رمزارز، چپ و تکنوفئودالیسم

رمزارز، چپ و تکنوفئودالیسم ترجمه: امیررضا گلابی به ندرت می‌توان کسی را پیدا کرد که بتواند در یک مصاحبه درباره ظهور رمزهای غیر قابل معاوضه1 و خاستگاهشان در جهان‌های مجازی بازی، منطق سربرآوردن نظام تکنوفئودالیسم و بلاهتی که در تاکتیک چانه‌زنی عمیقا وابسته به بیت‌کوین بین السالوادور و بانک جهانی وجود دارد، نظری تخصصی بدهد. خوشبختانه، ما این آدم را در قامت یانیس واروفاکیس پیدا کردیم، اقتصاددان، سیاست‌مدار و روشنفکر سرشناسی که پیش‌تر وزیر دارایی یونان بود. یانیس سخاوتمندانه فرصت گفت‌و‌گویی مفصل به ما داد، که دیدی وسیع (و در مواقعی بسیار انتقادی) درباره آنچه در تقاطع پول، اقتصاد کلان و امر دیجیتال می‌گذرد در اختیار قرار می‌دهد.
در اوایل دهه 2010 پیش از مشغول‌شدن در دولت یونان، به عنوان اقتصاددان در والو2 ،یک شرکت مهم تولیدکننده بازی، مشغول به کار بودی. مهارتت به عنوان یک متخصص اقتصادی در نظریه بازی3 به چه نحو در کالبدشکافی اقتصاد دنیاهای مجازی به کار می‌آمد؟ و در ادامه، از خلال این تجربه چه دیدی نسبت به کارکرد درونی اقتصاد واقعی پیدا کردی و آیا اصلا دیدی پیدا کردی؟
10 سال پیش، در جامعهِ بازی‌های رایانه‌ای، دنیای فراجهان (متاورس) راه افتاده بود و جریان داشت. بازی‌های والو چنان اقتصاد بزرگی به وجود آورده بود که والو، هم هیجان‌زده شده بود و هم به وحشت افتاده بود. برخی از دارایی‌های دیجیتال که پیش‌تر مجانی توزیع شده بود (از خلال بازی) به ده‌ها هزار دلار در ایبِی4 خرید فروش می‌شد، خیلی پیش از آنکه کسی رمزهای غیر قابل معاوضه به ذهنش خطور کند. اگر قیمت این محصولات که یک‌دفعه پرسود شده بودند شکسته می‌شد چه اتفاقی رخ می‌داد؟ این همان چیزی بود که خواب را از چشم دست‌اندرکاران والو ربوده بود. این قضیه را می‌توانی از ایمیلی که به من زده شده بود بفهمی: «من مدتی است بلاگ شما را دنبال می‌کنم... در شرکت خودم داریم روی اتصال اقتصادِ دو محیط مجازی به هم بحث می‌کنیم (تا پول مشترکی به‌ وجود بیاوریم)، و درگیر مشکلات پیچیده‌ای در باب تراز پرداخت‌ها هستیم، تا اینکه به ذهنم رسید داستان مثل ماجرای «آلمان و یونان» است، فکری که بدون پیگیری بلاگ شما به ذهنم خطور نمی‌کرد». به دلایل زیادی درگیر این کار شدم. یکی چشم‌انداز تحقیقی اقتصادی در مقام یک محقق به معنای عام بود: چون به مجموعه‌ای کامل از داده‌ها در زمان واقعی کار دسترسی پیدا می‌کردم، احتیاجی به آمار نداشتم! دلیل دیگرش وسوسه بازی در نقش «فراانسان» بود؛ یعنی می‌توانستم کارهایی با این اقتصادهای مجازی بکنم که هیچ اقتصاددانی در جهان «واقعی» قادر به انجام آن نیست یعنی قوانین، قیمت‌ها و مقادیر را تغییر بدهم تا ببینم چه اتفاقی می‌افتد. هدف دیگرم شکل‌دادن به روایتی بود که پشتوانه تجربی داشته باشد و فراتر از مرز کشیده‌شده بین اقتصاد دیجیتال و «واقعی» باشد. چه چیزی آن موقع یاد گرفتم؟ نکته کلیدی این بود که شاهد رفتاری بودم که عمیقا برخی از توهمات اصلی نولیبرال را نابود کرده بود: تاجر، پول واقعی را با قسمی طلای خیالی دیجیتال عوض نمی‌کند. (توجه کنید که ما پذیرفتیم محصولات و مواد مختلف بر سر اینکه کدام‌یک به‌عنوان معیار ارزش پذیرفته شود با هم رقابت می‌کنند، رقابتی که هیچ وقت در آن هیچ‌کدام غلبه کامل پیدا نمی‌کند). همیشه شاهد از‌خودگذشتگی هستیم (شاهدش هم هدیه‌های مضاعف چشمگیری است که به صورت ناشناس رد و بدل می‌شود). روابط اجتماعی به‌ وجود می‌آید (حتی در دنیاهای دیجیتالی که کسی، کسی را نمی‌بیند) امری که روی مقادیر و قیمت‌ها به نحوی اثر می‌گذارد که شباهت بسیار کمی با دیدگاه نولیبرال در باب داد‌و‌ستد در محیطی خالی از سیاست و اخلاق دارد. اکنون، یعنی یک دهه بعد، روشن است جوامع بازی‌های رایانه‌ای، نظیر آنچه در والو روی آن تحقیق می‌کردم کارکردی کاملا شبیه متاورس (به معنای زاکربرگی کلمه) دارد. بازی‌کننده‌ها از طریق بازی‌ها جذبش می‌شوند، اما به محض اینکه «درون» آن قرار می‌گیرند، در آن می‌مانند تا بخش عمده‌ای از زندگی خود را شامل دوست‌یابی، تولید محصولات برای فروش، سرگرمی، بحث و گفت‌وگو و... در آن بگذرانند. بلندپروازی زاکربرگ در این است که می‌خواهد میلیاردها کاربر غیربازیگر فیسبوک را به اقتصاد اجتماعی دیجیتالی شبیه استیم5 بکشاند- با پولی که به صورت سلسه‌مراتبی از بالا به پایین توسط خودش کنترل می‌شود. چطور می‌توانم جلوی خودم را بگیرم و این ماجرا را شبیه تیول‌داری دیجیتالی نبینم که در آن زاکربرگ رؤیای اربابی-دیجیتال دارد؟
رمزهای غیر قابل معاوضه این روزها در حال جولان هستند. رشد سریع‌شان را می‌توان در سایت CryptoKitties مشاهد‌کرد، بازی رایانه‌ای مبتنی بر بلاکچین که در سال 2017 راه افتاد. بازی‌کننده‌های زیادی هم مخالف رمزهای غیر قابل معاوضه و ایده مالکیت نسبتا مسئله‌داری که در دل این ماجرا قرار دارد هستند. آیا چشم‌انداز چیزی شبیه رمزهای غیرقابل معاوضه آن زمانی که در والو کار می‌کردی وجود داشت؟ آیا به نظرت رمزهای غیرقابل معاوضه می‌تواند دید ما را در باب دارایی، کم‌یابی و مزددهی به نحوی که بتواند پروژه ترقی‌خواهانه را در معنای جامع کلمه شکل بدهد، عوض کند؟ این به هر حال، باوری است که بسیاری از مدافعان وب3 دارند.
