نظام اسلامی و مسأله موفقیت و رضایت


محسن سلگی
پژوهشگر فلسفه سیاسی
بخش بسیار بزرگی از تقلیل موفقیت‌ها بخصوص در میان عموم مردم حاصل توطئه‌ نیست، بلکه دست بر قضا حاصل همراهی و همدلی با آرمان‌های نظام است. این نارضایی بس متمایز از معنای نارضایی یا نارضایتی به معنای مصطلح در نظامات سیاسی سراسر گیتی است. چراکه منشأ بسیاری از نارضایتی‌ها و بخش بزرگی از آن، آرمانگرایی در ضمیر ناآگاه/ آگاه ایرانیان است. در حالی که نارضایتی در غرب عمدتاً مبتنی بر منافع است.  جنبش وال‌استریت مصداق این مدعاست. در این جنبش شاهد چالش و اعتراضی علیه بنیان‌های ظلم و نظم ستمکارانه سرمایه‌داری نبودیم بلکه بحث و مسأله مردم معترض، بر سر تقسیم منافع و سود بود. اتفاقاً این جنبش نه تنها بنیان سرمایه‌داری که اخلاق سود یا اخلاق فایده باورانه – که استوارت میل، جیمز میل، جرمی بنتام و... مبلغان اصلی آن هستند- را هدف براندازی و حتی نقد قرار نداده بود، که تقویت هم کرد. از این رو روح آن تقویت وال استریت نیز بود. دست کم تقویت ذات و بنیان وال استریت بود.


نظم سرمایه‌داری با وجود ایدئولوژیک بودن که اوج این شدت و خشونت ایدئولوژیک را می‌توان در ماشین و ارابه مرگ آن یعنی ارتش ایالات متحده امریکا دید، اما از آغاز دشمنی با آرمان‌های انسانی و الهی را اعلام کرده است. اندیشه لیبرال از اساس دشمنی خود با آرمانشهر، ایده‌های کلی و حتی عقل‌گرایی را بیان کرده است. حتی در قالب گرایش‌های لیبرال و حتی در تعدیلات صورت گرفته در آن تحت عنوان سیاست اجتماعی و دولت رفاه، عدالت انکار و یا تقلیل شدیدی شده است. در دولت رفاه هم شاهد آن هستیم که همچنان ذات سرمایه‌داری و لیبرالیسم پابرجاست و این نگرش و گرایش عدالت را به تعادل فروکاسته است. آنچه تحت عنوان سیاست اجتماعی مطرح می‌شود، محصول رویکرد و نگاهی نفس الامری و مستقل به مردم و معیشت طبقات فرودست نیست، بلکه عمدتاً تدبیری برای مهار آنها و جلوگیری از شورش علیه طبقات مرفه و بالاتر از این، شورش علیه سرمایه‌داری و جوهر لیبرالیسم است.
لیبرالیسم در ذات خود اقتصادی است. از این‌رو حتی لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم فرهنگی هم تحت حاکمیت منطق لیبرالیسم اقتصادی و بهتر بگوییم، منطق اقتصادی یا ذات اقتصادی لیبرالیسم است. در این فرهنگ با امپریالیسم اقتصاد - و نیز امپریالیسم علم اقتصاد - و امپریالیسم نظامی اقتصاد مواجه هستیم. اساس توسعه‌طلبی و جنگ‌افروزی دولت‌های غربی و در رأس آنها ایالات متحده امریکا اقتصاد و در یک کلام اصالت سود است.
قابل اشاره است که اصالت لذت هم در دل اصالت سود جای می‌گیرد و قابل تعریف و تخفیف به آن است. لذت هم آرمانی ضد آرمان -آرمانی دم‌دستی و ضد آرمان‌های برین و بهین و مهین انسان در طول تاریخ - است که هدف از مطرح کردن و کانونی ساختن آن، مصرف بیشتر به منظور سود بیشتر و قوام و دوام عمیق‌تر سرمایه‌داری است.
در شرایط گفته شده که آرمان به سود و لذت فروکاهش یافته است، موفقیت دولت‌ها به همین تعریف شده و در ادامه، رضایت مردم نیز ناظر و متکی به همین حد محدود است. نظام سیاسی در غرب نه بر آرمان‌ها و ارزش‌های معنوی متکی است و نه ادعایی برای آن دارد. افزون بر این مردم نیز از همین فرهنگ سیاسی تبعیت کرده‌اند. در این وضع، اعتراض سیاسی و نارضایتی مردم تا سر حد تمایلات حیوانی و یا حداکثر تغییرات جزئی در حد دغدغه‌های زیست محیطی و قانون کار، مالیات و نظیر آن، پیش می‌رود و حتی نمی‌تواند آزادی را به معنای همه‌جانبه و اصیل مطرح کند. آزادی هم به آزادی ازدواج همجنس‌گرایان و مانند آن تقلیل می‌باید. امروز دیگر آزادی رقابت در اقتصاد غرب هم چندان محلی از اعراب ندارد. یورگن هابرماس به درستی می‌گوید که در لیبرالیسم کلاسیک، آزادی رقابت وجود داشت اما در لیبرالیسم جدید و سرمایه‌داری متأخر این آزادی رخت بربسته و برچیده شده است.
