آزادی یک زندانی؛ آخرین درس خانم معلم

فاطمه عسگری‌نیا| قصه فداکاری معلم‌های ایرانی و از خودگذشتگی آنها به نفع دانش‌آموزان قصه امروز و دیروز نیست. داستان‌های دلنشینی که هر کدام‌شان راوی مهربانی‌های معلمان فداکار هستند.
از «حمیدرضا گنگوزهی» که برای نجات دانش‌آموزان بلوچ خود زیر آوار ماند و جان داد گرفته تا «کاظم صفرزاده» که در راه اعزام دانش‌آموز بیمارش به بیمارستان قربانی سیلاب شد.
حسام امیدزاده‏‏، حمیده دانش، محمود واعظی و… همه و همه معلمان فداکاری هستند که به نوعی ناجی جان دانش‌آموزان‌شان بودند و نام خود را در لیست معلمان فداکار ایرانی ثبت کردند. اما «زهرا آرامش» معلم بازنشسته شهرستان دشتی که بعد از 23 سال خدمت صادقانه پاداش بازنشستگی‌اش را برای آزادی یک جوان 22 ساله اهدا کرد، قصه‌ای متفاوت دارد.
کسی که با آزادی این جوان و گذشت از پاداش دوران خدمت زندگی تازه‌ای به این زندانی بخشید تا ثابت کند بازنشستگی، پایان کار یک معلم نیست و می‌تواند حتی بعد از پایان دوره خدمت هم در عرصه آموزش حضوری چشمگیر داشته باشد.

زهرا آرامش، معلمی است که این روزها نامش حسابی به واسطه کاری که انجام داده در فضای مجازی دست به دست می‌چرخد. این خانم معلم 44 ساله بازنشسته، کاری کرده کارستان که حتی باورش در شرایط اقتصادی کنونی که اغلب افراد به دنبال افزایش سرمایه‌های خود و سرمایه‌گذاری‌های جدید هستند، سخت است اما او فارغ از همه این دغدغه‌های مادی و دنیایی  همه داشته‌های 23 سال خدمتش در حوزه آموزش را برای آزادی جوانی 22 ساله اهدا کرد و حالا به گفته خودش سبکبال‌ترین زن روی زمین است: «از همان روز نخست که بازنشسته شدم، تصمیم گرفتم پاداش پایان خدمتم را صرف آزادی زندانیان کنم. درست است کسی حرفم را جدی نمی‌گرفت، اما وقتی انجامش دادم کسی هم  ممانعتی نکرد و چه بسا خانواده‌ام تشویقم نیز کردند.»

 

مشکلات جسمی مانع کارم شد

عاشق شغل معلمی است و اگر به خاطر مشکلاتش مجبور نبود، هرگز خود را بازنشسته نمی‌کرد: «حدود 18 سال پیش بود که همراه با دانش‌آموزان و کادر مدرسه به اردویی در همدان رفتیم. در راه برگشت پسرم که آن زمان 4 سال داشت در حالی که مشغول بازی روی نیمکت‌های پارک بود به زمین افتاد و من از ترس و وحشت دیدن این صحنه سکته مغزی کردم.  این مسئله باعث شد دچار مشکلات حرکتی در اندام‌هایم شوم.»

 

کار در روستا را به شهر ترجیح دادم

زهرا بعد از این حادثه با وجود سختی‌های فراوان هم به کار آموزش ادامه داد، هم به تلاش برای اینکه دانش‌آموزانش از کیفیت زندگی بهتری با تقویت آموزش‌های علمی برخوردار باشند. کسی که تمام دوره خدمتش را در روستاها سپری کرد تا دانش‌آموزان روستایی چشم به راه آمدن معلم نباشند: «روستاها از لحاظ امکانات آموزشی عمدتا فقیر بودند.

دانش‌آموزان روستایی نیازمند معلمی دلسوز بودند تا بتوانند کنار همه کاستی‌های موجود، آنها را اصولی آموزش دهند. هیچ وقت دوست نداشتم صرفا به خاطر برخورداری از امکانات بهتر و رفاه بیشتر از روستا به شهر بروم و آنجا کار کنم، چرا که از کار کردن در روستا لذت می‌بردم.»

چرا زندانی آزاد کردی؟

خانم معلم قصه ما با وجود مشکلات جسمی 23 سال خدمت را تمام می‌کند و درخواست بازنشستگی می‌دهد، اما حکم بازنشستگی پایان کار او به عنوان یک معلم نیست: «همیشه دوست داشتم یک کار ماندگار انجام دهم تا وقتی به عقب برمی‌گردم و به حاصل کارم نگاه می‌کنم از خودم راضی باشم.