بگذارید مثالی بزنم، کلاه در بازی «تیم فورترس2»! بازی‌کننده‌های این بازی شیفتگی وسواس‌گونه‌ای به کلاه‌های دیجیتال داشتند. در ابتدا کلاه‌ها به عنوان نزولاتی دیجیتال بود که بعدا متوقف شد و بدل شد به محصولاتی که باید جمع می‌کردند. بازی‌کننده‌ها شروع کردند به داد و ستد در بازی (مثلا من در عوض این کلاهی که داری به تو دو تا اسلحه لیزری می‌دهم). بعد وقتی تقاضا برای برخی کلاه‌ها به نحوی قابل توجه زیاد شد، بازی‌‌کننده‌ها از بازی خارج می‌شدند و در ایبِی ملاقات می‌کردند و (برخی وقت‌ها) کلاه را به هزاران دلار خرید و فروش می‌کردند، تا اینکه دست آخر، به بازی برگردند یعنی جایی که فروشنده کلاه را به خریدار تحویل می‌داد. به اعتماد باورنکردنی‌ای که بین غریبه‌ها در این مبادله وجود داشت توجه کنید: فروشنده می‌توانست هم با پول و هم کلاه بزند به چاک. والو تصمیم گرفت نیاز به چنین اعتماد زیادی را کاهش بدهد، ایبِی را از چرخه خارج کند و با ایجاد اتاق‌های خرید و فروش در بازی سود خوبی به جیب بزند (یعنی، بازاری درون بازی برای محصولات دیجیتال پدید بیاورد که زیر نظر والو است). رمزهای غیر قابل معاوضه از دو جهت با محصولاتی نظیر کلاه‌ها در «تیم فورترس2» فرق دارد: بلاکچین دست شرکت را قطع می‌کند (مثلا دست والو را). و به محصولات دیجیتال مجال می‌دهد از محیط بازی‌ای که در آن پدید آمده‌اند به هر محیط دیجیتال دیگر مهاجرت کند. بیایید بررسی کنیم ببینیم آیا می‌شود روی رمزهای غیرقابل‌ معاوضه نظارت کرد؟ در محیط دیجیتال، رمزهای غیر قابل معاوضه مثل سایر کالاها هستند. بازتابی هستند از پیروزی ارزش مبادله‌ای (که سرمایه‌داری با آن ارزش تجربی یا مصرفی را نابود کرد) در یک فراجهان (شبیه فراجهان زاکربرگ یا والو). از این نظر، رمزهای غیرقابل معاوضه، چیز جدیدی در جهان‌های دیجیتال نیستند، جز اینکه شاید نیروی مضاعفی بدهند به ایدئولوژی سرمایه‌داری (که در آن ارزش مبادله‌ای دست بالا را دارد). در جهان آنالوگ، رمزهای غیرقابل معاوضه تنها به درد لاف‌زدن می‌خورد. به رغم اینکه با این پز دادن، مؤسساتی مثل ساتبیز و کریستیز6 را وادار به تغییر رویه می‌کنند (مؤسساتی که انحصار بازار لاف زدن را در اختیار داشتند)، اما رمزهای غیر قابل معاوضه به هیچ وجه قادر به تغییر ساختار حق مالکیتی که مولد و مقوم قدرت بسیار زیاد اقلیت حاکم بر اکثریت است نیستند. بنابراین پاسخ منفی است، من نیروی بالقوه رادیکال کمی در رمزهای غیر قابل معاوضه می‌بینم. با همه این حرف‌ها، جامعه آزاد و تکنوکمونیستی که در آینده تشکیل خواهد شد شاید بتواند راهی پیدا کند تا از آنها به‌عنوان بخشی از شبکه گسترده‌تری از فناوری‌هایی استفاده کند که کمک‌حال ما در ثبت و ضبط هویت‌ها، دارایی‌ها و چیزهای دیگرمان باشد.


در باب این امر که در برخی از کشورهای فقیرتر (مثلا فیلیپین) بازی‌های مبتنی بر بلاکچین مثل «اکسی اینفینیتی» اقتصادی موازی به وجود آورده‌اند که به بازیگران این مجال را می‌دهد تا امتیازات مجازی را بدل به پول واقعی کنند- امتیازاتی که اخیرا ارزششان سر به فلک زده، خیلی سر و صدا شده است. مثلا اخیرا بنیان‌گذار ردیت7 گفته که تمام بازی‌های آینده از این الگوی بازی کردن برای کسب درآمد پیروی خواهند کرد و افزوده «90 درصد از مردم دیگر بازی نخواهند کرد مگر اینکه ارزش زمانی را که صرفش می‌کنند داشته باشد». چه برداشتی از این می‌توان کرد؟ آیا این هم یکی دیگر از خراب‌آبادهای سرمایه‌داری جهانی خواهد شد؟ یا شاید پیشرفتی ولو اندک نسبت به بیگارگاه‌هاست، که در آن درنتیجه همه‌گیری جهانی مردم مجبور شده‌اند در خانه بنشینند و بازی کنند؟
