روزنامه شرق
1400/11/21
بيژن و منيژه (۱۰)
بيژن و منيژه (10) مهدى افشار - پژوهشگر بیژن، پهلوان جوان ایرانى كه براى كشتن و راندن گرازها از قلمرو ارمانیان در مرز ایران و توران، به تشویق گرگین به نزد منیژه، دخت افراسیاب مىرود، گرفتار آمده، در چاهى به بند كشیده مىشود و سرانجام به لطف رستم كه جامه رزم را به جامه بازرگانان دگرگون كرده بود، از بند رها مىشود و چون رستم، بیژن را آشفتهموى و آشفتهروى و پریشانخوى مىبیند، آنچنان به خشم مىآید كه به همراهى شش پهلوان دیگر بر كاخ افراسیاب مىتازد و نگهبانان را از پاى درآورده، تا شبستان افراسیاب نیز ورود مىكند، اما نمىتواند او را بیابد. دگر روز افراسیاب سران سپاه را فرامىخواند و فرمان مىدهد در تعقیب مهاجمان سپاهى روانه كنند و خود در فرماندهى و در قلب سپاه جاى مىگیرد و چون با ایرانیان مواجه مىشود و درمىیابد رستم روباروى اوست، جانب احتیاط را در پیش گرفته، بىمحابا نمىتازد. رستم چون مشاهده مىكند افراسیاب بیمزده از تهاجم بازایستاده، فریاد برمىآورد: «تو ننگى هستی براى لشكر و تاج و تخت و همچون سوارانت دل جنگ ندارى. اینگونه شتابان در پى ما تاختى و آنگاه که خود را روباروى سپاه قدرتمند ایران دیدى، از تاختن بازماندى. تو آنى كه چون در نبرد با سوارى تیزچنگ درگیر شوى، بر او پشت كرده، مىگریزى. آیا نشنیدهاى كه یك شیر از یك دشت گور بیمى به دل راه نمىدهد و مگر ندیدهاى كه چون خورشید برآید، ستاره دیگر نتابد و آهو چون گرفتار چنگال و دندان گرگ شود، دل و گوشش دریده مىشود، همانگونه كه چون باز در آسمان بال گسترد، كبك را توان پرواز نمىماند و پهلوان را از نبرد بیمى نیست كه روباه با نبرد دلیر نمىشود و چنگال شیر از دویدن در پى گور، ساییده نمىگردد و در این دشت دیگر راه گریزى براى تو نیست و جان و تنت در امان نخواهد بود». افراسیاب چون سخنان رستم بشنید، آنچنان به خشم آمد كه سرداران سپاه خویش را گفت: «این میدان رزم است و باید تن به خطر دهید و نباید جان را دریغى باشد كه اگر رادمردى كنید و پایدارى، از تاج و گنج دریغ نباشد». این سخن در سپاه توران شورى برانگیخت كه ناگاه بر سپاه ایران تاختن گرفتند. تورانیان بر پیلهاىشان خم رویین ببستند و در شیپورهاىشان بدمیدند و سپاه ایران نیز به دلگرمى پهلوانى رستم و دیگر پهلوانان، توفنده و بىهراس بر دشمن تاختن گرفتند، آنچنان كه گویى رستخیزى برآمده باشد. تیغ و گرز بود كه تگرگوار بر جوشنها و كلاهخودها باریدن گرفته، از درفش اژدهانقش رستم، خورشید تابان به رنگ بنفش درآمده و از غبار سم ستوران، چهره خورشید پوشیده مانده بود. رستم چون شیرى بر قلب سپاه توران زد و به هر سوى که رخش را به جنبش آورد، سرها ز تنها جدا گردید و بدینگونه بسیارى از پهلوانان سپاه توران از پاى درآمدند و آن سپاه بزرگ پراكنده و پریشان گردید.گرگین و رهام، بال چپ سپاه توران را درهم شكستند و اشكش بر گرسیوز، برادر افراسیاب كه شمشیرزنى چابك بود، پیشى و بیشى گرفت و در قلب سپاه، بیژن چنان خشم فروخفته خود را فریاد كرد و چنان شمشیر بر دشمن فرود آورد كه گویى نه در میدان رزم كه به بزمگاه وارد گشته. سواران توران چون برگ پاییزى فروریختند و جوى خون در رزمگاه روان گشته، درفش سپهدار توران واژگون شد و افراسیاب چون بخت خویش را همانند درفش خویش واژگونه دید، شمشیر رها كرده، بر پشت اسب تیزپایى بنشست و با یاران نزدیك خویش پشت به ایران بهسوى توران شتافت. رستم در پى او بشتافت و بر لشكر او گرز و تیر بباراند و سپاه توران كه سپهدار خویش را در خطر دیدند، راه بر رستم بربستند و افراسیاب را یارى دادند كه جان برگیرد و بگریزد. با گریختن فرمانده سپاه، آنان كه از تیغ تیز ایرانیان جان به در برده بودند، تسلیم شدند و هزار تورانى زنده گرفتار گردید. رستم به لشكرگاه سپاه ایران بازگشت و همه آنچه به غنیمت به دست آمده بود، به دلاورى سپاه ایران بخشید و غنایمى چند بر پشت پیل نهاده، با پیروزى نزد شهریار ایران بازگشت. و چون خسرو آگاه شد آن شیر دلیر از بیشه با پیروزى بازگشته و