بازگشت به معین

چرا اصلاحات جامعه‌محور تنها راه نجات است؟ بازگشت به معین مهرشاد ایمانی: «در اواخر دولت آقای خاتمی، هم دولت و هم جامعه دچار سرخوردگی و بی‌انگیزگی شده بودند. باید تحولی رخ می‌داد تا این شرایط ادامه پیدا نکند. اگر بخواهم ریشه‌یابی کنم، به تکیه‌گاه اصلی دوم خرداد یعنی نخبگان اشاره می‌کنم. تکیه‌گاه اصلی دولت آقای خاتمی مردم و نخبگان بودند. مردم در دو نوبت ۲۰ و ۲۲ میلیون رأی به آقای خاتمی دادند. نخبگان هم اعم از دانشگاهیان و فرهنگیان و اهل اندیشه بودند. هرچه دولت اصلاحات جلوتر رفت، ارتباطش با نخبگان دچار مشکل و شکاف بیشتری شد. ماجرای کوی دانشگاه را در نظر بگیرید که به‌نوعی مقدمه‌ای شد برای جدایی صفوف نخبگان از دولت اصلاحات. پس از آن فاجعه قتل‌های زنجیره‌ای به میان آمد که باز هم در این فاصله‌افتادن مؤثر بود. بعد هم دانشگاه دچار عدم تحرک شد و فعالیت‌های دانشجویی رو به افول رفت. در سال ۸۲ تشنج‌هایی در خوابگاه‌های دانشجویی و دانشگاه‌ها داشتیم که بازتابی بود از ادامه فشار 
سیاسی-امنیتی به جنبش دانشجویی و گسترش شکاف‌های ایجادشده در جریان حمله به کوی دانشگاه در سال ۷۸. شکست لوایح دوقلوی آقای خاتمی برای افزایش اختیارات ریاست‌جمهوری و اصلاح قانون انتخابات باعث سرخوردگی بیشتر این اقشار شد. شیوه برگزاری انتخابات مجلس هفتم نیز ضربه آخر را به حیثیت آقای خاتمی و دولت ایشان زد و فضای اجتماعی و عمومی را هم با سرخوردگی‌هایی همراه کرد. همچنین باید نقش سایر عوامل از صداوسیما تا روزنامه کیهان و برخی مطبوعات همسو با آنها را نیز در نظر گرفت. من هم زمانی که کاندیداتوری را در سال ۸۳ پذیرفتم به این مسئله اشراف کافی داشتم».
متن بالا روایت مصطفی معین است از شرایط اصلاح‌طلبان و آغاز دورشدن جبهه اصلاحات از بدنه اجتماعی خود که در کتاب اخیرش با نام «روایت 84؛ بانگ بی‌پژواک اصلاح‌طلبی» آمده است.
پرداختن به بخش‌هایی از این کتاب و البته نظرات مصطفی معین از انتخابات سال 84 به این سو از آن جهت حائز اهمیت است که او را می‌توان یکی از پیشگامان مسئله بازگشت به جامعه در نظر گرفت؛ همان ایده‌ای که این روزها کمابیش بخشی از جریان اصلاحات به ضرورت آن دست یافته‌اند. اکنون که دوگانه حضور در قدرت سیاسی و بازگشت به جامعه بیش از هر زمانی در جریان اصلاحات داغ است، خواندن روایت معین از آنچه به‌ تدریج باعث ایجاد شکاف میان اصلاحات و مردم شد، خالی است لطف نیست. او در سال 93 نیز در گفت‌وگویی با روزنامه «شرق» و در شرایطی که اصلاح‌طلبان مسحور و مدهوش پیروزی‌شان با نامزدی نیابتی بودند و تصور می‌کردند تا ابد قرعه قدرت سیاسی به نامشان زده شده است، ‌گفت: «نباید از یاد ببریم که هدف اصلی، خود مردم هستند و سیاست وسیله خدمت به مردم به شمار می‌رود، درحالی‌که متأسفانه در برخی موارد -در هر دو جناح- سیاست، هدف شده و مردم وسیله... اگر کوتاه‌مدت را در نظر بگیریم، به علت فقدان امکانات و رسانه شاید موفق نبوده‌ایم. ولی ارتباط تنگاتنگی که موردنظر شما با جامعه بوده‌ است، نداشته‌ایم. مخاطب آن در مرحله فعلی، نخبگان بوده‌اند. البته این هم مهم است که نگاه نخبگان به جامعه تغییر کند. گزارش وضعیت اجتماعی ایران که سال‌های 80 تا 88 را پوشش می‌دهد، می‌تواند یک کمک بسیار جدی به دولت در زمینه تهیه برنامه‌ها و سیاست‌های کلان ملی باشد. نه اینکه مثل دولت قبلی، صلواتی، تعدادی مصوبه از سر بگذراند. اگر ما یک جامعه توسعه‌یافته بودیم، همه جناح‌های سیاسی باید خود را مدافع منافع دانشگاه می‌دانستند و در مسائل دانشگاه دخالت نمی‌کردند و دانشگاه را ابزار اهداف سیاسی قرار نمی‌دادند».