10 سال پیش وقتی برای والو کار می‌کردم، هزاران جوان در چین، در قزاقستان و جاهای دیگر پول زیادی از ارائه خدمات به جامعه بازی‌های والو به جیب می‌زدند. بازی‌کننده‌های باهوش پول خوبی از کسانی نصیبشان می‌شد که تمایل داشتند بازی‌کردنشان را ببینند. بنابراین، چیز جدیدی در ایده اقتصاد موازی که به مردم کشورهای فقیر مجال می‌دهد در حین بازی یا از طریق ارائه خدماتشان در بازی، پولی به جیب بزنند وجود ندارد. آیا این چیز خوبی است یا بد؟ البته، برای جوانی که در شنزن8 به جای نابود شدن در بیگارگاه، با طراحی کلاه دیجیتال سالی 60 هزار دلار درآمد کسب می‌کند این چیز خوبی بود. اما پرسش این است که: آیا همه کارگران در شنزن (و جاهای دیگر) را می‌توان با مهاجرت به فراجهان نجات داد؟ پاسخ این است: نه، تا وقتی که روبات‌ها به جای همه ما بتوانند کار کنند و ما بتوانیم شرایط مادی زندگی خود را بازتولید کنیم چنین چیزی ممکن نخواهد شد. تا وقتی ما این بردگان مکانیکی را در اختیار نداشته باشیم که برای کل بشریت تولید کنند (نه اینکه فقط محصولات یک درصد از یک درصد را تولید کنند) این ایده که امروزه مردم برای اینکه بتوانند در اوقات فراغت مثل انسان زندگی کنند، باید مثل روبات‌ها بازی کنند، در واقع ستایشی اغراق‌آمیز از مردم‌گریزی است.
یکی از انتقادها از بیت‌کوین در مقام پول رایج (که به وضوح گفته‌ای پول رایج نیست و نمی‌تواند باشد) این است که فضای سیاست‌گذاری را محدود می‌کند، به نوعی که، وقتی یک بیماری همه‌گیر می‌آید، غیرممکن است بتوان تولید پول را افزایش داد. به نظرم این مسئله «چاپ پول» را هم پوشش می‌دهد، با تمام عواقب بد خلق پول توسط بانک مرکزی9 که خود شما هم جای دیگری به آن پرداخته‌اید. آیا طرفداران پر و پا قرص بیت‌کوین حداقل در این استدلالشان ثابت‌قدم هستند که این عدم قابلیت چاپ پول نه یک ایراد بلکه یک مزیت در سیستم است؟
وقتی این کسانی که به آنها می‌گویی «طرفداران پر‌و‌پا‌قرص بیت‌کوین»، به تجلیل از عدم قابلیت چاپ پول می‌پردازند (و به عنوان یکی از مزایای بیت‌کوین و نه ایراداتش از آن تجلیل می‌کنند)، جسارتا باید بگوییم حرفشان بسیار ساده‌لوحانه و خام است. سرمایه‌داری تقریبا در سال 1929 مرده بود، و ده‌ها میلیون‌ نفر به سبب جنگی که به راه افتاده بود تلف شدند، آن‌هم به خاطر این اشتباه مرگ‌بار که به نظرش آن موقع پایه [پول] طلا بود و اکنون بیت‌کوین است. اشتباه کجا بود؟ اشتباه همانی بود که جان مینارد کینز اسمش را مغالطه ترکیب10 گذاشته بود.
[این مغالطه] در اساس، گرایش به تعمیم عرصه خصوصی به عرصه اقتصاد کلان است. یعنی بگوییم اگر چیزی برای من خوب است- اگر کاری در سطح خانواده من، کسب و کار من و... خوب است- باید برای دولت، حاکمیت و کل بشر خوب باشد. به طور مثال، صرفه‌جویی برای شخص من خوب است. اگر دخل و خرجم با هم جور درنیاید، باید کمربندهایم را سفت کنم؛ در غیر‌این‌صورت، بیشتر و بیشتر گرفتار بدهی می‌شوم. اما در اقتصاد کلان دقیقا قضیه برعکس است: اگر در خلال یک رکود اقتصادی، دولت بخواهد کمربندها را سفت کند و از شر کسری بودجه خلاص شود، آن‌ وقت در زمانی که هزینه‌های شخصی در حال سقوط است، هزینه‌های عمومی هم کاهش پیدا می‌کند. و چون جمع هزینه‌های شخصی و عمومی مساوی است با درآمد کل، دولت – ناخواسته- باعث تشدید رکود و در نتیجه تشدید کسری بودجه خواهد شد (چون گردش مالی دولت افول می‌‌کند). این مثالی است از اینکه چیزی (سفت‌کردن کمربندها) می‌تواند در سطح خرد خوب باشد و در سطح کلان فاجعه‌بار.