بیژن از چنگال آن اژدها رهایى یافته و سپاه توران نیز درهم شكسته شده، در پیشگاه یزدان پاك پیشانى بر خاك سایید و از دیگرسوى چون گودرز و گیو آگاه شدند رستم بهزودى به درگاه خسرو خواهد رسید، به پیشواز سپاه پیروز شتافتند تا رستم را خوشامد گویند. ایرانیان در دو سوى سپاه رده بركشیده، پهلوانان را خوشامد گفتند و براى رهایى بیژن از چاه، شادىها كردند. آنگاه كه سپاه ایران نزدیكتر آمد، گودرز و گیو از اسب فرود آمده، بهسوى رستم شتافتند. جهانپهلوان نیز اسب بگذاشت و آغوش بگشود بر آن پدر و پسر. گیو ستایشها داشت از رستم براى آزادى فرزندش، بیژن و رستم را گفت: «شیر، دلیرى از تو مىآموزد و باشد كه سپهر هرگز از تو سیر نگردد و تا جاودان، یزدان پشت و پناه تو باشد كه با این همه مهرورزى، خاندان گودرز را بنده خود گردانیدهاى و فرزند ازدسترفتهام را به لطف بازآوردی». آنگاه همه بر اسبهاى خود بنشستند و شتابان بهسوى شاه جهان رفتند و خسرو خود به پیشواز آنان رفت. رستم چون خسرو را بدید، از اسب فرود آمده، پیشش نماز كرد. جهاندار خسرو، رستم را در آغوش گرفت و گفت: «تو دست مردى و مردانگى هستى و چكیده و جان هنر». رستم اسیران تورانى را كه شمارشان به هزار مىرسید، به خسرو سپرد و شاه ایران، تهمتن را براى دلاورىها و خدماتش آفرین گفت و آرزو كرد زال دیر بماند و رستم یادگارى براى او باشد كه از زابلستان هماره پهلوان برخاسته و خوشا به حال ایرانیان كه پشت به چنین پهلوانانى دارند. خسرو فرمان داد خوان بگستردند و چون از خوان برخاستند، نشستنگاه را با مى بیاراستند و چنگنوازان، جانهاى خسته را به نواى چنگ بنواختند و تا دیرگاه در درگاه خسرو بماندند و همه شادمان و سرخوش، بارگاه را ترك گفتند. با روشناى روز دیگر، رستم به درگاه خسرو آمد، با رویى گشاده و كمرى كه تنگ بربسته بود تا از شاه ایران دستور بازگشت گیرد. شاه جامهاى گوهربافته با قبا و كلاه و یك جام پر از گوهر و صد اسب و صد اشتر و صد پریروى كمربسته و صد پرستار به رستم سپرد. رستم، شاه را سپاس گفته، زمین را ببوسید و راه سیستان در پیش گرفت. خسرو، دیگر پهلوانان را نیز از مهر خویش بىنصیب نگذاشت و به هریك از ایشان هدایایى گرانبها بداد و آنان شاد و خشنود درگاه شاه را ترك گفتند. شاه چون از این امور بپرداخت و درگاهش آرام گرفت، فرمان داد بیژن را فراخوانند و از بیژن خواست تا آنچه بر او گذشته، بازگوید و بیژن از آن زندان تنگ و از آن همه رنج سخنها داشت و از مهرورزىهاى منیژه بسیار گفت و اینكه او چه رنجى را بر خود بخرید و از چه جایگاهى فرولغزید تا بیژن به جان رهایى یابد. خسرو فرمان داد صد جامه از دیباى رومى، همه آراسته به گوهر و زر و یك تاج و ده كیسه زر به منیژه بخشند و بیژن را گفت همه این خواستهها را نزد آن دخت روانكاسته ببرد و یادآور شد هرگز مهربانىهاى آن دختر را فراموش نكند و هیچگاه سرد با او سخن نگوید تا جهان را به شادى بگذارد.
چو از كاركردن بپردخت شاه/ به آرام بنشست و بر پیشگاه/ بفرمود تا بیژن آمدش پیش/ سخن گفت زان رنج و تیمار خویش/ از آن تنگ زندان و رنج زوار/ فراوان سخن گفت با شهریار/ بپیچید و بخشایش آورد سخت/ ز درد و غم دخت گم بود بخت/ بفرمود صد جامه دیباى روم/ همه پیكرش گوهر و زر و بوم/یكى تاج و ده بدره دینار نیز/ پرستنده و فرش و هر گونه چیز/به بیژن بفرمود كاین خواسته/ ببر سوى ترك روانكاسته/به رنجش مفرسا و سردش مگوى/ نگر تا چه آوردى او را به روى/تو با او جهان را به شادى گذار/ نگه كن
سایر اخبار این روزنامه
تبصره بورل به وعده اولیانوف
لایحه «مرحله آخر»
توافق با درنظرگرفتن الزامات قانونی خواهد بود
«مثلث وایمار» علیه مسکو
حکمرانی از نگاه علی لاریجانی
کدام گروههای عربی با انقلاباسلامی همراهی کردند
جلیلی در عزلت
گلایه امیرعبداللهیان از تیم جلیلی تکذیب شد
سرمربی بعدی تیم ملی ایران کیست؟
ابطال دستور وزیر از سوی دیوان عدالت اداری درباره نظام مهندسی
افراد یا سیاستها
ضرورت مدیریت واحد منابع طبیعی و محیط زیست
بيژن و منيژه (۱۰)
دو سالگی یک زندگی جدید