روزنامه شرق
1400/11/12
این ایرانی است که به فرزند بزرگ پروردن خو گرفته است
این ایرانی است که به فرزند بزرگ پروردن خو گرفته است گفتوگو با هوشنگ اتحاد فرزانه نکواصل: نیمههای سال 1398 بود، برای گفتوگو به منزل مهندس هوشنگ اتحاد رفتم؛ خانهای که عطر کتاب و نوشتن در آن پیچیده بود. در نگاه جستوجوگر صاحبخانه، کلام و صدا، خطوط صورت و زبان بدن او، شوق دانستن و ذوق مکاشفه پیدا بود. از سختیهای کار پرسیدم. با نگاهی معنادار گفت: «مگر عاشقی خستگی دارد! چطور این حجم از شوریدگی را باید به کلمات تبدیل میکردم؟» بیش از دو سال این گفتوگو نزد من ماند و در نهایت به این نتیجه رسیدم که هوشنگ اتحاد را در کتابهایش باید جستوجو کرد. نکتهای که در اثر او، نظر من را جلب کرد تفاوت آن با سایر تذکرهها بود. با تولد آغاز نمیشود و با مرگ پایان نمییابد. او میداند انسانهای اثرگذار قبل از آغاز زندگی جسمانیشان، زیستنشان آغاز شده است و بعد از پایان آن نیز تمام نمیشوند، گویی مرگ بزرگان هرگز اتفاق نمیافتد...هوشنگ اتحاد زاده بیستونهم اردیبهشت سال 1317 در شهر بابل است، تحصیلاتش را در رشته مهندسی باغبانی در دانشکده کشاورزی تهران تا مقطع فوق لیسانس (1339-1340) ادامه داد. از آنجا که مادرش اهل مطالعه، ادب و هنر بود، از کودکی جانش با شعر و موسیقی و نغمه آمیخته شد. بعد از بازنشستگی به گفته خود مجالی پیدا کرد تا به معشوقهاش بازگردد. او قریب ۴۰ سال برای اعتلای فرهنگ و هنر این سرزمین و شناخت بهتر تأثیرگذاران این عرصه تلاش کرده یا به تعبیر خود، تلاش خویش را زندگی کرده و حاصل کار بیوقفه او اثر ۱۴ جلدی «پژوهشگران معاصر ایران» و «چهرههای موسیقی ایران معاصر» است که تاکنون چهار جلد از آن منتشر شده است. او مسیری را که برای زندگی انتخاب کرده و خلق این اثر را دستاورد نغمههای جانبخش مادر میداند که در کودکی و نوجوانی او ممتد و دلنشین در جام وجودش ریخته است. ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
از کودکی بگویید.
مادر من را از کودکی به مطالعه عادت داده بود. در مجلهها و روزنامههای بسیاری که میخرید، داستانها را میخواندم و برای دوستانم تعریف میکردم. سال دوم دبیرستان بودم؛ حدود سال 1331 که «بوف کور» صادق هدایت را خریدم. اولینبار «امیرکبیر» چاپ کرده بود. هرطور بود نیمی از کتاب را خواندم، چیزی که مرا رنج میداد این بود که نمیتوانستم آن را برای دوستانم تعریف کنم. سالها بعد دوباره به یاد «بوف کور» افتادم و آن را خواندم، حتی هنوز هم وقتی به پایان ماجرا و برداشت تازهای از آن میرسم، نگرانم که نکند «هدایت» در عالم خواب و رؤیا جلوی چشمم ظاهر شود و با لبخند رندانهاش بگوید: «زهی تأسف! چقدر در اشتباهی». هنوز هم دشوار است اظهار نظر درباره کتابی که بنا به گفتهای یکی از ۱۲ رمان بزرگ جهان در قرن بیستم و یکی از مراجع مهم سوررئالیستها است. به معنای واقعی به ادبیات علاقهمند بودم و در آن سالها هر چه پول داشتم کتاب میخریدم و بهطور پیگیر مطالعه میکردم؛ طوری که بسیاری از شخصیتهای ادبی معاصر ایران و خارج از ایران به تمام سالهای نوجوانی و جوانی من فرمانروایی کردند، تا آنجا که هنوز هم پس از گذشت سالها همانند «مایاکوفسکی» بر این باورم که تا ابدیت شوکران شعر خواهم نوشید.
