میخائیل گورباچف، آخرین دبیرکل

آفتاب یزد- مهران اکبری قاضی چاکی (اِشکوَری)
> مقدمه
۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ روز پیروزی انقلاب سوسیالیستی روسیه اعلام شد که قدرت از دولت موقت به شوراها منتقل و فردا نخستین دولت کمونیستی جهان توسط بلشویک‌ها در روسیه تشکیل و ولادیمیر لنین رئیس حکومت جدید شد. وی ابتدا اعلام کرد قدرت از آن شوراهاست اما با تشکیل حکومت، «سونارکوم» یا همان شورای کمیسرهای خلق را در کنار حزب که شوراها در آن صاحب تمام قدرت بودند، به وجود آورد. در واقع دو نهاد موازی در کنار هم. ولی کم کم نهاد سومی هم بر مدار قدرت شوروی اضافه و آنهم دفتر سیاسی حزب بود که از دل حزب برآمد و قدرتش بسیار زیادتر از همه بود. لذا سلسله مراتب قدرت در همان اول کار بدین صورت چیده شد: دفتر سیاسی، سونارکوم و سپس شوراها. لنین مقام دبیری را در شعب مختلف حزب در شهرها به وجود آورد. همه دبیران زیر مجموعه دبیر اول و تمام دبیر اول‌ها هم زیر نظر دبیرکل مستقر در مسکو بودند. این خطرناکترین کار لنین بود. اما خطرش زمانی به اوج و نقطه غیرقابل بازگشت رسید که استالین را به مقام دبیرکلی رساند. خیلی زود دبیرکل شد بزرگترین قدرت در شوروی حتی بالاتر از سرکمیسر (نخست وزیر) که در آن زمان خود لنین بود. لنین، موسس شوروی ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ مُرد و ژوزف استالین گرجی با تزویر و زور به رهبری رسید و ۱۹۲۹ لئون تروتسکی، بزرگترین بخت جانشینی لنین و پدر انقلاب اکتبر (بزرگی راجع به او گفته: اگرچه تروتسکی از آن حرامزاده هاست اما پس از میلاد هیچ یهودی بزرگتر از او نیامده!) را تبعید و سرخ‌ترین حکومت تاریخ روسیه را پایه‌گذاری کرد. ۵ مارس ۱۹۵۲ استالین سفاک هم مُرد و بعد از کش و قوس فراوان سرانجام نکیتا خروشچف اُکراینی رهبر شد. پس از مرگ استالین بعلت نوع سیاستش، انشعابی اساسی پدید و حزب دو دسته گردید:
دسته اول کمونیست‌های متعصبی که اعتقاد داشتند روند کمونیست تا حال در همه چیز درست بوده و این راه همچنان باید بر مبنای همان اصول ادامه یابد. قدرت غالب هم از آنِ همین عده بود.


دسته دوم که به رِفُرمیست‌ها شهرت یافتند به درک این مفهوم رسیده بودند که تمام اصول ایدئولوژیکی مارکسیست و کمونیست درست نبوده و باید برای ایجاد ارتباط با دنیا و شکستن دیوار کدورت با جهان در بسیاری از اصول تجدید نظر نمود.
«گورباچف» محصول و نماینده یک تفکر انتقادی درازمدت نسبت به عملکرد کمونیست و حکومت سوسیالیستی و از طیف رفرمیست‌ها بود که از اواخر دوران استالین و اوایل دوران خروشچف تشکیل و خواستار تغییر و اصلاح امور بودند نه پایبندی بی‌چون و چرا و عقیدتی به اصول سوسیالیست و مانیفست کمونیست. گورباچف انسانی ساختارشکن و مشتاق تغییرات بود که با حفظ لنینیم، انحصار سیاسی حزب را از بین بُرد و تمرکزگرایی دولت را کم نمود. جلوی قانون‌شکنی اعضای حزب را گرفت. مردم را در انتخاب مذهب، آرا و عقایدشان آزاد گذارد. دست دوستی به سوی جهان دراز و خواست رونق را به شوروی برگرداند. او در شمایل رهبری روشنفکر و شجاع آمده بود تا مردم شوروی را ازین حصار مرگبار نجات و با حفظ اصول اولیه کمونیست دست به اصلاحات گسترده بزند. ولی نمی‌دانست آنقدر ساختار حکومت شوروی در هم تنیده شده که با برداشتن هر قسمتی و یا تعویض هر قطعه، سقف حکومت بر سر معمار مصلحش آوار می‌شود. برخلاف رهبران گذشته اولویتش حفظ مقام خود و بقای نظام به هر قیمت نبود و مدام «سوال چه باید کرد؟» لنین را تکرار و به فکر راه چاره و برون رفت از این بحران بود. به همین علت در هفتادسالگیِ حزب، از کنار گذاشتن انحصار قدرت حزب سخن گفت که نوعاً شورشی علیه حزب شوروی محسوب می‌شد! او سنت اینکه همه چیز را به گردن امپریالیزم و غربی‌ها و به عبارتی دشمن! بیندازد و اینکه حق همیشه با حزب یا شوروی است را شکست. حتی رهبران اروپایی را هم با رفتارهای سطح بالا و روشنفکرانه خویش که از رهبران شوروی در این سالهای دراز کسی ندیده بود، تحت تاثیر قرار داد.
گورباچف با باور به اصلاح‌پذیری کمونیزم، در ۱۹۸۹ و ۹۰ دست به گسترده‌ترین اصلاحات در ساختار شوروی زد که طی آن قدرت از حزب به دولت منتقل شد. او حکومتی فدرالی و آزاد به جای حکومت دیوانسالار و بسته شوروی می‌خواست که با کارشکنی و مقاومتهای داخلی، نرسیدن کمکهای بیرونی و با استقلال طلبی اقمار و بلوک شرق و در راس همه استقلال روسیه توسط یلتسین که از همه مهمتر بود، مرخم ماند و نتوانست کشور اتحادیه فدرالی از حکومت‌ها مستقل را راه‌اندازی و کلا یکی از دلایل کودتا هم جلوگیری از امضا این توافقنامه بود. کودتا هم به جریان فروپاشی سرعت بخشید و شوروی و گورباچف همزمان با هم از قدرت تهی شدند. وی در کشوری فروپاشیده باقی ماند که دیگر شوروی نبود. وقتی یک نظام توتالیتر دیوانسالار با اصلاحات اساسی مواجه شود، هرگز تن به آن نمی‌دهد و در مقابل به مقاومت بر می‌خیزد و آنقدر مقاومت می‌کند تا طیف مصلح را از میدان به در کند حتی اگر به قیمت نابودی خودش تمام شود. چنین حکومتهای بسته ایدئولوژیکی راهی به اصلاحات ندارند. یا باید بمانند با همان اصول گذشته یا باید بروند.
