باغبان ا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم!

جعفرگلابی روزنامه‌نگار این روزها وقوع جنایت‌های عریان با حداکثر درجه خشونت واقعا جامعه را تکان داده است، فردی با جسارت یک افسر نیروی انتظامی را به شهادت می‌رساند و جوانی همسر خویش را سرمی‌برد و درکوچه‌های شهر می‌گرداند و خنده پیروزمندانه نشان می‌دهد! ما البته ازنظراخلاقی ادعایی بر برگزیدگی و بهتری درمیان ملل دیگر نباید داشته باشیم ولی همین مقدار از بروز خشونت درجامعه ما قابل قبول نیست وباید به شدت نگران باشیم و چاره‌اندیشی کنیم. درست است که این حوادث می‌تواند درهر جامعه‌ای رخ دهد ولی ازدیاد کمی وکیفی آنها خبر از به بار نشستن درخت خبیثه فقر و مشکلات اقتصادی می‌دهد و چه بسا میوه‌های تلخ آن یکی پس از دیگری برویند و ابعاد فاجعه‌ها را بزرگ‌تر و عمومی‌ترکنند. واقعیت آن است که ما از دیو فقر کم ترسیده‌ایم و شاید ندانسته‌ایم که این هیولای هولناک چون جان بگیرد و فربه شود از هرکجا سر بر می‌آورد و هر آسیب غیرقابل تصوری را وارد می‌کند. شاید برخی نتوانند رابطه مستقیمی میان افزایش جرم وجنایت با فقر وتنگ دستی ببینند و برخی از جنایت‌ها هم این رابطه مستقیم را ندارند ولی روشن است که اگر در جامعه‌ای رفاه وآسایش همه‌گیر شود و فاصله‌های طبقاتی به کمترین حد خود برسند جامعه آرام می‌شود و حداقل یک علت بزرگ و زمینه‌ای خشونت وجنایت از بین می‌رود. در جامعه آرام و باثبات و عزیز و مرفه فکرها برای آبادانی و ابتکار و هم‌اندیشی و هنرو تولید شادی و آموزش بهتر زیستن به‌کار می‌افتند و پایین‌ترین طبقات جامعه هم به‌جای مرگ وانتقام و کینه‌توزی به مهر و صفا و وفا و زندگی وخوبی و اخلاق و عشق فکر می‌کنند. هنگامی که دلسوزان جامعه فریاد می‌کشیدند که جلوی پیشروی فقر را بگیرید و هیچ چیز ارزش آن را ندارد که ما به تنگدستی و بی‌نوایی بخش‌های بزرگی ازجامعه رضایت دهیم این روزها را پیش بینی می‌کردند. ما از تهدید عظیم فقرنترسیدیم وتهدید‌های واقعی وغیر واقعی دیگر را بزرگ‌تر پنداشتیم. تصورکردیم با چند موعظه خشک و خالی و تبلیغات کلیشه‌ای وگشت‌های ارشاد و بزرگ کردن مراسم و مناسک و برخورد با زنان بدحجاب معنویت درجامعه موج خواهد زد و به تبع آن خشونت و بزهکاری از جامعه دورخواهد شد. ولی دیدیم که اینچنین نشد و اخلاق و معنویت نیازمند پیش زمینه‌های عینی وگسترده هستند. وقتی دربرخی ازتریبون‌ها خشونت کلامی موج می‌زند و مرگ خواهی ومبارزطلبی سکه رایج می‌شود و دروغ و تهمت و بی‌اعتمادی و بی‌تقوایی آشکارا فضا راتسخیر می‌کند بازتاب آن در اقشار آسیب‌پذیر از نظر فکری و روانی مسلما غیرقابل کنترل خواهد بود و ابعاد عجیب به خود خواهد گرفت. حالا چگونه می‌توانیم مدعی جامعه مهربان شویم درحالی که پدری سردختر خویش را مفتخرا می‌برد و شوهری سربریده همسر خویش را می‌گرداند و برآن نام غیرت می‌گذارد!؟ ما در تکریم زنان جامعه کم گذاشته‌ایم و رسما نامهربان شده‌ایم. ثروتمندان به فقرا رحم نمی‌کنند و سیاستمداران غرق در سیاست از جامعه و حوادث‌اش و غربتش و دردهایش غافل شده‌اند و روشنفکران درمحدوده‌های مالوف خود سرگرمند و واعظان چون به خلوت می‌روند آن کار دیگرمی‌کنند! ما ازدوست داشتن یکدیگرعاجز شده‌ایم و مهرمان عمومیت وگستره قبلی خود را ازدست داده است. دولت باید مردم را دوست بدارد و از قهرشان بترسد و همه مساعی خود را در جهت کم کردن آلام آنها به‌کار ببندد. با هزاربار مردم، مردم گفتن هیچ اعتمادی جلب نمی‌شود وهیچ امید وآرامشی ساخته نمی‌شود. حالا دیگر بیش از هر زمانی مردم مهر دولت را در میزان تورم، در اولویت‌ها ودغدغه‌های عملی‌اش می‌سنجد وگاهی تصور می‌کنند که مردم از دایره توجه‌های واقعی برون شده‌اند. اگر این بلا واقعا حاصل شده باشد یا مردم چنین تصورکنند طبیعی است که احساس غم وتنهایی و سرخوردگی و بی‌کسی پیر و جوان و زن و مرد را در برمی‌گیرد و افسردگی وخشم و خشونت افزایش ملموس پیدا می‌کند. ما دچار مشکلات حاد درونی شده‌ایم و هرچه زودتر باید ازاشتغالات خارجی خود بکاهیم به خویش بازگردیم. دردها و زخم‌های خود را جست‌وجو کنیم وبا دقت و وسواس ومسئولیت شناسی وخردجمعی یکایک آنها را درمان کنیم. جامعه‌ای که از درون مستحکم و رحیم و معتدل وکریم باشد ازبیرون آسیب چندانی نخواهد دید. امروز موشک‌های ناهنجاری و بزهکاری از درون آماده شلیک شده‌اند و کسی تصور نکند که حادثه تکاندهنده اهواز از آسیب یک انفجارکمتراست. ما نیازمند نگاه‌های عمیق انسانی و درونی هستیم و فقیری و بی‌کسی را تا عمق وجود خود حس می‌کنیم شاید «حافظ» روزگاری چون روزگار ما را پیرامون خود دیده بود که با تلخی تمام سرود: 
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد  بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم  آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد