روزنامه شرق
1400/11/07
بازخوانی حمله ۶ بهمن «سربداران» به روایت شاهد عینی
بازخوانی حمله 6 بهمن «سربداران» به روایت شاهد عینی بازخوانی حمله 6 بهمن «سربداران» به روایت شاهد عینی امیرحسین جعفری: صدای شلیك آرپیجی هر سكوتی را میشكند. بهویژه سكوت شهر رطوبتزده آمل را. صدای رگبارهای پیوسته و شعار و شب و سرمای بهمن ماه كه فضای منحصربهفردی را ایجاد كرده بود. زمانی كه نیروهای موسوم به سربداران وابسته به چپ مارکسیستی با توهم تسخیر یك شهر و همراهی مردم شهر و سپس فتح نقطه به نقطه كشور اقدام به حركتی مسلحانه به صورت پراكنده از آبان 60 و به صورت گسترده در روزهای 5 و 6 بهمن ماه همان سال در شهر آمل كردند. مهمترین حمله آنها در قالب پنج تیم 20نفره در ساعت 11 روز 5 بهمن 1360 پس از شلیك به ساختمان بسیج آغاز و با گذشت كمتر از یك روز با شكست جدی مواجه شد. تعدادی از نفرات آنها كه زنده مانده بودند، چندی بعد از سوی دادگاه انقلاب به مجازات رسیدند.این گروه مدعی بود كه روش و اندیشه خود را از واقعه سیاهكل الگوبرداری كرده است؛ اما در خوانش تاریخی متوجه تضادهای بیشمار سربداران با سیاهكل میشویم؛ ازجمله اینكه سیاهكل واقعهای است كه پیش از انقلاب و برای پیروزی یك انقلاب مردمی ایجاد شد و هرگز رو به مردم غیرنظامی روستا اسلحه نكشید و چنین برنامهای را نیز نداشت؛ اما سربداران پس از پیروزی انقلاب یك حركت مسلحانه در ابعادی بزرگ اجرا كردند كه در بطن آن رو به مردم اسلحه كشیدند. میان دیگر طیفهای مارکسیستها در آن دوره که با هر نیتی سعی در نفی خشونت و مبارزه سیاسی داشتند، اتحادیه کمونیستها از اعتباری برخوردار نبود و به واسطه برخوردهای غیرعقلانی که برای یک نیروی سیاسی زیان عینی است، سریعا از صحنه سیاسی کشور خط خوردند.
اگرچه برخی برخوردهای اینچنینی در سطح شهرها نیز جریان داشته است؛ اما ماهیت سیاسی و اجتماعی همه این اتفاق بهخصوص ناشی از برداشت نادرست از شرایط عینی و واقعی یك كشور، رمانتیسیسم و نبود دانش سیاسی-تاریخی و از همه مهمتر نبود شناخت جغرافیای فیزیكی و اجتماعی ایران بود. در سالگرد این اتفاق با محمود شاهنوریان، قائممقام فرماندهی سپاه و شاهد عینی اتفاقات آمل در سال 60 گفتوگو کردیم که مشروح آن را میخوانید.
نخستین لحظه حمله برای شما چگونه آغاز شد؟ آیا در ابتدا میدانستید افراد مهاجم چه گروهی هستند؟
من محمود شاهنوریان هستم و در واقعه 6 بهمن آمل اولین شب قائممقامی فرماندهی من در افسر شب بود. ساعت نزدیك 11 شب صدای تیر از گوشه و كنار شهر شنیده شد و بچههای گشت شب به سپاه زنگ زدند كه این تیراندازی از كجاست؟ مشخص بود كه تیراندازی متعلق به ما نیست و گشت ما با آنها در جاده درگیر شده بودند. من به یک داروخانه شبانهروزی در مركز شهر كه آن وقت جنب دبیرستان امام خمینی بود، زنگ زدم و پرسیدم چه خبر است؟ كه طرف مقابل احتمالا از ترس گفت جنگلیها شهر را گرفتهاند و شما فردا باید اعدام صحرایی شوید، گوش كن؛ گویا عدهای از آنها در داروخانه بودند و سروصدا و شعارهایشان به گوش میرسید. اینها به سمت پایگاههای ما مثل ساختمان بسیج و فرمانداری شهر كه ستاد بررسی جنگل بود و خوشبختانه آن شب خالی از نیرو بود، حمله كردند. من بهعنوان افسر شب دستور دادم كسی از ساختمانها بیرون نیاید و همه از مقرهایشان دفاع كنند؛ ازجمله ساختمان دادگاه انقلاب، بسیج، فرمانداری و... به بچههای گشتی شهر نیز گفته بودیم كه هر كجا هستید، ماشین را متوقف كنید و از موضع خود دفاع كنید.