> گورباچف از تولد تا ازدواج
«میخائیل سرگئویچ گورباچف» ۲ مارس ۱۹۳۱ در روستای «پری ول نویه» از توابع «استاوروپول» قفقاز شمالی از خانواده فقیر و کشاورز روسی- اُکراینی و یهودی (نخستین و واپسین رهبر شوروی اصالتی یهودی داشتند) متولد و اولین و آخرین رهبر شوروی بود که بعد از انقلاب اکتبر به دنیا آمد.
۱۹۲۸ پدر بزرگش مدیر یک کلخوز شد. یکی از شبهای ۱۹۳۷ ماموران «چکا» (پلیس مخفی و نیروی امنیت شوروی)، پدر بزرگ کسی را بردند که در آینده خود رهبر شوروی می‌شد. این کار موجب سقوط موقعیت اجتماعی خانواده گشت. اتهام پدربزرگ همکاری با گروههای راستگرای تروتسکیست بود! او که علیرغم شکنجه زیاد اتهامات را نپذیرفت، بسیار خوش شانس بود که از حکم اعدام نجات و در نهایت تبرئه شد. پدر میخائیل ضمن عضویت در حزب به کشاورزی مشغول و همین علاقه در پسر هم به وجود آمد.
۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ آلمان هیتلری به شوروی استالینی حمله و گورباچف هنوز هم اشغال قفقاز توسط نازی‌ها را کاملا به یاد دارد. پدرش نیز در جنگ شرکت و به قول خودش آنقدر جنگید تا جنگ را از پا درآورد! در نهایت ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ روس‌ها پرچم سرخ داس و چکش شوروی را بر فراز رایشتاک به اهتزاز و جنگ جهانی دوم مثل جنگ جهانی اول باز با شکست آغازگر آن یعنی آلمان به پایان رسید.
میخائیل در ۱۷ سالگی بخاطر رکورد در دِرو با خرمنکوب، برنده مدال سرخ و در ۱۹۵۰ با کسب مدال نقره از دبیرستان فارغ التحصیل و به علت نمرات عالی یک راست وارد دانشکده ممتاز حقوق «لومونوسف» مسکو و به سرعت متوجه جَو سنگین امنیتی حکومت استالین شد. وی ۱۹۵۵ با نمرات ممتاز فارغ التحصیل گشت. این از لطایف تاریخ شوروی است که هم اولین رهبر و هم آخرین رهبرش، حقوق خوانده و باز جالب‌تر اینکه اولی یعنی لنین چون حقوق اجتماعی مردم را به رسمیت نشناخت، توانست پیروز شود و بماند و آخری یعنی گورباچف چون بنا به اصول دموکراسی حقوق اجتماعی توده‌ها را به رسمیت شناخت، شکست خورد و رفت!
> پیوستن به حزب کمونیست
طبق روال آن روزهای شوروی یکی از نخستین کارهای جوانان پیوستن به حزب بود. لذا گورباچف نیز در ۲۱ سالی وارد حزبی شد قدرتمند و بسیط که خود سرانجام روزی آن را منحل کرد. ۲۵ سپتامبر ۱۹۵۳ با «رئیسا ماکسیموونا» دانشجوی فلسفه ازدواج کرد.
با مرگ استالین و بعد از سخنرانی تاریخی خروشچف در کنگره بیستم علیه استالین که خروشچف با افشای وصیتنامه اصلی لنین که در آن نه تنها استالین جانشین معرفی نشده که حتی دستور اخراجش از حزب هم صادر شده بود، به تقبیح جنایات دوران استالین پرداخته و او را جنایتکار خطاب کرد، فوراَ دوران استالین‌زدایی آغاز و مردمی که تا دیروز استالین را می‌پرستیدند به تکفیرش پرداختند. این رویداد نوظهور در اوج جوانی میخائیل حادث و تاثیری شگرف بر روحیه او گذاشت. چون او هم مثل مردم تازه دریافته بود که رسیدن به آزادی و شکستن تابوها همیشه و همه جا مُیسر است حتی در کشور بسته‌ای مثل شوروی.
> نزدیکی به آندرو پوف و آغاز ترقی در حزب
سپتامبر ۱۹۵۶ بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، گورباچف رئیس کومسومل (سازمان جوانان) شوروی و مارس ۱۹۶۲ در اتحادیه خرید سیب زمینی در استاوروپل مشغول و سرانجام در ۳۵ سالگی مدرک اقتصاد کشاورزی را اخذ و از آن به بعد دیدش به کشاورزی کاملا منبسط و اقتصادی شد و خواست تا یکبار دیگر اقتصاد کشاورزی را نجات و کشاورزی را وارد چرخه اقتصاد کند. ۱۹۷۰ دبیر اول کشاورزی همان منطقه شد و دامداری و کشاورزی را مکانیزه کرد. در هیئت دبیر کشاورزی به کشور دموکراتیک آلمان، بلغارستان، چکسلواکی و بعدها به قلب اروپا یعنی جمهوری فدرال آلمان (آلمان غربی)، ایتالیا، فرانسه و بلژیک رفت تا علت موفقیت آن‌ها را بفهمد. چه دران کشورها و چه در شوروی برای بررسی مشکلات کشاورزان برخلاف اسلاف خویش شخصا به روستاها می‌رفت. در تمام سفرهای کاریش چه قبل و چه بعد از رهبری تمام تمرکزش به کار بود نه تفریح، فخر فروشی، امر و نهی یا گرفتن هدایا. ۱۹۷۱ به عضویت کمیته مرکزی حزب و ۲۷ نوامبر ۱۹۷۸ به دبیری کشاورزی کمیته مرکزی حزب کمونیست منصوب و برای همیشه به مسکو آمد. او بخاطر به سرانجام رساندن پروژه کانال استاوروپول از دست برژنف، نشان لیاقت گرفت. ۱۹۷۹ سال مهمی برای گورباچف بود. چون در آن سال عضو مهمترین نهاد کشور، یعنی دفتر سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب شد. در آنجا با آندروپوف رئیس K. G. B و رهبر آینده شوروی که اتفاقا از همشهری‌هایش نیز بود نزدیک و همین موجب ترقی چشمگیرش در بالاترین سطوح نظام شد. آندروپوف به او توصیه کرد تنها به فعالیت در حوزه کشاورزی بسنده نکند و به اقتصاد و سیاست خارجی نظر داشته باشد. او چه در مقام رئیس امنیت و چه بعدها در مقام رهبر بسیار از گورباچف حمایت و اگر او نبود شاید هرگز گورباچف روزی رهبر شوروی نمی‌شد.
