روزنامه ایران
1400/12/09
وقتی بزرگترین دارایی ما ایران است
محمد مطلقگزارشنویس
نرسیده به ماکو، مغازهای میبینم به نام «اصفهان» و لحظهای از ذهنم میگذرد به راننده بگویم ترمز کن! اما چه فرقی میکند چه مغازهای باشد؛ سوپرمارکت یا لوازم خانگی. نوحه اصفهانیها در جریان عزاداری برای کشتهشدگان ماکو در سالهای 1286 به دست طرفداران محمدعلیشاه به ذهنم میآید: «کشتند ز اسلام چو در قلعه ماکو/ ای شاه نجف شیر خدا صاحب ما کو» تا به ماکو برسیم خط به خط گزارش تاریخی روزنامه بلدیه از مجالس روضه و عزاداری اصفهان در ذهنم زنده میشود: «در چهلستون چندین هزار مردم جمع شدند. تلگرافی که شب سهشنبه از اهالی غیور ایرانپرور آذربایجان رسیده بود، قرائت شد که جانها فدای همچه اشخاص غیور وطن دوست باد خاصه مضمون شهدای ماکو که اقبالالسلطنه دور قلعه را احاطه نموده و اهل قلعه را به قتل رسانیده و اموال آنها را به غارت بردهاند، اجساد طیب آنها را سوزانیده... این خبر وحشت انگیز که به اهالی اصفهان رسید یک مرتبه صداها به گریه بلند نمودند عجب محشری بر پا شد. اینقدر مردم گریستند که بعضی بیهوش شدند.
از اهالی اصفهان چنین اتفاقی کسی خاطر ندارد. پس از قرائت تلگراف آذربایجان، دو ساعت به غروب مانده بود تمام بازارها و دکاکین را بستند. علما و تجار و اصناف از هر طبقه به تلگرافخانه رفتند باز تجدید قرائت تلگراف شد. صدای ناله از خلق بلند و بعد تلگرافی به مجلس مقدس شورای کبرای ملی مخابره شد. روز چهارشنبه مردم در تهیه فاتحه خوانی بودند روز پنجشنبه بازارها را سیاه گرفتند و مجلس فاتحه خوانی در چهلستون منعقد شده تمام طاقها را قرآن و شصت پاره گزارده بودند و تمام قاریها به قرائت قرآن مشغول، آقایان علمای دیگر با تجار محترم هم تشریف آوردند منبر گزاردند حضرت ذاکرین کثرالله امثالهم تشریف فرمای منبر واقعه شهدای ماکو را بیان نموده شورشی بر پا شد که نه زبان را یارای سخن و نه قلم را قدرت. یکدسته سینه زن از مسجد جامع با علمهای سیاه واشریعتا واشریعتا گویان وارد، یکدسته هم از احمدآباد و یکدسته هم از مسجد حکیم و از تمام محلههای اصفهان فرد فرد دسته دسته سینه زن در چهلستون جمع شدند با تفصیلی که اگر بخواهم بگویم هفتاد من کاغذ شود.»
من هم اگر به تفصیل، تمامی گزارش بلدیه را اینجا بیاورم و به شرح روز جمعه و شنبه هفته بعد بپردازم، این نوشته به پایان رسیده است. میر صادق حسینی تاریخ پژوه ماکویی، کارشناس ارشد مطالعات قفقاز و نویسنده «تاریخ ماکو» در مورد علت عزاداری برای شهدای ماکو در اصفهان میگوید: «وقتی قره حبیب از سرداران مشروطه را با آن وضع فجیع شهید کردند و جسدش را سوزاندند امکان برگزاری مراسم در خود ماکو وجود نداشت. تبریز هم مشغول مبارزه بود و هرلحظه اتفاق تازهای میافتاد. برای همین اصفهان که آرامتر بود توانست برای شهدای آذربایجان عزاداری کند. حتی چهلم قره حبیب هم در اصفهان برگزار شد. آن زمان مردم معنای مشروطه را نمیدانستند اما درد مشترک داشتند و این درد مشترک همه را به هم پیوند داده بود.»
وی ماجرای شهدای ماکو را این گونه شرح میدهد: «انجمن تبریز میرزا جواد ناطق را به ماکو فرستاده بود که بنا بر اصول مشروطه در ماکو هم برای محدود کردن قدرت، انجمن درست کنند. بعد حجتالاسلام میرباقر موسوی به همراه مردم قره تپه ماکو علیه مرتضی قلی خان اقبالالسلطنه حاکم ماکو قیام کردند تا اینکه قلیخان به قفقاز گریخت و خواهرزادهاش عزتالله خان جانشینش شد و ظاهراً با مردم همراهی نشان داد تا اینکه اقبالالسلطنه برگشت و با فرستادن قرآن پیش مبارزان آنها را فریب داد و دست به کشتار زد.»
ملت ایران در هیچ حادثه تاریخی یکدیگر را رها نکردهاند. 500 سال پیش وقتی جنگ چالدران در همین منطقه با ارتش عثمانی رخ داد، کردستانیها، لرستانیها، مازندرانیها و گیلانیها به سمت آذربایجان شتافتند و در جنگ تحمیلی هشت ساله آذربایجانیها بیشترین شهید و جانباز را در جبهههای جنوب تقدیم کشور کردند. زیرا نه در جنگ چالدران، نه در جنگ با روسیه، نه در تلاطم مشروطه و نه در هیچیک از این حوادث تاریخی، هیچ ایرانی فکر نکرده است چالدران متعلق به آذربایجانیها و خرمشهر متعلق به خوزستانیهاست. بلکه هر وجب از خاک ایران متعلق به همه ملت ایران بوده است.
