روزنامه آفتاب یزد
1400/12/04
جانشین مکرون کیست؟
آفتاب یزد - رضا بردستانی: تا انتخابات ریاستجمهوری حدود سه ماه باقی مانده و تا آن زمان ممکن است عوامل مختلفی - از حوادث بینالمللی گرفته تا تحولات صحنه سیاسی فرانسه تا موضوع کرونا - بر گرایش مردم و بالتبع بر نتیجه انتخابات تاثیر بگذارد. اما اگر بخواهیم بر اساس نظرسنجیهای امروز گمانهزنی کنیم، فعلاً آقای مکرون - با حدود ۲۴ درصد رای - در صدر گزینهها قرار دارد و قطعاً به دور دوم انتخابات راه خواهد یافت. بعد از او خانم مرین لوپن از حزب راستگرای RassemblemenNationa- و آقای اریک زمور از حزب تازه تاسیس و افراطگرای «فتح دوباره» یا Reconquête با حدود ۱۷ درصد آراء بر سر مقام دوم در رقابت هستند. جایگاه بعدی نیز فعلاً به خانم ولری پکرس - از حزب راست سنتی Les Républicains - با ۱۵ درصد آراء تعلق دارد. حزب سوسیالیست و سایر احزاب چپ - از جمله حزب آقای ژان لوک ملانشون - نیز تقریباً از رادار رقابتها خارج شدهاند. در چنین وضعیتی، اگر آقای مکرون با خانم لوپن یا آقای زمور به دور دوم صعود کند، احتمال پیروزی او بسیار زیاد است؛ مگر اینکه اتفاق ویژهای در سطح بینالمللی یا تحول فوقالعادهای در صحنه سیاسی فرانسه رخ دهد که معادلات را دگرگون کند. خانم پکرس میتوانست به عنوان «گزینهی معقولِ جناح راست» برای آقای مکرون چالشهای جدی ایجاد کند؛ اما او نیز در میتینگهای انتخاباتی اخیر بیش از اندازه ضعیف و ناشی ظاهر شده است تا جایی که بسیاری از طرفدارانش را نسبت به مهارتهای سخنوری، جلب مخاطب و نقشآفرینی در قالب یک رهبر کاریزماتیک نگران کرده است. در مجموع، اگر روند به همین منوال پیش برود، به نظر میرسد آقای مکرون نسبت به دیگران از اقبال بیشتری برخوردار باشد. هرچند به نظرم این اقبال محدود به انتخابات ریاستجمهوری خواهد بود و به احتمال زیاد حزب متبوع او در انتخابات قوه مقننه - که با فاصله کمی از انتخابات ریاستجمهوری برگزار میشود - کنترل مجلس را واگذار خواهد کرد. در واقع، حزب متبوع آقای مکرون - حزب E- Marche - در سالهای اخیر به شدت دچار ضعف مشروعیت و کسر محبوبیت شده است و بعید نمیدانم در انتخابات مجل مجبور شود به حداقل تعداد کُرسی قناعت کند. در عوض، به احتمال زیاد تا آن زمان احزاب راست و راست افراطی برای کنترل مجلس به نوعی همگرایی با یکدیگر دست خواهند یافت و آقای مکرون را مجبور خواهند کرد نخستوزیزی از احزاب مخالف انتخاب نماید و از این رو دور دوم ریاستجمهوری خود را در وضعیتی موسوم به همزیستی - Cohabitatio- - سپری کند. در واقع، در نظام سیاسی فرانسه وضعیت «همزیستی» به وضعیتی اطلاق میشود که رئیسجمهور و مجلس از دو حزب مخالف برخاسته باشند و رئیسجمهور مجبور شود نخستویز و به تبع دولتی از گرایش مخالف انتخاب کند. در چنین وضعیتی، معمولاً اختبارات رئیسجمهور به حوزه سیاست خارجی و سیاست دفاعی محدود خواهد شد و سایر امور کشور را نخستوزیر اداره خواهد کرد. در حوزه انتخابات، پیشبینی کار سختی است؛ اما اگر اتفاق ویژهای تا سه ماه دیگر رخ ندهد، بعید نمیدانم آقای مکرون دوباره پیروز انتخابات ریاستجمهوری شود اما سپس مجبور شود پُست نخستوزیری را به شخصی مانند اریک سیوتی - Éric Ciotti -
یعنی نماینده طیف تندروی حزب راست سنتی (LR) که مورد تایید راست افراطی هم هست واگذار کند.
