روزنامه ایران
1400/11/05
زندگی بیرون از چهاردیواری
حمیده امینی فردخبرنگار
زن سرش را از شرم پایین میاندازد، همان وقت که مرد با صدای بلندش از پشت چند تکه پلاستیک بهم وصله شده، یادمان میاندازد اینجا «صاحب» دارد. اسمش را گذشتهاند صاحبخانه «خانههای بلاتکلیف»... «رحیم» همان مرد چهارشانه بلندقد حواس جمعی است که تا میبیند سمت «راضیه» میرویم خودش را با دو میرساند به ما! چهرهاش عبوس و گرفته است...: «از زن من چی میخوای؟!» زن که حالا از ترس به خودش پیچیده، نگاهش را از خشم مرد میدزد و با حالتی خمیده از لای درز پلاستیکها داخل خانه میشود. خانه که نه همان چادر
تو در توی عجیبی که حکایت هر کدام از ساکنانش از همین «جا» آغاز میشود.
اسم برجهای سعادت آباد را که حتماً شنیدهاید، برج نه؟! گذرتان که لابد به خیابانهای معروف میلیاردیاش افتاده است! حالا رد همان لاکچریها را که بگیرید، چشمانتان را که نبندید، انتهای تمام آن زرق و برقها به یکجا ختم میشود: «بنبست ارض»! اما در طول مسیر نه نشانهای میبینید و نه حتی رد کوچکی که باورتان شود به «ته دنیا» رسیدهاید... تا اینکه چشمتان هنوز از آن برجهای سر به فلک کشیده سیراب نشده، نگاهتان به سمت چادرهایی میرود که در یکی از گرانترین مناطق تهران به قول اهالی بالا، «وصله ناجور» شده است. یکی از همان وصلههای ناجور اسمش «سلیمه» است. نشانی خانهاش اولین چادر رخ نمای سر خیابان است. چادری که همین چند ماه پیش حجله عروسیاش بوده و حالا هم دورتادور اتاق سه متریاش میگردد تا بلکه لابهلای همان اسباب و اثاثیه زهوار در رفته و درب و داغان یک جای خواب برای بچه هنوز نیامدهاش پیدا کند. سلیمه را وقتی میبینم که دبههای چند لیتری آب را لای برفهای یخ زده کنار چادر پایین میآورد. خودش همین جا به دنیا آمده، سی و اندی سال پیش! خانه پدریاش را کمی پایینتر با چند آجر قرضی ساختهاند، اما زور آن قولنامههای دستی و عجز و لابهها هم به سرپا نگه داشتن این چادرها نرسیده است. این را کربلایی محسن میگوید. پدر سلیمه وقتی فرش خشک شده جلوی چادر را روی کولش میاندازد تا دوباره زیر چادر پهن کند. برف و باران که میبارد کارش همین میشود. با یکدست فرش جمع میکند و با دست دیگرش سبد گل پر میکند. همان سبد گلهای معروف داوودی سر پل مدیریت! اینجا عمده اهالی کارشان گل فروشی است، اما نه اینکه کارمند و کارگر و معلم میانشان پیدا نشود!
سقف خانه «سلیمه» آسمانش آبی است. پلاستیکهای وصله شده زورشان به سنگینی برف دیشب نرسیده، یک در میان آنچنان پاره شده که ساکنان چادر را از ترس از جا پرانده است. «سلیمه» میگوید: «زمستانها وضعمان همین است. پلاستیکها را هم پارچه کنیم، دودکش بخاری خفهمان میکند. این از خدا بی خبرها تمام انشعابها را قطع کردهاند. یک برق برایمان مانده که از تیر چراغ برق گرفتهایم و آب هم که میبینید باید دبه پر کنیم! حمام که هیچ بلکه دوست و آشنایی پیدا شود کارمان راه بیفتد.»