در تحقیقات خود هیچگاه متوجه شدید كه این گروه اسلحه و امكانات خود را از كجا تهیه كرده است؟ آیا كمك خاصی به آنها شده بود؟
به نظر من از چند جهت ممكن است به دست آورده باشند. بعضی جاها كه پادگانها سقوط كرده بود، كمونیستها اسلحهها را از آنجا آورده بودند و اسلحهها را برای چنین روزی پنهان كرده بودند. وقتی امام اعلام كرد هر چیزی از پادگانها گرفتهاید، به پادگانها تحویل دهید، اینها اسلحههایشان را تحویل ندادند و در جنگل به كار بردند.
آیا پیش از آغاز این برخورد اطلاعی از حضور این نیروها در منطقه داشتید؟
در جلسه شورای فرماندهی هفته مسئول اطلاعات سپاه گفت افراد مشكوك در شهر زیاد شدهاند و ما میدانستیم كه شهر وضعیت مشكوك دارد؛ اما از چند وقت قبل اینها تصمیم به حمله داشتند و در تقابل با بچههای گشت موفق به درگیری نشدند و نهایتا در 6 بهمن وارد شدند. چند وقت قبل از شروع این واقعه نیز، ما در همكاری با نیروی مخصوصی كه از سوی فرماندهی گیلان و مازندران كه مقر آنها در چالوس بود و به منطقه ما اعزام شده بودند، 15روز در جنگلهای اطراف، تحت پوشش شكارچی گشتزنی داشتیم و یك شب نیز در كنار جنگلهای امامزاده عبدالله متوجه شدیم كه آنها هفت كمپ دارند و در یكی از این گشتزنیها نگهبانهایشان به ما ایست دادند. آن موقع اسلحه ما برای پوشش، شكاری بود و با آنها بهعنوان محلیهای شكارچی صحبت كردیم. پس از آن شب كه گزارشمان را به فرماندهی چالوس دادیم، نتیجه بر این شد كه با آنها برخورد كنیم؛ البته من روش بزرگترها و فرماندهان را قبول نداشتم و نظر من این بود كه باید پارتیزانی در داخل جنگل وارد بشویم و تصور ما بر این باشد كه پشت هر درخت یك نفر از آنها پنهان شده است كه همین اتفاق هم افتاد و زمانی كه به جنگل وارد شدیم، آنها با چنین روشی پیروز شدند و ما 13 شهید دادیم و دستور عقبنشینی صادر شد. در این عملیات یكی از بیسیمهای ما به دست دشمن افتاد. یاد شهید گرایلی بخیر كه برای نجاتدادن یكی از برادران زخمی كه بیسیمچی بود، رفت؛ اما هر دو شهید شدند.
سرنوشت این بیسیم چه شد؟ آیا بعدها نقشی در حمله بازی كرد؟
آنها از طریق این بیسیم كه ما با نیروهای شهریمان از آن طریق در ارتباط بودیم، روی فركانس ما رفتند و متوجه شدند دستور دفاعی ما چگونه است. وقتی شنیدند كه ما در مقرهایمان برای دفاع هستیم، جرئت پیدا كردند و به داخل شهر آمدند و شروع به شعار سردادن كردند كه مردم ما حامی شما هستیم و فردا اعدام انقلابی میكنیم و... .
