فنلاندی‌سازی اوکراین

فرشید فرحناکیان‪-‬ بالاخره روسیه به دلیل ناتوانی تثبیت قدرت خود در اوکراین، حفظ منافع حداکثری‌اش و احساس خطری که به از دست دادن منافعش در این کشور می‌کرد در جهت تامین منافع ژئواستراتژیکی (بررسی روابط فی‌مابین استراتژی و عناصر جغرافیایی)، ژئواکونومیکی (بُعد اقتصادی ژئوپلیتیک) و ژئوکالچری (ژئوپلیتیک فرهنگی) موردنظر خود به این کشور حمله کرد. اوکراین با قرار گرفتن در جنوب غربی فدراسیون روسیه به‌گونه‌ای دروازه روسیه به سمت غرب است. این کشور در حلقه اول پیرامونی برای روسیه اهمیت حیاتی دارد؛ زیرا از این کشور به‌راحتی می‌توان برای محاصره روسیه استفاده کرد. ازاین‌رو، اهمیت استراتژیک بسیاری برای روسیه دارد، از سوی دیگر، روسیه با دست یافتن به کریمه، نه‌تنها می‌تواند از آن به‌عنوان پایگاهی لجستیکی برای تجهیز نیروی دریایی خود استفاده کند، بلکه می‌تواند به کمک آن کنترل خود را علاوه بر دریای مدیترانه، بر سوریه و حتی منطقه خاورمیانه تحکیم کند. همچنین می‌تواند دسترسی آسان‌تری بر کانال سوئز داشته باشد؛ به این معنا که ناوگان دریایی روسیه قادر خواهد بود به دریای سرخ، خلیج عدن، اقیانوس هند و آرام دسترسی داشته باشد.
ولادیمیر زلنسکی؛ رئیس‌جمهوری اوکراین، روز ۱ مارس ۲۰۲۲ (۱۰ اسفند ۱۴۰۰) در جریان سخنرانی در پارلمان اروپا که با تشویق گسترده نمایندگان پارلمان و رهبران اتحادیه اروپا همراه بود، از این اتحادیه خواست که با پذیرش عضویت این کشور، عملاً ثابت کنند که با اوکراین و حامی این کشور هستند. زلنسکی افزود که «ما چنین بهای سنگینی را می‌پردازیم تا حقوقی مشابه شما داشته باشیم». او در سخنرانی خود در پارلمان بریتانیا تصریح کرد «نه تسلیم می‌شویم، نه شکست می‌خوریم».
نشریه اکونومیست در ۱۱ فوریه ۲۰۲۲ (۲۲ بهمن ۱۴۰۰) می‌نویسد که درراه دیدار با رئیس‌جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین، در مسکو از امانوئل ماکرون، همتای فرانسوی او، در مورد یک راه‌حل ممکن پرسیده شد: «فنلاندسازی» ؛ اشاره‌ای به وضعیت بی‌طرفی رسمی فنلاند در طول جنگ سرد. آقای مکرون اذعان داشت که این هم «یک مدلی بر روی میز» بود، اما هم‌اکنون او اصرار داشت که البته دیپلمات‌ها باید چیز جدیدی اختراع کنند. در ادامه این مفهوم در حد بضاعت
مورد بررسی قرار گرفته است.


۱) فنلاندی‌سازی
فنلاند کنونی که در عین اینکه عضو اتحادیه اروپاست، بی‌طرفی خود را حفظ می‌کند، نمونه‌ای برای پیروی در موضوع اوکراین ارائه می‌دهد. از نظر نیویورک تایمز این ایده‌ای است که عملاً حاکمیت اوکراین را بی‌طرف می‌کند و احتمالاً به روسیه اجازه می‌دهد تا حوزه نفوذ جدیدی را برای یک دوره جدید ایجاد کند.
اصطلاح «فنلاندسازی» به بی‌طرفی شدید فنلاند در طول جنگ سرد اشاره دارد که در معاهده ۱۹۴۸ با مسکو، زمانی که تنش‌ها بین اتحاد جماهیر شوروی و غرب در اوج بود، تصریح شد. این معاهده به فنلاند اطمینان داد که برخلاف سایر کشورهای اروپای شرقی، با تهاجم شوروی مواجه نخواهد شد؛ اما در مقابل، موافقت کرد که از ناتو خارج باشد و به همسایه غول خود اجازه داد تا نفوذ قابل‌توجهی بر سیاست داخلی و خارجی خود داشته باشد.
