روزنامه شرق
1400/12/07
رسالهای برای عمل
رسالهای برای عمل احمد غلامي . سردبير هفته گذشته براساس نظریه گرامشی از روشنفکران «ارگانیک» و «سنتی» سخن گفتیم. اگر بخواهیم بحث را در همین زمینه ادامه دهیم، باید به جنبشهای «ارگانیک» و «ترکیبی» بپردازیم. همانطور که پیش از این اشاره شد، روشنفکران ارگانیک و سنتی هر یک به نوعی نقشی تعیینکننده در جنبشهای اجتماعی داشتهاند. خاصه روشنفکران دوران مشروطه که از آنان بهجرئت میتوان به عنوان روشنفکران ارگانیک نام برد؛ چراکه در کمال ناباوری زمانیکه ایران از حیث تئوری فاصله عمیقی با جهان داشت، آنان با آگاهی از وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی با درک نیاز زمانه خود بر آن شدند تا با نهادهای سنتی موجود، بازار، تجار و دستجات مذهبی دست به جنبشی اساسی بزنند. شاید بارزترین ویژگی روشنفکران مشروطه، آگاهی و آگاهیبخشی به جامعه و مهمتر از آن داشتن برنامهای مدون برای دگرگونی بود. این برنامهها که در نگارش رسالههایی همچون «یک کلمه»، یوسفخان مستشارالدوله و رساله غیبی ملکمخان تعین پیدا کرده بود، امکان آگاهی و آگاهیبخشی بر تودهها را میسر میساخت. این رسالهها و دیگر آثار روشنفکران مشروطه بیش از آنکه رسالهای در باب نظر باشند، رسالهای برای عمل بودند. رسالههایی که نگارندگان آنها مدعی بودند بر مبنای عمل تدوین شده است. سنت رساله (جزوهنویسی) در حکومت پهلوی نیز ادامه داشت. نگارش این رسالهها یا جزوهها در میان جریانهای چپ، مسلمان و مذهبی رایج بود. پس آنچه نباید نادیده انگاشت همین سنت است. آگاهیبخشیدن به جامعه از طریق متن یا به معنای دقیقتر برنامه. اگرچه برخی از این رسالهها (جزوهها) در پی جامعهای آرمانی و برخی از آنها آییننامهای برای براندازی بودند اما این رسالهها توانستند صیرورت تئوری به عمل را محقق کنند. در یک کلام روشنفکران ارگانیک پایهگذار جنبشهای ارگانیک شدند. انقلاب ادامه منطقی جنبش ارگانیک مشروطه است. جنبش ارگانیک، «جنبش بنیادی تاریخی و اجتماعی است که فراتر از مبارزه صرفا شخصی بر سر مدیریت یا سیاستهای روزمره حکومت است». در همینجا نکتهای وجود دارد، اغلب روشنفکران و اپوزیسیون داخلی و خارجی کنونی، بیش از آنکه نگاهی معطوف به تغییرات بنیادی تاریخی و اجتماعی داشته باشند، در پی کسب قدرتاند. پس بهجرئت میتوان گفت این همه تشتت آرا ازآنروست که اصلا آرایی به معنای واقعی وجود ندارد و جملگی با این ادعا حق و باطل در پی سروریاند. ایجاد یک جنبش ارگانیک نیاز به دههها تلاش نظری و عملی دارد. اما با اینکه چهار دهه از دولتهای انقلاب و عمر آن گذشته است، هیچکدام از این دو برنامهای جدی برای اداره جامعه و دولت ندارند. برنامهای عینی و قابل تحقق. اصلاحطلبان و منتقدان داخلی به دلیل حضور در میدان سیاست در انتظار معجزهای هستند تا با آن خود را احیا کنند. اما سیاست به عمل برآید. با ارائه یک مانیفست منسجم برای آینده پیشرو. از این نظر نوعی همگرایی بین منتقدان داخلی و اپوزیسیون خارجی وجود دارد. آنان هم مانیفستی ندارند و دلبسته ایجاد جنبشی ترکیبیاند تا از این طریق منشأ دگرگونی باشند. اگرچه جنبشهای ترکیبی با رخدادهای سیاسی دمدستی و تصادفی به وجود میآید، اما یکسره نباید قید آن را زد. با مدیریت جنبشهای ترکیبی و ایجاد رابطه درست بین جنبشهای ترکیبی و ارگانیک است که آگاهی شکل میگیرد. آگاهی یعنی آگاهی از وضعیت موجود و راهکارهایی برای آگاهیبخشیدن به جامعه. اینجا همان جایی است که گره کور بین روشنفکران و مردم زده شده است.