چه سالی بازنشسته شدید و بعد از آن به چه کاری مشغول شدید؟
سال 1359؛ البته بهتر است بگویم که به اصطلاح بازنشسته شدم! از آنجا که زندگی را بدون کار و سرگرمی دوست ندارم، در منزل خود را سرگرم کار نجاری کردم. برای بچههایم کمد، میز تحریر، تختخواب، قاب عکس و جاکفشی درست میکردم. خاطرم هست در آن سالها که مشغول این کار بودم در مدرسه به پسرم کلمه «عجیب» را داده بودند که با آن جمله بسازد و پسر من نوشته بود: «عجیب است پدر من نجاری نکرده، ولی نجاری را از نجارها بهتر میداند».
مخارج زندگی را از نجاری تأمین میکردید؟
خیر، کارهای متفرقهای که در رابطه با رشتهام پیش میآمد انجام میدادم.
دلیل و انگیزه این کار پژوهشی و اولین اقدام شما چه بود؟
دلایل مختلفی بود که موجب شد از باغبانی، گریزی جانانه به حوزه ادبیات و موسیقی بزنم، از جمله آنکه در بعضی از میهمانیها و حتی جلسات ادبی دوستانه که در آنها شرکت میکردم، میدیدم که دوستان با آنکه تحصیلات دانشگاهی داشتند، برای مثال عزتالله همایونفر را با بدیعالزمان فروزانفر، اقبال لاهوری را با اقبال آشتیانی و عارف قزوینی را با علامه قزوینی، یکی میدانستند.
خاطرم هست مقالهای خواندم از سعید نفیسی که درباره اقبال آشتیانی نوشته بود. آنقدر در ماتم او از خود بیخود شده بود که دو سوگنامه نوشت. جملهای از او در خاطرم هست که نوشته بود عباس اقبالآشتیانی فرزند بزرگ ایران بود، این ایرانی است که به فرزند بزرگ پروردن خو گرفته است. من ایشان را میشناختم اما وقتی دیدم سعید نفیسی اینگونه از او نوشته متوجه شدم او بیش از آنکه من میشناسم باید بزرگ باشد. رفتم دنبال شرح زندگی او و رسیدم به جایی که دیدم بهارها، پورداوودها و نفیسیها... علاوه بر شعر، ترجمه، تاریخ و... در تصحیح متون قدیم بهعنوان پژوهشگر با یکدیگر مشترک هستند و باید تذکرهای مشابه تذکره دانشمندان در مورد آنها نوشت. در اینجا هنوز به پژوهشگران نرسیده بودم و نیاز به مشورت داشتم. به استاد دانشپژوه معرفی شدم. با چند شاخه گل، آراسته و با اشتیاق فراوان نزد ایشان رفتم. خانه عجیبی بود. زیر راهپله، زیر میز ناهارخوری و هر کجای خانه را که نگاه میکردم مملو از کتاب بود! به ایشان گفتم که میخواهم چنین کاری را انجام دهم. نگاه عاقل اندر سفیهی به من کردند و گفتند: «اگر جوان بودی دلم نمیسوخت. سنی از تو رفته. دنبال آمال و آرزوهای دستنیافتنی نرو». با حالی پریشان از منزل ایشان خارج شدم.
چقدر طول کشید تا از این حال پریشان بیرون آمدید؟
خانه ایشان جنوب پارک ساعی بود. ۲۰ دقیقهای راه رفتم و فکر کردم. این را میدانستم راهی که میخواهم بروم، راه من نیست، اما مصمم بودم این کار را انجام بدهم و این را هم میدانستم چیزی در چنته دارم که حاصل ۴۰ سال مطالعه در ادبیات معاصر ایران است. به هر حال از این ملاقات قانع نشدم. از طریق یکی از دوستان قدیمیام که با استاد سعیدیسیرجانی خویشاوندی سببی داشت، مشورت کردم و به ایشان معرفی شدم. گفتند: «این کار سه چیز میخواهد؛ ذوق، حوصله و سواد». گفتم: «به قول سهراب سپهری سر سوزن ذوقی دارم، حوصله هم از اینجا تا بینهایت دارم، اما سواد ندارم چون مهندس هستم و رشتهام چیز دیگری است». گفتند: «چه بهتر! چون مهندس هستی میدانی قبای هر کس را چطور به قامت او بدوزی». تشویقم کردند و گفتند: «این کار هشت سالی طول میکشد» که البته بیش از اینها طول کشید. بعد از ایشان با استاد ایرج افشار ملاقات کردم و ایشان هم ضمن راهنمایی توصیه کردند که فقط از متوفیان بنویسم.