فرماندهان ارتش سرخ و در راس آن استالین، تصور می‌کردند تصرف فنلاند مانند یک راهپیمایی آسان خواهد بود. از سال ۱۹۱۷ (۱۲۹۵) زمان اعلام استقلال فنلاند از اتحاد جماهیر شوروی، این کشور دچار جنگ داخلی میان نیروهای بورژوازی معروف به سفیدها و بلشویک‌ها معروف به قرمزها بود که درنهایت پس از چند ماه درگیری با برتری سفیدها به پایان رسید. سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۷) شوروی تصور می‌کرد که شرایط برای حمله به فنلاند مهیا شده است و با لشکر ۲۰هزارنفری خود به شهر مرزی تولوجاروی حمله کرد. فنلاندی‌ها با نیروی ۴هزارنفری خود به مدت ۱۰ روز مقاومت و نیروهای ارتش سرخ را وادار به عقب‌نشینی کردند. یکی از فرماندهان ارشد فنلاند اعلام کرد ارتش سرخ در همان ۱۰ روز بیش از ۳ هزار نفر از دست دادند. ارتش سرخ آن‌قدر از پیروزی در این جنگ مطمئن بود که سربازان این کشور حتی لباس‌های زمستانی خود را همراه نیاورده بودند و تصور آن‌ها این بود که تسخیر فنلاند بسیار راحت است. حادثه تولوجاروی معجزه کریسمس و نقطه عطفی فنلاند بود. اگرچه تحقیر شوروی به حدی برای روس‌ها ناگوار است که حتی در مدارس کتاب‌های تاریخی خود به آن اشاره نمی‌کنند؛ ولی درهرصورت پس از سه ماه از به‌اصطلاح «جنگ زمستانی»، کشور فنلاند با شوروی آتش‌بس اعلام کرد.
فنلاند ۱۳۴۰ کیلومتر مرز زمینی با روسیه دارد که طولانی‌ترین مرز مشترک بین کشورهای عضو اتحادیه اروپا و روسیه است. فنلاند از سال ۱۹۹۰ میلادی (۱۳۶۸) با ناتو همکاری داشته است اما هرگز عضو این سازمان نبوده است. کرملین کاملاً آگاه است که فنلاند زمانی یک کشور حائل بی‌طرف بین شوروی و ناتو بود و از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به‌شدت به سمت غرب متمایل شده است. چشم‌انداز جدید روسیه، نسخه تعدیل یافته دکترین برژنف است و آشکارا حق حاکمیت کشورهای مستقل و آزادی آن‌ها برای انتخاب متحدان خارجی خود را زیر سوال می‌برد و دوباره اصول ژئوپولتیک کلاسیک را یادآور می‌شود. وزارت خارجه روسیه ۲۵ فوریه ۲۰۲۲ (۶ اسفند ۱۴۰۰) در بیانیه‌ای ضمن ابراز نگرانی مسکو درباره تلاش‌های ایالات‌متحده و برخی از متحدانش برای پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو هشدار داد که این امر پیامدهای نظامی و سیاسی خواهد داشت و در صورت پیوستن این دو کشور، مسکو ممکن است اقدامات تلافی‌جویانه انجام دهد. پکا هاویستو وزیر امور خارجه فنلاند روز شنبه در پاسخ به این تهدیدات روسیه گفت: «ما قبلاً این (تهدیدات) را شنیده‌ایم». وی در مصاحبه با رادیو و تلویزیون فنلاند افزود: «فکر نمی‌کنیم که این امر تهدید نظامی را بطلبد. اگر فنلاند مرز خارجی ناتو باشد، روسیه قطعاً آن را در برنامه‌ریزی دفاعی خود در نظر خواهد گرفت. در بیانیه ماریا زاخارووا سخنگوی وزارت امور خارجه روسیه چیز جدیدی ندیده‌ام». رئیس‌جمهوری فنلاند هم اظهارات هاویستو را تایید کرد و گفت که «نمی‌داند که این بیانیه روسیه به این معناست که مسکو فنلاند را ازنظر نظامی تهدید می‌کند».