> سِیر نزولی رهبری از برژنف تا گورباچف
۱۴ اکتبر ۱۹۶۱ برنامه حزب عوض و دیکتاتوری پرولتاریا، ارمغان لنین از دستور کار خارج و این نخستین تَرَگ در دیوار نظام کمونیستی بود. ۱۴ اکتبر ۱۹۶۲ پولونم (اجلاس اعضای کمیته مرکزی) طی کودتایی نرم، خروشچف را برکنار و لئونید برژنف اُکراینی یکی از جوانان نواستالینیستی جانشین او شد و با حکومت طولانی مدتش اقتدار استالینی را نسبتا برقرار کرد اما بعلت تصلب شرائین از ۱۹۷۰ به داروهای آرام بخش رو آورد و رفته رفته به یک رخوت و بی‌حالی کامل دچار و این رخوت بعدها به آلزایمر شدید مبدل شد. بطوریکه گاها در سخنرانی‌ها یادش می‌رفت که چه می‌گفته! اما مضحک آنکه سران حزب و کابینه باید طوری وانمود می‌کردند که گویی اتفاقی نیفتاده! از زمان برژنف شوروی به رهبران پیر و بیمار مبتلا و مدارا با آن‌ها مثل یک منشور نانوشته اجرا می‌گشت. علتش هم ترس از خود رهبر حتی با آن حالش! بود و هراس از دشمن، برهم خوردن ثبات و جو سنگین خودی- غیرخودی و حلقه فولادین قدرت که کسی نمی‌توانست به راحتی در آن وارد شود.
با مرگ وزیر کشاورزی شوروی، گورباچف توسط آندروپوف به برژنف برای جانشینی معرفی شد. روز معارفه برژنف آنقدر در رخوت و توهم بود که اصلا متوجه جریان نشد!
سالهای آخر آنقدر برژنف ناتوان بود که هیچ جلسه‌ای با او بیش از ۲۰ دقیقه نمی‌تواست طول بکشد و همه چیز در حضور او به صورت نمایشی تصویب می‌شد در حالیکه قبلا تصمیمات توسط اعضا گرفته و حتی در مرحله اجرا بود! او در آخرین سالگرد پیروزی انقلاب در زمان حیاتش آنقدر مستاصل بود که حتی نمی‌تواست دستهایش را بالا بیاورد و برای مردم تکان دهد و سرانجام در ۱۰ نوامبر۱۹۸۳ در خواب مُرد!
در رقابت بین آندروپوف و چرنینکو علیرغم انتظار همه، یوری آندروپوف برنده شد. اما هنوز جاپا محکم نکرده بود که بیماری کلیویش عود و وضعش حتی از برژنف هم بدتر شد. او بخاطر دیالیز بستری و آخر هم سر همان بیماری ۹ فوریه ۱۹۸۴ مُرد. اما گورباچف در همان دوران کوتاه توانست به کمک او به جوان‌سازی بدنه حکومت در سراسر شوروی بپردازد. ۱۴ فوریه کنستانتین چرنینکو سُکان اداره شوروی را در حالی بدست گرفت که او نیز بسیار بیمار بود. آنقدر که حتی در روز تشییع آندروپوف یک نفر او را از پشت نگه می‌داشت تا چند دقیقه‌ای ایستاده بتواند برای حضار سخنرانی کند! اکثر جلساتش در بیمارستان بود.
> گورباچف، آخرین دبیرکل شوروی
کاری که چرنینکو در اواخر دوران برژنف بخاطر وخامت حال رهبر انجام می‌داد در زمان رهبری او، گورباچف که روابط گرمی با او داشت، انجام می‌داد. یعنی ریاست و اداره جلسات حزب و کابینه با رهبر. چرنینکو بعلت بیماری سخت و ناشناخته‌اش حتی در بیان کلمات هم به مشکل جدی برخورده بود. او خیلی زود در ۱۰ مارس ۱۹۸۵ مُرد و اینبار گورباچف به عنوان عضو ارشد حزب و کابینه سخنران مراسم تشییع بود. در نهایت با حمایت گریمگو و بعلت درمان معضل پیری و مرگهای سریالی در مقام رهبری شوروی، سران حزب گورباچف که از جوانترین اعضای صدر شوروی بود را در ۵۴ سالگی به رهبری شوروی و دبیرکلی برگزیدند.
البته بر سر انتخاب او هنوز هم حرفهای زیادی وجود دارد. از جمله اینکه او وقتی ۱۹۸۴ کمیسر کشاورزی بود، در سفر اروپاییش حرفهایی زد که قبلا از مقامات شوروی مسبوق به سابقه نبود. مثل این سخن: «اروپا خانه دوم ماست و دوست داریم با تمام دنیا تعامل همه جانبه داشته باشیم». این سخنان او و سخن تاریخی مارگارت تاچر، نخست وزیر انگلیس بعد از اولین دیدار که رو به خبرنگارها گفته بود: «من این مرد را دوست دارم. با او می‌شود کار کرد.» همه نشانه‌های خوبی بود. این سفر را باید نقطه عطفی در زندگی گورباچف و حیات شوروی دانست که خبر از گشایش عظیمی در گره‌های کوری می‌داد که سالیان سال رهبران شوروی بر ارتباط با جهان طی جنگ سرد روی هم زده بودند.
حرف بر سر انتخابش به عنوان رهبر بعد از فروپاشی، قوت بیشتری هم گرفت. خیلی‌ها او را مهره غرب و آمریکا دانستند. شاهد مثال این ادعا هم همان سخن معروف مارگارت تاچر بود. بعضی‌ها هم به عکسی تاریخی استناد کردند که در آن نمودار رهبری بعد از برژنف به تصویر کشیده شده بود. جریان این عکس از این قرار است که برژنف روزی به همراه آندروپوف و چرنینکو که نزدیکترین افراد به رهبر بودند برای سرکشی به حزب کمونیست شهرهای شوروی راهی سفری چند روزه شدند.
