روزنامه خراسان
1400/10/26
ازدواج مان عاقلانه نبود عاشقانه بود
دو سال از پر کشیدن شهید «سیدحسین آملی»، جانباز قطعنخاع گردنی گذشته اما حلاوت سالها زندگی عاشقانه با او، هنوز در تکتک جملات همسرش به چشم میآید. وقتی با خانم «رقیه احمدی قاجاری» تماس میگیرم بهصورت کاملا اتفاقی سر مزار شوهرش است. او میگوید: «مزار ایشان داخل شهر است و با خانهمان، تقریبا 2 یا 3 کیلومتر بیشتر فاصله ندارد. من هم معمولا هفتهای دو بار یا حتی بیشتر به او سر میزنم. هر موقع به قول جوانهای امروزی، دلم هوایش را میکند، همه چیز را تعطیل میکنم، میآیم و مینشینم سر مزارش و یک دل سیر با او حرف می زنم. مثل همین الان که شما تماس گرفتید». من هم این فرصت را مغتنم می شمارم و از او میخواهم به بهانه سالروز وفات حضرت امالبنین(س) که بهنام روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گذاری شده، با او درباره تصمیم بهازدواج با یک جانباز قطعنخاعی، سالها زندگیمشترک با این شهید، سبکزندگی «سیدحسین آملی» و ... گفتوگو داشته باشیم. قبل از خواندن این گفتوگو، لازم است بدانید که «سیدحسین آملی»، معروف به سید جانبازان قطع نخاعی، برادر شهید سیدمهدی آملی، یادگار هشت سال دفاع مقدس با تحمل بیش از ۳۵ سال درد و رنج ناشی از جانبازی، سحرگاه روز بیستونهم فروردین سال 1398 در ساری به فیض شهادت نایل شد.مدیون ایشان هستم که اجازه داد کنارش باشم
از خانم احمدی میپرسم که آیا در این همه سال، از شرایط نگهداری شهید خسته نشدید یا مثلا بخواهید منتی بر سر او بگذارید؟ او میگوید: «من بارها گفتم که هرچند تقریبا همه کارهایشان را انجام میدادم، اما من مدیون ایشان هستم که اجازه داد کنارش باشم. این را هم بگویم که هنوز تخت ایشان ، داخل خانه است. بارها گوشه تخت ایشان نشستهام و با او حرف زدم تا خوابم برده و مدام به ایشان گفتهام و الان هم می گویم که مرا حلال کند چون بالاخره زندگی سخت است و شاید گاهی از دست من رنجیده شدهباشد».
در زمان خواستگاری ایشان قطعنخاع بود
شهید آملی در سال ۱۳۶۲ در منطقه مریوان کردستان از ناحیه نخاع آسیب جدی دید و سالها بعد هر دو پایش بر اثر جراحت قطع شد. از خانم احمدی میپرسم ،چی شد که تصمیم گرفتید با ایشان که چنین شرایطی داشت، ازدواج کنید که میگوید: «خواستگاری از سمت ایشان خیلی سال پیش که من دبیرستانی بودم، اتفاق افتاد. ایشان از دوستان و همسنگران برادرم در جبهه بود. ما قبل از ازدواج و بهواسطه دوستی همسرم با برادرم، رفتوآمد خانوادگی داشتیم که بعد قضیه خواستگاری پیش آمد که از ابتدا خانواده مخالف بودند ولی ایشان اصرار کردند تا درنهایت به هم رسیدیم. ایشان از اول، قطع نخاع بود ولی بهدلیل رفتوآمدهای خانوادگی که از قبل برقرار بود و شناختی که از او داشتم، این مسئله چیز جدیدی نبود هرچند من از جزئیات مشکلات جسمی ایشان در زمان خواستگاری خبر نداشتم. فقط شرایط ظاهری را میدیدم که روی ویلچر است و درازکش. انصافا ایشان هم خوش بر و رو و زیبا بود. آن سالها بحث جنگ و این مسائل هم بود و من جدا از این گونه مسائل نبودم بنابراین، جواب خودم به این خواستگاری مثبت بود.»