بیت‌کوین هم مثل طلا، و سایر «چیزهایی» است که دارای ارزش مبادله‌ای هستند: اگر طلا داشته باشی (به نفعت است که اگر ذخیره‌اش محدود است آن را نگه داری) ماجرا در باب بیت‌کوین، نقره و دلار هم از همین قرار است (توجه داشته باشید که به همین دلیل است که ثروتمندان و قدرتمندان معمولا مخالف سیاست‌های مالی (انبساطی) هستند، و تا اتفاقی می‌افتد داد و فغان می‌کنند که ‌ای وای «تورم حاد»). پس باید گفت بله، اگر در بیت‌کوین سرمایه‌گذاری کنید، یا هر باری که نرخ مبادله‌ آن با دلار بالا برود سر کیف بیایید، کاملا حق دارید فکر کنید الگوریتم ذخیره ثابت آن ویژگی خوبی است. اما، این مسئله بهایی هم دارد: ذخیره ثابت پول بدل می‌شود به نیرویی تورم‌زا و آبستن وقوع فاجعه که در آن سیستم گرایش پیدا می‌کند مردمش را بی‌کار کند و در محصولات مورد نیاز جامعه سرمایه‌گذاری کمی بکند (یعنی همان سرمایه‌داری). در حقیقت، استاندارد طلا، منبع بسیار خوبی است تا دیدی پیدا کنیم از اینکه چقدر تفکر طرفداران پر و پا قرص بیت‌کوین ساده‌لوحانه است. تصور کنید بیت‌کوین جای پول رایج را بگیرد. آن‌ وقت بانک‌ها چه کار خواهند کرد؟ معلوم است، وام‌ها را به صورت بیت‌کوین پرداخت خواهند کرد. این یعنی ظهور تسهیلات اعتباری که به وام‌گیرنده‌ها این قدرت را می‌دهد تا خدمات و محصولات را با بیت‌کوینی بخرند که هنوز به‌ وجود نیامده است. آن‌ وقت دولت‌ها چه کار خواهند کرد؟ در زمان تنش، اعتباراتی به وجود می‌آورند که وابسته به بیت‌کوین است و (مثل همان‌ کاری که در دوره بین دو جنگ جهانی با استاندارد طلا به عنوان پایه پول کردند). تمام این نقدینگی خصوصی و عمومی باعث رونق می‌شود اما در نهایت فروپاشی از راه می‌رسد. و بعدش، وقتی میلیون‌ها نفر ورشکسته شدند، دولت‌ها و بانک‌ها مجبور خواهند شد از بیت‌کوین دست بکشند. خلاصه اینکه، واضح است که می‌توان بیت‌کوین را هم مثل طلا کنار گذاشت (وقتی که خسارت بسیاری به بار آورد). به بیان دیگر، یا بیت‌کوین هیچ‌ وقت جای پول دستوری را نمی‌گیرد، یا اگر هم گرفت، باعث درد و رنج بسیار زیادی خواهد شد (پیش از آنکه کنار گذاشته شود).
درباره سایر رمزارزها چه می‌توان گفت، رمزارزهایی که بسیار پیچیده‌تر عمل می‌کنند و ساختار انگیزشی دارند، از جمله اینکه شیوه محاسبه خسارتی با الگوریتم پیچیده‌تری دارند؟ آیا آنها نزدیک‌تر به چیزی نیستند که بشود اسمش را پول گذاشت؟
نه، این هم فایده‌ای ندارد. مشکل بیت‌کوین فقط ذخیره ثابت آن نیست. مشکل این فرض است که نرخ تبادلش با پول را می‌توان در هر الگوریتمی پیش‌بینی و پیش‌گویی کرد. مشکلش این‌ است که ذخیره پول را می‌توان غیرسیاسی کرد. در نتیجه، مسئله پیچیدگی الگوریتم نیست. بلکه این است که فرایندی کاملا سیاسی و غیر قابل پیش‌بینی را نمی‌توان هیچ‌ وقت در یک الگوریتم جا داد. نمی‌توان و در نتیجه نباید این کار را کرد.