شاید در آن زمان هیچکس نمی‌دانست که به جز برژنف که رهبر فعلی بود این سه تن رهبران بعدی شوروی خواهند بود و جالب اینکه ترتیب ایستادنشان در عکس به جا مانده هم با ترتیب سرکار آمدنشان کاملا منطبق و همین انطباق موجب قوت گرفتن آن پندار شد!
اینها همه و همه موجب شد که از آن روز تا امروز انتخاب او محلی برای مناقشات سیاسی بین عده‌ای که عقیده دارند او در سفر اروپاییش از سوی اروپا مورد پسند قرار گرفت و با نفوذی که اروپا و آمریکا به ویژه انگلیس در حزب پیدا کرده بود، به عنوان رهبر انتخاب شد تا بتوان از طریق او شوروی را از پا درآورد و عده‌ای که خلاف این عقیده را دارند و می‌گویند انتخاب او تنها بعلت مرگ زودهنگام رهبران پیر شوروی و جوان بودن او بوده و شوروی در شرایطی بود که خواه ناخواه فرو می‌پاشید و فقط کمی زمانش جلو افتاد.
> نخستین کارهای گورباچف بعد از دبیرکلی
گورباچف برای برقراری ارتباط گسترده با دیگر کشورها ابتدا وزیر امور خارجه را عوض و ادوارد شواردنادزه را منصوب می‌کند. همانطوریکه مولوتف بیشترین سهم را در تشکیل بلوک شرق به عنوان وزیر امور خارجه شوروی داشت، شواردنادزه هم بیشترین سهم را در فروپاشی بلوک شرق، فرو ریختن دیوار برلین، پایان جنگ سرد و در نهایت فروپاشی شوروی ایفا کرد.
۱ ژوئن ۱۹۸۵ بوریس یلتسین به دبیری کمیته مرکزی انتخاب و سپتامبر ۱۹۸۵ دبیر اول مسکو شد و این شروع نفوذ او در دستگاه حاکمیت شوروی بود. ۲۵ فوریه ۱۹۸۶ کنگره ۲۷ در مسکو آغاز و گورباچف خواستار اصلاحات گسترده اقتصادی با یک برنامه جدید پیشنهادی شد. او دستور خروج نیروها را از افغانستان و مغولستان صادر و در هند قطعنامه جهان عاری از خشونت را به امضا رسانید.
> انفجار چرنوبیل که امپراطوری شوروی را لرزاند
یکی از چیزهایی که کلید فروپاشی شوروی را به سرعت چرخاند، انفجار مشکوک نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل اُکراین در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ بود. این انفجار بدترین فاجعه زیست محیطی بعد از بمب اتم در ژاپن قلمداد شد که تشعشعاتش تا قلب اروپا نیز نفوذ کرد.
این جریان موجب گشت تمام جهان از شوروی بطور جدی بخواهد به این بازی تسلیحاتی‌اش پایان و همین موجب اغتنام فرصت آمریکا برای پیشبرد بیشتر مذاکرات هسته‌ای و خلع سلاح شوروی شد. در نهایت چرنوبیل پیش درآمد استقلال اُکراین و انفجار امپراطوری شوروی گشت. بعد از این انفجار برخلاف گذشته که رهبران سعی می‌کردند هیچ خبری از شوروی به بیرون درز نکند به ویژه اخبار بد، گورباچف در اقدامی بی‌سابقه نه تنها صحت این خبر را تایید که حتی گزارشی کامل راجع به انفجار را به مردم جهان ارائه و به صراحت اعلام کرد باید کورس اتمی در جهان متوقف و او حاضرست با ریگان حتی در هیروشیما برای این جریان مذاکره کند!
> گلاسنوست و پروسترویکای گورباچف
پروسترویکا (فضای باز اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی) که خروشچف بطور ضمنی آغازیده و همچنین کاهش تسلیحات هسته‌ای و نظامی که برژنف شروع نموده و مرخم مانده بود را گورباچف از سر گرفت که به یک بهمن عظیم مبدل شد که تمام جهان کمونیست را بلعید.
گورباچف ۱۹۸۵ دیداری با مردم لنینگراد داشت که در واقع نخستین دیدار صمیمانه یکی از رهبران شوروی با مردم بود. او برخلاف اسلاف خویش، به میان مردم آمد و به سخنانشان گوش داد. حتی با خیلی‌ها دست داد. کاری که رهبران قبلی تنها در تکان دادن دست آنهم با نهایت امساک و خست انجام داده بودند. این دیدار اولین گلاسنوست داخلی بود. اولین گلاسنوست خارجی هم در مصاحبه با مجله تایم آمریکا و خبرگذاری‌های فرانسه ۲ ماه بعد رخ داد. هم صمیمیت این دیدارها برای همه تازگی داشت و هم سخنان تازه این رهبر جدید که اصلا بوی سخنان کهنه کمونیستهای صاحب قدرت را نمی‌داد. سخنان او هم تازه و هم برخلاف رهبران قبل که متن سخنرانی باید ابتدا از نظر سران حزب می‌گذشت، اکثر فی‌البداهه بود. او سپس به مطبوعات آزادی داد و اصلاحات سیاسی را آغاز و برای نخستین بار مقام بلند پایه در حزب را از اعضایی انتخاب کرد که اصلا عضو حزب کمونیست نبودند! گلاسنوست خود شد مقدمه برای پروسترویکا که در ۱۹۸۶ اتفاق افتاد. پروسترویکای گورباچف به دکترین اردوگاه کمونیست برژنف پایان داد.
شوروی کشوری بسته بود با مجموعه‌ای از نهادهای کاملا بسته. مثلا میزان حقیقی بودجه نظامی، هسته ای، K. G. B، حزب، نهاد رهبری و دبیرکلی، بانک‌ها و... همه در نهایت سانسور و قلب ارائه می‌شد و در واقع شاید کسی نبود که از میزان دقیق همه اینها مطلع باشد. خود گورباچف تازه بعد از برکناری از یک منبع سِری بودجه واقعی نظامی در زمان رهبری خود را کشف کرد! گلاسنوست موجب شد مردم به بخشی از حقیقت آنچه که در فضای اداره کشور می‌گذشت،
دسترسی یابند.
> گورباچف، نویدبخش پایان خفقان کمونیستی
گورباچف کلا رهبری متفاوت در شوروی بود. خیلی زود جهانیان متوجه این تفاوت شدند. سخنان سدشکن بزرگترین رهبر کمونیست جهان، همانقدر که برای مردم دیگر جهان و همچنین مردم اسیر در چنگال حکومتهای کمونیستی خوشایند بود، برای خود حاکمان کمونیستی نگران‌کننده بود. زمانیکه هنوز دبیرکل نشده بود، سخنانش در مجارستان موجب شد رئیس حزب کمونیست مجارستان به صراحت بگوید که این مرد گور نظام کمونیستی را خواهد کند!