۲) فنلاندی‌سازی اوکراین
گوتام؛ دیپلمات ارشد سابق هند، معتقد است که جهان در طول ۳۰ سال می‌خواست روسیه را نادیده بگیرد و غرب می‌خواست منافع خود را بدون توجه به جایگاه روسیه و در نظر گرفتن حتی کمترین جایگاهی به‌عنوان یک رقیب استراتژیک برای پوتین پیش ببرد، او در تمام این مدت به این موضوع توجه داشته و به فکر روسیه بوده است. شاید این نادیده گرفتن را بتوان عامل دیگری در تقویت این خشم ملی‌گرایانه به‌حساب آورد که غرب قائل نشده است. شاید بزرگ‌ترین تفاوت میان روسیه با دو کشور آلمان و ژاپن این بود که دو کشور مذکور، از جنگ کاملاً ویران‌شده بودند و بنابراین تغییرات عمیق اجتماعی را بیشتر پذیرفتند. اما سیاست‌های مرتبط با بازسازی
اروپا توانست برای آن‌ها در بلندمدت حسن‌نیت ایجاد کند. همچنین برخلاف شیوه مواجهه آمریکا با روسیه که ابتنا بر غرور و بلندپروازی داشت، شیوه
مواجهه آن با دو کشور آلمان و ژاپن کمتر دارای چنین خصیصه‌ای بود و احتمالاً به همین خاطر هم به ظهور رهبران دوستدار ایالات‌متحده مانند کنراد آدناور انجامید. پیدا کردن ریشه‌های بحران اوکراین در جنگ جهانی دوم ازاین‌جهت حائز اهمیت است که در آن زمان، رهبران ایالات‌متحده سعی داشتند از تکرار اشتباه‌های پس از جنگ جهانی اول جلوگیری کنند، زیرا بر آن بودند که جنگ جهانی دوم مستقیماً از این اشتباه‌ها سرچشمه گرفته است. اما سوال پیش رو این است که آیا در حال حاضر بایدن و دیگر رهبران غربی می‌توانند راهی منطقی برای پایان دادن به آخرین جنگی که از جنگ قبلی نشات گرفته است و خود در آن دخیل بوده‌اند، پیدا کنند؟
جان مرشایمر در مقاله‌ای که در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۲) هم‌زمان با الحاق کریمه به خاک روسیه در فارِن اَفِرز نوشته شده؛ اما این روزها هم‌زمان با آغاز بحران دیگری در اوکراین محتوای آن محل ارجاع بسیاری از رسانه‌های غربی قرار گرفته است، توهمات لیبرالی را موجب برانگیختن پوتین می‌داند. او تنها راهکار حل بحران اوکراین، تغییر اساسی تفکر غرب درباره این کشور اعلام کرده است. او متذکر شده است که امریکا و متحدانش باید از غربی‌سازی اوکراین دست برداشته و در عوض آن را به عنصری بی‌طرف میان ناتو و روسیه بدل کنند؛ اتفاقی که برای اتریش در جنگ سرد رخ داد. برای نیل به این هدف، واشنگتن و شرکایش باید به‌طور علنی عضویت اوکراین و گرجستان به ناتو را رد کنند. دیگر زمان آن است که غرب از ایجاد انقلاب نارنجی دیگر دست بکشد در غیر این صورت باید اوکراینی‌ها را به پذیرش خواست اقلیت‌های این کشور ترغیب کند. شاید برخی تغییر سیاست در قبال اوکراین را در این برهه، دیرهنگام و سیاستی مخرب برای اعتبار امریکا در جهان بدانند اما بدون شک این هزینه باید پرداخت شود تا بتوان از بروز خسارت‌های بزرگ‌تر یک استراتژی اشتباه جلوگیری کرد. شاید بعضی‌ها نیز معتقد باشند که باید به اوکراین حق تصمیم‌گیری میان روسیه و غرب را داد اما این خطرناک‌ترین راهی است که می‌توان برای سیاست خارجی اوکراین پیشنهاد کرد؛ چراکه ممکن است این تصمیم در اوج بازی ابرقدرت‌ها سرنوشت تلخی را رقم بزند. بنابراین وقت آن است که امریکا و شرکای اروپایی‌اش در مسئله اوکراین تصمیم بگیرند. آن‌ها می‌توانند سیاست فعلی را ادامه دهند و با تشدید خشونت‌ها علیه روسیه، اوکراین را به نابودی کامل و سناریوی باخت همه طرف‌ها بکشانند و یا جهت حرکتشان را تغییر دهند و برای ایجاد یک اوکراین بی‌طرف تلاش کنند. کشوری که نه‌تنها تهدیدی برای روسیه نباشد بلکه به نقطه عطفی برای بهبود روابط با غرب بدل شود. دستاوردی که برای همه طرف‌ها برد- برد خواهد بود.