قبل از قرن بیستم، می‌توان رگه‌هایی از آزادی را در اقتصاد و حتی جامعه غرب دید، اما پس از این، دولت‌ها با مدرن شدن و تجهیز به ابزار و تکنیک، حریم خصوصی را هم از میان بردند. حریم خصوصی حتی در دولت‌های استبدادی ارجمند انگاشته می‌شد یا اینکه دولت‌ها نمی‌توانند چنان فراگیر باشند که حریم خصوصی را هم رصد و مدیریت کنند. به بیان دقیق‌تر، ابزار کنترلی این کار را نداشتند. افزون بر این دولت‌های غربی امروز با صنعت القا می‌توانند حس موفقیت، حس رضایت و حس آزادی را به شهروندان القا سازند. دولت‌های غربی برخلاف نظام اسلامی، هیچ ذات و اصول ثابتی برای خود قائل نیست. از هیچ آرمانی دم نمی‌زند. برای همین نمی‌توان چیزی در آن یافت که بتوان آن چیز را به عنوان سنگ محک و داوری همیشگی نظام سیاسی از سوی مردم در نظر گرفت. آن چیز در نظام جمهوری اسلامی ایران وجود دارد.
این نظام، ذاتی دارد، اصول ثابت الهی و انسانی دارد که می‌توان آن را بنا به همین اصول به چالش کشید. در حالی که به چالش کشیده شدن نظامات سیاسی غرب صرفاً یا عمدتاً در حد رفتار است؛ آن هم رفتاری که از اصول قانون و تعادل تخطی نکند. اصول آنها در حد اصول قراردادی است در حالی که ولایت فقیه دارای یک ذات مبتنی و بهتر بگویم امتداد ذات الهی است؛ برای همین منطبق با فطرت انسانی نیز هست. از همین‌رو با معیارهایی نظیر آزادی و عدالت، پاکی و حتی با نیت هم داوری می‌شود. مصداق آن این است که در نظام جمهوری اسلامی حتی افعال و رفتار درست نیز به چالش کشیده می‌شود. چرا که نیت و ذات عمل در اینجا اهمیت دارد. برای مثال می‌گویند نیت فلان مدیر، قدرت یا ثروت است. زندگی افراد نیز ملاک قرار می‌گیرد آن هم به نحو حداکثری. شخصیت افراد هم به طرز حداکثری ملاک داوری واقع می‌شود. در حالی که غرب از اساس چگونه حکومت کردن را جای چه کسی حکومت می‌کند قرار داده و بر این اساس، توانسته تا حد زیادی نیت افراد و شخصیت آنها را از عرصه داوری و اعتراض و رضایت مردم بیرون بگذارد. موفقیت به رفتار و ظاهر فروکاست می‌شود.
هرچند غرب هم نتوانسته به نحو مطلق شخصیت را کنار بگذارد و حتی خانواده سالاری، طبقه‌گرایی و نژادپرستی در آنجا بیداد می‌کند اما توانسته همین صفات منفی خود را نیز از دایره قضاوت عمومی و رضایت مردم و نیز ارزیابی موفقیت خود کنار بگذارد.
افزون بر اینها، جایگاه ولایت فقیه به عنوان امتداد نبوت و امامت، سبب می‌شود توقعات خاص و بی‌نظیر از نظام اسلامی شکل بگیرد و در نتیجه، خطاهای نظام بزرگ‌تر از خطاهای سایر سیستم‌های سیاسی در دنیا دیده شود. در سوی مقابل، موفقیت‌ها و کارهای بزرگ نظام، بسیار کوچک‌تر از واقعیت آن دیده می‌شود. به بیان گزیده‌گویانه، جمهوری اسلامی ایران همیشه از خودش عقب است و این گزاره حتی در صورت رفاه عمومی و چشمگیر همه مردم پابر جا است. وقتی ولی فقیه نایب امام زمان(عج) است و وقتی یک پایه مشروعیت ایشان، الهی است و پایه دیگر تحقق و رأس بودن آن رضایت مردم، توقعات حداکثری و استثنایی نسبت به نظام اسلامی گریزناپذیر است. هیچ کجای عالم حکومتی خود را به دیانت و رضایت مردم وابسته نکرده است. می‌توان و باید تهدید را در این خصوصیات و اقتضائات خاص در نظر گرفت. هرچند فرصت‌های آن بیشتر است. ضمن آن‌که ولایت فقیه به عنوان ایده، نظام معانی و مفاهیم و نیز نظام سیاسی و رهبری عینی دارای مزایای معنوی و مادی بی‌نظیری برای مردم کشورمان شده است. در حالی که بسیاری در غرب از تنهایی، بی‌مرجعیتی و بی‌اقتداری، مرگ قهرمان و ارزش‌های انسجام بخش و وحدت‌آفرین انسانی و اجتماعی داد سخن و فغان سر می‌دهند، در ایران هنوز این ارزش‌ها از حیات برخوردار است و حیات بخشی می‌کند. همچنین ولی فقیه الگو و تحققی از همدردی برای مردم است که در هیچ کجای جهان نمونه و مشابهی ندارد. ساده‌زیستی ایشان به عنوان یک ساده زیستی ذاتی است که حتی اگر همه مردم کشور ثروتمند و مرفه بودند، ایشان دست از ساده زیستی برنمی‌داشت. حتی در این شرایط هم ایشان چنین زندگی می‌کرد که اکنون زندگی می‌کند. همزمان شیوه زندگی ایشان بدل به سنگ محک و معیاری برای نارضایتی از زندگی سایر مقامات شده است. چراکه مردم انتظار حداکثری دارند که مابقی مدیران و صاحب منصبان نیز ساده زیست باشند. این توقع، موفقیت را دیریاب‌تر و رضایت را دشوارتر می‌کند.