آیا از درون شهر نیز شهروندانی بودند كه با آنها همكاری داشته باشند؟ به نظر شما مردم نسبت به مسببان این واقعه چگونه فکر میکردند؟
من نمیتوانم قبول كنم {چنین همکاریای رقم خورده باشد} چون كاملا مشخص بود كه همه مردم آمل از زن و مرد به نیروهای ما پیوستند. زنها نیز چادر به كمر بستند و در روسریهای خود شن میریختند تا سنگربندی كنیم و سپس آنجا به هزار سنگر معروف شد. مردم واقعی همانهایی بودند كه بعد از نماز صبح به كنار فرزندان خود در دفاع از شهر رسیدند و 10 صبح كل شهر دست ما بود و بخشی از آنها كشته شدند و برخی نیز پا به فرار گذاشتند.
اعضای این گروه در راهپیمایی خود میگفتند ما آمل را آزاد میكنیم و مردم شهر با ما هستند، زمانی هم كه آمل را فتح كردیم به سمت تسخیر كل مازندران میرویم؛ درحالیكه این تصور آنها كاملا غلط بود. شاید تعداد انگشتشماری از مردم شهر به علت ترس و فشار از آنها حمایت كرده باشند؛ اما هیچكدام از مردم در كنار آنها نبودند.
روز نهایی درگیری چه تصمیمی برای برخورد با آنها گرفتید؟ درگیری چگونه آغاز شد و چگونه شدت گرفت؟
ساعت 11 شب 5 بهمن كه من مسئولیتم را برعهده گرفتم، درگیری آغاز شد. مرحوم محمد شعبانی كه فرمانده ما بود، آن موقع گویا مشغول سخنرانی در یكی از روستاهای اطراف بوده است. وقتی داخل شهر آمد، به من گفت چه كار میكنید كه اینها در شهر هستند! من هنوز تصور تاكتیك جنگل را داشتم و گفتم باید تصور كنیم پشت سر هر تیر برق یا هر دیوار دشمن حضور دارد و باید مراقب باشیم. یكی از دوستان گفت اگر اجازه دهید من نیروها را بیرون میبرم و 12 نفر را به داخل شهر برد؛ ازجمله شهید «ملكشاهدخت» كه پس از شش ماه حضور در جبهه برای مرخصی به آمل آمده بود و قبل از اینكه به منزل برود شام را پیش ما خورد و قرار شد فردا به خانه برود كه این اتفاق افتاد. شهید ملكشاهدخت از در مقر سپاه كه بیرون رفت شهید شد و بقیه نیروها به داخل برگشتند، آقای شعبانی بهشدت به خاطر این شهید ناراحت شد و به من گفت هدایت نیروها را داشته باش. در این فاصله بچههای ما در جاده از طریق بیسیم با ما در ارتباط بودند و دشمن نیز از طریق بیسیم شنود كرده بودند و میدانستند كه ما از ساختمانهای بسیج و فرمانداری و سپاه بیرون نمیآییم؛ اما درگیری ادامه یافت.
آیا درخواست كمك از دیگر نهادها و شهرها برای مقابله داشتید یا در آمل برای مقاومت و حمله نیرو و امكانات وجود داشت؟
وقتی كه نیروهای سپاه، كمیته و ژاندارمری شهرستانهای اطراف متوجه شدند این اتفاق افتاده به سمت آمل حركت كردند؛ اما به آنها گفتیم شهر آمل را محاصره كنید و راههای ورود و خروج را ببندید تا دشمن راه فراری نداشته باشد. بچههای سپاه هم كه در خانههایشان بودند، شبانه خود را از كوچهپسكوچهها به مقر رساندند و طرح عملیات را نوشتند كه چگونه به سمت دشمن بروند و صبح چگونه دفاع یا حمله كنیم. صبح كه شد بچههای ما با برنامه وارد شدند؛ یعنی از حالت دفاعی درآمدیم و به آنها حملهور شدیم.