اصطلاح فنلاندسازی، که در ابتدا در دهه ۱۹۶۰ (۱۳۳۸) توسط آلمانی‌ها ابداع شد، آخرین بار در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۲) در طول تهاجم روسیه به کریمه، زمانی که جنگجویان قدیمی جنگ سرد آن را به‌عنوان یک راه‌حل ممکن پیشنهاد کردند، ظاهر شد. هنری کیسینجر در واشنگتن پست نوشت: «آن‌ها باید وضعیتی مشابه با فنلاند داشته باشند»؛ و زبیگنیو برژینسکی نوشت: «مدل فنلاند برای اوکراین ایده‌آل است.»
مقاله هِنری کیسینجر؛ که از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ (۱۳۵۱ تا ۱۳۵۵) وزیر امور خارجه بود، را در ۵ مارس۲۰۱۴ (۱۴ اسفند ۱۳۹۲) در واشنگتن‌پست منتشر کرده است. در این مقاله کیسینجر آورده است که بحث عمومی درباره اوکراین تماماً درباره رویارویی است. اما آیا می‌دانیم به کجا می‌رویم؟ در دوران زندگی‌ام، شاهد چهار جنگ بوده‌ام که با «شور و شوق فراوان» و «حمایت عمومی» آغاز شد. نمی‌دانستیم که همه این جنگ‌ها را چگونه پایان دهیم و از سه تای آن‌ها به‌طور یک‌جانبه عقب‌نشینی کردیم. آزمون سیاست این است که چگونه جنگ به پایان می‌رسد، نه اینکه چگونه شروع شود. اغلب اوقات مسئله اوکراین به‌مثابه یک مسابقه نمایشی مطرح می‌شود: اینکه آیا اوکراین به شرق می‌پیوندد یا به غرب. اما اگر قرار است اوکراین زنده بماند و پیشرفت کند، نباید به پایگاهی برای یک‌طرف علیه طرف دیگر تبدیل شود، بلکه باید به‌عنوان پلی بین آن‌ها عمل کند. روسیه باید بپذیرد که تلاش برای وادار کردن اوکراین به داشتن یک وضعیت اقماری و درنتیجه جابه‌جایی دوباره در مرزهای روسیه، مسکو را به تکرار تاریخ چرخه‌های فشارهای متقابل خود با اروپا و ایالات‌متحده محکوم می‌کند. غرب باید درک کند که برای روسیه، اوکراین هرگز نمی‌تواند فقط یک کشور خارجی باشد. تاریخ روسیه درجایی آغاز شد که «روس- کی‌یف» نامیده می‌شود. مذهب روسی از آنجا گسترش یافت. اوکراین برای قرن‌ها بخشی از روسیه بوده است و پیش از آن، تاریخ آن‌ها درهم‌تنیده شده بود. اوکراین تنها ۲۳ سال است که مستقل شده؛ پیش‌ازاین تاریخ، اوکراین از قرن ۱۴ همواره زیر نوعی حاکمیت خارجی بوده است. جای تعجب نیست که رهبران اوکراین درگذر زمان و از نظرگاه تاریخی هنوز «هنر سازش» را نیاموخته‌اند. سیاست اوکراین پس از استقلال به‌وضوح نشان می‌دهد که ریشه مشکل در تلاش‌های سیاستمداران اوکراینی برای تحمیل اراده خود بر بخش‌های سرکش کشور (ابتدا توسط یک جناح، سپس توسط جناح دیگر) نهفته است. این ماهیت درگیری بین «ویکتور یانوکوویچ» و رقیب سیاسی اصلی او، «یولیا تیموشنکو» است. آن‌ها نماینده دو جناح اوکراین هستند و تمایلی به تقسیم قدرت نداشته‌اند. سیاست عاقلانه ایالات‌متحده در قبال اوکراین این است که باید به دنبال راهی برای همکاری دو بخش این کشور با یکدیگر باشد. ما باید به دنبال آشتی باشیم نه سلطه یک جناح بر دیگری. روسیه و غرب و حداقل همه جناح‌های مختلف در اوکراین، بر اساس این اصل عمل‌نکرده‌اند. هرکدام