است: به من گفتند که سناتور رابرت بیرد، با یک مأموریت ویژه از طرف جیمی کارتر به تهران آمده است. یک نفر به من اطمینان داد که سناتور آمده است تا یک پیام شخصی به شاه برساند، به این مضمون که، چون استفاده از نیرو‌های نظامی، هر روز بی‌حاصل‌تر می‌شود، شاه باید برود. کس دیگری به من گفت: سناتور پیامی در حمایت از شاه آورده است و این پیام روحیه شاه را تقویت کرده و به او دل وجرئت داده است تا محکم سرجایش بایستد... در کنار کارتر، ژیسکاردستن رئیس‌جمهور فرانسه و هلموت اشمیت نخست‌وزیر آلمان نیز از جمله افرادی بودند که بر خروج هر چه سریع‌تر محمدرضا پهلوی، از کشور تأکید داشتند. به باور آن‌ها نیز دیگر هیچ امیدی به حفظ شاه نبود! سولیوان آخرین سفیر امریکا در ایران نیز دیدگاهی مشابه دیدگاه اشمیت و ژیسکاردستن داشت. او که بیش از سایر تحلیلگران خارجی، به عمق واقعیت سیاسی ایران پی برده بود، معتقد بود: شاه باید هر چه زودتر ایران را ترک کند. او از جمله کسانی بود که اصرار زیادی بر این تصمیم داشت، ازاین‌رو بسیاری از حامیان شاه، او را مقصر اصلی خروج وی از کشور می‌دانستند. هایزر در کتاب خود، با اشاره به این موضوع آورده است: بسیاری از جمله سپهبد ربیعی، سولیوان را مقصر اصلی تصمیم‌گیری شاه برای سفر می‌دانستند! علاوه بر این اشخاص، مخالفان داخلی حکومت نیز خواستار برکناری محمدرضا پهلوی از قدرت بودند و از خروج او از کشور استقبال کردند. هرچند مخالفان بر محاکمه شاه به دست خود تأکید داشتند، اما خروج او از کشور را گامی بزرگ در مسیر پیروزی انقلاب اسلامی تلقی می‌کردند. در این زمینه می‌توان به دیدگاه امام خمینی نیز اشاره کرد که به گفته سولیوان: برای خروج شاه از ایران پافشاری می‌کرد! با این حال در مقابل موافقان خروج محمدرضا پهلوی از کشور، عده‌ای نیز بر حمایت از او تأکید می‌کردند و معتقد بودند خروج شاه پهلوی از کشور، تصمیمی اشتباه است. در میان مخالفان خارجی خروج محمدرضا پهلوی از کشور، می‌توان از افرادی، چون برژینسکی مشاور امنیت ملی کاخ سفید نام برد. از نظر برژینسکی، امریکا می‌بایست تا آخر در کنار شاه می‌ماند. او معتقد بود که ساواک برای حفظ حکومت محمدرضا پهلوی، باید خشونت بیشتری به خرج دهد و حتی اگر لازم شد، نظامیان دست به کودتا بزنند! مشابه این دیدگاه را برخی دیگر از اعضای سفارت امریکا در ایران (غیر از سولیوان) نیز داشتند. آن‌ها معتقد بودند حفظ شاه هرچند با قدرت مشروطه، بهترین عامل برای حفظ منافع ملی امریکا، در ایران و منطقه است. علل تأکید آن‌ها بر حفظ حکومت محمدرضا پهلوی این بود: الف) حضور مداوم شاه بهتر از همه ثبات را در ایران تأمین می‌کند. ب) شاه بهترین وسیله حمایت از منافع امریکا در این کشور است. ج) راه‌های دیگر غیرنظامی کوتاه‌مدت، در هر دو مورد فوق مشکوک است و به احتمال قوی در درازمدت، تنها ممکن است مرحله‌ای برای بی‌ثباتی چپ‌گرایانه باشد. د) خروج شاه برای دوستان ما در این منطقه، به منزله یک تکان شدید و برای انتقادکنندگان از ما در داخل کشور، موهبت بزرگی خواهد بود. در میان مخالفان داخلی خروج محمدرضا پهلوی از کشور، برخی از افسران و فرماندهان نظامی وفادار به شاه نیز قرار داشتند. افسران ایرانی دست کم در مورد پنج مطلب، اتفاق‌نظر داشتند: ۱- باید جلوی خروج شاه از ایران گرفته شود. ٢- اگر شاه از ایران برود، همه آن‌ها هم می‌خواهند با او بروند! ۳- امریکا باید در میان اطرافیان امام خمینی نفوذ کند. ۴- امریکا باید فکری به حال نحوه برخورد رسانه‌های خبری غرب بکند. ۵- ناآرامی‌های جاری در ایران، نتیجه توطئه کمونیست‌هاست. ربیعی، هما‌نطور که پیش‌تر نیز گفته شد، از جمله فرماندهان نظامی بود که به‌شدت به این موضوع اعتراض کرد و بار‌ها از هایزر تقاضا کرد که با تمام توان، جلوی رفتن شاه را بگیرد!...» نظامیانی که با رفتن شاه، حکومت را از دست رفته می‌دیدند!