۱۹۸۹ گورباچف بعد از ۴۰ سال از آخرین سخنرانی یک رهبر شوروی در مجمع عمومی سازمان ملل، سخنرانی کرد. سخنرانی او سومین سخنرانی تاثیرگذار در تاریخ سازمان ملل تا آن روز بود که با گسترده‌ترین بازتاب جهانی مواجه شد. او نشان داد یک رهبر کاملا امروزی و مترقی است که به بازسازی مجدد سیاست جهانی و جهانی عاری از خشونت تاکید دارد. حمایت بلوک شرق و اقمار شوروی از حرف‌ها و سخنان او بسیار زیاد بود به جز رومانی.
رومانی در نهایت سرکوب و خفقان نیکلای چائوشسکو اداره می‌شد تا جاییکه وقتی در ۲۵ مه ۱۹۸۷ گورباچف به رومانی رفت، به یاد دوران استالین افتاد! او وحشت در چشم مردم رومانی را به وضوح می‌دید. (همان وحشتی که آندره ژید در دوران استالین در چشم مردم شوروی دیده بود) رومانی علیرغم تمام موقعیتهایش به یک کشور فقیر، عقب مانده و ورشکسته تنزل یافته بود. وقتی گورباچف در میان اعضای حزب و مردم قرار گرفت، هرچه می‌گفت که مشکلاتشان را بگویند، همه از ترس سرود زنده باد گورباچف و چائوشسکو را سر می‌دادند! ترس در خود حزب آنقدر بود که طی سخنرانی چائوشسکو در آن دیدار، ۴۳ بار همه برخواستند و برای او دست زدند! حتی زمانی که نشانه‌های فروپاشی در شوروی هویدا شد، برخلاف سایر کشورهای بلوک شرق و اقمار، چائو به شدت ناراحت و حتی پیغامی تهدیدآمیز برای گورباچف فرستاد.
وضع خیلی از اقمار و کشورهای بلوک شرق مثل رومانی اسفناک و اینها موجب ناراحتی گورباچف بود. به همین علت اعلام کرد بلوک شرق در انتخاب مسیر خود در سوسیالیزم آزادند. این بزرگترین اصلاحات تا آن زمان بود که شد آغاز استقلال بلوک شرق.
سفرش ۱۹۸۹ به چین با راهپیمایی‌های اعتراضی مردمی چین که از دست حزب کمونیستشان به تنگ آمده و نوعا شوروی را مقصر می‌دانستند روبرو شد. در آنجا نیز سخنانی ساختارشکن که بوی آزادی می‌داد زد که به مذاق مقامات چین خوش نیامد.
۲۸ ژوئن ۱۹۸۸ نوزدهمین کنفرانس حزب شروع و گورباچف یک نظام ریاست جمهوری و یک پارلمان جدید بنام کنگره خلق که دارای قدرت شوراها باشد پیشنهاد و اینکه مدیریت اقتصادی کشور از حزب به دولت واگذار شود.
مراکز مهم حزب مثل دفتر سیاسی، کمیته مرکزی و... بعد از چند دهه رسما به خانه سالمندان بدل شده بود! طبق یک قانون نانوشته چیزی به نام استعفا در شوروی معنی نداشت و همه معتقد بودند تا زنده هستند به بهانه خدمت به حزب باید در مقام خود بمانند! در واقع پیرگرایی تنها در نهاد رهبری نبود بلکه در تمام مراکز قدرت به ویژه حزب به چشم می‌خورد و یک عده افراد پیر از کار افتاده بر کل مردم حکومت می‌کردند. (حکومت فُسیل ها!) گورباچف اکثر افراد مسن حتی گرومیکو را بازنشسته کرد. افرادی که بعضا آنقدر پیر بودند که حتی نمی‌توانستند راه خانه خود را پیدا کنند یا به تنهایی به محل کارشان بیایند! واکنش عده‌ای با شنیدن خبر بازنشستگی مضحک بود. بعضی با گریه! می‌گفتند که مثلا ۵۰ یا ۶۰سال است که این شماره ردیف و صندلی جای من بوده حالا چگونه ترکش کنم؟!
> مذاکرات با آمریکا و ریگان
گورباچف خیلی زود به فکر ساختن اقتصاد ورشکسته شوروی افتاد. با ظهور اعلائم سقوط از همان اواخر دوران برژنف، هر کس به فکر بردن و رفتن بود. اواخر حتی وسایل نقلیه به قدر کافی نبود که مواد غذایی در معرض فاسد شدن را از بندرها یا مرزها بیاورند. کلا یکی از دلایل تاکیدش به پایان دادن به جنگ سرد، ناتوانی اقتصادی شوروی در ادامه این راه بود. او به نیکی می‌دانست برای برقراری ارتباط اقتصادی و سیاسی با اروپا، ابتدا باید با آمریکا کنار بیاید. به همین دلیل بعد از انجماد ۷ساله ارتباط با آمریکا و شوروی در سطح رهبران با اظهار تمایل خود برای دیدار ۱۸ نوامبر ۱۹۸۵ در ژنو با رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا ملاقات نمود. در پیشبرد مذاکرات ادوارد شواردنادزه آخرین وزیر امور خارجه شوروی بسیار تاثیرگذار بود که نفوذ زیادی بر گورباچف داشت.
بعد از دیدار ژنو، دیدار ایسلند و سالت ۲ و نهایتا دیدار کاخ سفید و کاخ کرملین انجام و اروپا و در راسش فرانسه و انگلیس نقش زیادی در میانجیگری این دیدارها داشتند. این آغاز دیدارهای گورباچف با رئیس جمهور آمریکا بود که در نهایت به خلع سلاح اتمی منجر شد. ریگان همچنان به ضرورت حفظ SDI هسته نظامی خود اصرار داشت ولی گورباچف به دنبال توازن هسته‌ای در پایین‌ترین سطح بود. تاچر هم در سفر به مسکو ضرورت سلاح اتمی را برای جلوگیری از جنگ و ثبات جهانی ضروری دانست.