به سبب علاقه رو به رشد نسبت به اتریوم،11 به طرز غریبی علاقه به سازوکار طراحی و نظریه بازی بین جامعه رمزارزها جان دوباره‌ای گرفته است؛ برخی مقالات در باب اقتصاد رمزارزها با افتخار به لئونید هورویچ و اسکار لانگ ارجاع می‌دهند. اما اگر کسی به نحوی دقیق‌تر در باب این موضوع رو به رشد مطالعه کرده باشد، از موضوعی که رویش تمرکز کرده شگفت‌زده می‌شود؛ همه جایش می‌توان اقتصاد خرد را مشاهده کرد اما هیچ جایش خبری از اقتصاد کلان نیست- به جز تعداد کمی از اعضای منتقد پول رایج در مکتب اتریش، حتی طرفداران راست‌کیش ساموئلسون12 هم به این امر نمی‌پردازند.
دست روی نکته خوبی گذاشتی. باز هم شاهد مغالطه ترکیب هستیم: این تصور که چیزی که برای تو مفید است برای کل جامعه هم مفید است؛ اینکه چیزی که در جهان خرد جواب می‌دهد در جهان کلان هم جواب خواهد داد. شیفتگان رمزارزها که دیدگاه جزمی نسبت به پول دارند، از این جهت، عضو گروهی هستند که کینز به خوبی «شبیه هندسه‌دانان اقلیدسی در جهانی غیراقلیدسی» می‌داند. کینز منظورش اقتصاددانان کلاسیکی است که فکر می‌کردند پول هم مثل یک کالاست. طرفداران سیاست پولی رمزارزها همین اشتباه مفهومی را تکرار می‌کنند.
از همان روزهای نخست، یعنی اوایل دهه 2010، می‌گفتی «بلاکچین راه‌حلی عالی برای مشکلی است که هنوز کشف نشده است. اما راه‌حلی برای مشکل پول نیست». اما آیا ما این‌قدر از مرحله پرتیم؟ می‌شود گفت که بلاکچین، به‌عنوان برنامه‌ای که از ایدئولوژی کریپتوپانک13 نشئت گرفت، همواره راه‌حلی برای معضل دولت بوده است؛ فرضش این است که پای دولت را از عرصه‌های متنوعی مثل قانون (از طریق ظهور قراردادهای هوشمند) یا کمک مالی به هنر (از طریق تقسیم‌بندی‌کردن مالکیت به‌ وسیله رمزهای غیر قابل معاوضه) یا از همه واضح‌تر، بانک مرکزی (از طریق نقدش به پول رایج) بیرون بکشد.
این تصور که بیت‌کوین می‌تواند معضل پول یا دولت را حل کند، معادل است با نفهمیدن چیستی کار پول یا دولت. هر نظام اقتصادی-اجتماعی استثمارگر حاکی از اقلیت حاکم است که باقی را وادار می‌کنند برایشان کار کنند (به قول لنین، چه کسی چه بلایی سر چه کسی می‌آورد). باور به اصلاح پول یا دولت، حکایت از سادگی ویرانگری دارد مبنی بر ندیدن نظام بزرگ‌تر استثماری که این دو موضوع در آن تنیده شده‌اند. مثلا، هیچ قرارداد هوشمندی نمی‌تواند قرارداد کاری را براندازد که مبنای الگوی چندلایه استثمار در جامعه است. هیچ رمز غیر قابل معاوضه‌ای نمی‌تواند دنیای هنری را تغییر بدهد که در آن هنر کالایی است در جهانی که چیزها و مردم کالایی شده‌اند. هیچ بانک مرکزی نمی‌تواند مادامی‌که تکیه به مردم ندارد، خادم مردم باشد. بله، بلاکچین می‌تواند در جوامع رهایی‌یافته از الگوهایی که قدرت ناشی از اقلیت است، امری مفید باشد. اما خودش رهایی‌بخش نخواهد بود. در حقیقت، هرگونه خدمات، ارز یا کالاهای دیجیتالی که جزئی از نظام کنونی هستند صرفا به بازتولید مشروعیت سیستم کنونی خواهند پرداخت.