3 سال طول کشید
تا خانوادهام موافقت کردند
«این موضوع برای خانواده، اولش یک مقداری سنگین و سخت بود و دوست نداشتند که دختر درس خوان، فعال و جوانشان با این شرایط ازدواج کند اما پافشاری شهید و اصرار خودم باعث شد این اتفاق بیفتد». خانم احمدی با این مقدمه ادامه میدهد: «مراسم خواستگاری ما متعدد و طولانی بود، نشمردم که چند بار اتفاق افتاد. شهید قبل از جانبازی ازدواج کرده بودند و یک دختر داشتند. منتها دو یا سه سال بعد از این اتفاق، همسر اولشان از ایشان جدا شدند و چند سال ایشان مجرد بودند تا مسئله ازدواج بنده با ایشان پیش آمد. پدر و مادرم اصلا اجازه نمیدادند در مراسم خواستگاری با هم صحبت کنیم. من تازه دیپلم گرفته و وارد دانشگاه شده بودم. بزرگان فامیل واسطه شدند تا با ایشان ازدواج کنم. این فرایند 2 تا 3 سال طول کشید و در این مدت خیلی به ایشان تمایل پیدا کرده بودم و دوستشان داشتم. البته خیلیها میگفتند این ازدواج، سخت و سنگین است و من در آینده نمیتوانم شرایط را تحمل کنم ولی همیشه در جواب میگفتم که نه، زندگی با ایشان انتخاب است. می توانم بگویم با این که الان 49 ساله هستم، اگر باز هم به گذشته بازگردم با این همه سختی که کشیدم، باز هم ایشان را انتخاب میکردم، باز هم همین آقای آملی با همین شرایط را انتخاب میکردم چرا که من واقعا و با تمام وجود عاشق ایشان بودم. بگذارید راحتتر حرفم را به شما بزنم، ازدواج با ایشان شاید عاقلانه نبود اما عاشقانه بود و عشق بالاتر از عقل است و کار دل است.»
در این 24 سال، یک سر سوزن از انتخابم پشیمان نشدم
همسر شهید آملی که این روزها در حال نوشتن کتاب زندگینامه همسرش است، درباره خاطراتش از زندگی با شهید میگوید: «روزهای ابتدایی زندگی مشترک که در سال 74 بود، تازه متوجه شدم که چه انتخاب دشواری داشتهام به خصوص در ابتدا که آشنا به نگهداری و رسیدگی به کارهای شخصی یک جانباز قطع نخاعی نبودم. تقریبا یک سال طول کشید تا یاد بگیرم اما باید این نکته را اضافه کنم که در تمام این مدت، حتی یک سر سوزن هم از انتخابم پشیمان و ناراضی نبودم و نیستم. بعضی از همسران جانبازها را میشناسم که توان تحمل این مسائل را ندارند و حتی طلاق گرفتند اما من هر لحظه که میگذشت، عاشقتر میشدم و الان هم که ایشان در کنارم نیست، عاشقانه دوستش دارم. انگار او مدام جلوی چشم من است و حس میکنم هر روز به ایشان نزدیک تر میشوم.»
با شوخطبعیهایش، خستگی را از تنم بیرون میبرد
«شاید باور نکنید اما ایشان بسیار شوخ طبع بود و بارها با شوخیهایش، خستگی را از من دور میکرد». خانم احمدی ادامه میدهد: «مثلا هر وقت میخواست به من بگوید که یک لیوان آب میخواهد، وقتی میدید من به خاطر کارهای خانه و بیرون و ... خستهام چون مسئولیت کارهای زیادی در زندگی با من بود، میگفت که حاج خانم، شما میدانی اگر یک لیوان آب به شوهرت بدهی، چه ثوابی در انتظارت است و بهشت بر شما واجب میشود؟ بهشت را دوست نداری؟ این مسئله را یک جوری میگفت که خستگی از تنم بیرون میرفت و با رضایت قلبی بلند میشدم و برایش آب می بردم. با این اخلاق و شوخ طبعیهایش، نمیگذاشت که خستگی به تن من بماند».
موقع ازدواج
ایشان نه ماشین داشت و نه خانه
درباره شرایط مالی شهید در زمان ازدواج میپرسم که خانم احمدی میگوید: «شرایط ایدهآل و مالی مناسبی نداشت. ابتدا که عقد کرده بودیم، فقط 2500 تومان حقوق میگرفت. در موقع خواستگاری، بضاعتشان خیلی کم بود و چیزی نداشتند اما این مسائل اصلا برای من ملاک نبود. اما الان اوضاع خیلی تغییر کرده و دخترخانمهای این دوره و زمانه برای ازدواجشان همه چیز از خودرو تا پول و خانه از طرف مقابل میخواهند. اما «آملی» نه خانه داشت نه ماشین. البته به مرور زمان، با هم همه چیز را درست کردیم. از طریق وام بنیاد شهید، خانه و بعد هم کمکم ماشین خریدیم. اصلا فکر نکنید که این اواخر، شرایطمان از لحاظ مالی خیلی خوب بود، معمولی بودیم و ایشان هم بعد ازدواج و جانبازی، عرفانیتر شدهبود و با تجمل گرایی مخالف بود».
