طبیعت بوم نقاشی‌ماست

یوسف حیدری
گزارش نویس
پرنیان صورتک گِلی را با شوق زیاد به دیوار ساختمان متروکه معدن می‌چسباند و به مصطفی نشان می‌دهد. چشمان مصطفی از خوشحالی برق می‌زند. می‌گوید هشت سال بیشتر ندارد اما آشکار است که روح هنر و خلاقیت در وجودش جاری است. آرتمیس و تارا کمی آن طرف‌تر کنار مادرشان با خاک و زغال، گِل سیاه آماده می‌کنند و چند دقیقه بعد صورتک زیبایی را کنار دیوار می‌سازند. مصطفی آنها را تشویق می‌کند و می‌گوید همیشه کنار رخت و لباس و خوراک، مشتی گِل هم برای پیوند بچه‌ها با هنر در نظر بگیرید: «بین انسان و خاک و گل ارتباط عجیبی هست. این را بچه‌ها بهتر می‌فهمند.» مصطفی چند دقیقه یک بار سرش را بالا می‌گیرد و اطراف ساختمان متروکه را نگاه می‌کند. نگران است دوباره سر و کله معتادان و موادفروش‌ها پیدا شود. بچه‌ها عمو مصطفی صدایش می‌زنند. همه هویتش تنها همین اسم است و هنری که با خاک و گِل و ضایعات خلق می‌کند. خودش دوست دارد گمنام باشد و با همین اسم او را صدا بزنند. صد روزی می‌شود با کمک بچه‌ها و والدین‌شان این ساختمان متروکه را به یک هنرکده تبدیل کرده است تا جای بوی مواد و بیراهه رفتن جوانان، بوی گِل و عطر هنر در آن جاری شود. همه اهالی بهارستان و شهرهای اطراف او را می‌شناسند. 20 کیلومتری جنوب شرق اصفهان جاده شیراز را که بروی وارد شهر بهارستان می‌شوی. سراغ معدن متروکه را هم که بگیری پایین کوه لاشتر را نشانت می‌دهند.
«سال‌ها ساختمان معدن متروکه پاتوق معتادان و موادفروش‌ها بود. وقتی اینجا آمدم احساس کردم باید کاری کنم. هنر بهترین راهی است که می‌تواند آینده یک جامعه را بسازد.» مصطفی این را می‌گوید و کلاه بافتنی‌اش را روی سرش محکم می‌کشد و بچه‌هایی را نشان می‌دهد که با شوق زیاد مشغول گِل بازی و ساخت صورتک هستند. کمی آن طرف‌تر مادر و دختری روی کنف نقاشی می‌کشند و آریسا نقاشی‌اش را که روی مقوا کشیده به همه نشان می‌دهد. می‌گوید اهل جنوب است و به شهرهای مختلفی رفته تا تجربه هنر را عمومی و رایگان در اختیار مردم قرار دهد. او در هر سفر کوله باری از خاطره و تجربه برمی‌دارد. از سفر قزوین و آشنایی با بچه‌های افغانستانی و برپایی کارگاه هنری تا سمیرم، بیجار، زنجان و سقز و ماجرای وانتی میوه فروش که با گِل مجسمه موش ساخت، خاطراتی است که برای عمو مصطفی به یادگار مانده است: «هنر شغل نیست، ضرورت است. اینجا را که می‌بینی ساختمان معدن متروکه‌ای است که متأسفانه رها شده و معتادان و موادفروش‌ها اینجا را قرق کرده بودند. وقتی در مسیر سفر اینجا رسیدم، تصمیم گرفتم بمانم و کارگاه هنر را همین جا برپا کنم. حالا هم سفره‌ای پهن شده که بچه‌ها همراه پدر و مادرشان می‌آیند و با هر چه اینجا هست خلاقیت خودشان را نشان می‌دهند.


اینجا خبری از آبرنگ و خمیر مجسمه‌سازی یا مقوای اشتنباخ نیست. مواد هنر تجسمی اینجا از خاک و گِل و ضایعات دورریختنی است. مردم اینجا بارها به من غذا، نان و لباس داده‌اند. شب و روز اینجا هستم و یک ماهی بالای پشت بام همین ساختمان متروکه می‌خوابیدم تا موفق شدم معتادان و خرده فروش‌های مواد مخدر را بیرون کنم که در این راه سختی‌های زیادی نیز تحمل کردم. از کتک خوردن و زخمی شدن بگیر تا توهین و بی‌توجهی. بازهم گاهی سروکله‌شان پیدا می‌شود اما تعدادی از جوانان شهر و والدین همین بچه‌ها به کمک من می‌آیند. همین چاه را ببین! 150 متر عمق دارد. محلی‌ها می‌گویند قنات تاریخی‌ای زیر زمین این منطقه است که برای رسیدن به آب چاه عمیق حفر کرده‌اند. چند روز قبل معتادان با پتک و کلنگ میلگردهای دهنه چاه را سرقت کردند و مدت‌ها دهنه چاه باز بود.