هرچه پیش آمدیم این سخنان رنگ‌و‌بوی واقعی‌تری به خود گرفت و در پی ناکارآمدی دولت حسن روحانی و فراموشی تمام شعارها، خاصه در حوزه توسعه سیاسی، آزادی بیان و رفع حصر، مخاطبان اصلاحات امید خود را از اصلاح امور به دست اصلاح‌طلبان از دست دادند. عملکرد فراکسیون امید در مجلس دهم که با رأی بالای مردم تمام لیست تهران رأی آورده بود نیز مزید بر علت شد تا مردم تصور کنند رأی‌شان تأثیر ویژه‌ای در بهبود شرایط نداشته است. خروج آمریکا از برجام و بی‌عملی دولت روحانی، همه و همه زمینه افزایش فاصله میان سرمایه اجتماعی اصلاحات با اصلاح‌طلبان را فراهم کرد تا جایی که از دی‌ماه سال 96 تاکنون اصلاح‌طلبان در کنار اصولگرایان مورد انتقادهای شدید عموم مردم قرار دارند. دو بزنگاه انتخابات مجلس یازدهم در سال 98 و ریاست‌جمهوری سیزدهم در سال 1400 به نوعی آب پاکی را روی دست اصلاح‌طلبان ریخت که با حرف و شعار و طرح موضوعات ذهنی قادر به جلب رأی مردم نخواهید بود و دیگر حتی اصرارهای خاتمی نیز مؤثر نمی‌افتد و اگر به گفته معین حوادث رخ‌داده در دو دولت خاتمی باعث شد در اواخر دولت دوم جایگاه او و اصلاح‌طلبان قدری مخدوش‌ شده باشد، حالا می‌توان گفت مواضع اصلاح‌طلبان در هشت سال دولت روحانی ضربه‌ای کاری‌تر از گذشته به حیثیت اصلاحات و البته خاتمی وارد کرد. در چنین شرایطی در پاسخ به اینکه چه‌ باید کرد؟ دوگانه‌ای کاملا محسوس شکل گرفته است. برخی باور دارند مشکل بی‌اعتنایی قدرت رسمی به اصلاح‌طلبان است و می‌گویند اصلاح‌طلبان باید به قدرت نزدیک شوند تا بتوانند از موانع موجود عبور کنند. مشخصا سخن آنها این است که باید با نزدیکی به قدرت از میزان ردصلاحیت‌ها کاست. آنها می‌گویند اگر اصلاحات در قدرت حضور نداشته باشد، عملا به تشکیلاتی غیرمؤثر تبدیل می‌شود که برای همیشه از صحنه تصمیم‌سازی کنار می‌رود؛ بنابراین راه ماندگاری اصلاحات حضور مستمر در قدرت سیاسی است و در این مسیر تحت هر شرایطی ولو آنکه شورای نگهبان تمام نامزدهای اصلاح‌طلب را کنار بگذارد، نباید از انتخابات کناره گرفت؛ زیرا انتخابات تنها مسیر بی‌هزینه ورود به قدرت است. این نگاه کاملا در میان راست‌گرایان اصلاح‌طلب مشهود است.