پدر سلیمه میگوید: «چند سال پیش کارشناس آمد متری 20 میلیون تومان (عرصه و اعیان) را قیمت گذاشت. شهرداری، اما زیر بار نرفت. گفت اعیان شما را متری یک و نیم میلیون تا دو میلیون تومان میخرم. اما حالا دهاتش هم متری دو میلیون تومن خانه پیدا نمیکنی! اینجا دلال جماعت چمباتمه زده، مفت خری کند. همان زمان هم همین کار را کردند، خیلیها را ساختند. «اسلام آباد» به بالا را نگاه کنید هرجا تابلو دیدید یادتان باشد دلالها با شهرداری زد و بند کرده و به جای تراکم، زمینهای ضعیف ترها را خریدند و آنها آواره کردند. ما هم میگوییم آخرش یا برد است یا باخت! پول دادهایم زمین خریدهایم. کارشناس بیاورند هرچه قیمت گذاشت همان را پایینتر به شهرداری میفروشیم. همین چند کوچه بالاتر شما خانه کمتر از متری 100 میلیون تومان پیدا نمیکنی! شهرداری نه کمکمان میکند نه از ما زمین را میخرد. نزدیک 400-300 خانوار آن بالا و همین جا لای این خرابهها زندگی میکنند.»
همسایه بغل دستی او تا صدای ما را میشنود رو یخها سر میخورد پیش ما: «بیایید ما را از این کثافت نجات دهید. هر روز زجر میکشیم. شهرداری چرا باید دراین سرمای استخوان سوز نامه بزند تا گاز را قطع کنند؟ چرا انشعاب نمیدهند؟ الان 5 سال است که اینجا هستم. میخواهند مفت بخرند. من اینجا پول دادهام، قولنامه دارم.»
مرد مرا به سمت چادر بزرگی میبرد که هر گوشهاش یک بچه نشسته است. سقف پلاستیکی بالای مثلاً خانهاش باز است تا دود بخاری خارج شود. یک گوشه شبیه حلبی آبادها تا توانسته یونولیت و آجر چیده و سمت دیگرش فقط پتو است! نه تلویزیون، نه یخچال نه کمد و نه حتی وسیلهای که یادتان بیندازد اینجا خانه یک خانوار 6-5 نفره است! مرد گلایههایش کم نیست. همسایه کمی آن طرف تر دو دختر دانشجو دارد. یکبار، دو بار، سه بار هم که صدا میزند خبری از هیچ کدامشان نمیشود... مرد میگوید: «خجالت میکشند. هر روزشان همین است. ما را نبین به این نکبت راضی شدهایم، جوانترهایمان زجر میکشند. چه کسی حاضر میشود دست چند پشت غریبه را بگیرد بیاورد اینجا؟»
شهرداری میگوید مسکن معوض میدهیم، اما مرد میگوید: «از این خبرها نیست. زمین خودمان را نمیبخشند، هر از گاهی چند نفر اراذل و اوباش با چوب و چماق میریزند اینجا که نشان دهند منطقه ناامن است. حتی دست معتادها را میگیرند و میآورند اینجا و بعد هم فیلم میگیرند که بگویند اینجا شبیه جایی ناامن است. اما ما انسانیم، حیوان که نیستیم.
برخیها از ترس به فروش زمینهایشان تن میدهند اما ما از این بیدها نیستیم که با آن بادها بلرزیم. من کشاورز بودهام. خانمم دانشگاه کشاورزی خوانده. زندگی ما را نبینید، آبرو داریم.»
کمی آن طرفتر از او، نگار ایستاده است. صورت زمخت یخ زدهاش را با موهای خرمایی مجعدش پوشانده، اما از لای چینهای پیشانیاش میتوانید رد زنی 60-50 ساله را ببینید. نگار اما 40 ساله است! میگوید مأموران شهرداری چند هفته پیش آمدند خاک ریختند، لودر انداختند، اثاثیه ما را زیر و کردند... میگوید: «هر کس یک حرف میزند. میگویند بلند شوید خانه میدهیم. از دره فرحزاد کارتن خوابهای معتاد را میآورند اینجا میاندازند به جان ما! زن و بچه مردم را نمیبینند؟ اگر پول داشتیم میرفتیم یکجا اجاره میکردیم. مسئولان میروند و میآیند اما ما زیر این حرفها لگدمال میشویم. فقط میخواهیم زودتر تکلیف ما را روشن کنند.»
