آنچه اقتصاد بر سر تئاتر آورد

آنچه اقتصاد بر سر تئاتر آورد بهروز غریب‌پور چند شب پیش به دعوت یکی از بازیگران صاحب‌نام به تماشاخانه‌ای رفتم که ساعت هشت شب اجرا داشت. دیرتر شروع شد چون پیش از آن یک اجرای دیگر بود و شنیدم که پیش از آن دو اجرای دیگر هم بوده و تصورم این بود که آن اجرا آخرین اجرای آن سالن و آن شب است اما چه خیال باطلی؛ تشویق به‌ پایان نرسیده دو راهنما! در حال «هی»کردن تماشاگران بودند! و گروه بعدی به‌صورت فست‌موشن در ‌حال چیدن صحنه بود‌... .
آن گاراژ شمس‌العماره سه سالن داشت و اگر میانگین در یک شبانه‌روز 12 اجرا داشته باشد، می‌توان گفت: کاسبی خوبی بود. گاراژ خوبی بود، پارکینگ طبقاتی خوبی بود اما دریغ از ذره‌ای فرهنگ‌... . در نگاه اقتصاد باز این تماشاخانه موفق است؛ بوفه‌اش فعال، گالری‌اش فعال، سالن‌هایش فعال و روی کاغذ اقتصاد این تماشاخانه دارای تراز مثبت مالی است‌ اما از نظر اقتصاد هنری یک لکه سیاه بر پرونده تئاتری است که یک قرن از عمرش می‌گذرد و این محل موقت اجرا مطلقا در فهرست اهداف خود نه به استقرار گروه فکر می‌کند، نه به طراحی صحنه و نه به طراحی اجرای یک اثر! فرمول این کسب تئاتری این است: تخصیص سالن‌ها در صبح‌ها در قبال دریافت وجه/ تخصیص سالن‌ها با فاصله حداکثری نیم‌ساعت به گروه‌های تئاتری و دریافت درصد کمر‌شکن از گروه‌ها/ حتما شرط هم شده‌ نمایش باید حداقل زمان برای تعویض نور و صحنه و... را داشته باشد!
اما از ورای این آشوب می‌توان پی برد که‌ تئاتر خواهان دارد، گران است، پس خواهانش خانواده‌ها نیستند؛ چون یک خانوار چهار‌نفری باید یک‌میلیون تومنی بسلفند که نمایشی را در این قبیل تماشاخانه‌ها ببینند، هزینه رفت و برگشت، هزینه بلیت، خورد و خوراکی که خواسته و ناخواسته ولو برای یک شب آشپزخانه را از کار می‌اندازد و اگر زمانی شعار‌ «اول ساندویچ بعد سینما» جا افتاده بود، حالا‌ بعدش پیتزا می‌چسبد و تئاتر اگر در سبد خانوار جایی نداشته باشد، به‌زودی اهمیت همه‌جانبگی خود را از دست می‌دهد. هر چند نوعی تئاتر معروف به تئاتر «آزاد» که معادل تئاتر «بی‌خیالیست»، هنوز تماشاگران خود را دارد؛ خانواده می‌روند تا دو ساعت ریسه بروند و گروه تئاتر شعارشان این است: «خلق را خوش کنیم و خوش باشیم‌» و «بزن بر طبل بی‌عاری که آن‌هم عالمی دارد».
تئاتر کودک هم رونق دارد؛ طبقه متوسط برای تئاتردیدن فرزندانشان سر کیسه را شل می‌کنند. هرچند در دوران کرونا تمام این کسب‌و‌کار تا آستانه نابودی رفت اما نه‌تنها در تهران بلکه در مشهد و شیراز و چند شهر دیگر تئاتر حداقل از نظر مالی -بخوانید اقتصاد نیم‌بند- علم استقلال به دست گرفته و رونقی داشت و دارد‌. برای ادامه این رونق نسبی تماشاخانه‌داران به هر حیله رهی پیش پای جماعت تئاتری می‌گذارند؛ برو دوتا سلبریتی بیار، کهنه‌فوتبالیستی، کهنه کشتی‌گیری – از آن نوع از آبلیمو تا فرش و شامپو برایش فرقی ندارد- یا برو یک عده جوان عاشق بیار که از دیوار راست هم بالا می‌روند تا دیده بشوند، اینها حتی پول هم می‌دهند‌!
غرض اینکه پس از صدسال با تمام این بازار آشفته کم یا بی‌صاحب ‌شعله‌های تئاتر نه تنها فروکش نکرده بلکه خودش را با شرایط سازگار کرده است؛ کتاب تئاتری بازار دارد، سایت‌های فروش بلیت دارد، تئاتر آنلاین – بخوانید شبه‌آنلاین – در روزنامه‌ها حداقل یکی از روزها صفحه ویژه دارد و هرچند سیما با صحنه قهر است و تله‌تئاتر را پشت گوش انداخته است اما صدا یا همان رادیو، هم کانال نمایش دارد هم به سراغ کارگردان‌ها و بازیگران و نمایش‌نامه‌نویسان می‌رود و در یک سویش پن – نگاه سریع دوربین – عرصه خالی نیست اما:


آنچه ‌بر سر سفره خانواده‌های تئاتری قرار می‌گیرد، از قبل سریال بازی‌کردن، گاه‌گداری در فیلمی بودن است و رزق‌و‌روزی، هن و هن کنان جور می‌شود...