بیشتر اوقات زندگیمان را در بیمارستان بودیم
خانم احمدی درباره شرایط نگهداری از شهید بهخصوص در سالهای آخر عمرش هم توضیح می دهد: «ما بیشتر اوقات زندگیمان را در بیمارستان بودیم، چه در تهران و چه در ساری. هر وقت ما میرفتیم بیمارستان شاید 2 تا 3 ماه هم طول میکشید. بارها ایشان تبولرز میگرفت و باید سریع منتقل می شد به بیمارستان، سنگ کلیه هم داشت. یکی از پاهایش را بهخاطر جراحت و دیگری را بهخاطر دیابت از دست داد. بعدها، مثانه و کلیهاش هم از کار افتاد اما با این همه مشکل خاص، زنده ماندن و زندگیاش در کنار من معجزه بود. به علت مجروحیت جنگی گهگاهی که حالشان به وخامت میرفت، باید خودمان با قاشق غذا را در دهانشان میگذاشتیم و خودش قادر به این کار نبود. با همه اینها، من دلیل خوشبختی خود را پاک زندگی کردن شهید میدانم، شهید قبل از هر چیزی خود را از آلودگی و پلیدی حفظ میکرد و زندگی معنوی خوبی داشت. من درسهای زیادی از ایشان یاد گرفتم و در زندگی سعی می کنم مثل ایشان پاک زندگی کنم.»
گوبلندوزی منبتکاری و ... را هم یاد گرفت
شهید آملی، اوقاتفراغتش را با چه کارهایی پر میکرد؟ خانم احمدی که سالها در کنارش زندگی کرده است، میگوید: «با همان شرایط خاص جسمیاش، کتاب زیاد میخواند. حتی گوبلندوزی هم میکرد. بعدها از طریق یکی از دوستان، منبتکاری هم یاد گرفت. همیشه دنبال یادگیری بود. با این که به دلیل جراحتهای زیاد، دستانش مشکل داشت اما با دستهایش کار میکرد و آن ها را برای یادگیری هنر به کار میگرفت. نمونه کارهای وزین و جالبی هم با یادگیری همین هنرها به عنوان یادگار برای من به جا گذاشته است.»
از نیمساعت قبل از نماز صبح مشغول عبادت می شد
از همسر شهید درباره سبکزندگی شهید میپرسم. او می گوید: «شهید آملی، معمولا نیم ساعت قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد و با وجود شرایط خیلی سخت و مشکلات جسمیاش، عاشقانه نماز میخواند. ایشان همیشه روی سینه بود و سجده رفتن برایش خیلی سخت بود ولی با همین شرایط، سجدههای طولانی داشت. من معلم هستم و بارها قبل از رفتن به سر کار، به من میگفت که حاج خانم، اول من را رو به قبله قرار بدهید تا اگر به هردلیل دیرآمدید، نماز اول وقت من قضا نشود. همیشه هم نمازش اول وقت بود. بارها پیش میآمد موقع نماز در خودرو بودیم، می گفت که همینجا توقف کنیم تا نمازم را بخوانم. در خودرو، صندلیها را برداشته بودیم تا یکطوری شبیه آمبولانس بشود. ایشان را با تخت داخل ماشین قرار میدادیم. از اذان صبح و نماز تا ساعت 8 صبح به اعمال بعد از نماز و تعقیباتش مثل ادعیه مثلا زیارت عاشورا که همیشه با صد لعن و سلام و ... میخواند، مشغول می شد. واقعا در معنویات خیلی مقید بود و همیشه به من میگفت که این مسائل را از دیگران مخفی کن و به کسی دربارهاش نگو. من هم تا زمانی که زنده بود، در این باره به کسی چیزی نمیگفتم. زبانم از بیان حالات معنوی او از آن نظر که شهید در شبانه روز ساعات زیادی را حداقل ۱۶ ساعت رو به قبله در سجده میماند، قاصر است.»
آنقدر خوشمشرب بود که همه جذبش میشدند
خانم احمدی درباره رابطه شهید با دیگران به خصوص جوانان میگوید: «ایشان بسیار خوشسروزبان و حاضر جواب بود. زبانش بلا بود. همه چیز را فیالبداهه جواب میداد. فن بیان و بلاغت سخنان ایشان موجب میشد که همیشه مسئولان استان دنبالش بودند تا در مراسم مختلف سخنرانی کند. امکان نداشت جوانی به خانه ما بیاید و شیفته ایشان نشود. خانه ما همیشه بهخاطر حضور مراجعهکنندگان شلوغ بود. ما ظاهرا دو نفر بودیم، اما در واقع یک خانواده بسیار پرجمعیت بودیم که هر روز، تعداد زیادی مهمان داشتیم. مردم میآمدند و زمانی که با شهید هم کلام میشدند، من را میکشیدند کنار و میگفتند که میشود ما دوباره هم بیاییم، مزاحم نیستیم؟ خیلی از افراد یک بار به منزل ما آمدند و حالا سالهاست که ارتباط نزدیک خانوادگی با آنها داریم که اینها همه به خاطر خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهید بود.»
شب شهادتش، میزبان مدافعان حرم بود
از خانم احمدی درباره روزهای آخر عمر شهید میپرسم که میگوید: «به یاد دارم شبی که فردایش ایشان دیالیز داشتند و حال مناسبی نداشتند از دوستان مدافع حرم به منزل ما آمده بودند. شهید کنار مهمانها بگو بخندی داشتند که گویی بیمار نیستند و بعد از رفتن دوستانشان از ایشان پرسیدم مگر حال شما بد نیست و درد ندارید، گفتند: «دلم نیامد بچهها با دیدن ناراحتی من ناراحت شوند و با ناراحتی از پیشم بروند.» آن شب آخرین شب زندگی با هم بودنمان بود و مدام از خواب بیدار میشدند. شهید لیوانی مدرج داشت چون دیالیزیها نباید زیاد آب بخورند. ایشان هر بار با درخواست آب به مقدار 5 سیسی و ۱۰ سیسی، از خواب بیدار میشدند و تا صبح به همین منوال میگذشت. یادم هست با شرمندگی به من گفته بود که خانم ببخشید مدام بیدارت میکنم که من گفتم این چه حرفی است، ما داریم با هم زندگی میکنیم. صبح ۲۹ فروردین سال ۹۸ که ایشان را برای دیالیز به بیمارستان بردیم، دیگر بدنشان حین دیالیز دوام نیاورد و به کما رفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.» بعد از گفتن این جملات، بغض خانم احمدی میترکد و برای لحظاتی، سکوت بر این گفتوگو حاکم می شود.
شهید آملی، امانت خدا در دست من بود
«همیشه شاکرم که خداوند در این راه، امانتی به دوشم گذاشته بود که بتوانم به سرانجامش برسانم. شکر خدا که این توانایی و استعداد را در وجودم گذاشت تا بتوانم با وی یک زندگی عاشقانه داشته باشم». خانم احمدی در پایان صحبتهایش میگوید: «شهید سیدحسین آملی آن چه را باور داشت، عمل میکرد و عامل به معروف بود. هرچند بارها و بارها گفته شد اما یک خواهش از مردم و جوانان دارم، قدر خون شهدا را بدانید. این همه جانباز و شهید؛ از بهترین جوانان مملکت بودند که شهید شدند اما متاسفانه وضع مملکت ما به این شکل درآمده است. آن از مسئولان دولت قبلی، اختلاسها و اشتباهاتی که برای کشور دردسرساز شد و این هم از وضع حجاب که در وصیتنامه همه شهدا به آن توصیه شده است.»
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
کسری 70 هزار میلیاردی یارانه جایگزین ارز 4200
ازدواج مان عاقلانه نبود عاشقانه بود
عددهای نجومی غول پتروشیمی
سم سبزیجات را نخورید !
وضعیت نابسامان باغ پرندگان روی میز دستگاه قضا
پشت پرده شلیک های مرموز در بغداد
عصر جدید دانش بنیان ها
خاندان پهلوی؛ رکورددار فرارهای خفت بار
فضای رسانه ای وین در اختیار منابع آگاه!
برگزیدگان «عمار» در راه اکران مردمی
برادر کشی با سوسک کش!
وعده آب رسانی قبل از بهار