این کار، کاری گروهی بود. چرا تنها انجام دادید؟
حقیقت این است که انجام این کار بهتنهایی، یک حبس ابد محترمانه بود. قبل از شروع این کار سه ماه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که باید بهتنهایی این کار را انجام بدهم. اصولا به کار جمعی معتقد نیستم، متأسفانه اینجا در کار گروهی ابتکار و مسئولیتپذیری نیست. بارها پیش آمده که نیمهشب چیزی به خاطرم آمده، از خواب بیدار شده و مشغول کار شدم. در کار جمعی کسی اینگونه عمل نمیکند یا واگذار میکنند به یکدیگر یا به زمانی دیگر، اما بسیار به مشورت اعتقاد دارم. در این مسیر مشاوران بیشماری داشتم؛ از بزرگان و حتی فرزندانم؛ دخترم تابان و پسرم فاران، مشاوران مستقیم من بودند گاهی پیش میآمد بچهها را از خواب بیدار میکردم. اصلا عادت نداشتم کار را به ساعت یا زمان دیگر واگذار کنم. در مجموع بسیار راضی هستم از انجام این کار بهتنهایی و البته منکر سختیهای آن نمیشوم.
از سختیها بگویید. به نظر میآید شما هیچ عجلهای برای اتمام کار نداشتید.
همینطور است، من عاشق بودم و الان که با شما حرف میزنم هیچ از مشقات کار یادم نیست، چراکه در عالم بیخبری بودم. مگر عاشقی خستگی دارد؟ بهتر است این جمله معروف را بگویم که عشق آن است که هرگز نگویی متأسفم، چون عاشق و دلبسته این کار بودم و میدانستم که در توانم هست ادامه بدهم، هیچ یادم نیست چقدر زحمت کشیدهام.
عقیده دکتر زرینکوب را دارم. از او پرسیده شد: «اگر آدم بخواهد پاولف (عصبشناس، فیزیولوژیست، روانشناس و پزشک روسی) شود چه کار باید بکند؟» میگوید: «صبح که از خواب بیدار شدی به یاد او باش به او فکر کن، ناهارت را با یاد او بخور و شامت را. به یاد او بخواب و دائم به او مشغول باش».
وقتی مشغول کار بودم هرگز فکر نکردم که خسته شدهام و بروم فردا بیایم، همان موقع باید کار را تمام میکردم. خاطرم هست یک بار از شدت ضعف و خستگی بیهوش شدم. هر وقت مطالب و منابعی که میخواستم به دست نمیآوردم دچار پریشانی میشدم. چیز دیگری که آزارم میداد وقتی بود که در کتابخانهای بودم و رئیس کتابخانه همراهی نمیکرد و صمیمیت نشان نمیداد. البته این استثنا بود و تنها یک بار پیش آمد، اغلب با من همراهی میشد. در پژوهشگاه علوم انسانی رئیس کتابخانه آقای امیر فریار نهایت همکاری را با من کردند. دلبستگیام به فرهنگ ایرانزمین چنان بود که هرگز فکر نکردم ممکن است جا بزنم. معاشرتهایم را محدود کردم، تمام زندگی و وقتم را به این کار اختصاص دادم.
درست گفتید عجله نداشتم! جایی خواندم یکی از فرماندهان عالیرتبه جنگ جهانی دوم با فرماندهان زیردستش در حال کشیدن نقشه جنگی بودند که آنها عجله داشتند. میگوید: «ما عجله داریم بنابراین باید آهستهتر کار کنیم!» این شعار من در همه این سالها بوده.