بحران اوکراین بسیاری از مرزبندیهای پیش از این به هم ریخته در در اروپای نامتحد را به هم ریختهتر کرد، مکرون و شولتس به مسکو رفتند و با دستانی تقریبا پر برگشتند. موج سواری آمریکا و بریتانیا نیز تقریبا به یک کشمکش رسانهای بیشتر منتهی نشد. آیا اروپا در ابتدای مسیری تازه قرار دارد با مرزبندیهایی مشخص در حوزهی ژئوپلیتیک و تعامل با ناتو؟! آیا ناتو بازهم با همان قدرت همیشگی به راه خود ادامه خواهد داد یا مسکو توانسته شکافی که لازم بوده را در بدنهی ناتو به وجود آورد؟!
امروزه، بسیاری از ناظران در اروپا سازمان ناتو را بیش از اینکه یک چتر امنیتی موثر و قابل اتکاء ببینند، آن را ابزاری میدانند که آمریکا را قادر خواهد ساخت پای اروپا را به نزاعها و جنگ سرد خود با چین و روسیه بکشاند. این تحلیلگران معتقدند اغلب کشورهای اروپایی علاقهای به درگیر شدن با چین ندارند و تنش با روسیه را نیز مفید نمیدانند. به همین خاطر بحث خروج از ناتو یا دستِکم خروج از «مرکز فرماندهی مشترک» آن در بسیاری از کشورهای اروپا - به ویژه در فرانسه - بسیار داغ شده است. در همین انتخابات پیشِ رو در فرانسه، اغلب نامزدها انتقادات شدیدی نسبت به عملکرد، کارکرد و حتی موضوعیت «ناتو» دارند و برخی وعدهی خروج از فرماندهی مشترک آن را در برنامه انتخاباتی خود گنجاندهاند. حتی مشهور است خود آقای مکرون نیز چند وقت پیش - در کسوت رئیسجمهور فرانسه - در اظهاراتی جنجالی سازمان ناتو را به یک بیمار مبتلا به «مرگ مغزی» تشبیه کرده بود.
نگرانی برخی جریانها در اروپایی از کارکرد ناتو بیدلیل نیست. در واقع، بررسی تاریخ جنگ سرد - از سال ۱۹۴۶ تا فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۹۱ - و سپس تحولات مربوط به دوران «جنگ با تروریسم» پس از وقایع ۱۱ سپتامبر نشان میدهد یکی از خصلتهای اصلی این دورانها، هماهنگسازی سیاستهای خارجی کشورهای غربی با دیسیپلین و رهنمودهای تحمیلی آمریکا بوده است. از این رو، با تغییر فضا و ورود جهان به یک عصر جدید، بسیاری از اروپاییها به سازمان ناتو بدبین شدهاند چرا که آن را مَحمِلی برای تکرار همان دنبالهروی اجباری میدانند و معتقدند استمرار وابستگی آنها به «ناتو» استقلال عمل آنها را در برابر چین و روسیه سلب خواهد کرد. ضمن اینکه نسبت به عملکرد آمریکا در صورت مواجهه آنها با تهدید نظامی نیز تردیدهای جدی دارند. تردیدهایی که ترامپ با اظهارات خود به آن به شدت دامن زد! حال، وضعیت به جایی رسیده که بسیاری از اروپاییها معتقدند باید از زیر چتر حمایت آمریکا - و از یوغ سازوکارهایی مانند ناتو که به صورت یکطرفه ایجاد وابستگی میکنند - خلاص شوند تا بتوانند به صورت مستقل و مطابق منافع ملی خود نسبت به کیفیت رابطهشان با قدرتهای نوظهور در دنیای جدید تصمیم بگیرند. طبیعتاً، آقای پوتین هم به این وضعیت واقف است و تلاش میکند از یک سو با تقویت جریانهای راستگرای مخالف اتحادیه اروپا و ناتو در این کشورها، و از سوی دیگر با تشدید شکاف میان اروپا و آمریکا از طریق تحرکات بینالمللی، از این وضعیت بهرهبرداری کند. معتقدم کیفیتِ عملکرد ناتو در بحران اوکراین در تعیین مسیر و ترسیم آینده آن نقش بسزایی خواهد داشت. در واقع، بحران اوکراین آزمونی است که تکلیف ناتو را تا حدودی روشن خواهد کرد.
مکرون بعدِ دیدار با پوتین جملهای عجیب میگوید: «احساس نکردم روسیه قصد حمله به اوکراین داشته باشد!» آن هم در اوج حملات بایدن و انگلستان به مسکو که حتی جدول زمانبندی حمله منتشر میکردند. این یک موضعگیری انتقامی است؟ فرانسه هنوز در فضای آکواس قرار دارد؟! آیا میتوان این موضوع را به انتخابات ریاست جمهوری نیز مرتبط دانست؟!