نظامیانی که هویت و بودن خویش را به بقای شاه گره‌زده بود، در عداد مخالفان جدی فرار او از ایران بودند. آنان در دیدار‌های مکرر با ویلیام سولیوان و رابرت هایزر، مخالفت خویش با ترک کشور توسط پهلوی دوم ابراز داشتند. محمد اسماعیل شیخانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بسط انگیزه‌های این طیف، چنین آورده است:
«نظامیان دلایل زیادی برای مخالفت خود با خروج شاه از کشور داشتند، در رأس آن‌ها این بود: ساختار ارتش در ایران پیش از انقلاب از منطقی کاملاً شخصی پیروی می‌کرد، همچنان که لویی چهاردهم عنوان می‌کرد دولت یعنی من، شاه نیز معتقد بود ارتش یعنی وی! بنابراین منطقی بود که نظامیان با خروج شاه مخالف باشند. از سوی دیگر آن‌ها می‌دانستند که جایگاهی در میان مردم ندارند و صرفاً برای کارگزار اعظم خود فعالیت می‌کردند و نه برای مردم. با این همه در نهایت نیز مخالفت امرای ارتش و نظامیان رده بالا، با خروج شاه از کشور مفید فایده واقع نشد و شاه امرا را با مخالفت‌هایشان، فارغ از دلایلشان تنها گذاشت! سرنوشت ارتش و نیروی نظامی نیز متقابلاً با سرنوشت شاه گره خورده بود، به نوعی که شاید بتوان نوعی این همانی در دوره پهلوی دوم، میان شاه و نیروی نظامی برقرار کرد، به نحوی که از یکی، معنای آن دیگری نیز مستفاد می‌شد! در بسیاری از برهه‌های حساس دوره پهلوی دوم نیز شاهد بودیم که در نهایت این نیروی نظامی به دلیل ساختار کاملاً وابسته خود، در راستای حفظ ساختار وارد عمل شد و مقابل مردم قرار گرفت. بنابراین بر اساس فرضیه نخست، باید عنوان کرد که نیروی نظامی و نظامیان، سرنوشتی جدا از شاه برای خود متصور نبودند و خروج شاه از کشور را به نوعی معادل فروپاشی ساختار نیرو‌های نظامی تلقی می‌کردند. فرضیه نخست برای مخالفت نظامیان با خروج شاه از کشور، مقداری رویکرد عاطفی و همذات‌پنداری دارد، به این معنا که نظامیان با خروج شاه مخالف بودند، زیرا پایان حیات خود و فروپاشی ساختار ارتش را متصور بودند، اما «رویکرد فرار از مسئولیت»، در نقطه مقابل این دیدگاه قرار دارد. بر اساس این رویکرد، گروهی از نظامیان خروج شاه از کشور را به معنای فرار از تمامی اتفاقاتی می‌دانستند که در تمام این مدت با محوریت شخص محمدرضا، اما به نام ارتش و نیروی نظامی رخ داده است! برای مثال پاکروان رئیس اسبق ساواک، دقیقاً بر مدار این رویکرد حرکت می‌کرد و معتقد بود: خروج شاه از ایران در شرایطی که کشور با آن رویاروست، به معنای تام و تمام معادل فرار از مسئولیت است، بنابراین تصریح می‌کرد که نباید بگذاریم برود! سیاری از فرماندهان ارشد نظامی و امرای ارتش با این رویکرد موافق بودند و به افرادی که در روز‌های آخر با شاه ملاقات داشتند، تأکید می‌کردند: اعلیحضرت را از رفتن منصرف کنند!...» شاخص‌ترین واکنش به ترک کشور توسط پهلوی دوم
فرار شاه به رغم آنکه ملتی را به وجد آورد و به شادی جمعی منتهی گشت، از سوی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، ناکافی قلمداد شد! چه اینکه تجربه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، همچنان پیش روی ایشان و سایر رهبران انقلاب قرار داشت. ایشان در چنین موسمی، ضرورت استرداد پهلوی دوم و محاکمه وی را مورد تأکید قرار دادند. سیدهاشم منیری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران درباره این واکنش چنین می‌نویسد:
«فشار‌های ناشی از استبداد، نادیده گرفتن حقوق اساسی مردم، به تمسخر گرفتن انقلاب مشروطه، اعطای امتیاز کاپیتولاسیون، ائتلاف نظامی با غرب و از همه مهم‌تر ضدیت با اسلام، باعث شد آتشفشان انقلاب که با مشارکت گروه‌های سیاسی به رهبری امام خمینی (ره) فوران کرده بود، حکومت خودکامه پهلوی را در خود ذوب و شاه را در ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ به خروج از کشور مجبور کند. این خروج پیامد‌های بسیاری داشت که یکی از آنها، موضع و رویکرد امام خمینی، در سخنرانی‌ها و پیام‌های ایشان نسبت به این موضوع بود. با اوج گیری انقلاب اسلامی، رفتن محمدرضا پهلوی به یک هدف اصلی، اما با دو رویکرد متفاوت تبدیل شد! این خروج راهبرد کشور‌های غربی از جمله ایالات متحده امریکا و ملت ایران را نسبت به وضعیت سیاسی داخلی ایران و منطقه که بازتابی از تحول تازه‌ای در دو سطح روابط مردم با سلطنت و مردم با کشور‌های بیگانه است، نشان می‌دهد. در سطح دیگر، وابستگی به کشور‌های غربی، حتی چگونگی خروج شاه را نیز تحت الشعاع قرار می‌دهد تا جایی که حتی تصمیم به خروج از کشور نیز به فرمان امریکا و سفرای قدرت‌های بزرگ به شاه پیشنهاد شد. ویلیام سولیوان سفیر امریکا در تهران، مأموریت یافت به نزد رئیس کشوری برود تا بگوید هرچه زودتر کشورش را ترک کند! پیش از این نیز سولیوان در گزارشی با عنوان فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است، تصویری از وضعیت انقلابی و پیشنهادی برای خروج از بحران ارائه داد که بر اساس آن، نه‌فقط شاه، بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد نیرو‌های مسلح ایران، باید از صحنه خارج می‌شدند! سرانجام، در ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹، برابر با ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷، محمدرضا پهلوی برای چند هفته مرخصی، به اتفاق همسرش ایران را به مقصد مصر ترک کرد. خروج او از کشور، پیامد‌های متعددی در داخل و خارج از کشور بر جای گذاشت که بازتاب آن در سخنان رهبر انقلاب، نسبت به ۳۷ سال روش حکومت‌داری، خیانت و غارت ثروت نشان دهنده فصل جدیدی از دگرگونی سیاسی، در فردای سلطنت شاهنشاهی است. در فردای فرار شاه از ایران، رهبر انقلاب پیامی را به عموم ملت ایران ارسال کردند که حاوی مؤلفه‌های مهمی برای دستیابی به آزادی و استقلال و محاکمه پهلوی و عمال شاه مخلوع است که روی دیگری از وابستگی و سلطنت استبدادی اوست. امام در این پیام، صرف رفتن شاه از کشور و فرار او را کافی ندانستند و بر استمرار انقلاب تأکید کردند؛ چراکه احتمال توطئه و طراحی بازگشت او توسط سیا و کشور‌های متخاصم، همانند کودتای ۱۳۳۲ داده می‌شد. بنابراین در اولین قدم، بازگشت و محاکمه او به جرم خیانت به کشور و کشتار ۱۵ خرداد، به‌عنوان عاملی ستمکار برنامه ریزی شد. نکته دیگری که در پیام امام مستتر است، وحدت کلمه و صبر و استقامت مستضعفین است که ثابت کرد می‌شود به‌عنوان یک الگو در برابر مردم تحت ستم کشور‌های دیگر بر مشکلات غلبه کرد، اگرچه که دشوار باشد. امام فرمودند: شما ملت شجاع و ثابت‌قدم به ملت‌های مظلوم ثابت کردید که با فداکاری و استقامت، می‌توان بر مشکلات هر چه باشد، غلبه کرد و به مقصد هر چه دشوار باشد، رسید! امام خمینی (ره) خروج شاه از کشور را به عنوان طلیعه پیروزی، اما انقلاب ناتمام جهت برقراری عدالت، حکومت اسلامی و نفی نظام سلطنت و شاهنشاهی قلمداد کردند. نفی سلطنت و برقراری جمهوری اسلامی و همچنین بازگشت و مجازات شاه، به علت جنایات زیادی که در ۳۷ سال در راستای وابستگی به کشور‌های غربی و غارت ثروت ملی انجام داد، جزئی از مطالبات رهبر انقلاب بود. مشروط شدن دیدار جلال تهرانی با امام به استعفا، پیروزی بزرگی برای انقلاب و تیر خلاصی برای شورای سلطنت تلقی شد. بنابراین با خروج شاه و انحلال شورای سلطنت، پرونده نظام شاهنشاهی پس از ۲۵۰۰ سال، برای همیشه بسته شد تا استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را برای ملت ایران به ارمغان آورد...»