تفاوت کار شما با دیگر تذکرهها چیست؟
من چند کار انجام دادم؛ یکی یکدستکردن نثر در متن کتاب که خیلی از صاحبنظران تأیید کردند. اگر منابع از کتاب حذف شود انگار کتاب را یک نفر نوشته و همینطور دکتر اسلامیندوشن توصیه کردند نمونه نثر افراد را هم بیاورم. این کار موجب شد تحول و تطور نثر فارسی را از علامه قزوینی (آغاز کتاب) تا احمد تفضلی (پایان کتاب) ببینیم. ناگفته نماند در نثر بعضی از شخصیتها چندگانگی وجود داشت که در کتاب اعمال شدهاند، تفاوت دیگر «پژوهشگران معاصر ایران» با دیگر تذکرهها این بود که قریب به اتفاق تذکرهها با تولد آغاز و با مرگ خاتمه میپذیرد، اما بهطور معمول چنین نکردم. برای مثال درباره صادق هدایت، شرح احوال او از حدود صفحه ۳۰۰ شروع میشود. از تفاوتهای دیگر این کتاب با دیگر تذکرهها این است که این کتاب در کتابخانه در دو جا منظور شده است؛ هم در جایگاه کتابهای مرجع و هم در مخزن کتابخانه که به امانت میگیرند. از نظر استاد شفیعیکدکنی، کتاب «پژوهشگران معاصر ایران» شاخه نورستهای است از درخت تناور ادبیات معاصر ایران که دستخط ایشان را دارم.
در طول کار استادان زیادی را از دست دادیم. آیا قصد دارید کار را ادامه دهید؟
بله حتما، اما در حال حاضر مشغول ادامه «چهرههای موسیقی ایران معاصر» هستم.
با حرفهای متناقض افراد درباره شخصیتها چه کار کردید؟
کوشش کردم که در صورت لزوم سخنان متناقض افراد را بیاورم، بدون اینکه خود صحبتی بکنم (قضاوت را بر عهده مخاطب واگذارم). برای مثال درمورد «بهار» همه به اتفاق تعریف کردهاند، ولی براهنی نظری متفاوت دارد و میگوید: «ای کاش میدانست که با بافت کلمات مردگان نمیتوان علیه بردگی قیام کرد، علیه بردگی شعر گفت و حتی علیه بردگی شعار داد. انقلاب زبان خود را خودش میسازد و ای کاش بهار میفهمید که با زبانی منعقد و راکد، با بافتی متحجر و کساد، نمیتوان تحرک پولادین تفنگ را نشان داد. شعر بهار اوج انحطاط شعر کهن فارسی است».
به قول دکتر شفیعی، ذوق تحقیق و نگاهداشت بیطرفی از مشکلترین کارهاست.
یک جلد را فقط به صادق هدایت اختصاص دادید؛ چرا؟
بله حدود هزار و ۲۰۰ صفحه؛ این را من به او اختصاص ندادم، بلکه او مال خود کرده است. شاید در ایران درباره هیچکس مثل او سخن گفته نشده و هنوز هم بحث درباره او خاتمه نیافته است و همین امر او را به اسطوره تبدیل کرده. معمولا از بیوگرافیها راحت رد میشدم، اما اسیر خلقیات و روحیات «هدایت» شدم. او تنها چیزی را که جدی میگرفت مرگ بود. علت خودکشی او هم مرگخواهیاش بود، در کتاب «زنده به گور» میگوید که فکر مرگ با بعضیها هست. فکر میکنم در سال 1305 بود که در شهر «گان» در بلژیک تحصیل میکرد یک مقالهای فرستاد برای مجله ایرانشهر در آلمان. در آن مقاله طوری درمورد مرگ حرف زده، انگار که با معشوقهاش حرف میزند. روزی هم که میخواست خودکشی کند در جنگل «بولونی» با برادرش قدم زده و او متعجب بود که چطور هیچ آثاری از این تصمیم در او ندیده. من بر این باورم او انسانی فاخر با هالهای از ابهام بود که هرگز مشت خود را باز نکرد. در جلد مربوط به «هدایت» در یادداشتها تقریبا شرح زندگی قریب به اتفاق نویسندگان معاصر مثل صادق چوبک، گلشیری و احمد محمود آمده. اینکه یک جلد به او تعلق گرفته است به خاطر اهمیت خود او بوده و منابع فراوانی که درباره او وجود داشت. هرچه شرح زندگیشان بیشتر بود و منابع بیشتری از آنها داشتم بیشتر مینوشتم، از من ایراد گرفتند که جلد اول را به شش نفر اختصاص دادم حدود ۴۰۰ صفحه، چون منابعی درموردشان نبود. اصولا در سالهای اخیر درباره هیچکس به اندازه ابوالحسن صبا و صادق هدایت صحبت نشده است.