سفر مکرون به روسیه سفر موفقیتآمیزی نبود. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که در آن سفر، آقای مکرون فقط در کسوت رئیسجمهور فرانسه به مسکو سفر نکرده بود تا بخواهیم اظهارات و رفتارش را انحصاراً در چارچوب سیاست فرانسه بررسی کنیم؛ بلکه او به عنوان رئیس دورهای «شورای اتحادیه اروپا» و به نوعی پیامرسان سازمان ناتو نیز نقشآفرینی کرده بود و به همین خاطر نیز به آن سردی در کرملین با او برخورد شد. طبیعتاً همانطور که فرمودید آقای مکرون مایل بود از این سفر بهرهبرداری انتخاباتی کند و خود را به عنوان یک رهبر معتبر در جهان در برابر رقبای انتخاباتی بیتجربهاش در داخل کشور به کُرسی بنشاند، اما در مجموع سفر او به مسکو نه تنها چنین فایدهای برایش نداشت، بلکه به شدت مورد بهرهبرداری تبلیغاتی رقبای او نیز قرار گرفت. ضمن اینکه اظهارات او پس از اتمام سفرش مبنی بر اینکه موفق به تنشزدایی در بحران اوکراین شده نیز بلافاصله توسط کرملین تکذیب شد و این اتقاف خود لطمه مضاعفی بر چهره فرانسه، اتحادیه اروپا و شخص مکرون وارد کرد.
در واقع، ناتوانایی مکرون در میانجیگری در بحران اوکراین و همچنین انعکاس تصاویر برخورد سرد پوتین با او باعث شد احزاب راستگرای فرانسه - به ویژه مرین لوپن و اریک زمور - یک بار دیگر موضوعیت همکاری فرانسه با ناتو به رهبری آمریکا و همچنین تبعیت کشورهای عضو از «اتحادیه اروپا» را زیر سوال ببرند و وعدههای خود مبنی بر بهبود روابط با روسیه و انفصال از سیاستهای دیکته شدهی واشنگتن را با اعتبار بیشتری تکرار کنند. امروز نیز، پس از اینکه روسیه مناطق جداییطلب اوکراین را به رسمیت شناخت و به آنجا نیرو اعزام کرد، رقبای انتخاباتی مکرون در فرانسه - ضمن اینکه اقدام مسکو را غیرقانونی خواندند - بارِ مسئولیت وضعیت پیش آمده را گردن ناتو و سیاستهای توسعهطلبان آن انداختند. به عنوان مثال، اریک زمور در بیانیهاش - ضمن مقصر دانستن ناتو - وعده داد در صورت پیروزی در انتخابات روسیه را به انعقاد یک معاهده بینالمللی دعوت خواهد کرد تا مطابق آن، روسیه - در ازای پایان گسترش ناتو - از مطالبات سرزمینی خود در شرق اروپا دست بردارد. علاوه بر این، فرانسهی مکرون را نیز بهعدم نقشآفرینی به عنوان یک کشور مستقل و موازنهگر به طعنه سرزنش کرده است.
در واقع، امروزه در همین راستا، در خیلی از کشورهای اروپایی مقولهی برقراری «فاصله مساوی» - یا Equidistance policy -
میان واشنگتن، مسکو و پکن مطرح شده است. به این معنی که ۷۰ سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، در کشورهای متحد آمریکا در غرب این باور ایجاد شده که در نظم نوینی که در حال شکلگیری است باید نسبت به قطبهای قدرت در حدفاصل مساوی بایستند. بحرانهایی مانند بحران اوکراین هم ظاهراً این تصور را تقویت میکند! در فرانسه مشخصاً این بحث مطرح است که فرانسه نه تنها باید فاصله مساوی میان این بازیگران کلان را حفظ کند بلکه باید به یک «قدرت تعادلساز» - Puissance dequilibre - تبدیل شود. در سطح اتحادیه اروپا نیز مقولهی «خودمختاری استراتژیک» اتحادیه (نسبت به آمریکا) بخث داغی شده است. در واقع، بحران اوکراین و نمایش ناتوانی مکرون در سفر به روسیه تمام این بحثها را مجدداً بر سر زبانها آورده است.
در کنار فرانسه، آلمان نیز «کژدار و مریز» با موضوع اوکراین برخورد کرد هم هوای متحدان خود در ناتو را داشت و هم روسیه و پوتین را دلخور نکرد. از این جای ماجرا به بعد اتحادیهی اروپای بدون انگلستان چه خواهد کرد؟ زمزمههای خروج احتمالی مجارستان از اتحادیهی اروپایی و اختلافات این چنینی آرزوی دیرینهی آمریکا برای از بین رفتن اتحادیهی اروپایی را محقق میکند؟!
