رواج سرمایه داری!

آفتاب یزد - یوسف خاکیان: «من نمی‌دانم در چه مملکتی زندگی می‌کنم؟ در مملکتی که خط فقر زیر ده میلیون است و کلی آدم در مشکلات معیشتی هستند، یا مملکتی که در یک سالن کوچک ١۵٠ میلیارد پول جابجا می‌شود؛ برای اثری که مثلا هنری است که هیچکدام هنری نیستند، اینجا کجاست؟! کسی که
۱۴ میلیارد می‌دهد و اثر را می‌خرد اصلا می‌فهمد نقاشی چیست؟ پولش از کجاست؟ این چه بازی است که در می‌آورید، که طرف فکر کند اثر واقعا هنری است و او چیزی نمی‌فهمد و فقط می‌فهمد گران است، نه عزیزم اثر هیچی نیست!... »
آنچه خواندید بخشی از انتقاد تند مسعود فراستی منتقد سینما از حراج تهران است که ۲۴ دی ماه در هتل آزادی برگزار شد. گران‌ترین اثر این حراج که شاعر نشسته پرویز تناولی بود هم به قیمت ۱۴ میلیارد و ششصد میلیون تومان فروخته شد و همچنین مجموع فروش این دوره حراج تهران ۱۵۸ میلیارد و هشتصد و نود میلیون تومان اعلام شد.
1- مسعود فراستی را همه می‌شناسند، او به همه چیز بند می‌کند و مخالفت خودش را با آن اعلام می‌کند، البته بیشتر سر و کارش با سینمایی هاست و کارگردانان و آثار تصویری شان را به نقد می‌کشد و مخالفتش را با آنها اعلام می‌کند، در نقدهایش هم حرفهای تندی می‌زند و از هیچکس و هیچ چیزی هم باکی ندارد، با این حال همه ما می‌دانیم که او در بیشتر نقدهایش یک طرفه به قاضی می‌رود و اظهاراتش را درباره فیلم‌ها و کارگردانان مختلف منصفانه بیان نمی‌کند، مثلا اینکه گاه نقدهایش بوی توهین هم می‌دهند و هر کسی هم که به او می‌گوید: «چرا سخنانت را اینگونه بیان می‌کنی؟» به سوال او اهمیت نمی‌دهد و به ادامه کار خویش مشغول می‌شود. خیلی‌ها می‌گویند فراستی فیلم‌ها را ندیده نقد می‌کند، خودش هم یکی دو بار این موضوع را بیان کرده، به طور کلی مسعود فراستی است دیگر، نمی‌شود کاری‌اش کرد، اگر تو سینما دوست باشی و به تماشای فیلم علاقمند باشی مسعود فراستی را نیز باید تحمل کنی و نقدهایش را در کنار فیلم‌هایی که به تماشا می‌نشینی، بپذیری. خواه خوشت بیاید، خواه نیاید. اما مسعود فراستی اینبار درباره سینما و آثار کارگردانان مختلف سخن نگفته و حراج تهران را که در حوزه نقاشی فعالیت می‌کند مورد هدف قرار داده است، حراجی که هر ساله برگزار شده و میلیاردها تومان هم در آن پول رد و بدل می‌شود. سخنان فراستی را در ابتدای این گزارش مورد مطالعه قرار دادید، نظر شما درباره اظهارات وی چیست؟


2- اگر از خوانندگان صفحه فرهنگی روزنامه باشید حتما می‌دانید که تاکنون چندین و چند بار درباره اظهارات این منتقد جسور مطالبی را به رشته تحریر درآورده ایم، مطالبی که در نقدِ نقدهای مسعود فراستی نوشته شده بودند، ما در آن گزارش‌ها از فراستی پرسیده بودیم که: «استاد بزرگ، چرا اینگونه سینمای ایران را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهی و همه چیز را با عینک بدبینی نگاه می‌کنی، شما
نه تنها سینمای ایران را قبول نداری، بلکه سینمای کل دنیا را نیز قبول
نداری و معتقدی از میان تمام سینماگران کل تاریخ تنها به تعداد انگشت شماری سینماگر خوب و کاربلد وجود دارد که فیلم خوب ساخته اند، تازه بیان می‌کنی که در میان آثار آنها هم بد وجود دارد، مگر می‌شود این همه سال از عمر سینمای ایران و جهان گذشته باشد و هیچ کس نیامده باشد که بداند سینما چیست و فیلم خوب ساختن چه مفهومی دارد؟» به مسعود فراستی گفته بودیم که لطف کند کمی منصفانه‌تر آثار سینمای ایران و جهان را به نقد بکشد، مثلا بیان نکند که «از گور برخاسته» ایناریتو فیلم بدرد نخوری ست و
دی کاپریو یکی از بدترین بازی‌هایش را در این فیلم به معرض نمایش گذاشته است. اما به هر روی همان‌طور که پیشتر گفتیم فراستی به نقدهای ما اعتنایی نکرد و به سبک و سیاق خود در حوزه نقد فیلم ادامه داد. ما هم به شیوه خودمان هر از گاهی یکبار نقدهای فراستی را به نقد کشیدیم و آلارم اینکه یکطرفه به قاضی می‌رود را برایش به صدا درآوردیم. اما در این گزارش می‌خواهیم برای اولین بار پشت مسعود فراستی در بیاییم و از او حمایت کنیم، می‌خواهیم بیان کنیم که درباره حراج تهران حق با این منتقد سینماست و نقد او درباره این رویداد هنرهای تجسمی کاملا منصفانه است.