حالا که در ماکو قدم میزنم بگذارید ماجرایی برایتان تعریف کنم خواندنیتر از عزاداری اصفهانیها برای شهدای ماکو؛ یعنی انتقال نماد میدانالله اکبر ارومیه به خرمشهر در نخستین روزهای آزادسازی این شهر پس از 576 روز اشغال توسط ارتش بعث عراق. محمدرضا محمدقلیزاد که آن روزها مسئول روابط عمومی شهرداری ارومیه بود و پیشنهاد هدیه ارومیه به خرمشهر را داده بود، میگوید: «عصر همان روزی که خرمشهر آزاد شد، یعنی سوم خرداد 61 ما در انجمن اسلامی شهرداری جلسه گذاشتیم و این موضوع را مطرح کردیم که چه هدیهای به خرمشهر بدهیم. به هرحال خرمشهر تبدیل به یک نماد بزرگ شده بود و همه ما از اشغال این شهر، چنان بغضی داشتیم که انگار ایران اشغال شده است. وقتی هم آزاد شد، انگار آن بغض ترکید و در سراسر ایران یک جشن ملی خودجوش برپا شد. دقیق یادم نیست چه کسی پیشنهاد داد، شاید هم من گفته باشم اما به هرحال تصمیم جمع این شد که آرمالله میدانالله اکبر ارومیه را به عنوان نماد حاکمیت جمهوری اسلامی تقدیم خرمشهر کنیم.
این آرم استیل چهار طرفه را استاد حبیبالله ارسلانی هنرمند ارومیهای ساخته بود و وقتی باد میآمد، میچرخید. صبح روز بعد یعنی چهارم خرداد نماد را برداشتیم و در یک کمپرسی جاسازی کردیم. راننده هم از همشهریهای مسیحی ما آقای چهره گشا بودند به اتفاق مهندس ابوالفضل نقیبی و حاج محمد کرملو و من چهار نفره راه افتادیم سمت خرمشهر. باید با احتیاط حرکت میکردیم تا نمادالله صدمه نبیند، برای همین دو روز توی راه بودیم تا رسیدیم به اهواز و آنجا اجازه ورود به مناطق جنگی گرفتیم و درست هفتم خرداد رسیدیم خرمشهر.
فرمانداری توی یک خرابه بود و تابلوش یک پارچه نوشته خیلی بد خط. آنجا برگه مأموریت را نشان دادیم که خیلی خوشحال شدند و معرفی کردند به شهرداری. فرماندار خودش جانباز بود و یک پایش را از دست داده بود. برای رد شدن از پل شناور و رفتن به سمت شهرداری مجوز میخواست که این مجوز هم صادر شد. یادم نمیرود رفتگران شهرداری خیابانهای تخریب شده شهر را با چه عشقی تمیز میکردند.
شهرداری توی یک چادر تشکیل شده بود. وقتی به چادر شهرداری رسیدیم چه استقبالی از ما کردند و چقدر از این هدیه خوششان آمد. شهردار گفتند اوضاع خرمشهر خوب نیست و هرلحظه ممکن است ترکشی چیزی به این هدیه گرانبها بخورد و تخریب کند؛ شما بروید آبادان، هروقت اوضاع اینجا آرامتر شد ما خودمان نصب میکنیم که بعد نصب شد و اسم میدان هم شد فلکه الله.»
از هادی عابدی نویسنده و محقق ارومیهای جنگ تحمیلی میپرسم، دفاع هشت ساله چقدر در تحکیم ملیت و همگرایی ملی تأثیرگذار بود؟ میگوید: «مردم به خاطر تعلقی که به وطن داشتند توانستند به این وحدت در بینش برسند که باید برای مقابله با دشمن خارجی، همه افتراقات را کنار بگذارند. در این میان مردم آذربایجان رشادت چشمگیری از خود نشان دادند، بیشترین حضور را در جنگ داشتند و بیشترین شهید و جانباز را هم تقدیم کردند.»
ماکوی زیبا جای خوبی برای فکر کردن به خرمشهر و اصفهان و ارومیه است؛ وقتی بزرگترین دارایی همه ما ایران است، مسافت و دوری و نزدیکی بیمعناترین چیز ممکن میتواند باشد. صخرههای عظیم در دوسوی شهر مثل دژی نفوذ ناپذیر چنان بالا رفتهاند که آفتاب به یکباره در میانه آسمان پیدا و در میانه آسمان هم ناپدید میشود. ماکو میتواند استعارهای از ایران باشد؛ سرزمینی که نه طلوعش را کسی به خاطر دارد و نه غروبش را کسی خواهد دید. سرزمینی که رنج بسیار و شادی بسیار به خود دیده و رنج و شادیاش مثل تار و پود، مردمانش را درهم تنیده است.
سایر اخبار این روزنامه
مبعث حضرت رسول اکرم (ص) مبارک و تهنیت باد
انقلاب اسلامی استمرار مضمون بعثت نبوی
دو بخشنامه برای وحدت رویه نمایندگان دولت در مجلس
اجماع ملی بر حراست از خطوط قرمز
افزایش 25 میلیارد دلاری تجارت خارجی
ایران آماده میانجیگری برای بازگشت صلح
مذاکره در حیاطخلوت روسیه
تقلید امریکایی
چرا غرب، مقصر بحران اوکراین است؟
چرا در اوکراین مقاومت مردمی شکل نگرفت؟
روسیه چگونه رقیب چالش برانگیز امریکا شد؟
شهادت افسر یگان ویژه توسط اراذل مسلح
ساحل اروند در دسترس مردم
وقتی بزرگترین دارایی ما ایران است
عیدانه پر دردسر برای واکسن گریزه
بخشش پای چوبه دار به حرمت عید مبعث
مشکلات اساسی صادرات به روسیه و راه حلهای آن
سلام ایران
شب عید و رونق دستفروشی