ملاحظات آلمان و فرانسه در رابطه با روسیه با یکدیگر فرق دارد. ملاحظات فرانسه در قضیه اوکراین بیشتر از جنس سیاسی است و - صرفنظر از مسئله موج پناهجویان - بیش از هرچیز از تاثیرات میانمدت و بلندمدت آن نگران است؛ حال اینکه برلین نگران است پس از آغاز جنگ میان روسیه و اوکراین، تحریمهای سنگینی توسط آمریکا علیه روسیه وضع شود و این تحریمها بلافاصله بر اقتصاد آلمان تاثیر بگذارد. در واقع، آلمان نگران است تحریمهای آمریکا و اروپا علیه روسیه مراودات انرژی و تامین سوخت از روسیه را برایش دچار مشکل کند. اخیراً مقالهای در روزنامه «اشپیگل» منتشر شد که در آن این موضوع مطرح شده که چگونه حذف روسیه از شبکه SWIFT بر اقتصاد آلمان تاثیر منفی خواهد گذاشت. از سوی دیگر، آمریکا چندان هم از اینکه بواسطه تحریمهای او وابستگی آلمان به روسیه در حوزه انرژی کمتر شود ناخرسند نیست. در واقع، آمریکا با اِعمال تحریم علیه روسیه از یک سو وابستگی آلمان به انرژی سوختی روسیه را کم میکند و از طرف دیگر، باعث میشود روسیه نتواند از عواید فروش گاز به آلمان منتفع شود. در واقع، همین یک صحنه نشان میدهد بحران اوکراین بر همه اعضای اتحادیه اروپا و ناتو تاثیر یکسان و یکجنسی ندارد؛ و به همین خاطر هم درجه حساسیتها نسبت به آن - و راهکارهای ارائه شده در صورت تحقق حمله نظامی - در پایتختها متفاوت است. به عبارت دیگر، درک اعضای ناتو و کشورهای اروپایی از مقولهی تهدید - یا همان Threaperceptio- آنها - با یکدیگر فرق دارد و از این رو اتخاذ یک موضع مشترک برای آنها تا حدودی مشکل شده است. البته این قبیل بحرانها میتواند اروپا را وادار کند به بازتعریف مناسبات اتحادیه و به ایجاد سازوکارهای جدید بیندیشند و در جهت تحکیم ساختارهای خود - در حین فاصله گرفتن از واشنگتن - گام بردارند. در این راستا، یکی از پیامدهای بحران اخیر میتواند تسریع در روند شکلگیری ارتش مستقل اروپا در چارچوب دکترین «خودمختاری استراتژیک» باشد. همانطور که ذکر شد، از یک سو اروپا قصد دارد با آمریکا فاصله بیشتری برقرار کند تا در نزاعهای احتمالی آمریکا و چین به صورت مستقیم درگیر نشود و از سوی دیگر نیازمند حفظ و تحکیم امنیت خود بدون اتکاء به حمایت نظامی آمریکاست. در چنین بستری، احتمال اینکه به تشکیل ارتش مستقل اروپا و احیاناً - در بلندمدت - به انحلال تدریجی سازمان ناتو روی بیاورد دور از ذهن نیست.
بسیاری بر این عقیدهاند که رئیس جمهور فرانسه در دور دوم انتخاب خواهد شد و برخی معتقدند اگرچه مکرون در دور نخست با مشکلاتی در انتخابات در مواجهه با راست افراطی رو در رو میشود اما در نهایت و در دور دوم این مکرون است که با آرائی قاطع ادامه ریاست جمهوری خود را در پی خواهد گرفت. ریشههای این تحلیل کدام است و تا چه اندازه با واقعیات جامعهی سیاسی - اجتماعی فرانسه همخوانی دارد؟!