مخالفان این طیف باور دارند اصلاحات قدرت خود را از جامعه گرفته است و اگر جامعه پشت اصلاحات نباشد، عملا تفاوتی با اصولگرایان نخواهد داشت؛ بنابراین در مقطع کنونی باید سیاست را کنار گذاشت و به جامعه بازگشت. به نظر می‌رسد این تفکر ریشه در جریان اجتماعی‌دانستن اصلاحات دارد؛ به این معنی که اصلاحات یک جریان اجتماعی تحول‌خواه متکی بر خواسته‌های مردم بود و حتی نقل واحدی از سوی تمام اصلاح‌طلبان است که هیچ اصلاح‌طلبی تصور نمی‌کرد خاتمی بتواند در سال 76 پیروز انتخابات شود و همه گمان می‌کردند با حمایت از خاتمی در بهترین حالت یک شکست آبرومندانه خواهند داشت. این سخن را بهزاد نبوی دو سال پیش در گفت‌وگو با «شرق» مطرح کرد و گفت حتی وقتی خاتمی در دانشگاه سخنان روشنفکرانه می‌زد، ما تعجب می‌کردیم که او چه می‌گوید! با استناد به این نقل واحد می‌توان گفت که مردم، خاتمی را خاتمی کردند و اگر اجماع عمومی در میان مردم وجود نداشت، اصلاحات نمی‌توانست سرپا بایستد. باورمندان به بازگشت به جامعه می‌گویند اکنون نیز باید بر همین گزاره یعنی «مردم» تکیه کرد؛ زیرا اگر قدرت اجتماعی اصلاحات بالا برود، حتی شورای نگهبان نیز دایره ردصلاحیت‌ها را محدود می‌کند و هرقدر مردم از اصلاحات رویگردان شوند و اصلاحات نیز مناسبات خود را با قدرت سیاسی تنظیم کند، شورای نگهبان هم با اطمینان از بی‌میلی مردم به سرنوشت اصلاح‌طلبان در انتخابات، با دستی باز صلاحیت‌ها را رد می‌کند.
تحلیل محمدرضا تاجیک هم در شرایط کنونی از دوری اصلاح‌طلبان از جامعه مهم به‌نظر می‌رسد؛ او چندی پیش در گفت‌وگو با روزنامه «شرق» بیان کرد: «عقل سیاسی یعنی اینکه ما چگونه و چطور می‌توانیم سهمی از سفره سیاست داشته باشیم و جریانی که قرار بود در ریزبدنه‌های جامعه حضور فرهنگی، معرفتی و گفتمانی داشته باشد، بخشی از ساختار قدرت شد. در این شرایط جریان اصلاح‌طلبی به محاصره کسانی درآمد که از اصلاح‌طلبی فقط بازی قدرت را فهم کرده بودند. اینها کسانی نبودند که بتوانند اندیشه‌سازی و گفتمان‌سازی کنند. مشکل دوم آن بود که کلیت جریان اصلاح‌طلبی به همین روش یعنی بازی قدرت خلاصه شد و کسانی میدان‌دار جریان اصلاحات شدند که به قدرت، تک‌بعدی می‌نگریستند و از درک قدرت فرهنگی، قدرت گفتمانی و قدرت زیباشناسی عاجز بودند و به قول فرکلاف به‌جای آنکه به قدرت درون‌گفتمان بیندیشند، به قدرت پشت گفتمان فکر می‌کردند؛ اینکه چه سهمی از قدرت داشته باشیم تا از بالا اصلاحات را انجام دهیم. وقتی یک جریان باطراوت در قدرت خلاصه شد، نیروهای این جریان از سبک‌زندگی‌سازی، مفهوم‌سازی و اقتضائات زمانه خود غافل ماندند».