گورباچف ۲۸ دسامبر ۱۹۸۷ به دعوت ریگان به آمریکا رفت و پیمان NIF که نخستین رخنه در دیوار جنگ سرد بود را امضا کرد و اولین مخالفتهای رسمی در شوروی با گورباچف بر اثر همین قرارداد بود. بر اساس این پیمان آمریکا، اروپا و شوروی ملزم به برچیدن موشکهای خود از اروپا و بلوک شرق شدند. بعد از آن پیمان ABM بود تا مانع جنگ ستارگان ریگان شود. دسامبر ۱۹۸۸ گورباچف در سازمان ملل کاهش ۵۰۰ هزار نفر از نظامیان شوروی را طی ۲ سال با خروج ۶ لشکر زرهی از بلوک شرق اعلام و خواستار نظم نوین جهانی شد.
۲۸ مه ریگان ۱۹۸۸ بعد از ۱۴ سال از آخرین حضور یک رئیس جمهور آمریکا، به شوروی آمد در نهایت موشکهای بالستیک و میانبرد دو طرف برچیده و هر دو به کاهش ۳۰ درصدی تسلیحات اتمی رضایت دادند.
> آغاز استقلال اقمار، بلوک شرق و فروریختن دیوار برلین
انرژی زیاد و نیروی عظیمی که پروستریکا و گلاسنوست گورباچف در اقمار و بلوک شرق آزاد کرده بود، طبعا موجب آزادسازی آزادی و استقلال آن‌ها شد. البته حین مذاکرات آمریکا هم شروع به حمایت از استقلال کشورهای حوزه بالتیک نمود. این اعمال دو طرف موجب استقلال تعداد زیادی از کشورهای بلوک شرق و جمهورهای شوروی در آینده نزدیک شد. یکی از نخستین جنبشهای استقلال‌طلب به نام جنبش همبستگی در مجارستان و در زمان چرنینکو رخ داده بود. استقلال اقمار شوروی از لتونی، لیتوانی و استونی آغاز و با استقلال این سه کشور کوچک بالتیک، استارت استقلال و فروپاشی جغرافیایی - سیاسی شوروی زده شد و ۱۴ جمهوری هم شروع به ندادن مالیات به دولت مرکزی و نیرو جهت سربازی نمودند. ۱۹۸۹ کشورهای بالتیک به دنبال آن جمهوری‌های غیر روس، قوانینی راجع به اُولویت زبانشان به تصویب رساندند. ۷ ژوئن ۱۹۸۹ گورباچف اعلام کرد کشورهای عضو ورشو می‌توانند راه مستقل خود را در سوسیالیزم پیش بگیرند. او حتی دستور خروج نیروهای شوروی از بلوک شرق را صادر کرد. سپس به ملاقات پاپ در واتیکان رفت. همان سال یک عضو غیرکمونیست در لهستان قدرت را به دست گرفت و این یعنی رهایی لهستان از کمونیزم. دولت کمونیست پراک هم سقوط کرد. نخستین فروریزی دیوار کمونیست در بلوک شرق با برچیدن تدریجی سیم خاردار در مرز مجارستان با اروپا بود.
دسامبر ۱۹۸۹ ناگهان در رومانی انقلاب شد و چائوشسکو، دیکتاتور رومانی و همسرش تیرباران و حکومت غیر کمونیستی تشکیل و بعد آن مجارستان نیز از بند کمونیست رهید. ۲۰ دسامبر حزب کمونیست لیتوانی استعفای خود از حزب کمونیست شوروی را اعلام کرد. در همین سال بوش (پدر) جانشین ریگان برای تداوم مذاکرات با گورباچف دیدار کرد. ۱۷ اکتبر ۱۹۸۹ گورباچف با سخنرانی تندی در برلین شرقی، موجب تضعیف قدرت رئیس جمهور دموکراتیک هونه کر و تعویض او با کرنتز شد. با تغییرات جدید در آلمان شرقی در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ آلمان غربی مرزهایش را باز و دیوار سیاه برلین فرو ریخت و ۳ اکتبر ۱۹۹۰ آلمان شرقی از دست شوروی خارج و توسط هلموت کهل بار دیگر آلمان یکپارچه شد. البته خود گورباچف هم تاثیر زیادی درین اتحاد داشت. او قبلا با کهل دیدار و اجازه پیوستن آلمان به ناتو را صادر کرد. مردم آلمان بخاطر اینکه دو آلمان بدون خونریزی متحد و آلمان به یکپارچگی رسید، هنوز هم گورباچف را می‌ستایند.
۱۱ مارس لیتوانی و ۲۶ ژوئیه اُکراین، ۲۳ و ۲۴ اوت هم ارمنستان، ترکمنستان و گرجستان رسما اعلام استقلال نمودند.
> پایان قدرت حزب کمونیست
۷ فوریه ۱۹۹۰ پیشنهاد گورباچف راجع به اینکه حزب از نقش رهبری خود دست کشیده و سوسیالیسم انسانی دموکراتیک و نظام چند حزبی جایگزین شود، تصویب و کنگره نمایندگان خلق شوروی به انحصار قدرت حزب پایان داد و دفتر سیاسی فاقد قدرت گشت. گورباچف آنگاه به کنترل رسانه‌ای حزب پایان و این شروع استقلال و آزادی رسانه در شوروی بود. ۱۷ نوامبر شورای عالی USSR پیشنهاد گورباچف راجع به تشکیل یک دولت جدید در شوروی که با حفظ استقلال اقمار، نمایندگانی از ۱۵ جمهوری وابسته به نام شورای فدراسیون داشته باشند را پذیرفت. گورباچف بخاطر اقدامات صلح‌آمیز برنده جایزه صلح نوبل شد.
> حملات یلتسین و استیصال گورباچف
بوریس یلتسین، رئیس جمهوری روسیه که نقش مهمی را در آینده شوروی و فروپاشی آن ایفا کرد، ۲۹ مه ۱۹۹۰ صدر هیئت رئیسه شورای عالی روسیه شد و پارلمان روسیه اعلام کرد اولویت قوانین روسیه از شوروی بالاتر است.