ریشه این تحلیل در تاریخچه انتخابات فرانسه است! در واقع، از زمان تشکیل «جمهوری پنجم» در سال ۱۹۵۸ تاکنون، فقط در اولین دور انتخابات - یعنی انتخاباتی که در آن ژنرال شارل دوگول همزمان هم موسس نظام جدید و هم عملاً تنها نامزد پُست ریاستجمهوری بود- تکلیف نتیجه انتخابات در همان دور اول مشخص شد! از آن به بعد، تمام انتخابات ریاستجمهوری در فرانسه به دور دوم کشیده شده است. در اغلب ادوار انتخاباتی نیز معمولاً رایدهندگان در دور اول به صورتی «ایجابی» به نامزد مورد علاقه خود رای میدهند و در دور دوم به صورت «سلبی» برای ممانعت از صعود یک فرد خاص به نفع نامزد معتدلتر وارد میدان میشوند! در انتخابات سال ۲۰۰۳، به همین صورت ژاک شیراک در برابر ژان مری لوپن (پدر خانم مرین لوپن) قرار گرفت و در دور دوم - با حمایت تمام احزاب رقیب، از جمله حزب سوسیالیست - با بیش از ۸۲٪ آراء به ریاستجمهوری رسید. همچنین آقای مکرون نیز در آخرین انتخابات ریاستجمهوری در دور دوم در برابر خانم مرین لوپن قرار گرفت و با حدود ۶۶٪ آراء به کاخ الیزه راه یافت. با اتکاء به همین الگوی رفتاری، امروز نیز پیشبینی میشود آقای مکرون - با قرار گرفتن در برابر یکی از نامزدهای تندرو - مجدداً باعث بروز «افراطیهراسی» و بسیج مردم گردد و بار دیگر با آراء سلبی پیروز میدان شود. اما از این نکته نیز نباید غافل شد که در جهان امروز الگوهای رفتاری به شدت تغییر کرده و نمیتوان دیگر به آسانی با استناد به رفتارهای گذشته در مورد تحولات سیاسی آینده گمانهزنی کرد. دستکم پیروزی دونالد ترامپ در آمریکا - و همچنین پیروزی کمپ موافق «برکسیت» در بریتانیا - نشان داد نظرسنجیها و پیشبینیهای متکی بر آن دیگر نیز چندان قابل اتکاء نیستند. در واقع، شاید مهمترین مانع پیروزی مکرون در انتخابات پیشِ رو «میزان مشارکت» مردم باشد. اگر میزان مشارکت مردم پایین باشد، چه بسا الگوهای گذشته تکرار نشود و فرانسه با پدیدهای خارج از معمول مواجه شود.
دو گزینهی کلی وجود دارد؛ انتخاب وعدم انتخاب مکرون. در هر صورت یا فرانسه با مکرون ادامه خواهد داد یا بدون مکرون. فرانسه با مکرون با همین چهرهی معتدل امروزی ادامهی مسیر خواهد داد؟ یا فرانسهی بدون مکرون را کشوری تندروتر خواهیم داشت؟
اصولاً در هر انتخابات در هر جای دنیا، روسای دولت در دور دوم زمامداری خود از جسارت بیشتری برخوردار میشوند. چرا که در دورهی دوم آنها در تصمیمگیریهایشان دیگر مقید به ملاحظات و محاسبات انتخاباتی نیستند و میتوانند با خیال آسودهتری به اجرای برنامههای خود بپردازند. طبیعتاً آقای مکرون نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما او به شرطی میتواند با جسارت بیشتری به برنامههای خود بپردازد که در انتخابات مجلس نیز از اقبال خوبی برخوردار شود. همانطور که پیشتر ذکر شد، اگر او پس از انتخابات مجلس مجبور شود نخستوزیز و دولتی از یک حزب مخالف انتخاب کند و در وضعیت «همزیستی» قرار گیرد، طبیعتاً دیگر قدرت مانور و اختیارات لازم را برای پیشبرد سیاستهای خود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی دولت دوم او از دولت اول ضعیفتر خواهد شد. در صورت شکست مکرون نیز، اگر لوپن یا زمور پیروز انتخابات شوند، اصولاً صحنه سیاسی فرانسه و بالتبع صحنه سیاسی اروپا دچار زلزله بیسابقهای خواهد شد و مناسبات بینالمللی نیز به شدت تحتالشعاع این اتفاق قرار خواهد گرفت. اگر مکرون شکست بخورد و یکی از این دو پیروز میدان شود، به احتمال زیاد روابط فرانسه و روسیه نزدیک خواهد شد، اتحادیه اروپا دچار دگردیسی شدیدی خواهد شد، روابط فرانسه و آلمان تیره خواهد گشت، توازن قوای کنونی در اروپا که بر مبنای محور همکاری پاریس-برلین شکل گرفته برهم خواهد خورد و آرایش راهبردی جدیدی در سطوح مختلف پدید خواهد آمد. در سطح کلانتر نیز شاهد اوجگیری اسلامستیزی خواهیم بود و صحنه داخلی فرانسه نیز با تنشهای اجتماعی و نزاعهای خشونتبار کم سابقهای مواجه خواهد شد. در واقع، انتقال قدرت از نیروهای سنتی فرانسه به جریانهای نامتعارف و ساختارشکنِ راست افراطی شوک بزرگی به این کشور، اروپا و نظام بینالمللی وارد خواهد آورد.