با فرض اینکه هنوز هم نسبت به بلاکچین خوش‌بین هستی، با این ضد دولت بودن متعصبانه‌اش که به عنوان امری بالقوه در جامعه‌ای رهایی‌یافته وجود دارد چطور کنار می‌آیی؟ این امر بالقوه دقیقا از چه چیزی تشکیل شده است؟ حتی اگر آدم بپذیرد نظریه بازی و طراحی مکانیسم چندان بی‌ارزش نیستند، به چه درد برنامه‌ای مترقی می‌خورند که فاقد هرگونه دیدگاه کلانی است؟
پاسخ من در رمان علمی-تخیلیِ« اکنونی تازه» نهفته است (به طور خاص در فصل 6 آن). در این رمان، نقشه راه اقتصادِ پساسرمایه‌دارانه و غیراستعماری را برای جامعه ترسیم کرده‌ام. بلاکچین در این رمان به عنوان فناوری‌ای مطرح شده که هم توسط بانک‌های مرکزی مورد استفاده قرار می‌گیرد و هم توسط جوامع محلی تا حساب‌های مالی مشترک14 بسازند، به دو سبب: دلیل اولش البته پول است. و سرقفلی15 برای املاک در منطقه تجاری شهر (املاکی که دائما به مزایده گذاشته می‌شوند، و درآمد این مزایده‌ها برای حفظ و گسترش مناطق اجتماعی شهر استفاده می‌شود). از این نکته، می‌توانی ببینی که به نظر من بلاکچین و مکانیسم‌هایی نظیر اتریوم به‌مثابه فناوری‌هایی هستند که به‌شدت در جامعه‌ای که مالکیت خصوصی ابزار تولید ملغا شود به درد خواهند خورد. اما به خودی خود این فناوری‌ها نمی‌توانند ما را از چنگ قدرت اقلیت آزاد کنند.
شما خودت را به عنوان یک «مارکسیست دمدمی‌مزاج» توصیف کرده‌ای؛ و به این اشاره‌ کرده‌ای که گرایش‌های شدید لیبرتارینی داری. البته در ایتالیا که من زندگی می‌کنم برای مدت‌هاست که این سنت دیرپای مارکسیسم خودگردان وجود دارد، سنتی که اشتراکات زیادی با باورهای تو دارد. این سنت همواره دیدی انتقادی نسبت به دولت و بوروکراسی دولتی با آن شیوه‌های سازمان‌دهی جامعه صلب و مرکزگرا داشته است. اکنون، به نظر می‌رسد راه‌حلی امیدوارانه برای این مسئله دیرپا وجود دارد: سازمان‌های مرکززدوده خودگردان، که وعده‌شان جایگزین کردن رهبری کاریزماتیک وبری با الگوریتم‌های شفاف حکمرانی است. آیا به نظرت چنین شکل‌های سازمان‌دهی واجد ارزشی هست؟ یا اینکه گرفتار همان باورهای بوروکراتیک هستند که مدعی حمله به آن‌اند؛ باور به اینکه مشکلات سیاسی را می‌توان از طریق طراحی سازوکارهای هوشمند و به وسیله پاداش دادن حل کرد؟
کارل مارکس هم دمدمی‌مزاج بود. همیشه عقیده‌اش را تغییر می‌داد، امری که باعث عصبانیت شدید دوستان و رفقایش می‌شد. او نقدی محکم بر عقاید اولیه خودش نوشته است. نمی‌توانست آدم‌هایی را تحمل کند که اسم خودشان را مارکسیست می‌گذاشتند (مثلا آن قول مشهورش که می‌گفت «اگر آنها مارکسیست هستند، من نیستم»). فلذا من به دو دلیل اسم خودم را مارکسیست دمدمی‌مزاج گذاشتم: اولش اینکه متعصب نیستم. و با آن مارکسیست‌های «رسمی» که خود را متولی افکار مارکس می‌دانند و از این کار دنبال قدرت شخصی هستند، آبم در یک جوی نمی‌رود. در حقیقت، من یک گام فراتر می‌روم و خودم را یک «مارکسیست لیبرتارین» می‌نامم- توصیفی از خودم که سریعا توسط بسیاری از لیبرتارین‌ها و اغلب مارکسیست‌ها مورد تمسخر قرار گرفت. دلیلم چه بود؟ مثل آنارکوسندیکالیست‌ها در اسپانیا و مارکسیست‌های خودگران در ایتالیا که ازشان اسم بردی، نمی‌فهمم چطور کسی می‌تواند صادقانه آزادی را پاس بدارد و با سرمایه‌داری هم مشکلی نداشته باشد. دلیل دوم اینکه: [می‌خواستم نشان بدهم] چطور می‌شود هم لیبرال بود و هم چپ.