نگار دستش را به سمت چادرهای همسایه دراز میکند و ادامه میدهد: «5 -4 سال است زیر همین چادرها زندگی میکنند.مجبورند. اصلاً به این ساختمانها انشعاب بدهید. وقتی خریدند انشعاب را واگذار کنید. انشعاب را که نمیخواهیم با خودمان ببریم. اداره گاز میگوید از شهرداری نامه بیاورید، شهرداری میگوید باید حفاری کنیم. اگر ساکنان همین چادرها، پول داشتند و به مأموران شهرداری میدادند سریع مجوز ساخت میگرفتند! اما ندارند. برای همین اسیر شدهاند وسط این تکه زمین.»
قدیمیترها که چند آجر روی هم گذاشته و مثلاً وضع بهتری دارند میگویند با جان و دل اینجا را نگه داشتهاند. میگویند «همه معتادها را بیرون کردیم. شما ببینید کدام یک از این خانهها و چادرها مواد فروش و قاچاقچی دارند؟ حتی یک کارتن خواب هم اینجا نمیبینید! اینجا حتی یک متر خانه را هم نمیشود تصرف کرد. از صاحب ملک خریدهاند. ملک مال ونکیها بوده، حق عیان را فروختهاند. عرصه را هم که معلوم نیست به کجا دادهاند. ما که مشکلی نداریم. عرصه را بردارند پول اعیان را بدهند ما میفروشیم.»
متصرف هستند، کوتاه نمیآییم!
پرده دوم را باید از زبان شهردار منطقه 2 بشنوید. مهدی صالحی روی دیگر ماجرای چادرها را روایت میکند. میگوید: «محدوده اسلام آباد یا همان شهرک نیایش در گذشته اراضی زراعی ده ونک بوده که به علت عبور بزرگراه چمران قبل از انقلاب از محدوده «ده ونک» جدا شده و اکنون ماهیت جداگانه پیدا کرده است. اما طبق طرح تفصیلی کاربری فضای سبز دارد و همه ساخت و سازهایی که در آن شکل گرفته پروانه و مجوز ندارند. البته مجموع سکونتی که در کل رود دره از جنوب شهرک آتی ساز تا بزرگراه شهید همت جریان دارد فقط 10 درصد است که در 6 لکه پراکنده شده است.»
او میگوید که در دهههای مختلف قبل از انقلاب، زمان جنگ و بعدها، تعدادی در این منطقه ساکن شدهاند، اما از سال 85-84 به بعد به علت نظارت و کنترل سخت شهرداری، سرعت ساخت و سازهای غیر مجاز کاهش یافته است.
به گفته صالحی، هم اکنون نزدیک به 2 هزار و 500 نفر در این لکهها زندگی میکنند که از اقشار مختلف از کارمند گرفته تا طبقه کارگری و اداری هستند، البته طبقات ضعیف هم در آنها بسیار زیاد است. اما چادرها که برپا شده و حدود 12-10 عدد بیشتر هم نیست، طی 8-7 ماه گذشته شکل گرفته و ما تلاش کردیم که در این مدت تعدادشان زیاد نشود. در این منطقه اصلاً معتاد متجاهر نداریم و حدوداً 15 خانوار که ایرانی و مهاجر خارج از تهران هستند، ساکن شدهاند.»