پایان مرکل روی توفیق وعدم توفیق مکرون تاثیر مستقیم خواهد گذاشت؟ تغییرات سیاسی در آلمان پسامرکل به گونهای بوده است که بتواند فرانسه را از یک کشور در سایه به یک کشور در نوک پیکان سیاسی اروپا قرار دهد؟ آیا مکرون حالا که مرکل نیست قدرت مانور بیشتری خواهد داشت؟!
خانم مرکل از جهات زیادی یک شخصیت استثنایی بود. اما گمان نمیکنم سیستم سیاسی آلمان قائم به فرد باشد. از آنجا که دولتهای آلمان معمولاً دولتهای ائتلاقی هستند، قاعدتاً سیاستهای مهم و کلان این کشور نیز با «اجماع» بازیگران مختلف شکل میگیرد و در یک چارچوب محدود و مشخص تعریف و تدوین میشوند. به همین خاطر، عدول صدراعظم و دولت جدید از سیاستهای کلان و راهبردی اتفاق بسیار دور از ذهنی است. همانطور که اشاره شد، به خاطر سیستم خاص انتخاباتیاش، نظام تصمیمسازی آلمان یک نظامِ اجماعمحور، دربرگیرنده و درهمتنیدهای شده است که به ندرت از خطوط ترسیم شده خارج میشود. شاهد هم اینکه فردی که امروز از یک حزب متفاوت جانشین خانم مرکل شده، در یک دوره وزیر امور مالی او و سپس معاون صدراعظم بوده است! ساختار حقوقی آلمان نیز به جریانهای ساختارشکن و افراطی مجال رشد و تصاحب قدرت را - مانند آنچه در فرانسه شاهدش هستیم - نمیدهد که بخواهیم تصور کنیم هرگز تحول فوقالعادهای با چرخش قدرت در این کشور رخ خواهد داد. در نتیجه، گمان میکنم استمرار و پیوستگی سیاست خارجی آلمان تداوم خواهد داشت و نبود شخص مرکل برای آقای مکرون و فرانسه فرصت خاصی ایجاد نخواهد کرد. در واقع، علیرغم اینکه فرانسه برخلاف آلمان یک کشور مسلح به سلاح هستهای است و در شورای امنیت سازمان ملل نیز کُرسی دائمی دارد، اما تفوق اقتصادی، صنعتی و ساختاری آلمان بر فرانسه به گونهای است که همچنان فرانسه زیر سایه آلمان قرار دارد و سکان اتحادیه اروپا نیز کماکان در دست برلین است. بعید است در شرایط متعارف این توازن قوا با رفتن خانم مرکل بهم بریزد یا فرانسه دچار چنان جهشی شود که به قدرت اول اروپا تبدیل گردد.
برگزیت همچنان انگلستان را با مشکلاتی رو در رو کرده و ادامه دار خواهد بود. تغییرات سیاسی در اروپا بعد برگزیت و اتمام دوران مرکل حالا به فرانسهی با یا بدون مکرون رسیده؟ آمریکا تحولات رخ داده در اروپای متشتت را چگونه ارزیابی میکند؟ ادامهی دموکراتها یا پایان دموکراتها روی سرعت تحولات و به هم ریختگیها در قارهی سبز چه تاثیری بر جای خواهد گذاشت؟!
البته شاید بتوان گفت «بستر اجتماعی» این قبیل تحولات سیاسی چهل سال است در فرانسه در حال رشد و گسترش است! در ابتدای دهه ۱۹۸۰ میلادی، حزب راستگرای جبهه ملی (FronNational) - که امروز به رهبری مرین لوپن به «گردهمآیی ملی» تغییر نام داده - کمتر از ۶٪ مقبولیت داشت و به حداکثر یک یا دو نماینده در مجلس بسنده کرده بود. اما در پانزده سال گذشته این بار سومی است که این حزب به دور دوم انتخابات ریاستجمهوری راه خواهد یافت! جدا از اینکه امروز قویترین حزبی است که از فرانسه راهی پارلمان اروپا میشود. از سوی دیگر، رشد شگفتانگیز پدیده «اریک زمور» در صحنه سیاسی فرانسه نیز خود نشان دیگری از آماده بودن بستر اجتماعی برای رشد این جریانهاست. جنبش جلیقه زردها نشانه دیگری است. در طی این سالها، عوامل مختلفی نیز به رشد این پایگاه اجتماعی کمک کردهاند: تنشهای فزاینده و مدیریتنشدهی اجتماعی میان اقشار مختلف فرانسه؛ بلاتکلیفی فرانسه با نسل دوم و سوم مهاجرین آفریقای شمالی و فرانسویان مسلمان؛ درک غلط