روزنامه خراسان
1400/10/30
نماد دفاع جانانه کُردهای اهلسنت از جمهوریاسلامی
جواد نوائیان رودسری - «بسیار جذّاب تهیّه شده است؛ هم خود سرگذشت این جوان آزاده کُرد جذّاب است و هم نوع نگارش صریح و کوتاه و بیحاشیه کتاب. با اینکه نیروهای مبارز کُردِ طرفدار جمهوری اسلامی را از نزدیک دیده و شناختهام، آنچه از فداکاریهای آنان در این کتاب آمده، برایم کاملاً جدید و اعجابآور است. نقش مادر و همسر هم حقّاً برجسته است. دلاوری و شجاعتِ راوی و خانوادهاش ممتاز است و نیز برخی عناصر دیگر کُردی که از آنان نام برده شده است.» اینها فرازهایی است از تقریظ رهبرانقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان»، روایت زندگی سراسر مجاهدت و ایثار امیر سعیدزاده، مبارزی مقاوم از خطه قهرمانپرور کردستان، یکی از رزمندگان اهلسنت که سالها برای عظمت اسلام و ایران جنگید؛ دیروز امیر سعیدزاده که به «سعید سردشتی» هم شهرت داشت، به همرزمان شهیدش پیوست. او سالها از عوارض قرارگرفتن در معرض تسلیحات شیمیایی رژیم صدام رنج برد، 80 درصد از ریهاش از بین رفت، اما عاشق ایران بود و دلیل کینه و دشمنی وطنفروشان نسبت به خودش را، همین میدانست؛ میگفت: «من خودم کُرد هستم و به کُردبودن خودم افتخار میکنم و از کُردِ ایرانی که تمامیت ارضی ایران را پاس بدارد هم دفاع و حمایت میکنم. کُرد را نباید با دموکرات، کومله و احزاب شناخت؛ چون کُرد یک فرهنگ و یک باور است. کُرد، دموکرات و کومله نیست. کُرد وطنش را نمیفروشد. کُرد در آغوش بعث نمیرود. اینها به اسم خلق کُرد، خلق کُرد را بدنام کردند.» حالا، راوی آن روایتهای شورانگیز، از بند تن خاکی رها شده و به سوی معبود اوج گرفتهاست. باید دوباره بخوانی «عصرهای کریسکان» یادآور یک حماسه است؛ حماسهای که هنوز ابعادش را، چنانکه باید و شاید، نشناختهایم. باید کتاب را به دست بگیرید تا بفهمید چه خبر است! انگار از سطر سطر آن، آتش میبارد، هر گزارش آن، دل را به جوش و خروش میآورد و تو، وقتی از مسیر زندگی امیر سعیدزاده، با قلم بینقص کیانوش گلزار راغب عبور میکنی، میفهمی که چرا مرتضی سرهنگی، با آن همه سابقه در فعالیتهای ادبی و تلاش برای زندهنگهداشتن حوزه ادبیات مقاومت، وقتی میخواهد احساسش را درباره «عصرهای کریسکان» بیرون بریزد، میگوید: «بعد از اینکه کتاب عصرهای کریسکان را خواندم، از فشاری که این کتاب به من وارد کرد، سکته کردم و در بیمارستان بستری شدم؛ چون من را خیلی اذیت کرد. اذیت به معنای اینکه آقای سعیدزاده و خانوادهشان رنج زیادی را تحمل کردند و در این رنج، امید هم داشتند.» سرهنگی در بیان خودش، اصلاً اغراق نمیکند. کریسکان، نام درهای بود که شهید سعیدزاده، چهارسال دوران اسارتش را نزد فرقه دموکرات کردستان عراق، در آن سپری کرد؛ او به یاد آن عصرهای مخوف، زمانی که درِ زندان را برای صداکردن همبندانش بازمیکردند تا به سوی جوخه اعدام هدایتشان کنند، نام «عصرهای کریسکان» را برای خاطراتش پسندید. وقتی کتاب را میخوانی، شگفتزده میشوی از این همه پایداری، از این همه ایمان و از این همه وطندوستی؛ اصلاً تو را از خود بیخود میکند و میفهمی که باید تاریخ مقاومت مردمان خطه قهرمان کردستان را دوباره بخوانی، درباره بمباران شیمیایی سردشت، بیشتر بدانی و از دردهای یک همسر، در چهارسال دوران اسارت همسرش، اطلاعات بیشتری به دست آوری. بانویی که به روایت معنا میدهد یک طرف این ماجرای حیرتانگیز، بانویی مقاوم ایستادهاست که حضورش، به حماسه و ایثار معنا و مفهومی قویتر میدهد. زنی که طی چهارسال، هر هفته، با صدای زنگ تلفن، دست