نسل‌کشی در جشنواره!

امین فرج‌پور، شهروند آنلاین: تیر هوایی یک مامور پلیس می‌خورد به سر کودکی که برای تماشای دعوای توی کوچه از لبه بالکن یا پشت‌بام خانه‌شان سرک کشیده است. دو کودک دیگر پیش روی مادرشان در اتومبیل سوزان زنده‌زنده می‌سوزند. جسدهای خونین و پاره‌پوره کودکان دیگری در همین فیلم در گوشه‌وکنار شهر افتاده و تماشاگر مجبور است با جزئیات خاکسپاری آنها را تماشا کند. یا مرگ پسرکی شیرین را در جایی دیگر که سرخوش‌وشادان برای پیوند کلیه به اتاق عمل رفته و جسدش از بیمارستان بیرون می‌آید. در فیلمی دیگر نیز جسد یخ‌زده دخترکی پیش چشم‌مان به نمایش درمی‌آید که به خاطر فرار از ازدواج با مردی هم‌سن پدرش از خانه بیرون زده و اسیر سرما و یخبندان و گرگ‌ها شده. کودکی دیگر هم هست که پیش چشمانش به مادرش تجاوز شده و او با حالتی هیستریک این اتفاق را تعریف می‌کند. پایان‌بخش این تصاویر دلخراش هم کودکی است که خون و مغز پدرش به صورتش شتک می‌زند و او زبان‌بریده و الکن جان دادن پدرش را تماشا می‌کند.

اینها تصاویر کودکانی است که نه در کلیت سینمای ایران، یا حتی تولیدات یک سال، بلکه تنهاوتنها در 12-10 فیلم 6 روز اول جشنواره، یعنی فیلم‌هایی چون «علف‌زار»، «دسته دختران»، «هناس»، «برف آخر» و «بی‌مادر» به نمایش درآمده‌اند. با دردها و غم‌ها و گریه‌ها و ضجه‌های بقیه کودکان فیلم‌های امسال هم کاری نداریم که در تک‌تک پلان‌های حضورشان معلوم است چه فشاری را تحمل می‌کنند.
این حجم از تصاویر آزارنده دلخراش- که در تاریخ سینمای ایران بی‌سابقه است- تنهاوتنها نشان‌دهنده پریشانی و آسیب‌های روحی نهفته در ذهن و روان فیلمسازان سینمای این روزهای این سرزمین است. سینمایی تلخ و سیاه و تاریک که برخلاف تمام شعارهای ظاهری امیدوارانه‌اش کمترین ردونشانی از امید ندارد. سینمای ناامیدی که در هیچ برهه‌ای از تاریخش آینده را چنین تار و سیاه و غبارآلوده ندیده است.

زمانی نه‌چندان دور، کودکی در سینمای این دیار نماد و نشانی بود از آینده‌ای روشن. روزگاری دنیا، سینمای ما را با کودکانش می‌شناخت. با معصومیت و شیرین‌زبانی نسلی که اگر هم مانند مجید فقیر بود، اما درگیر شعر و شاعری و عاشقی بود، یا در رقابتی که در آن حاضر بود، حتی شده با سوم شدن، رویاهایش را تعبیرشدنی می‌دید. سینمای قبل از انقلاب هم نسل فردا را نه چنین تلخ و سیاه که نشان روشنایی آینده می‌دید. در متن زندگی و بازی با هفت‌تیرهای چوبی. کودکان سینمای امروز اما هولناک و تلخ و ترسیده‌اند- و این ترسناک است. تصویر هولناک آینده که در فیلم‌های چند روز اول جشنواره دیده‌ایم.

وقتی در اوایل دهه هشتاد علی‌رضا امینی در فیلم «هفت دقیقه تا پاییز» برای اولین بار تصویری شبیه اپیدمی این روزهای سینمای ایران از کودکان ارایه داد، سیل انتقاد و موج اعتراض بر سرش آوار شد. امروز اما این حجم از سیاهی و ناامیدی واکنشی ایجاد نمی‌کند، کسی را نگران نمی‌کند، نمی‌ترساند، یا به فکر وانمی‌دارد و همین هم ماجرا را تلخ‌تر و هولناک‌تر جلوه می‌دهد. انگار به تلخی و سیاهی و درد عادت کرده‌ایم. انگار تباهی و سوگ از بس تکرار شده، بی‌حس‌مان کرده و حتی سوگواری برای آینده هم تکان‌‌مان نمی‌دهد.