ماجرا چیست؟ میگوید: «در گذشته برخی کشاورزان قدیمی زمینها را خرد کرده و به صورت غیر مجاز فروختهاند و افرادی هم با مبالغ پایین این زمینها را خریدهاند و حالا خودشان را محق میدانند. این شرایط اصلاً مورد تأیید ما نیست و حتی اهالی شهرک نیایش هم این شکل زندگی را نمی پذیرند. به هرحال تعدادی از اهالی شهرک به مرور زمان سند گرفتهاند و مایل نیستند جمعیت جدیدی وارد شود. تقریباً کمتر از 50 درصد خانهها دارای سند است. پیشنهاد شهرداری این است آنهایی که در حریم رودخانه یا در حریم بزرگراه هستند در همان محدوده مسکن معوض دریافت کنند. خب اگر این طرح مصوب شود در یک بازه 2 تا 3 ساله میتوان مسأله را حل کرد. ببینید این یک معضل 50 ساله است که فکری برای آن نشده و نمیتوان دو روزه مسأله را جمع کرد.»
چرا شهرداری نتوانسته در این مدت کاری انجام دهد؟ صالحی در پاسخ به این پرسش میگوید: «هم اکنون سه نسل در این نقطه زندگی میکنند. عنوان سکونتگاه غیر رسمی هم به آن تعلق نمیگیرد چون دو مسجد دارد و بچهها در مدارس سعادت آباد درس میخوانند. شهرداری سال 94-93 با جیب پر پول رفت؛ اما ساکنان مایل به جابهجایی نبودند. البته که الگوی جابهجایی الگوی صد درصد رد شدهای است. الان 700 خانوار در آنجا زندگی میکنند که با افرادی که اخیراً در حریم رودخانه چادر زدهاند، فرق دارند. ما با چادرنشینها مذاکراتی هم کردهایم تا از آنجا بلند شوند اما خودشان را محق میدانند و چون توان تهیه مسکن در شهر را ندارند مقاومت میکنند. ببینید آنجا هیچ امکانات بهداشتی و شبکه تأسیسات وجود ندارد. اما آنها در شرایط بعضاً سختتر هم زندگی کردهاند و میتوانند با این شرایط کنار بیایند. ما معتقدیم که آنها متصرف هستند. ما به هیچ وجه اجازه توسعه این فضا را نمیدهیم و در همین مدت نیز با یکی، دو مورد برخورد کردیم اما برای برخورد با قدیمیترها نیاز به احکام قضایی و هماهنگی با پلیس داریم که درحال انجام آن هستیم.»
در این گزارش از دو زاویه به موضع چادرنشینان حاشیه چمران پرداختیم. هر دو روایت به نوعی به دنبال اثبات حقی است که فکر میکند سالهاست از او ربوده شده است. در یکجا چادرنشینان و در جای دیگر شهرداری! اینکه حق با چه کسی است شاید دشوار باشد و نیاز به کنکاشی بیشتر و باز هم شنیدن دارد و شاید گاهی هر دو سوی ماجرا حق داشته باشند! اما سرمای سوزناک بهمن ماه و زندگی در چادرهایی که حالا حتی در دورافتادهترین و محرومترین مناطق کشور هم به ندرت دیده میشود، آن هم در شمال پایتخت نشان میدهد ما با یک مسأله اجتماعی مواجهیم که نباید زیر نگاه اقتصادی مدفون شود.
سایر اخبار این روزنامه
قدردانی از بانوی هنرمند پیشکسوت نگارگری
هندبال ایران به مسابقات جهانی رسید
جنگ روانی علیه مالیات از سرمایهداران
جزئیات برنامه حمایتی دولت از مستأجران
بوی باروت در اروپا
بازار انرژی امریکا بخاطر تحریم نفت ایران تحت فشار است
ایثارگران سرخ!
گنج قارون صبر ایوب، عمر نوح
زندگی بیرون از چهاردیواری
برای عدهای فرق نمیکند پیچ و مهره بفروشند یا کتاب
فروش 9 میلیارد تومانی در یک روز
تحریم لغو نشود توافق نمیشود
آوار موشکهای یمنی بر سر عربستان و امارات
شتاب گیلان برای پیر شدن
بازار «آی تی» جهان 4/5 تریلیون دلاری می شود
آفریقا در افق دیپلماسی
چرا همافزایی راهبردی با مسکو اهمیت دارد؟