وضعیت را بدتر کرده‌اند. روسیه نمی‌تواند بدون منزوی کردن خود، راه‌حل نظامی را تحمیل کند، آن‌هم درزمانی که بسیاری از مرزهایش در حال حاضر مرزهایی نامطمئن هستند. غرب نباید از ولادیمیر پوتین یک اهریمن بسازد؛ این دلیلی بر نبود سیاست متعادل‌سازی است. پوتین باید متوجه باشد سیاست تحمیل نظامی جنگ سرد دیگری را رقم خواهد زد. ایالات‌متحده هم به‌نوبه خود، باید از برخورد با روسیه به‌عنوان یک کشور ناهنجار و تحمیل قوانین رفتاری خود بر این کشور اجتناب کند. بر اساس تاریخ روسیه، پوتین یک استراتژیست جدی است. درک ارزش‌ها و روانشناسی ایالات‌متحده برگ برنده پوتین نیست. همان‌طور درک تاریخ و روانشناسی روسیه نقطه قوت سیاست‌گذاران ایالات‌متحده نیست. رهبر آن‌همه طرف‌ها باید به بررسی نتایج بازگردند، نه اینکه در موضع‌گیری با هم رقابت کنند. افراد آشنا با منطقه می‌دانند که همه ارزش‌های طرفه‌ای درگیر برای همدیگر خوشایند نیست. این اصول رضایت مطلق را تامین نمی‌کند؛ اما نارضایتی متوازن را محقق می‌سازد. اگر راه‌حلی مبتنی بر این عناصر یا عناصر مشابه به دست نیاید، حرکت به سمت رویارویی تسریع خواهد شد. زمان آن به‌زودی فرا خواهد رسید.
جان مرشایمر؛ بنیان‌گذار آمریکایی نظریه «رئالیسم تهاجمی» ، در همان مقاله مورد استناد پیشین، آمریکا و شرکای اروپایی‌اش را مسئولان بزرگ این بحران به شمار می‌آورد و اساس آن را از تفکر بسط ناتو به‌عنوان هسته اصلی استراتژی خارج کردن اوکراین از دایره حاکمیتی روسیه و ادغام آن در غرب می‌داند. هم‌زمان پیشروی اتحادیه اروپا در شرق و حمایت غرب از جنبش‌های حامی دموکراسی در اوکراین که با انقلاب نارنجی سال ۲۰۰۴ (۱۳۸۲) آغاز شد نیز اهمیت بسیاری داشت. مخالفت رهبران روسیه با گسترش ناتو از اواسط دهه ۱۹۹۰ تاکنون تداوم دارد و آن‌ها به‌وضوح اعلام کرده‌اند که هرگز بدل شدن همسایگان مهمشان به سنگر غرب را تاب نخواهند آورد و درواقع الحاق کریمه نیز پس از برکناری دولت حامی روسیه از اوکراین، پاسخی بود که پوتین با نگرانی از بدل شدن این منطقه به پایگاه دریایی ناتو داده بود. غافلگیری نخبگان سیاسی آمریکا و اروپا از وقایع تنها به دلیل اجرای نسخه نَم‌کشیده آن‌ها از سیاست بین‌الملل است که تطابقی با قرن ۲۱ ندارد. رهبران اروپا و آمریکا برای تبدیل اوکراین به پایگاه خود در مرزهای روسیه دچار اشتباه شده‌اند و حالا که تبعات آن برایشان آشکار شده است، اصرار بر اجرای سیاست‌هایشان می‌تواند اشتباهی به‌مراتب بزرگ‌تر را ایجاد کند.
ختم کلام
ولادیمیر زلنسکی؛ رئیس‌جمهوری اوکراین، در سخنرانی روز ۱ مارس ۲۰۲۲ (۱۰ اسفند ۱۴۰۰) با تکرار درخواستش مبنی بر پذیرش «بدون تاخیر» عضویت این کشور در اتحادیه اروپا گفت: «اروپا با عضویت اوکراین بسیار قوی‌تر خواهد شد... و بدون شما، اوکراین تنها خواهد بود. ما قدرت خود را ثابت کردیم و نشان دادیم که در کنار شما هستیم... پس ثابت کنید که با ما هستید و اینکه ما را ناامید نخواهید کرد.»