آخر هفته‌ها خیلی از خانواده‌های بهارستان، اصفهان و شهرضا برای تفریح اینجا می‌آیند و بچه‌ها همین اطراف مشغول بازی می‌شوند. اگر کسی داخل این چاه سقوط کند حتی نمی‌شود جنازه‌اش را هم بیرون آورد. بارها به مسئولان گفته بودم ولی توجهی نکرده بودند، تا این که یکی از محلی‌ها موضوع را در فضای مجازی منتشر کرد و چند روز بعد شهرداری با جرثقیل سه بلوک سیمانی روی دهانه چاه گذاشت.»
عمو مصطفی معتقد است باید هزینه هنر را آنقدر پایین بیاوریم تا مردم کم برخوردار هم جذب شوند ولی متأسفانه هنر سهم کسانی شده که از وضعیت مالی خوبی برخوردارند: «هر بچه‌ای مقداری خاک و گِل ببیند ناخودآگاه به سمتش می‌رود و روحش با خاک همنشین و هم صحبت می‌شود. این بچه‌ها در سرما هر روز با پدر و مادرشان می‌آیند و ساعت‌ها با خاک و گِل کار می‌کنند حتی با تاریک شدن هوا بازهم دوست ندارند به خانه برگردند. کدام مؤسسه هنری چنین وقت و قدرتی دارد؟ اینجا ماندم تا مردمی‌ که وضعیت مالی خوب ندارند هم از هنر سهمی داشته باشند و دوست دارم از آموخته‌هایم به آنها بیاموزم. بین آنها هنرمندانی هستند که اگر فرصت پرورش و شکوفایی استعدادشان فراهم شود، می‌توانند یکی از ستاره‌های آسمان هنر ایران باشند اما صد حیف که فاصله طبقاتی روی هنر هم اثر گذاشته است. ما با ارزان‌ترین متریال و مواد کار می‌کنیم یعنی ضایعات، رنگ دیوار، کنف، سرامیک، موزاییک و گل‌. همه اینها را می‌توان در طبیعت پیدا کرد. یک ماه قبل مادری همراه پسر خردسالش اینجا آمد. وقتی گفتم اینجا همه چیز رایگان است پرسید حتی گل‌؟ گفتم بله گل که چیزی نیست. گفت روز قبل یک بسته خریدم 13 هزار تومان! جوابی نداشتم. رو به کودکش کرد و گفت برو پسرم هرچی دلت می‌خواهد گِل هست. چند وقت قبل هم یک دختر گردشگر آلمانی سری به کارگاه هنری ما زد. طرحی روی روزنامه باطله کشیدم و به او هدیه کردم. می‌گفت اینجا مرا یاد کارگاه‌های هنری یونان می‌اندازد و خوشحالم می‌بینم اینجا به بچه‌ها هنر می‌آموزید. گفت اینجا حس خوبی به من داد و می‌خواهم این اثر هنری را یادگاری به کشورم ببرم.»
همه از خاکیم و به خاک برمی‌گردیم. دنیای خاک وسیع و پیچیده است. پر از معنا و راز. تنها یک درصد معانی خاک و گِل را می‌شناسیم، آن هم برمحور منفعت و نگاه تجاری. عمو مصطفی مشتی خاک بر می‌دارد و آن را روی مجسمه‌ای که ساخته می‌ریزد و می‌گوید: «متأسفانه تجربه هنری برای طبقه متوسط هم  پرهزینه شده است. هنر دارد به یک کالای لوکس تبدیل می‌شود. خیلی‌ها می‌پرسند چرا این مواد و ابزار را انتخاب کرده‌ام؟ وقتی خاک و گِل را با دست ورز می‌دهید، زبان آن را می‌فهمید. با همین دست تحول ایجاد می‌کنی و به آن شکل می‌دهی. یک رویداد مهم در طبیعت انسان رخ می‌دهد. آثاری می‌سازید که کسی نمی‌تواند بگوید تقلیدی یا تعلیمی است. چون خودت هستی و یک موضوع، خلاقیت، کار و تجربه هنری. باید فکر کنیم در طبیعت با هر چه که هست چه چیز هنری می‌شود آفرید. از هرچه که پیدا می‌کنیم چه نقشی می‌توانیم بکشیم، چه رنگی بسازیم و چه حجمی بیافرینیم؟ طبیعت بوم ماست، با آن بازی می‌کنیم، می‌کشیم، می‌سازیم و خراب می‌کنیم.»