صادق هدایت را به عنوان نویسنده میشناسیم. شما در پژوهشگران از او نام بردید.
بله، او نویسندهای صاحبسبک بود. در خلال کار متوجه شدم او خیامشناس و بنیانگذار خیامشناسی در ایران است. کار دیگر او پژوهش به صورت علمی درباره فرهنگ عامه است. در روزگاری این کار را انجام داده که برای ادبای آن روز، فرهنگ عامیانه موضوعی بیارزش و فاقد اهمیت بود.
داشتن تحصیلات آکادمیک چقدر در انتخاب اشخاص دخیل بوده؟
اجازه بدهید از قول فرامرز پایور جواب شما را بدهم، وقتی از او پرسیدند: «نوازنده خوب چه کسی است؟» گفت: «کسی که مردم عام از نواختن او لذت ببرند و افراد متخصص هم روی کار او صحه بگذارند».
نظر شما هم همین است؟
دقیقا همین است. تحصیلات آکادمیک باعث نمیشود هرکسی نویسنده یا شاعر خوبی شود.
چرا به «چهرههای موسیقی معاصر ایران» پرداختید؟
همیشه به اهالی موسیقی فکر میکردم و اینکه بسیار مورد بیمهری قرار گرفتهاند. وقتی مشغول پژوهشگران بودم، به منابعی که مراجعه میکردم به مطالب زیادی درباره موسیقیدانان برخوردم که فکر کردم با یک تیر دو نشان بزنم، وقتی پژوهشگران تمام شد یک منبع عظیم درمورد هنرمندان موسیقی در اختیار داشتم و در طول کار تنها 10 درصد به منابعی که داشتم اضافه کردم.
شما هم موسیقی ایرانی را غمانگیز دیدید؟
من تخصصی در این حوزه ندارم که بخواهم پاسخ شما را بدهم. نقلقول میکنم از مصطفی کمال پورتراب درباره غمانگیزی موسیقی ایرانی. از او پرسیدند، میگوید: «غمانگیزی موسیقی ما نتیجه و مبین ناراحتیهای ملتی است که قرنها در برابر تاختوتاز اجانب پایداری، تحمل و تلاش کرده است»، درحالیکه بعضی عقیده دارند ضعف و کمبود تکنیک است که موسیقی ما را غمگین کرده. اگر چنین فرضی را قبول کنیم باید موسیقی غمگین چایکوفسکی را (رومئو و ژولیت، هملت و...) فاقد تکنیک بدانیم.
معیار انتخاب «چهرههای موسیقی معاصر ایران» چه بود؟
آنهایی که در اعتلای موسیقی نقش تأثیرگذاری داشتند.
انتخاب و شناسایی عکسها را چطور انجام دادید؟
در این سالها سه نفر تحت نظر من به تهیه عکسها پرداختند که هنور هم ادامه دارد. این عکسها گاهی جنبه اهدایی داشته و در صورت نایاببودن به مجلات و روزنامههای مورد نظر مراجعه شده است، به خانههای استادان رفتم و خانواده، فرزندان و همینطور دوستان آنها بیدریغ آلبومهایشان را در اختیار من گذاشتند. عکسهایی هم که باید در متن شرح زندگی شخصیتها با توجه به محتوای صفحات مربوط به آنان استفاده میشده به وسیله اینجانب شناسایی و انتخاب شده است. ناگفته نماند در آرشیو مربوط به کتاب موسیقی، بیش از دو هزار عکس جمعآوری شده. در کتاب عکسهای نایاب و منحصربهفرد زیاد است.
از اینترنت هم کمک گرفتید؟
بهندرت، کیفیت عکسها در اینترنت خوب نبود و خیلی هم اعتمادی نداشتم.