3- از دیرباز حوزه هنر خاصه هنر نقاشی محلی برای رد و بدل شدن
پول‌های کلان بوده است، یک هنرمند در یک زمانی یک تابلو
را کشیده و پس از سالها آن تابلو به یک اثر هنری مشهور تبدیل شده است. حال یا نقاشش هنوز در قید حیات است و یا با زندگی دنیوی بدرود گفته و چهره در نقاب خاک کشیده است. بدیهی است وقتی یک اثر هنری مشهور می‌شود قیمتش هم بالاتر می‌رود و همه درصدد برمی آیند که آن اثر هنری را از آن خود کنند، حال اگر هنرمند در قید حیات باشد خودش قصد فروش آن را می‌کند و اگر هم در قید حیات نباشد صاحبان آن اثر هنری تصمیم به فروش آن می‌گیرند، مثل تمام تابلوهای نقاشی که در طول قرنهای گذشته به فروش رفته و صاحبان مختلف پیدا کرده است. اما در میان همه این موارد یک مسئله هیچوقت مشخص نشده است، اینکه اثر هنری چیست و اساسا چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟ آیا باید پیامی در دل خود داشته باشد؟ آیا باید روشن و واضح باشد یا مبهم و غیرقابل فهم؟ زیبایی‌اش مهم‌تر است یا پیامی که انتقال می‌دهد؟... ده‌ها پرسش دیگر را درباره چیستی یک اثر هنری (خاصه در حوزه هنرهای نمایشی) می‌توان بیان کرد، پرسش‌هایی که همگی ما را به یک موضوع مهم می‌رسانند، اینکه چگونه متوجه شویم که یک تابلوی نقاشی یک اثر هنری شناخته می‌شود؟
4- متاسفانه هرچه زمان جلو می‌رود، آدمها، مخصوصا آنهایی که تخصصان ارائه پُزِ روشنفکری ست، تمام تلاششان را می‌کنند که این نکته را به بقیه انتقال دهند که با آنان فرق دارد، یعنی بیشتر می‌فهمند، متفاوت‌تر عمل می‌کنند، طور دیگری به زندگی نگاه می‌کنند و اصلا به شکل دیگری (متفاوت از بقیه) روز و روزگار می‌گذرانند. باز هم متاسفانه درصد قابل توجهی از این افراد، به سمت آثار هنری گرایش پیدا می‌کنند و به دلیل تمکن مالی‌ای که دارند
درصدد جمع‌آوری کلکسیون‌های هنری برمی آیند، کلکسیون‌هایی که یک متخصص هنر باید پیدا شود و هنری بودن یا غیر هنری بودن آثار آنها را تشخیص دهد، این در حالی است که متخصص هنر کارش باید این باشد که اصیل بودن و تقلبی بودن یک اثر هنری را مورد ارزیابی قرار دهد، این یعنی یک تابلو، یک عکس، یک کتاب، یک شعر یا هر اثر خلاقانه دیگری، اول باید هنری باشد بعد مورد ارزیابی برای اصیل بودن و تقلبی بودن قرار بگیرد. اما در روزگار کنونی و شاید هم از مدتی پیش‌تر متاسفانه هر اثری که خلق شده، به عنوان اثر هنری شناخته می‌شود و عجیب آنکه خیلی زود به عنوان یک اثر ارزشمند شناخته شده و مورد خرید و فروش قرار می‌گیرد. گاه این سرعت آنچنان بالاست که هنوز رنگ روی اثر (مثلا تابلوی نقاشی) خشک نشده، مورد خرید و فروش قرار می‌گیرد، آنهم با قیمت‌های بسیار بالا.