می‌خواهم بگویم اگر روزی روزگاری «عبدالحسین نوشین» می‌توانست از قبل یک سال فعالیت و درآمد تئاتری پولی جور بکند که دو سال در اروپا به‌دنبال آموزش‌دیدن باشد، یا با تمام بدبختی‌ها، سرسختی «مصطفی اسکوئی» باعث می‌شد بیش از هفت سال چراغ تماشاخانه را روشن نگه دارد و اتللوی شکسپیر، روبهکان لیلیان هلمن، طبقه ششم آلفرد ژاری، خانه عروسک ایبسن، تراموایی به‌ نام هوس تنسی ویلیامز، گرگ‌ها و بره‌های آستروفسکی، کالسکه زرین پروسپر مریمه، غار سالامانگ سروانتس‌ و صاحبه مهمانخانه گال‌دونی را روی صحنه بیاورد، یا اگر بازیگر-گریموری مانند «نصرت کریمی» به قول خودش آن‌قدر در‌آمد داشت که روزی یک پرس چلو‌کباب 25 ریالی نوش جان بکند ولی معلم‌ها چنین ریسکی برایشان حکم قتل‌عام خانواده را داشت‌ یا عمویی و وثیقی بازاری شریک تئاتری‌ها می‌شدند که تماشاخانه‌های فردوسی و سعدی را علم بکنند و تمام ضوابط هنری تئاتری را هم در حد وسعشان به جا بیاورند و مثلا برای اجرای پرنده آبی موریس مترلینگ، سنگ‌تمام بگذارند و سن گردان و دکور و جلوه‌های ویژه صحنه را برای نوشین تهیه کنند و تماشاگران برای خریدن بلیت سر‌ و‌ دست می‌شکستند، امروز معیارهای دیگری حاکم است؛ دلار بهتر است یا زیبایی‌شناسی صحنه؟ البته که «دلار جان!!!!».
البته آن روزگار که در سال 1298 خورشیدی که در طبقه بالای چاپخانه « فاروس» یا به قول آن زمان مطبعه فاروس «نمایش می‌دادند» منبع تأمین هزینه تئاتر از محل اعانات اغنیا و معتقدین به توسعه ابزار سویلیزاسیون، مدرسه، روزنامه و تئاتر تأمین می‌شد، هرچند در روزنامه ایران اعلام می‌کردند: «شرکت علمیه فرهنگ برای تهذیب اخلاق و تأسیس کتابخانه عمومی شب یکشنبه 26 ذی‌حجه برابر با 25 جدی و شب سه‌شنبه 28 شهر-ماه- جاری ذی‌حجه نمایش اخلاقی، پانتومیم و کنسرت ایرانی خواهد داد‌. ارکستر و موزیک نظامی در هردو شب مدعوین را مشغول می‌دارد‌. محل فروش بلیط از امشب (نیم‌ساعت به غروب مانده) در عمارت فوقانی مطبعه فاروس خواهد بود».
اما فروش بلیت به معنی امروزینش از رونق بازار تئاتر در لاله‌زار جان گرفت و الا پیش از آن گروه‌های تئاتری مطلقا برای کسب در‌آمد و به‌عنوان یک شغل به سراغ تئاتر نمی‌رفتند.
در جایی دیگر می‌خوانیم:
«چون اقدامات شرکت فرهنگ- شرکت علمیه فرهنگ، اولین گروه تئاتری رسمی ایران- البته منوط به وجود سرمایه است و عده اعضای شرکت به قدری زیاد نشده است که وجه اعانه مقرری ایشان متعدی شود و دردی را دوا کند، لهذا عمده همت هیئت‌عامله و اعضای محترم تاکنون مصروف فراهم‌کردن سرمایه بوده و برای این مقصود یک‌مرتبه در زمستان گذشته نمایش تیاتر مانند داده و از این راه مبلغی عاید گردید که با سایر عایدات در تجارتخانه جمشیدیان به‌طور محاسبه جاریه گذاشته شده و فعلا این شرکت به غیر آنچه در محل دارد، تجارتخانه مزبوره نیز مبلغ سیصد تومان دارا می‌باشد » و الی آخر و سخن آخر‌
15 تا 20 سال پیش با زنده‌یاد دکتر «فیروز رئیس‌دانا» در جمعی کارشناسی مجادله‌ای داشتیم. ایشان با آن جوش‌و‌خروش همیشگی ادعا می‌کرد که تئاتر می‌تواند خودکفا باشد و از شر دولت خلاص بشود. من مجبور شدم که سندی رو کنم «در یک بررسی اقتصاد تئاتر که در سال 1998 در فنلاند انجام شده بود. آمار گران با عدد و رقم دقیق نشان داده بودند که در کشور فنلاند پنج‌و‌نیم‌میلیون‌نفری تعداد شش‌میلیون بلیت تئاتر فروخته شده؛ به‌عبارتی 500 هزار نفر بیشتر از جمعیت کشور و با‌این‌حال فقط 25 درصد هزینه‌های فعالیت تئاتری از محل فروش بلیت و 75 درصد از محل کمک‌های دولت، شهرداری‌ها و بنگاه‌های تجاری و صنعتی تأمین شده است».
روحش شاد، از آنجا که دلایل قوی بود و معنوی، به قول حضرت مولوی رئیس‌دانای مغرور تسلیم شد‌!