تراژدی عشق در زمانهای که تقدیر بر ویرانی و نابودی قرار گرفته
پولاد امین، شهروندآنلاین: این که در پایان روز ششم جشنواره هنوز چشممان به جمال یک فیلم کامل روشن نشده و بهترین فیلم جشنواره تا همین امروز تنها و تنها یک فیلم متوسط بوده- که مخالفان جدی زیادی هم دارد- بهترین توصیف از اوضاع سینمای ایران میتواند باشد. یک سینمای بحرانزده و در بهترین شرایط متوسط؛ که با ادامه روند فعلی کمترین امیدی نمیتوان به آیندهاش داشت.
«ملاقات خصوصی» امید شمس با هر متر و معیاری بهترین فیلم نیمه اول جشنواره است. درام اجتماعی جذابی درباره رابطه عاشقانه یک زندانی نهچندان بهتقصیر با دختری صاف و ساده که به فاجعه منتهی میشود. فیلمی درباره تراژدی عشق در زمانهای که تقدیر بر ویرانی و نابودی قرار گرفته و امید شمس در اولین فیلم بلند کارنامهاش التهاب گریز ناکام از این تاری را که پیرامون تک تک آدمهای فیلم در تک تک لحظات روایت در حال تنیده شدن است تا در نهایت آنها را تا عمق جهنم بکشاند، به خوبی به تصویر کشیده است.
«ملاقات خصوصی» البته به عنوان پدیده نیمه اول جشنواره امسال فیلم بیایرادی نیست. یک سرمشق کامل نیست، اما چون تنها و تنها بدیهیات اولیه سینما را رعایت کرده، پدیده شده است! رعایت بدیهیات هم اینجا و در مورد این فیلم چیزی نیست مگر تعریف کردن یک داستان حداقلی و البته دقت و وسواس حداقلی در اجرای فیلم؛ از بازیهای بازیگران تا قابهای در خدمت داستان و البته کارگردانی به اندازهای که از فیلم بیرون نمیزند. یکسری نکات اولیهای که در ترمهای آغازین دوره کارشناسی برای دانشجویان رشته کارگردانی تدریس میشود، اما اینجا رعایتشان میتواند فیلمی را به پدیده مهمترین جشنواره کشور تبدیل کند که همین نکته بدیهی نه چندان دست اول به خوبی نشاندهنده بیبنیانی سینمای این سرزمین در پایان دومین دهه قرن بیست و یکم است.
«بیمادر» دیگر فیلم نیمه اول جشنواره بود که نگاههای زیادی با انتظار به آن دوخته شده بود. فیلمی که اول از همه به خاطر گریم و ظاهر کنجکاویبرانگیز پژمان جمشیدی نگاهها را به خود جلب کرده بود و بعد هم داستانی که گفته میشد ملتهب است و بازیگرانی چون امیر آقایی، میترا حجار و پردیس پورعابدینی که شیمی حضورشان در کنار هم ایجاد کنجکاوی میکرد. «بیمادر» اما در نهایت چیزی نشده مگر یک ملودرام بیدلیل. یعنی ملودرامی که دلیل ساخته شدنش در اینجا و این زمان مشخص نیست. فیلمی که خطوط ملتهبش (موضوع رحم اجارهای و البته مثلث عاشقانه با محوریت زنی که وارد زندگی یک زوج ظاهرا عاشق شده و باعث سردی آن رابطه میشود) نه فقط در سینما که حتی در قالب تلویزیون هم بارها و بارها ساخته شده و به نمایش درآمده است. از «تمشک» سامان سالور- که «بیمادر» در روابط و روایت شباهتهای غیرقابل انکاری به آن فیلم دارد- گرفته تا سریالهایی چون «ساعت شنی» بهرام بهرامیان و البته بیشمار فیلم و سریال دیگر که «بیمادر» و نقاط ملتهبش را سردتر و بیاثرتر میکنند.
«دسته دختران» ظاهرا قرار بود پدیده دیگر جشنواره امسال باشد. فیلمی عظیم و پرهزینه از کارگردانی به نام منیر قیدی که به گواه فیلم، سازندگان فیلم به این توصیفات راضی بودهاند و تلاشی برای ارتقای فیلم و افزودن به صفاتی چون عظیم و پرهزینه نکردهاند. فیلم جز انفجارهای پشت سر هم در تقریبا تک تک پلانها چیزی ندارد. روایتی لخت و خالی درباره دستهای از دختران خرمشهری (که مثلا قرار بوده از طیفهای مختلفی باشند، از خانم جلسهای غرغرو تا معلم محجبه و دختران جوان بیباور به حجاب و البته دانشجوی پزشکی که خانوادهاش بعد از انقلاب مهاجرت کردهاند و او تنها برای اطلاع از سرنوشت عشقش در خرمشهر مانده است)؛ که در آغاز فیلم از سوی رزمندگان پس زده میشوند، اما در ادامه ماموریتی در زمینه مراقبت از زاغه مهمات و رساندن تسلیحات به مدافعین گمرک خرمشهر برای خود تعریف میکنند (که البته یگانه با بازی نیکی کریمی میگوید که جهانآرا خودش از آنها این ماموریت را خواسته است). بقیه فیلم هم روایت تلاش آنها برای رساندن مهمات به گمرک است. این در حالی است که زنانه بودن فیلم باعث میشود پرداخت به عصاره تماتیک فیلم «ملاقات خصوصی» یا همان «تراژدی عشق در زمانهای که تقدیر بر ویرانی و نابودی قرار گرفته» منطقیتر، معقولتر و البته جذابتر جلوه کند.
مشکل بزرگ «دسته دختران» اما اینجاست که از پس روایت خط بسیار بسیار ساده داستانی اولیهاش هم برنمیآید. اولین و مهمترین دلیلش هم این است که به تماشاگر کمترین احساس اضطراری نمیدهد که چرا این دسته باید به فلان جا مهمات برسانند. یعنی تماشاگر جایی حتی در حد یک پلان ندیده که کسی نیازی به تسلیحات داشته باشد و حتی یک نفر هم منتظر رسیدن مهمات نیست و از آنجایی که ماموریت آغازین هم برای کسی جز شخصیت یگانه تعریف نشده، همه چیز مانند توهمات دستهای از دختران عشق چهگوارای خرمشهر برای خودنمایی و نشان دادن این که زنها هم میتوانند از پس کارهای مردانه برآیند، جلوه میکند و البته شاید هم تصمیمی خودآگاهانه با هدف مردن- از زنی که در پایان فیلم هم آشکارا میگوید تنها آرزویش مردن و رسیدن به بچههایش است که در آغاز بحرانهای بعد از انقلاب در جریان بمبگذاری کشته شدهاند.
بیشک در تب و تاب جشنواره قضاوت عادلانه در مورد آثار اگر نه غیرممکن که حداقل بسیار دشوار است. پس اصل صحبت درباره فیلمها را میگذاریم برای زمان اکران عمومی و به این بسنده میکنیم که جشنواره در نیمه اول خود راضیکننده نبوده است!