و دلش لرزیده و در حالی گوشی را برداشتهاست که یکنفر از آن طرف خط، ناجوانمردانه عواطف و احساسات او را نشانه میگرفته و میگفته: «چرا لباس سیاه نپوشیدی، برو عزای همسرت را بگیر که اعدام شده است!» تحمل عذابی به این حجم، یک قلب بزرگ میخواهد و سُعدا حمزهای، صاحب چنین قلبی است. اصلاً ماجرای امیر سعیدزاده، بدون مقاومتهای سترگ سُعدا، چیزی کم دارد؛ این است که وقتی در فصلی از کتاب، خاطرات را از زبان سُعدا میخوانی، حال و هوای روایت کلی تغییر میکند و اصلا عوض میشود. او در جایی گفته است: «اصلاً یک ثانیه هم در خدمتکردن به شوهرم شک نکردم و پابهپایش بودم؛ چون برای مملکتم و ایشان بود. من واقعاً ایشان را تحسین میکنم که اینقدر به نظام و وطنش علاقهمند است. من اصلاً حرف و اعتراضی برای گفتن نداشتم. واقعاً با من مهرباناند و ثانیههایی که با هم زندگی کردیم، خیلی خوب بودند. من هرچه دارم، از ایشان دارم.» حالا، سُعدا دیگر تنهاست و شاید این بزرگترین رنجی باشد که در تمام زندگی با آن روبهرو شده است. قراردادی که با خدا امضا شد یکی از چیزهایی که با خواندن داستان «عصرهای کریسکان» به ذهنت میرسد، این است که برای خدمت به دین و میهن، لازم نیست درجه داشته باشی، اصلاً نیازی به مقام و موقعیت نیست؛ حتی نباید منتظر بمانی که برایت کف بزنند و تحسینت کنند. میفهمی که عقیده و ایمانت، همان ظرفیتی است که باید به آن تکیه کنی و نردبانی میشود که تو را تا بالاترین درجهها میرساند و ردای شهادت را برازندهات میکند. شهید امیر سعیدزاده میگفت که اسیر شده، اما هیچوقت تسلیم نشدهاست، میگفت که هنوز سرباز صفر است! اما من میگویم او سرباز صفری است که همه درجهها و ستارههای مدعیان عالم، نمیتوانند به اندازه خاک کفشش ارزش داشته باشند. شهید سعیدزاده، دردهای زیادی بر جسم داشت، خودش تعریف میکرد: «الآن هشتاد درصد از ریههایم از بین رفته و بیست درصدش مانده است. خیلی اذیت میشوم، ولی سعی میکنم روحیه خودم را نگه دارم و تا جایی که نفس دارم، وانمود کنم که سالمم تا دشمن ضعف من را نبیند.» او را که تا پایان عمر، مرگ در ایران را به زندگی مرفه در خارج ترجیح میداد، دایم تهدید میکردند؛ امنیت نداشت، اما شکایتی هم نمیکرد. شهید سعیدزاده معتقد بود که قراردادش را با خدا امضا کردهاست: «الآن من واقعاً امنیت ندارم. البته برایم هم مهم نیست؛ چون این راه را داوطلبانه انتخاب کردم و با خدا قرارداد بستم. من بهخاطر درجه به جنگ نرفتم. من دوسال مسئول امور مالی کل سپاه سردشت بودم. مسئول امور مالی سمت کمی در سپاه نیست. آن موقع نقدی پول به من میدادند. مثلاً نزدیک عملیات که میشد، ده هزار نفر نیرو میآمد. من اسامی را مینوشتم و به استان میرفتم و برایشان پول میآوردم. در عملیات تعداد زیادی شهید میشدند و پولشان پیش من میماند.آن موقع میتوانستم پول را خودم بردارم، ولی تمام پول را به استان عودت میدادم. من برای پول و مقام نرفتم. من قراردادم با خدا برای پول، درجه و مقام نبوده و نیست.»
سایر اخبار این روزنامه
آقای آبفا معضل «کشف رود» با بگیر و ببند خبرنگار حل نمی شود!
نماد دفاع جانانه کُردهای اهلسنت از جمهوریاسلامی
همه چیز درباره فاجعه ایربگ
آیا اسنپ چت به عزت نفس ما آسیب می رساند؟
خیرهکنندهترین مناظر برفی ایران
قطبنمایی نوین برای ایران و روسیه
فصل جدید روابط ایران و روسیه
گلایههای رامبد، شوک در اردوگاه سرخ و نفاق بیپایان اردوغان!
آغاز رسیدگی به مصادیق روشن ترک فعل در دستگاه ها
وعده های سرخرمن جهاد کشاورزی برای حل مشکل روغن و شکر
مشت مرگبار در نزاع پدرها !
سراب هیرمند!