5- همه ما در این مقطع زمانی زندگی می‌کنیم و به شرایط اقتصادی آن به خوبی واقفیم، می‌دانیم که قیمت اجناس و کالا در چه شرایطی قرار دارد، می‌دانیم که دستمزد کارگر و کارمند و قشر حقوق بگیر چقدر است، می‌دانیم که تورم و رکود اقتصادی در چه وضعیتی ست، همین‌طور در جریان هستیم که در شرایط کنونی خرید مثلا چند عدد
تخم مرغ و دو نان بربری برای مهیا کردن شامی ساده برای یک خانواده سه نفره چقدر سخت و سنگین است و چه فشارهایی روی سرپرست خانواده می‌آورد، در کنار این موارد، این را هم می‌دانیم که برخی از افراد در همین مملکت طوری زندگی می‌کنند که در اصلاح به آن «لاکچری» می‌گویند، ماشین مدل بالا سوار می‌شوند، سفرهای خارج از کشور می‌روند، تفریحات آنچنانی دارند، غذاهای جور واجور می‌خورند و به قول معروف «اُوِرت» پول خرج می‌کنند و ککشان هم نمی‌گزد. آنها هیچگاه خرید تخم مرغ و نان بربری را تجربه نمی‌کنند چرا که پولشان از پارو بالا می‌رود و مشخص است که چنین فردی غذای اعیانی را به نیمروی ساده ترجیح می‌دهد. اگر با یک ضرب و تقسیم ساده دو دو تا چهار تا حساب کنیم در می‌یابیم که درصد افرادی که در گروه اول عضویت دارند بسیار بیشتر از درصد افرادی ست که عضو گروه دوم هستند اما حداقل در حوزه هنرهای تجسمی، این اعضای گروه دوم هستند که قیمت آثار خلق شده (دقت کنید، نگفتیم آثار هنری) را مشخص می‌کنند، آنها خیال می‌کنند که هرچه قیمت یک اثر خلق شده (مثلا تابلوی نقاشی) را بالاتر ببرند، کلاسش بیشتر است. این ماجرا دقیقا همان مسئله‌ای است که در حراج تهران رخ می‌دهد، آثاری که خلق شده‌اند و به قول مسعود فراستی در هنری بودن یا نبودن آنها محلی از اعراب وجود دارد با قیمت‌های سرسام‌آور خرید و فروش می‌شوند، نام این محفل را هم گذاشته اند، محفل هنری. مسلما افراد معمولی (همانها که برای شام نان و تخم مرغ دارند) نمی‌توانند در این محفل‌ها تابلوی نقاشی خرید و فروش کنند، آنها حتی وقتی خبر رد و بدل شدن پول‌های فوق میلیاردی را تصور می‌کنند هم سردرد می‌گیرند، چه برسد به اینکه بخواهند داد و ستدی در این حوزه انجام دهند. حال این پول‌ها و رد و بدل شدنشان چه موضوع مهمی را می‌خواهند به جامعه داخلی و جامعه جهانی القا کنند، خدا می‌داند. جامعه داخلی که بی‌شک متعجب خواهد شد چرا که خودش در شرایط بدی قرار دارد و نمی‌تواند بده بستان اقتصادی در چنین حجم بالایی را تاب بیاورد، جامعه جهانی هم شاید با خود بگوید ایران در حال پیشرفت و ترقی ست چرا که همانطور که در کشورهای دیگر حراج آثار هنری رخ می‌دهد در ایران هم اتفاق می‌افتد، در حالیکه در کشورهای دیگر 90 درصد مردم پولدارند و ده درصدشان پولدارتر، اما در کشور ما
90 درصد مردم فقیرند و ده درصدشان فوق پولدارتر.