آسیب‌های روانی جنگ

روح الله مهرجو‪-‬ تجربه‌ی تاریخی بشر نشان داده که اصلاحات اجتماعی بهترین راهکار برای پایان جنگ‌ها و منازعات مسلحانه بوده است. اصلاحات اجتماعی به معنای دست‌یابی به حقوق شهروندی و عدالت اجتماعی است. سلامتی و بیماری، هر دو ریشه‌های اجتماعی و سیاسی دارد.
در اکثر کشورهای جهان، نخبه‌گان نظامی و اقتصادی با اسلحه‌ای که از غرب زیر نام «دفاع ملی» خریداری می‌کنند، قصد دفاع از نابرابری‌های ریشه‌دار اجتماعی را دارند. این کشورها در تجزیه، تحلیل و علت درگیری‌های خشونت‌آمیز، ارزش‌های نظم جهانی به رهبری غرب را برجسته می‌کند که ملاحظات ژئوپلیتیک و تجاری در آن بیش‌تر از مسائل مربوط به حقوق بشر و عدالت اولویت دارد.
مطالعات انجام‌شده در نقاط گوناگون جهان، طیف گسترده‌ای از بیماری‌های روانی را در جوامعی نشان می‌دهد که درگیر منازعات مسلحانه است. با این حال، دریافت‌ها هم‌چنین شواهدی را در مورد مقاومت بیش از نیمی از مردم در برابر بدترین ضربه در شرایط جنگ ارائه می‌دهد. تردیدی نیست که جوامع درگیر جنگ و درگیری باید به عنوان بخشی از کُل فرآیندهای امداد، توان‌بخشی و بازسازی از مراقبت‌های بهداشت روانی برخوردار شود؛ همان‌طور که در نیمه‌ی اول قرن ۲۰ اتفاق افتاد. هنگامی که جنگ سبب شد که مفاهیم جدید روان‌شناختی و بهداشت روان به وجود آید، جنگ‌های قرن حاضر می‌تواند درک درست از وضعیت و راه‌حل‌ها برای معضل بهداشت عمومی را به ما بدهد.
درگیری و خشونت مسلحانه، ساختارهای اجتماعی را مختل ساخته و جمعیت غیرنظامی را در معرض فشارهای شدید روانی قرار داده است. پژوهش جهانی در سال ۲۰۱۵ نشان داد که ارتباط مستقیم بین جنگ و اختلالات روانی مانند افسردگی و اضطراب وجود دارد. بیش‌ترافرادی که در معرض حوادث جنگی و خشونت‌های بالقوه قرار گرفته‌اند، به نوعی به پریشانی روان‌شناختی دچار شده‌اند. یافته‌های پژوهش‌های جهانی نشان می‌دهد که ۱۵-۲۰ درصد از جمعیت مبتلا به بحران، دچار اختلالات روانی خفیف تا متوسط، مانند افسردگی، اضطراب و اختلالات استرس پس از سانحه (PTSD) می‌شوند و ۳-۴ درصد دچار اختلالات روانی شدید، مانند روان‌پریشی، افسردگی و اضطراب ناتوان‌کننده می‌شوند که بر توانایی عملکرد و زنده‌ماندن آن‌ها تاثیر می‌گذارد. اگر این آسیب‌ها به طور درست شناسایی نشود و مورد توجه قرار نگیرد، ممکن است سلامت روانی و سلامت اجتماعی طولانی‌مدت، هر دو در معرض خطر قرار گیرد.


نتایج دو پژوهشی که در مورد اثرات روانی جنگ افغانستان در سال‌های قبل انجام شده، بیانگر اثرات ناگوار جنگ و درگیری بالای صحت روان بوده و سبب افزایش بیماری روانی شده است.
یکی از این پژوهش‌ها روی۷۹۹ تن که بالاتر از ۱۵ سال سن داشته‌اند، صورت گرفته است. این پژوهش نشان می‌دهد که
۶۲ درصد از پاسخ‌دهندگان حداقل چهار رویداد «تروما» را طی ده سال گذشته تجربه کرده‌اند. علائم افسردگی در ۶۷٫۷ درصد
از پاسخ‌دهندگان، علایم اضطراب در ۷۲٫۲ درصد و اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) در ۴۲ درصد افراد شامل در این پژوهش دیده شده است. معلولان و زنان از وضعیت بهداشت روانی ضعیف‌تری برخوردار بودند و بین وضعیت بهداشت روانی و حوادث آسیب‌زا، رابطه‌ی معناداری وجود داشت.
پژوهش دوم برای تخمین شیوع علایم روان‌پزشکی، شناسایی منابع مورد استفاده برای حمایت عاطفی و عوامل خطر و ارزیابی پوشش فعلی نیازهای اساسی در ولایت ننگرهار انجام شد. حدود ۱۰۱۱ تن که بالاتر از پانزده سال سن داشتند، به پرسش‌های این پژوهش پاسخ دادند. تقریباً نیمی از مردم حوادث آسیب‌زا را تجربه کرده بودند. علائم افسردگی در ۳۸٫۵ درصد پاسخ‌دهندگان، علایم اضطراب در ۵۱٫۸ درصد و PTSD در ۲۰٫۴ درصد مشاهده شد. رقم بالای علایم با تعداد بیش‌تری از حوادث آسیب‌زای تجربه‌شده، همراه بود. رقم زنان از مردان بالاتر بود.
در شرایط حاضر که با جنگ اوکراین و روسیه مواجه هستیم مراقبت‌های بهداشت روان می‌تواند بخشی از پاسخ‌های انسانی و کمک‌رسانی به حساب آید. از آن‌جایی که جمعیت‌های آسیب‌دیده در معرض خطر افزایش اختلالات روانی و پریشانی روان‌شناختی قرار دارند، بی‌تفاوتی نهادهای اجتماعی و حمایتی می‌تواند ظرفیت محلی را برای پاسخ‌گویی به شدت تحت فشار قرار دهد و در مناطقی که گروه‌های امداد رسان محلی وجود نداشته باشد و یا ساختار این نهاد ضعیف و ناتوان باشد، آسیب‌پذیری جمعی را افزایش می‌دهد.