نگاه حجاریان هم همین‌گونه است؛ او که پیش‌تر هم انتخابات را تنها هدف اصلاحات نمی‌دانست و می‌گفت اصلاح‌طلبان باید به‌صورت مشروط وارد انتخابات شوند و اگر نامزدهای دلخواهشان ردصلاحیت شدند، عطای انتخابات را به لقایش ببخشند، علت افول اصلاحات در میان مردم را این‌گونه می‌داند: «عده‌ای رفتند داخل کادر دولت. چند بار گفتم عده‌ای باید از دولت بیرون باشند. دوم خرداد جنبش بود؛ جنبش متولی می‌خواست که متولی نداشت. از این گذشته، پیگیری‌ها کم بود. یک عده هم شاید قاطی ما بودند که دنبال مال و منال و پست و مقام و صندلی بودند. من یک بار گفتم هرکس دنبال صندلی است نزد من بیاید، یک صندلی چرخدار دارم که به او بدهم! همه باید جلو می‌آمدند اما نیامدند. خلاصه نشد».
در این شرایط اصلاح‌طلبان با جامعه‌ای خسته از سیاست مواجه‌اند و از آنجایی که اصلاح‌طلبان همواره برای حضور سیاسی نیاز به رأی بدنه اجتماعی داشته‌اند، وقتی جامعه دلسرد از سیاست می‌شود، نخستین بازنده میدان همان‌ها هستند؛ برخلاف اصولگرایان که رأیی حداقلی اما تکلیفی و گعده‌ای دارند. هرچند این نگاه یعنی بازگشت به مردم، برای کسب رأی در انتخابات‌های آتی نیز محل اشکال است؛ زیرا به نوعی مردم را وسیله‌قراردادن برای کسب هدف سیاسی است؛ درحالی‌که به نظر می‌رسد اصلاح‌طلبان راهی جز بازگشت به سنگ‌بناهای نخستین‌شان در میانه دهه 70 یعنی حرکت عین‌به‌عین با مردم و تلاش برای به‌دست‌آوردن نمایندگی اجتماعی مردم و نه نمایندگی سیاسی ندارند تا شاید از این رهگذر حتی بتوانند نمایندگی سیاسی مردم را نیز به دست آورند.
در شرایط کنونی اصلاح‌طلبان با درنظرداشتن دوگانه فوق، یعنی جامعه و قدرت، به سه بخش تقسیم شده‌اند؛ بخشی که کنار سیاست نشسته‌اند و می‌کوشند به‌جای اقدامات صرفا سیاسی مانند برنامه‌ریزی زودهنگام برای انتخابات مجلس دوازدهم، از بسترهای مختلف مانند فضای مجازی و رسانه‌های مکتوب و تصویری از مردم و با مردم سخن بگویند، بخشی که در قالب حزبی سعی می‌کنند با تکیه بر جامعه خود را برای انتخابات آماده کنند مانند حزب اتحاد ملت؛ چنان‌که اخیرا آذر منصوری، دبیر کل این حزب گفت «ما برای اداره کشور برنامه داریم و معتقد هستیم بدون داشتن جامعه قدرتمند امکان شکل‌گیری دولت و حاکمیت توانمند نیز وجود نخواهد داشت» و بخشی دیگر هم مانند حزب کارگزاران که هدف اصلی را حضور در قدرت می‌داند و برای تحقق این منظور به گفته سیدحسین مرعشی، دبیر کل این حزب، باید به قدرت سیاسی نزدیک شد.
به هر روی اصلاح‌طلبان در مقطع کنونی دچار چندپارگی هستند و افزون بر محدودیت‌های نظارتی و اختلافات درون‌جناحی، بیش از هر زمان مورد اقبال جامعه قرار ندارند و شاید برای رفع این تهدید بزرگ راهی باقی نمانده جز بازگشت واقعی به بسترهایی که در میانه دهه 70 باعث شد جریان اصلاحات چه در حوزه اجتماعی و چه در عرصه سیاسی نماینده بی‌رقیب جامعه ایران باشد؛ همان ایده‌ای که سال‌ها پیش و خیلی قبل‌تر از کسانی که امروز از بازگشت به جامعه سخن می‌گوید، مصطفی معین مطرح کرده بود و حالا انگار باید برای تحقق این مهم به باورهای معین بازگشت.