آگاهکردن مردم از چگونگی دستیابی به مطالبات خود و تعینبخشیدن به مطالبات مشترک بین طبقات؛ فرایندی که میتواند یک طبقه را هژمونیک کند. اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم هیچیک از دولتهای بعد از انقلاب با داشتن ابزارهای لازم برای اعمال قدرت نتوانستند طبقهای هژمونی یا بلوکی تاریخی بسازند. چه برسد به روشنفکران که بعد از انقلاب نهتنها ابزاری برای تغییر نداشتهاند بلکه همواره به انزوا رانده شدهاند. اما آنان همواره از آگاهیبخشیدن به تودهها ناامید نشدهاند. گیرم چندان این آگاهیبخشیها مؤثر نبوده باشد. اینک پرسش اساسی این است؛ کانون رسیدن به آگاهی کجاست و آگاهی در کجا باید شکل بگیرد. مارکس کانون آگاهی را طبقه میداند، طبقه در رابطهای پویا با جامعه. همان طبقهای که قادر است هژمونیک شده تا از منافع دیگر طبقات صیانت کند. لنین اساس نظریه مارکس را دگرگون کرد. او کانون آگاهی را حزب گذاشت؛ حزبی پیشگام که وظیفه اصلی روشنفکران در آگاهیبخشیدن به تودههاست. لنین حزب انقلابی را جای طبقه گذاشت. او باور داشت گروه اجتماعی فرودست قادر به کسب آگاهی نیست و روشنفکران باید آنان را آگاه سازند. این نوع طرز تفکر قبل از انقلاب و در بین نیروهای چپ رایج بود. امیرپرویز پویان به این ایده باور داشت. موتور کوچک (روشنفکران) میتواند موتور بزرگ را روشن کند. اگرچه این نگاه به وقوع انقلاب بسیار کمک کرد، اما چون فاقد سازماندهی مردمی بود چپها را در رسیدن به اهداف و آرمانهای خود ناکام گذاشت. اما شاید ایده گرامشی بیش از هر رویکرد دیگری کارساز باشد. گرامشی به یک قدرت جمعی باور داشت؛ یعنی او به تودههای معمولی و متوسطی باور دارد، همان آدمهایی که قدرتی را شکل میدهند که هم فرمانروا است و هم فرمانبردار. و در پایان گرامشی به نیرویی واسط باور دارد. نیرویی که نیروی دوم و سوم را به هم نزدیک میکند. این نیروی سوم اساسا تعیینکننده است چراکه دانش و مهارت حکمرانی را در اختیار تودهها قرا میدهد. مگر نه اینکه ما حکمرانان خود را میسازیم. آنان را شبیه آنچه خود هستیم. شاید منظور گرامشی از شهریار جمعی در همین نکته نهفته باشد.
سایر اخبار این روزنامه
آنانکه باید صیانت کنند، مردماند مردم باید از مسئولین صیانت کنند
تماس وزرای خارجه ایران و روسیه
طرح صیانت به صحن بازخواهد گشت؟
بلاتکلیفیزنان و کودکان فاقد شناسنامه در طرح جوانی جمعیت
از ۲ خرداد تا ۷ اسفند
هرگز از ياد نميرود
آشناییزدایی از نقش سنتی زنان در سینما
رسالهای برای عمل
گرگ استخدام میکنیم!
تزاریسم و تغییر دیدگاه اروپا
از طرح صیانت تا جنگ روسیه و اوکراین
احياي ناسيوناليسم روسي؟
کشورگشایی خونین تزار