روزنامه آفتاب یزد
1400/11/19
اندرجنایت قتلهای ناموسی
مسعود میری- آدمی در عهد و قرارهایش، در عشق و سوداهایش، در دوست دارمها و ندارمهایش، بشر کرهی خاکی در زندگیاش، مادام که حقوق مسلّم بشری عموم جامعه را نقض نکند، حق دارد. برایش آنقدر تکلیف تراشیدهایم که از موجودی آدمی چیزی نمانده!آنها که بشر را تکه سنگی یکپارچه فرض کردهاند که باید از بطن آن تندیس انسان آرمانی را تراشید، اینک جز موجودی بردهوار چه آفریدهاند؟
ما مردان، ما که هنوز نیاموختهایم از حقوق پرورده و بسیار خود قدمی به سوی عدالت و انصاف پا پس بکشیم، و نمیخواهیم از تکلیفهای بیشمار زنان که ریشه در تمتعجوییهای مذکر، سنتها و قبیلهگراییهای ظالمانه دارد، کم شود، بیشک ما یا بیمار هستیم، یا هنوز در دوران بدویت فکر و اندیشه به سر میبریم،و یا از آدمیت دوریم. آن شاعرِ جان، بیدلیل نگفته که: تن آدمی شریف است به جان آدمیت...
بیهوده تاریخ را برای یافتن حجت و دلیل به هم نریزید. آن شاعر بزرگ که اینک غرق تاملات ژرف آلزایمری خویش است،دکتر براهنی، بیهوده تیتر نزده بود که: تاریخ مذکر! در سراسر تاریخ ادبیات رسمی ما _ که بسیار هم غنی و ارجمند و ماناست _ زن یا مادر است یا فرزندآور! زن عاشق، زن معشوق، زن مستقل و خویشفرما در سطور آن گم است، مگر در ادبیات غیر رسمیای که همچون ادبیات زیرزمینی در بن فرهنگ سریان و جریان داشته بجوییدش! ویس و رامین، بانو گشسپ نامه و امثال این متون، «خروج» در رسمیت ادبیات را حمل میکنند. متنی چون بانوگشسب نامه،متنی شاذ و بیهمتاست. نبود و اندک بودن این نوع ادبیاتِ«خارج»، نشان ازشمول فقدان در فهم تمامیت بشر است: ما واجد فکر یکتا و برابرخواه نبودهایم! ما چیزی عظیم در حیات بشری را کتمان کردهایم!
خب! میگویید این، اقتضاء نوع بشر در گذشته را حکایت میکند. سلمنا! حالا که فهمیدهایم چیزی عظیم در آدمیت ما کم است، حالا که فقدان عدالت را درک کردهایم، حالا وقت آن است که به بیماری حاکم در نحوه و نحو اندیشیدن خود اعتراف کنیم و آنوقت به تربیت فکری و روانی خویش وجه همت بگماریم.برخی از ما مردان بلاشک بیماریم، ما شایسته است چشم فرومایگی را به آب فهمی نو بشوییم و آدمی را به تن شریفی که دارد _ و همان وی را به تنهایی واجد حق میکند_ محترم بشماریم. یاد بگیریم همه انسانند و هیچ کس ناموس ما نیست، خواهران، مادران، دختران و زنان، آدمیاندو بس! جور دیگر باید دید، چشمها را باید شست. دنیا عوض شدهاست، چرا ما هنوز دنیا را عوضی گرفتهایم؟