نخبگان سیاسی آن از مقوله «لائیسیته» و تبعات اجتماعی آن؛ تاکید غیرضروری و بعضاً خطرناک نخبگان سیاسی فرانسه بر مقولهی «هویت فرانسوی» و اتخاذ یک گفتمان بیگانهستیز در بزنگاه انتخاباتهای ملی؛ تحمیل «قانون اساسی» اتحادیه اروپا در قالب یک معاهده (معاهده لیسبون) علیرغم مخالفت صریح مردم با آن در یک همهپرسی؛ حلقه بسته نخبگان سیاسی؛ تضعیف جایگاه فرانسه در برابر آلمان؛ اُفت چشمگیر صنایع ملی و مدیریت ناکارآمد اقتصاد و همچنین مهارت جریان راستگرا در تطبیق دادن وجهه و گفتمان خود با شرایط و حساسیتهای جامعه، همه از عواملی است که راه را برای بروز پدیدههایی از جنس «برکسیت» در فرانسه هموار کرده است. البته نمیتوان گفت این وضعیت را کُل دستگاه سیاسی آمریکا در تمامیتاش مطلوب میداند. اما قطعاً جناح راست افراطی در واشنگتن - که چند سالی است بر تمام حزب جمهوریخواه چیره شده - از ظهور چنین همدستان و همفکرانی در اروپا استقبال میکند. در واقع، اگر بپذیریم هدف جمهوریخواهان آمریکا انحلال ساختارهای چندجانبهگرا یا بلاموضوع کردن آنهاست تا «گفتمان امنیتی» و «استثناگرایی آمریکایی» (America- exceptionalism) را در صحنه بینالمللی به کُرسی بنشاند، ساختارستیزی این جریانها نیز - حتی اگر با نیت دیگری صورت گرفته باشد - تا حدود زیادی مقاصد آنها را تامین میکند. ضمن اینکه از مزیت نسبی اتحادیه اروپا - که همانا قدرت هنجارسازی (Normative power)
آن است - به نفع گفتمان امنیتمحور آمریکا خواهد کاست. از این رو، شاهد اتحاد فرامرزی این جریانها با یکدیگر در دو سوی آتلانتیک هستیم.
طبیعتاً، روی کار آمدن جمهوریخواهان به تقویت این جریان کمک خواهد کرد. اما معلوم نیست تداوم زمامداری دموکراتها - که در برابر قدرت بینظیر و لجامگسیخته «پوپولیسم» بعضاً کم میآورند - تا چه اندازه مانع رشد آنها شود!
کرونا همهی جهان را دچار کرده است آلمان و فرانسه را همچنان که انگلستان و آمریکا و باقی جهان را. اقتصاد فرانسه قدرتِ بازیابی و تحمل فشارهای اقتصادی کرونا را خواهد داشت؟ مهمترین مشکلات فرانسهی پس از انتخابات ریاست جمهوری چه خواهد بود؟!
در بُعد اجتماعی، در صورت پیروزی، یکی از مهمترین چالشهای مکرون شکاف عمیق و خطرناکی است که این انتخاباتِ «هویتمحور» و «اتحاد شکن» در متن جامعه فرانسه انداخته است. ضمن اینکه ظهور جریان زمور - که از هماکنون به تشکیل یک حزب جدید مبادرت کرده و بیش از صدهزار عضو گرفته است - او را با آرایش و فضای سیاسی جدید و تجربهنشدهای مواجه خواهد ساخت. احتمال واگذاری مجلس به احزاب رقیب و تشکیل یک «دولت همزیستی» نیز یکی از مهمترین چالشهایی است که احیاناً با آن روبرو خواهد شد. اما همانطور که پیشتر ذکر شد، اگر لوپن یا زمور برنده انتخابات شوند، صحنه سیاسی فرانسه و اروپا دچار یک زلزله سهمگین و دستخوش تحولات بنیادی و بیسابقهای خواهد گشت. در واقع، چه مکرون پیروز شود و چه یکی از نامزدهای راست افراطی، در هر حال فضای فرانسه تغییر خواهد کرد. شاید بتوان گفت خانم «ولری پکرس» (از حزب LR) تنها نامزدی است که در صورت پیروزی به وضعیت موجود تداوم خواهد بخشید؛ چرا که حداقل خانم پکرس با مجلسی همسو و هماهنگتر وارد میدان خواهد شد و احتمال تشکیل «دولت همزیستی» در دروهی او کمتر خواهد بود. به احتمال زیاد، او مانند سارکوزی در چارچوب قوانین و دستورالعملهای اتحادیه اروپا حرکت خواهد کرد و از این جهت سیاستهای کلان او فرق چندانی با دور اول مکرون نخواهد داشت.