پارلمان اروپا با ۶۳۷ رای مثبت، ۱۳ رای مخالف و ۲۶ رای ممتنع درخواست اوکراین برای پیوستن به اتحادیه اروپا را پذیرفت. در یک روال عادی احتمالاً پیوستن اوکراین به این اتحادیه بین یک تا ۵ سال طول خواهد کشید. این در حالی است که در این وضعیت تعیین مدت‌زمان این روند، غیرقابل‌تعیین است. کاندیدای عضویت در اتحادیه اروپا باید یک کشور دموکراتیک باشد، کشوری که به ارزش‌های حقوق بشری احترام می‌گذارد؛ از یک سیستم مالی بازار برخوردار است و قوانینش با واحد پولی یورو و قوانین اتحادیه اروپا در حوزه‌های مختلف از دادگستری گرفته تا اقامت و جابجایی سازگاری دارد. عضویت در اتحادیه اروپا نیازمند موافقت هر ۲۷ عضو فعلی است که اتفاقاً روی خیلی از مسائل اتفاق‌نظر ندارند. این در حالی است که به‌زعم شارل میشل؛ رئیس شورای اتحادیه، وضعیت اقتصادی فعلی اوکراین می‌تواند مخالفت برخی از اعضا را با ورود این کشور به اتحادیه به همراه داشته باشد. درآمد بسیاری از اوکراینی‌ها یک‌چهارم درآمد فقیرترین شهروندان رومانی، فقیرترین عضو اتحادیه است. مسئله فساد گسترده در این کشور نیز از دیگر معضلات عمده‌ای است که کار عضویت در اتحادیه اروپا را پیچیده‌تر می‌کند. کی‌یف پس از سقوط شوروی سابق و استقلال در سال ۱۹۹۱ (۱۳۶۹) یک‌بار در سال ۲۰۱۳ (۱۳۹۱) تا آستانه امضای قرارداد بازرگانی با اتحادیه اروپا پیش رفت. اما ویکتور یانوکوویچ؛ رئیس‌جمهور وقت این کشور، زیر فشارهای مسکو از امضای نهایی این توافق سرباز زد. مسئله‌ای که به اعتراضات گسترده خیابانی و سقوط دولت وی در فوریه ۲۰۱۴ (بهمن ۱۳۹۲) منجر شد. دولت «اروپادوست» موقت سپس این توافق را امضا کرد؛ اما با اشغال و الحاق کریمه به روسیه در سال بعد، جدایی‌طلبان در شرق اوکراین عملاً قدرت را در دست گرفتند و رفته‌رفته اوضاع از حالت عادی خارج شد. عامل مهم دیگر وضعیت جنگی در اوکراین و شرایط‌عدم اطمینان از آینده این سرزمین است. در بدترین سناریوی ممکن احتمال دارد اوکراین مجبور به پذیرش وضعیت تابعیت و زیردستی روسیه شود، وضعیتی که کار الحاق آن به اتحادیه اروپا را به‌مراتب پیچیده‌تر می‌کند. واقعیت این است که یک کشور در حال جنگ و غیرآزاد از شرایط اولیه لازم برای پیوستن به اتحادیه اروپا برخوردار نیست.
پاسکال کانفن؛ یکی از نمایندگان پارلمان اروپا، بر این نظر است که دست‌کم در کوتاه‌مدت باید این تقاضای عضویت در اتحادیه اروپا را فقط یک پیام سیاسی باید در نظر گرفت؛ البته با قابلیت تبدیل‌شدن به یک چشم‌انداز سیاسی در میان‌مدت. رای مثبت پارلمان اتحادیه اروپا بیشتر نمادین و از حیث نمایان کردن همبستگی این اتحادیه با ملت و دولت اوکراین حائز اهمیت است که کمتر در عمل حاوی بار حقوقی است. گویی در واکنش به تصویب این درخواست روبرتا متسولا؛ رئیس پارلمان اروپا، گفت که «اروپا دیگر نمی‌تواند به گاز کرملین وابسته باشد».