واقعه 6 بهمن آمل تا چه حد تلفات به همراه داشت؟
این واقعه 40 شهید به همراه داشت. برخی نیز نیروهای عادی بودند كه برای كاری در اطراف شهر حضور داشتند و درگیریهایی بین مردم با سربداران پیش آمده بود كه منجر به شهادت تعدادی از مردم بیگناه شد.
چه اقداماتی را در شهر برای کشتار مردم انجام دادند؟
شهدای این واقعه بخش مهمی از غائله آمل هستند؛۴۰ شهید شهر هزار سنگر در خاطره شهر همیشه به یادگار خواهد ماند؛ اما در سطح شهر نیز اعضای این گروهک در ابتدا بخشی از ساختمان مرکز بسیج آمل را تخریب و دیدهبان بسیج شهرستان را در ابتدا شهید کردند که با آغاز تیراندازی و استقرار بخشی از نیروهای آنها در نقاط مختلف شهر، جرقه این گروه برای توطئه زده شد.
اینها برای پیشبرد اقدامات جنایتکارانه خود، حتی اموال عمومی مردم، تعدادی خودروی سواری، وانت و مینیبوس را بهعنوان غنائم گرفتند و دست به دزدی و غارت زدند که بحث مفصلی است.
پایان ماجرا چگونه رقم خورد؟
پایان ماجرا به ساعت 10 صبح نكشید و آنها در آخرین نقطه، نزدیك فرمانداری شكست خوردند و به سمت جنگل متواری شدند. ما شروع به تعقیب آنها كردیم. تا جایی که من خاطرم هست، این گروه اصلا نتوانستند وارد هیچ ساختمانی بشوند.
پس از این واقعه آیا باز هم درگیریهای اینچنینی در جنگلهای شمال اتفاق افتاد یا این واقعه آخرین برخورد مسلحانه با چنین گروههایی بود؟
خیر درگیری خاصی بعد از آنها نداشتیم. البته قبل از این واقعه تعدادی از آنها نزدیك 13 نفر را كه عضو گروه دیگری بودند، در نزدیك جنگل چهارفصل آمل دستگیر كردیم؛ اما گروه جنگل شامل منافقین، اشرف دهقانی و دیگر ماركسیستها بودند.
یك خاطره كمتر شنیدهشده از آن واقعه تعریف كنید.
اینها اینقدر در خفقان درونی و در معرض اطلاعات نادرست بودند كه وقتی برخی از آنها را زنده دستگیر كردیم و به آنها گفتیم شهید رجایی رئیسجمهور شد و شهید شد، باور نمیكردند و هنوز در تصورشان این بود كه بنیصدر رئیسجمهور است و حرفهای ما را اصلا درباره سیاست روز باور نمیكردند! نه روزنامه، نه رادیو، نه خبرهای داخلی كشور، هیچكدام را در چند ماهی كه در كوه حضور داشتند، نشنیده بودند.
آمریكا و اسرائیل و دیگر دشمنان و اینها مردم ایران را نفهمیدند. اینها درگیریهای مرزی، گنبد، آمل، كردستان و بقیه جاها را دیدند؛ اما هنوز دركی از مردم ایران ندارند و هنوز در راستای مأیوسكردن ملت تلاش میكنند.
سایر اخبار این روزنامه
مجلس حامی مذاکره مستقیم با آمریکا؟
موج ضد مذاکره مستقیم در جریان «انقلابی»
تحریم شخص پوتین در دستور کار
هنوز قراردادی بسته نشده
پاسخ شرکت ملی نفت به گزارش «شرق»
نامه بحثبرانگیز جامعه مدرسین حوزه علمیه قم!
از موسوی خویینیها تا روحانی
فرش قرمز سوسياليستهای نروژ براي طالبان
بازخوانی حمله ۶ بهمن «سربداران» به روایت شاهد عینی
پزشک خانواده در بنبست
خط بطلان
بيژن و منيژه(۸)
پیامهای متناقض در معماری برخی ادارات انقلابی
از تهران تا مسقط یا محول النظام السلامط!