هیاهوی بسیار برای هیچ!
امین فرجپور- شهروند| سه روز، 6 فیلم، چندین و چند موضوع جذاب، و دیگر هیچ. این مختصرترین توصیفی است که میتوان از روزهای اول داشت. در واقع فیلمهای سه روز اول جشنواره کلکسیونی بودند از موضوعات مهم و ایدههای جذاب هدر رفته. فیلمهایی که خواندن خلاصه داستانشان نویددهنده آثاری جذاب و دیدنی است، اما در اجرا بیشتر این جذابیتها رنگ باخته و حاصل، چیزی جز چند فیلم معمولی نیست.
«بیرو» به عنوان فیلم آغازین جشنواره اگر نیمی از جذابیتهای موضوع اصلیاش، یعنی زندگی پرمشقت علیرضا بیرانوند را داشت، بیتردید میشد آینده خوبی را برایش انتظار کشید. اما در شکل فعلیاش مانند دو فیلم قبلی سازندهاش «انزوا» و «خون خدا» چیزی نبود جز تکرار و کش دادن موقعیت اصلی فیلم که اینجا زندگی و مسیر رشد دروازبان تیم ملی است. فیلمی که در روند روایتش بیش از زندگی بیرانوند روی بدبختیهای کاراکتر محوری تمرکز کرده است. نوعی فتیشیسم بدبختی و بدبیاری و موقعیتهای ناخوشایند که وقتی در کنار زبان سینمایی الکن فیلم قرار میگیرند، اثری خامدستانه حاصل میآید که جز یک گزارش تصویری از شرایطی که آقای دروازهبان در گفتوگوهای رسانهایاش بارها و بارها تعریف کرده است، چیزی به دست مخاطب نمیدهد. البته با این توضیح اضافی که چیزی از مقاومت و پایمردی قهرمان فیلم و جنگهایش برای رسیدن به آرزوهایش هم نمیبینیم، جز روند تکراری بدبیاری پشت بدبیاری و پشتبند آن هم ناامیدی قهرمان، که هر بار با کمک یکی از شخصیتهای دیگر دور و اطرافش (که عملا قهرمانتر از قهرمان فیلم هستند) ختم به خیر میشود.
جذابیتهای هدر رفته را در «مرد بازنده» مهدویان هم به نوعی دیگر میتوان دید. فیلمی با ظاهر یک نوآر امروزی و اینجایی درباره مفاسد اقتصادی که در عمل از اینجایی بودن جز در شعارهای فسادستیزانهاش رد و اثری نیست و البته از نوآر بودنش جز بارانی که در تک تک لحظات فیلم میبینیم.
«مرد بازنده» قابلیتهایش را در زمینههای دیگری هم ارزان باخته است. مثلا در روایت داستان که هر چه زور میزند وانمود کند که داستان لایههای دیگری هم دارد، اما از ابتدا تا لحظات پایانی موفقیتی در این زمینه حاصل نمیآید و خط داستانی فیلم از وضعیت آغازینش جلوتر نمیرود. در واقع، قهرمان بازنده این فیلم، در پایان، تفاوتی با آغاز فیلم ندارد و هنوز و همچنان همان بازنده مشکلدار ترسوست. در حالی که انتظار میرود یک قهرمان سینمایی بعد از طی کردن روندی چنین که در فیلم میبینیم، به درک و دریافت و رویکردی دیگر رسیده باشد.
مشکلات اصلی «مرد بازنده» در جای دیگری هستند. یکی در تناقض رویکرد و هدف فیلم و دیگری در لاغر بودن روایتی که عملا داستان یک قتل ساده است، اما کارگردان تلاش میکند با افزودن شاخوبرگهایی در زمینه روابط و فشارهای ناسالم سیاسی و مفاسد اقتصادی آن را ارتقا دهد که نمیتواند. مشکل اصلی اما همان تناقض حاکم بر آن است. اینکه فیلمی قهرمانمحور با قهرمانی که بازنده و مفعول است، هیچگاه جواب نمیدهد و در «مرد بازنده» هم همین اتفاق افتاده است.
«علفزار»، «شادروان» و «برف آخر» هم مثالهایی دیگر از هدر رفتن ایدهها و جذابیتهای بالقوه هستند. به خصوص «علفزار» که اگر چه با هر متر و معیاری بهترین فیلم در میان 6 فیلم بهنمایش درآمده در کاخ جشنواره است، اما حتی نتوانسته نیمی از پتانسیل نهفته در موضوع ملتهبش را به نمایش بگذارد.
این فیلم که داستان محوری روایت مبتنی بر چند خردهپیرنگش یکی از جنجالیترین پروندههای چند سال اخیر است، در اجرا، اگرچه فیلمی جذاب از کار درآمده، اما پتانسیلهای نهفته در پرداخت به بزنگاهها و دوراهیهای حسی،
عاطفی، اخلاقی و حتی ایدئولوژیک افرادی که در شرایط اجتماعی ایران امروز
قربانی ماجرایی چون تجاوز گروهی روایتشده در فیلم میشوند، را از دست داده است.
اتفاقی که اگر رخ میداد و روانشناسی مجرم و قربانی مورد کاوشی جدی قرار میگرفت، بیشک میشد انتظار شاهکاری کوچک در حد و اندازه سینمای ایران را از این فیلم داشت. اما نشده، نخواستهاند، نتوانستهاند، یا نگذاشتهاند؛ تا این فیلم هم مانند «عنکبوت» امکان بزرگی برای نور تاباندن به تاریکخانه افکار و ایدئولوژی افرادی را که قربانی و رفتارش را مقصر تجاوز و هر تبهکاری دیگری عنوان میکنند، از دست داده باشد.
«برف آخر» و «شادروان» هم نمونههای دیگری از امکانهای تباهشده هستند. به خصوص فیلم کوچک و جذاب «برف آخر» که همزمان عاشقانهای بالغ و ساکت به سیاهه عاشقانههای جذاب سینمای ایران افزوده و در عین حال هدر داده است.
درباره «شادروان» و «لایههای دروغ» هم بعدتر خواهیم نوشت.