در دو سال گذشته فرانسه در لبنان، عراق و برخی از کشورهای حوزهی خلیج فارس و حتی ایران دست به تحرکاتی سیاسی زده است آیا این اقدامات ادامه خواهد یافت؟ فرانسه در ژئوپلیتیک آیندهی خاورمیانه تاثیرگذار خواهد بود یا تاثیرپذیر؟!
حوزه اصلی نفوذ تاریخی، فرهنگی، سنتی و نظامی فرانسه بخشهایی از آفریقا و برخی کشورهای عربی حاشیه شرق دریای مدیترانه است. در منطقه جنوب شرقی آسیا و آمریکای جنوبی نیز حضور فیزیکی و سرزمینی دارد. اما تنها اهرم قابل توجه فرانسه در رابطه با منطقه خاورمیانه عضویت دائمی آن در شورای امنیت سازمان ملل است که تا حدودی به قدرت نفوذ و تاثیرگذاری آن در پروندههای مربوط به این ناحیه افزوده است. غیر از این، نه نیروی نظامی آن معادلات منطقه را جهت خواهد بخشید، نه قدرت اقتصادی آن «بازدارندگی» دارد و نه از قدرت نرم قابل ملاحظهای برخوردار است. اگر به دلیل پیروزی یکی از نامزدهای ساختارشکن، فرانسه از سازوکارهای چندجانبه و هنجارساز و از ساختارهای نظامی و امنیتی خارج شود، بعید است بتواند به تنهایی به وزنه مهمی در مناسبات منطقهای تبدیل شود.
با توجه به انتقال هوش و حواس آمریکا به شرق دور، با رویکردهایی که از مکرون سراغ داریم آیا جایی برای فرانسهی همچنان تحت امر مکرون در شرق دور میتوان متصور بود!؟
فرانسه خود را یک «قدرت در ایندوپاسیفیک»
(Indo-Pacific power) نیز میخواند و مدعی است قصد دارد رابطه اروپا و کشورهای آن منطقه و محرک اصلی سیاست موسوم به «راهبرد ایندوپاسیفیک» اتحادیه اروپا باشد. امروز که فرانسه ریاست دورهای شورای اتحادیه اروپا را برعهده دارد نیز بیش از پیش بر این نقش خود اصرار میورزد و تلاش میکند به عنوان موثرترین بازیگر اروپایی در منطقه به رسمیت شناخته شود. در واقع، ادعای فرانسه در این باره چندان هم بیاساس نیست. فرانسه در آن منطقه چندین جزیزه و جمعیتی در حدود ۲ میلیون شهروند و قریب به ۸ هزار نیروی نظامی دارد. به واسطه این سرزمینها، فرانسه دارای یکی از وسیعترین «مناطق انحصاری اقتصادی» در آبهای اقیانوس آرام است و از موقعیت ژئوپولیتیک خوبی برخوردار است. در واقع، پس از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، فرانسه به مهمترین کشور اروپایی حاضر در منطقه تبدیل شده است و قصد دارد از این موقعیت برای تثبیت نقش خود استفاده کند. هدف اصلی نشست «فوروم ایندوپاسیفیک» که با حضور ۳۰ کشور منطقه در این روزها در پاریس برگزار میشود نیز در همین راستا تعریف شده است و جالب اینکه دو بازیگر فوقالعاده مهم این منطقه - یعنی چین و آمریکا - را به این اجلاس دعوت نکرده تا بر محوریت خود به عنوان رهبر و مجری اصلی دکترین «خودمختاری استراتژیک» اروپا در این منطقه تاکید کرده باشد! در هر حال، موقعیت ژئوپولیتیک فرانسه در منطقه ایجاب میکند هر فرد و دولتی که در پاریس به قدرت برسد نتواند از این منطقه صرفنظر کند. طبیعتاً مکرون هم از این قاعده مستثنی نیست. حال اینکه چقدر تحولات اوکراین و فضای سیاست داخلی فرانسه به او مجال و فرصت حرکت در این مسیر را بدهد، موضوعی است که باید در آینده به نظاره نشست.
سایر اخبار این روزنامه
بعد از اتمام مذاکرات وین امکان نقد آن وجود دارد
مرکز وکلا سال آینده دو مرتبه آزمون وکالت برگزار میکند
مسئولی که میخواست در دهان خبرنگار بزند عزل شد
بدنه جامعه هنری بسیار ضعیف است
اینترنت و بن بست آموزشی
دود اجرایی شدن طرح صیانت در چشم مردم
«طرح صیانت» طرحی برای صیانت از مردم یا مسئولان؟
منطق ژئواکونومیک در تفاهمنامه ایران و چین
شهرستانیهای مظلوم
آیا طرح صیانت از کاربران در فضای مجازی قابلیت اجرا دارد؟
جانشین مکرون کیست؟
جای تعجب نیست