یلتسین در سخنرانی تلویزیونی در ۱۹۸۹ باز خواستار استعفای گورباچف و انتقال قدرت به شورای فدراسیون شد و ۲۰ روز بعد همه را به اعتصاب و جنگ علیه گورباچف فراخواند. ۴ ژوئن اعتصابات عمومی از کارگران معدن ذغال سنگ گوزباس سیبری و معدن دون پاس اوکراین آغاز شد. با بالا گرفتن تب اعتراضات و اعتصابات، جدایی طلبی باز گل کرد. به همین علت بعدها یک رفراندوم ۱۷ مارس ۱۹۹۱ انجام و ۷۶ درصد به بقای اتحادیه و داشتن یک رئیس جمهور واحد و حفظ شوروی رای دادند. ۱۹۹۱ گورباچف و و رهبران ۸ جمهوری باقیمانده بیانیه‌ای مشترک راجع به تسریع موافقت‌نامه اتحادیه جدید منتشر ولی یلتسین بی‌تفاوت به همه اینها با همتایان بلاروسی و اوکراینی خود مخفیانه یک پیمان استقلال جداگانه امضا کرد و روسیه را از قلب شوروی جدا کرد. در همان جلسه نقشه شوروی بعد از فروپاشی تنظیم شد. دو هفته بعد از آن در آلماتی قزاقستان اقمار باقی مانده موافقت خود را با این طرح اعلام کردند. ژوئن ۱۹۹۱ در نخستین انتخابات دموکراتیک روسیه، یلتسین با حمایت کلیسای ارتدوکس باز به ریاست جمهوری فدراسیون روسیه انتخاب شد.
> ۱۹۹۱، سال فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
از تابستان ۱۹۸۹ اعتصابات فلج‌کننده شوروی در کنار بحران اقتصادی و سیاسی آن آغاز و این خود شد یکی از عوامل اصلی فروپاشی. همانطور که تشکیل شوروی به دست کارگران بود، فروپاشی آنهم به دست کارگران و با اعتصاب آن‌ها صورت پذیرفت! در ژوئیه ۱۹۹۱ گورباچف از حزب کمونیست درخواست کرد که ایدئولوژی مارکسیست را کنار بگذارند. سال ۱۹۹۱ سال اوج درخواست‌های استعفای برای دبیرکل بود.
در پولونم آوریل ۱۹۹۱ آنقدر جو جلسه متشنج شد که گورباچف همانجا اعلام کرد استعفا می‌دهد. گورباچف در اجلاس بین‌المللی سران صنعتی ۷کشور برتر جهان، به عنوان یکی از آخرین راههای نجات شوروی خواستار حمایت مالی از شوروی شد ولی تنها قولهایی شفاهی تحصیل و این جریان با واکنش‌های منفی در شوروی روبرو شد. حتی دریوزگی از گروه۷ هم نتوانست این ابرقدرت محتضر را نجات دهد. در این اجلاس باز با بوش راجع به کاهش سلاحهای استراتژیک گفتگو کرد. سپتامبر و اوت ۱۹۹۱ مجدد کشورهای استونی، لیتوانی، لتونی، گرجستان، ارمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان، اوکراین، مولداوی و روسیه سفید اعلام استقلال کردند که تنها استقلال سه کشور اول بالتیک از سوی اروپا به رسمیت شناخته شد. یلتسین توسط کنگره به حزب کمونیست شوروی دستور داد فعالیتهایش در خاک روسیه متوقف شود. ساختمان مرکزی حزبی که ۸ دهه بر بیشتر دنیا حکم رانده بود پلمپ و این مرگ بزرگترین حزب جهان بود. علت تلاش یلتسین برای انحلال حزب، کنار زدن گورباچف بود. چون طبعا وقتی حزب نباشد، دبیرکل هم نیست. او در تمام این کارها حمایت غرب و آمریکا را در کنار خود داشت.
> آخرین تلاش‌ها برای جلوگیری از فروپاشی
با استقلال بلوک شرق و اکثر اقمار، فروپاشی مهلک اقتصادی و همچنین بیرون آمدن نیروهای شوروی از افغانستان که چیزی جز یک شکست واضح نبود موجب دلسردی متحدین شوروی، اقمار و بلوک شرق و در نهایت موجب سرخوردگی ارتش و اضمحلال K. G. B و رها شدن همه امور کشور به حال خود شد. این ازهم‌گسیختگی زمانی به اوج رسید که جوانی به نام ماتئوس روست از آلمان با هواپیمای کوچکش پرواز و بدون هیچ مانعی به حریم هوایی شوروی که می‌گفتند نفوذناپذیرست! وارد و در میدان سرخ مسکو که مظهر قهر با غرب بود فرود آمد! و استهزاء جهانی را برای شوروی به ارمغان آورد و حتی برکناری وزیر دفاع هم نتوانست از بار شکست بکاهد. این جریان یعنی اینکه کار شوروی دیگر تمام شده، ارتش و نیروهای امنیتی مُرده و این آخرین میخ بر تابوت بزرگترین شمایل کمونیزم جهان بود. مشکلات اقتصادی در ۱۹۹۱ به اوج خود رسید و یلتسین رسما به رهبری اپوزیسیون مخالف حکومت بدل شد.
> کودتای نافرجام اوت
ژوئن ۱۹۹۱ توسط «F. B. I» خطر کودتا به وزیر امور خارجه شوروی گوشزد شد. مثلث کودتا رئیس K. G. B، فرمانده ارتش و نخست وزیر بود. بوش، رئیس جمهور جدید آمریکا ۳ هفته قبل از کودتا به مسکو آمده بود برای بستن قرارداد سلاحهای استراتژیک که بالاخره بعد از ۹ سال در کرملین امضا شد. در ضیافت شام، یلتسین بدون دعوت آمد و با نزدیک شدن به بوش به همه فهماند که قدرت واقعی از آن کیست. گورباچف به خیال اینکه منشور تشکیل کشور اتحادیه انجام خواهد شد ۴ اوت ۱۹۹۱ به سوچی برای گذراندن تعطیلات رفت ولی ۱۸ اوت در زمان بازگشت، ناگهان تلفنهای ویلایش قطع و ۵ غروب باکلانف، شنین، بولدین، رنیکف و پلخانف وارد ویلا شدند. آن‌ها گفتند که یک کمیته اضطرار تشکیل و از گورباچف خواستند برای نجات شوروی وضع فوق العاده اعلام و استعفا نماید. گورباچف به تمسخر گفت: «کدام شوروی؟! چنین کشوری تنها روی نقشه وجود دارد!» او با خائن خواندن همه آن‌ها، از انجام درخواستشان امتناع کرد. لذا به همراه همسر و دخترش تحت بازداشت خانگی قرار گرفت. هدف اصلی این کودتا برگرداندن قدرت اصلی رهبری و دبیرکلی در شوروی بود که البته نه تنها شکست خورد که خود به روند فروپاشی سرعت بخشید. از رسانه‌ها اعلام شد گورباچف به علت بیماری از قدرت کنار رفته!