اگر کتاب شما مورد نقد واقع شود که کتابسازی بوده، دفاع شما چیست؟
در این زمینه هیچیک از استادان و صاحبنظران چنین ایرادی نگرفتند. کتابسازی تا آنجا که من میدانم به معنی استفاده از مطالب دیگران به نام خود است، در ارائه مطالب آوردهشده در هر دو سری کتابها بهطور نزدیک به مطلق کوشش کردهام که امانت، روح و انصاف علمی را رعایت کنم و هیچچیز هم به اسم خود ننوشتم که جنبه کتابسازی پیدا کند. حتی نظر شخصی خود را نیاوردهام که مخاطب را گرفتار اظهارنظر خود کرده باشم. در کار تحقیق پیرو مکتب دکتر معین هستم. ایشان هم پیرو مکتب فون رانکه (پدر تاریخ ادبیات آلمان) بودند. او میگوید: «من اصالت و بیطرفی را رعایت میکنم، آنچه دیگران میگویند به آن اضافه یا کم نمیکنم. اگر اظهارنظری کنم خواننده را منحرف میکنم». ایشان میگوید: «من با این شیوه مخاطب را آزاد میگذارم که هر طور میخواهد از مطالب استنباط کند». مخاطب را ارجاع میدهم به کتاب فرهنگ فشرده سخن، نوشته دکتر حسن انوری، کتابسازی قراردادن اوراق روی هم به صورت مرتب و چسباندن آنها به یکدیگر و جلدگرفتن آنها، سرهمبندی کردن مطالب، بهویژه اخذ آنها از دیگران و درستکردن آنها به صورت کتاب است.
پژوهش در ایران را چطور دیدید؟
دسترسی به منابع در ایران مشکل است. علامه قزوینی نقل کرده؛ در کتابخانه ملی پاریس روی «مرزباننامه» تحقیق میکردم. قانون کتابخانه اجازه نمیداد که همزمان بیش از سه کتاب خطی در اختیار داشته باشم. ادگار بلوشه، رئیس کتابخانه در یک چشم برهمزدنی با کمال صمیمیت درحالیکه تمام بغلش پر از کتابهای خطی بود در ارتباط با تحقیق من آمد و آنها را روی میز گذاشت. البته ما در ایران آقای ایرج افشار و دانشپژوه را داشتیم. دانشپژوه، رئیس کتابخانه در دانشکده حقوق بود و ایرج افشار هم با ایشان همکاری داشتند. میگفت: «دیدم مردی هر روز صبح میآید و ساعتها با برگهدان کتابخانه مشغول است». کنجکاو شدم و از او پرسیدم که چه میخواهی؟ گفت: «اگر شما اجازه بدهید من برگهدان مورد نظرم را پنجشنبهها ببرم و شنبه صبح برگردانم». تصور میکردم امکان نداشت کسی این کار را انجام دهد، اما ایرج افشار موافقت کرد. در حال حاضر چنین همکاریهایی وجود ندارد.
پژوهشگران با دغدغههای مالی در ایران چه میکنند؟
در ایران نه از پژوهش حمایت میشود، نه از پژوهشگر. سیدحسن تقیزاده میگفت: «دلم میخواست امکانات مالیام آنقدر بود که میتوانستم برای پژوهشگران کاری کنم و جایی را برای آنها فراهم کنم که با طیب خاطر به پژوهش بپردازند. او میگفت یک پژوهشگر دائم در حال کاوش و جستوجو است و باید از نظر زندگی خیالش آسوده باشد، در رفاه باشد و دغدغه مالی نداشته باشد.
سایر اخبار این روزنامه
واکنش مجلس به یک گزارش
ابوشريف در پاکستان چه میکند؟
مسیر گفتوگو با آمریکا فعلا تغییر نمیکند
پیگیری وضعیت بازگشت ایرانیان خارج از کشور
جلیلی از باقری دست میشوید؟
تحریم؛ آنچه به ضد خود تبدیل شد
جشنواره فجر «کرونا» ندارد، فوتبال چرا!
موافقت برای ایجاد ستاد ملی احیای تالاب انزلی
آنان که چراغی در تاریکی گیراندند
نحوه نقد و نظارت بر عملکرد وکلای مجلس
این ایرانی است که به فرزند بزرگ پروردن خو گرفته است
دور هشتم، آخرین ایستگاه وین؟
توسعه صنعتی در تله
مطلقانگاري و گذشتهگرايي در قبال روسيه
حال اين روزهای نظام سلامت