البته در این میان ولادیمیر زلنسکی؛ رئیس‌جمهوری اوکراین، چهره محبوب شده این روزها نیز بی‌مسئولیت نیست. وقتی در قدرت هستید، پیوسته شرایطی پیش می‌آید که چاره ندارید جز اینکه از افراد قوی‌تر از خود کمک بخواهید. کمک خواستن خود هنر است؛ هنری که بسته به توانایی شما در درک طرف مقابل و قاتی نکردن نیازهای خودتان با نیازهای دیگران است. غالباً در این زمینه موفق نیستند. علت همه آن‌ها این است که غرق خواسته‌هایشان هستند. فرض اولیه همه آن‌ها این است که طرف مقابل از روی ازخودگذشتگی به داد آن‌ها خواهد رسید. جوری حرف می‌زنند که گویی دیگران به نیازهای آن‌ها اهمیت می‌دهند درحالی‌که برایشان اهمیتی ندارد. گاهی هم به مسائل کلان‌تر اشاره می‌کنند، مسائلی چون یک آرمان بزرگ، یا احساساتی عمیق همچون عشق و قدرشناسی. درجایی که حقایق ساده و روزمره موثرند، سراغ کارهای بزرگ می‌روند. آنچه اینان نمی‌دانند این است که حتی قوی‌ترین‌ها هم درگیر نیازهای خودشان هستند و اگر منافع شخصی را در نظر نگیرید، نیازهای شما را غیرقابل تامین دانسته و سروکله زدن با شما را چیزی جز اتلاف وقت نخواهد دید (۴۸ قانون قدرت، روبرت گرین، ترجمه کیانوش امیری، ص. ۱۸۴).
نشریه فارِن پالیسی در مقاله‌ای تحت عنوان «دیپلمات‌های ارشدِ جدید ایران یک مشکل هستند» یادآور شده است که «اجرای عدالت روند رایج روابط بین‌الملل نیست. ماهیت اغلب نامنصفانه نیروهای قدرت که کنترل‌کننده نظم منافع است و در کنار بقیه شرایط ازجمله آشنایی با زبان سیستم‌های بین‌المللی، ساختارهای اداری و نحوه کار در داخل کشورها، عامل قدرت در روابط بین‌الملل هستند. این امر نیازمند دیپلمات‌های باکفایتی است که تفاوت بین آنچه «مطلوب» است را با آنچه «منصفانه» است و آنچه «اساساً ممکن» است، بدانند. گمان نمی‌رود که هیچ‌کدام از این‌ها را مذاکره‌کنندگان ایرانی بدانند و بنابراین ناچار محکوم به شکست هستند. تاریخ این کشور مملو است از نمونه‌هایی از «ایدئولوگ‌های مصالحه‌نکن و آشتی‌ناپذیر» که درنهایت واقعیت‌های تلخ اما ثابت نظم جهانی آن‌ها را به زمین زد و یاد گرفتند که به تکنوکرات‌های لایق و واقعیت‌گرا برای کشور تبدیل شوند. اینکه آیا آن‌هایی که امروزه رهبری دستگاه سیاست خارجی را بر عهده‌دارند، ظرفیت چنین تغییر و تحولی را دارند، معلوم نیست؛ هرچند ما می‌توانیم دلایلی داشته باشیم که همه امیدمان را در این خصوص از دست ندهیم. ایرانی‌ها که اخیراً مطالبه‌گر رهایی از قیدوبند تحریم‌ها هستند، شاید درنهایت بتوانند ثابت کنند که مخالفان اشتباه می‌کنند. البته فعلاً نابرابری‌ها در مقابلشان انباشته شده است».
اگرچه بررسی صِدق گزاره‌های این مطلب در مورد ایران موضوع این نوشتار نیست؛ ولی به نظر می‌رسد انطباق آن‌ها با وضعیت فعلی اوکراین قابل تصدیق است. واضح است که در این میان، عدم توجه به مفاهیم این گزاره‌ها این بوده است که مردم اوکراین تاکنون نه‌تنها حق ادعاییِ برابرِ زلنسکی با شهروندان اتحادیه اروپا را به دست نیاورده‌اند؛ بلکه تا این زمان در ازای محبوبیت‌سازی جناب زلنسکی از خود، خسارت احتمالی از دست دادن درآمد ترانزیت گاز روسیه به اروپا؛ به‌عنوان داشته قبلی این کشور، را هم باید به سایر خسارات تجاوز روسیه به خاک این کشور اضافه نمایند. به قول کیسینجر «آزمون سیاست این است که چگونه جنگ به پایان می‌رسد؛ نه اینکه چگونه شروع شود».