یلتسین سوار بر تانک وارد میدان سرخ شد و کنترل پارلمان را به دست گرفت و کمیته اضطرار را کودتاچی و مردم را به مقاومت در مقابل آن‌ها و اعتصاب فراخواند. ارتش با تزویر او به پادگانها بازگشت و کودتا با مقاومت مردم شکست خورد و سرانش دستگیر شدند. سپس یک فروند هواپیمای شخصی خود را فرستاد تا گورباچف را به مسکو بیاورد اما بعد از آمدن او را مجبور به استعفا نمود.
گورباچف بعد از بازگشت فورا به بررسی روند کار تشکیل کشور اتحادیه پرداخت. سرانجام در ۱۲ نوامبر در آخرین جلسه شوراهای کشور، همه روی کشور واحد اتحادیه کنفردارتیو و ۹ کشور باقی مانده از اقمار توافق کردند. ولی حال مشکل آن بود که آیا همه کشورها عضو اتحادیه می‌شوند یا نه. ۲۵ نوامبر باز یلتسین به جایگزینی اسم اتحادیه کشورهای... با کشور اتحادیه... اصرار ورزید و این بعد از آن توافق یک نوع پیمان‌شکنی بود.
او پنهانی همراه روسیه سفید و اُکراین با بوش مذاکره و حمایت او را کسب کرده بود.
> و فروپاشی سرانجام چون فرجامی در می‌رسد!
۲۲ اوت ۱۹۹۱ در مراسم تحلیف یلتسین بخاطر انتخاب مجددش به ریاست جمهوری روسیه در کاخ کرملین، پرچم داس و چکش شوروی به بیرون و پرچم سابق روسیه به اهتزاز درآمد. در آن مراسم به دستور او تمام تندیس‌ها و عکسهای سران
کمونیست از کاخ خارج شدند. ۲۴ اوت گورباچف با دیدن اوضاع مجبور به استعفا از دبیرکلی CPSU و خود کمیته مرکزی حزب را بعد از ۸ دهه منحل کرد. ۱۸ اکتبر پیمان جامعه اقتصادی به وسیله گورباچف و نمایندگان ۸ جمهوری باقیمانده منعقد ولی آذربایجان، گرجستان، مولداوی و اُکراین روز موعود از امضا امتناع و ۸ دسامبر سران روسیه، اُکراین و روسیه سفید انحلال USSR را رسما اعلام و جامعه کشورهای مشترک المنافع CIS را تشکیل دادند. ۱۷ دسامبر گورباچف مجبور شد اعلام کند که دیگر کشوری به نام شوروی وجود ندارد. ۲۵ دسامبر هم از تمام مناصب خود کناره‌گیری و ۷ مه ۱۹۹۲ یلتسین فرمانده‌کل قوای روسیه شد. در نهایت شوروی که نطفه‌اش در انقلاب ۲۶ اکتبر ۱۹۱۷ بسته و ۳۰ دسامبر ۱۹۲۲ رسما توسط لنین تاسیس شده بود ۲۴ دسامبر ۱۹۹۱ خاتمه یافت. یلتسین که در تمام مراحل با حمایت کامل آمریکا و غرب به نتایج دلخواه رسیده بود رسما اعلام کرد که در آینده کشور هیچ جایی برای گورباچف وجود ندارد. خبر فروپاشی اردوگاه سرخ کمونیزم دنیا و امپراطوری سوسیالیزم، بزرگترین خبر جهان بود که مثل توپ صدا و همه را به واکنش واداشت. بلوک شرق، اقمار شوروی، غرب و آمریکا را به شادی و طرفداران حزب کمونیست در جهان را به اندوه نشاند. خیلی از طرفداران حزب کمونیست در اثر یاس ناشی از فروپاشی اردوگاه کمونیست، دست به انتحار زدند که از معروف‌ترین آن‌ها همسر مائو تسه تونگ، رهبر چین بود. این انتحارها به دور از این واقعیت بود که مرگ طرفداران یک ایدئولوژی، موجب حیات مجدد آن نخواهد شد.
> گورباچف بعد از قدرت
۲۵ دسامبر که قرار بود فرماندهی عالی رسما به رئیس جمهوری جدید یلتسین انتقال یابد، نه او و نه سایر روسای جمهوری کشورهای تازه استقلال یافته هیچ تماسی با گورباچف نگرفته و برخلاف قرار هیچ مراسم تودیعی برای گورباچف برگزار نشد. گورباچف مغبون و محزون، بعد از استعفاء، بنیادی به نام استامپا تاسیس و مشغول نگارش خاطرات و مقاله نوشتن برای روزنامه‌های خارجی و مصاحبه با خبرگزاری‌های خارجی و چاپ خاطراتش شد که البته ازین راه درآمد سرشاری هم نصیبش شد. او سفرهای خارجی خود را از ۱۹۹۲ به دعوت ریگان از آمریکا شروع کرد. سپس رئیس صلیب سبز در حمایت از محیط زیست شد.
> میراث بزرگ گورباچف
مرگ همسر گورباچف بعد از فروپاشی او را تنهاترین مرد روسیه نمود. هنوز هم بعد از این همه سال با جریان فروپاشی کنار نیامده و هنوز علیرغم‌عدم کینه حتی نسبت به سران اقمار که دردشان بیشتر رسیدن به قدرت بود نه استقلال مردمشان، همچنان با تراژدی فروپاشی درگیر است. او هرچند برای مردمش متاسف است اما از آن‌ها کینه‌ای به دل ندارد.
او نه تنها از سوی مردم کشور خود پس زده شد که حتی از سوی جهان نیز بعد از مدتی فراموش شد. امروز باز جهان نیازمند بازگشت به دوران گورباچف و از سرگیری گفتگوها در جهت رسیدن به صلح پایدار است. حداقل توجه جامعه جهانی به او می‌توانست انتخابش به عنوان دبیرکل سازمان ملل باشد. ولی گورباچف که به قول خودش کارش را کرده، با تمام بزرگی و بزرگترین میراثش یعنی حفظ بقا جهان و ایجاد صلح جهانی، امروز مردی تنهاست. هرچند که هنوز زنده است اما بی‌شک جهان دچار افسوس بزرگی بعد از مرگ یکی از بزرگترین مردانش خواهد شد. مردی که جهان قدرش را ندانسته و نتوانسته از پتانسیل بالایش در پیشبرد صلح گسترده و حل مناقشات بین‌المللی استفاده کند. در نهایت این جهانست که متضرر است نه گورباچف. تضرر و افسوسی که بعد از مرگ ماندلا نیز تجربه کرد ولی درس نگرفت.