وقتی بازنشسته شدم و قرار شد پاداش سال‌های خدمتم را دریافت کنم با خودم تصمیم گرفتم این پول را صرف آزادی یک زندانی کنم. خیلی‌ها می‌پرسند چرا زندانی؟ به اعتقاد من هر گروه از نیازمندان بالاخره به واسطه حضور در جامعه می‌توانند در مسیر جلب مشارکت‌های مردمی برای حل مشکلات خود به شکلی حرکت کنند، اما مظلوم‌ترین نیازمندان ما به کمک، زندانی‌ها هستند به خصوص زندانیان محکوم به جرائم نقدی که هیچ راهی برای نجات‌شان دست خودشان نیست.

تا وقتی پشت میله‌های زندان هستند، نمی‌توانند برای آزادی خود کاری کنند.»

 

دوست داشتم همه زندانی‌ها را آزاد کنم

زهرا به محض اینکه مبلغ پاداش خدمت به حسابش واریز می‌شود، امانش نمی‌دهد و طی هماهنگی با امام جمعه، رئیس کمیته امداد امام خمینی(ره) و دادستان شهرستان دشتی به زندان رفت تا نذرش را ادا کند: «وقتی وارد زندان شدم، صدای قلبم را می‌شنیدم. انگار از تمام در و دیوارهای زندان صدای کمک‌خواهی زندانیان به گوشم می‌رسید.

دلم می‌خواست به همه افرادی که غیر عمد در زندان هستند، کمک کنم. وارد دفتر زندان شدیم. به دستور رئیس زندان چند زندانی جرائم غیر عمد که به خاطر مبالغی نه چندان زیاد سالیان سال زندان بودند، نزد ما آمدند و شرایط‌شان را توضیح دادند. اما در میان همه این افراد من دلم برای جوان 22 ساله‌ای که آزاد کردم خیلی گرفت.»

جوانی که زهرا او را آزاد می‌کند، 9 سال پیش به خاطر جرمی که مرتکب شد، به زندان رفت: «سن و سال ورودش به زندان به اندازه شاگردهایی بود که در کلاس من می‌نشستند. وقتی قصه زندگی‌اش را روایت کرد و متوجه شدم در تمام این سال‌ها یک ملاقات‌کننده نداشته و خودش هم هیچ رغبتی برای رفتن به مرخصی نداشته، متوجه شدم که خانواده طردش کرده‌اند.

ناامید از همه جا بود و فکر نمی‌کرد روزی خدا اسباب آزادی‌اش را فراهم کند. به خاطر همین خودش را قانع کرده بود که زندان خانه همیشگی او خواهد بود.»

 

مانند فرزند خودم بود

زهرا با شنیدن قصه زندگی این زندانی که 9 سال تمام از بهترین سال‌های زندگی‌اش را به خاطر یک اشتباه در زندان سپری کرده، تصمیم به آزادی او گرفت: «وقتی گفتم من بدهی تو را می‌پردازم و می‌توانی آزاد زندگی کنی به شرط اینکه قول بدهی دیگر گذرت به زندان نیفتد، باورکردنش برایش مشکل بود.

مثل ابر بهار گریه می‌کرد و قول داد با شرکت در دوره‌های آموزش فنی و حرفه‌ای و آموختن حرفه‌ای برای اشتغال زندگی سالم و بی‌دردسری را برای خود دست و پا کند.»

می‌گوید مانند فرزند خودم بود: «تمام 23 سال خدمتم در آموزش و پرورش به یک طرف، کاری که با پول پاداش این خدمتم انجام دادم به یک طرف. آزادی این زندانی و لبخند و اشکش با هم برای من بزرگ‌ترین پاداش بود. وقتی فکر می‌کنم با این پول امید و زندگی را به یک جوان بخشیدم از خودم راضی می‌شوم.»

زهرا یک داوطلب واقعی است. از وقتی داوطلبانه در روستاهای دور افتاده و محروم خدمت خالصانه را انتخاب کرد تا روزی که تمام سرمایه شخصی‌اش را در راه آزادی یک زندانی هزینه کرد: «دوست دارم در تعامل با خیرین فعال در این حوزه برای جلب مشارکت خیرین و آزادی زندانیان جرائم غیر عمد تلاش کنم، چرا که معتقدم آرامش حاصل از این کار بسیار به دل آدمی می‌چسبد.»

مدال قهرمانی؛ کلید آزادی زندانیان