در باب سازمان‌های مرکززدوده خودگردان، باید بگویم نگاهی همدلانه به آنها دارم. اما، باز هم مثل حسی که به بلاکچین دارم، به نظرم اینها ابزارهای بسیار مفیدی هستند که می‌توانند خیلی هم به کار بیایند، اما فقط وقتی که جنبش فراگیر انترناسیونالیست توانست حقوق مالکیت اقلیت را بر ابزارهای تولید از بین ببرد(از جمله حق مالکیت بر سرورهای رایانش ابری). سعی کرده‌ام در کتابم، «اکنونی دیگر»، طرح جامعه آنارکوسندیکالیستی را در آینده ترسیم کنم که از بسیاری از سازما‌ن‌های مرکززدوده خودگردان به عنوان ابزار استفاده می‌کند. اما، و این یک امای بسیار بزرگ است، ابزارهایی شبیه سازمان‌های مرکززدوده خودگران نمی‌توانند جامعه‌ای بسازند که در آن مفید باشند (قابل توجه است که همین حالا هم می‌توانیم ببینیم در ایالات متحده، ملاکان بزرگ در حال غصب سازمان‌های مرکززدوده خودگران هستند).
از دیدگاه یک ناظر، فضای رمزارزها به نظرم فضایی است که باعث شده سر و کله بسیاری از سیاست‌های قدیمی نولیبرال باز هم پیدا شود. خصوصا مدنظرم استفاده از ابزارهای بازارمحور در مبارزه با تغییرات اقلیمی است: یکباره، بلاکچین وعده داد که بسیاری از خدمات محیط زیست طبیعی را احیا کند، در حالی‌ که ظهور سازمان‌های کنشگر ناشناخته‌ای مثل کلیمادائو کمک کرد تا بازار بی‌رمق آلاینده‌های کربنی جانی دوباره بگیرد. در نتیجه، شهرت بازار به عنوان یک ابزار حل ‌مسئله، ولو به طور موقت دوباره بر سر زبان‌ها افتاد. ترقی‌خواهان باید در برابر چنین اتفاقی چه واکنشی نشان‌ بدهند؟ آیا این پروژه‌های رمزارزی، که وعده‌شان معکوس کردن تغییرات اقلیمی از طریق پول است، فضای خالی کنشگرانی را پر کرده‌اند که باید توسط بانکی مرکزی پر می‌شد، آن‌هم پیش از آنی که به خاطر توصیه‌هایی که از بلاک‌راک [یک شرکت سرمایه‌گذاری در آمریکا] می‌گیرند به نحوی از عرصه به در شوند؟ بانک‌های مرکزی با این سه محور مالی-تکنیکی-محیط‌زیستی چه کار باید بکنند؟
حرف من هم دقیقا همین است. فداییان رمزارزها با نام آزادکردن ما از چنگ قارون‌ها، دولت‌ها و حتی تغییرات اقلیمی به ایدئولوژی کالایی‌شدن (یعنی نولیبرالیسم) نیرویی مضاعف داده‌اند. چه کار باید بکنیم؟ تنها کاری که جواب خواهد داد این است: مجلس‌ها را تسخیر کنیم بلکه بتوانیم قوانینی برای شرکت‌ها تصویب کنیم تا سهام قابل انتقال را ملغا کنند، و به جایش اصل «هر کارگر یک سهم» را جایگزین کنیم. عنان بانک‌های مرکزی را به دست بگیریم و وادارشان کنیم پول‌های دیجیتالی تولید کنند که بر مبنای دفترکل اشتراکی بتواند تضمینی باشد برای درآمد پایه. دولت‌ها را در دست بگیریم و مالکیت شخصی بر داده‌ها را پیاده کنیم. خلاصه اینکه هیچ الگوریتمی نمی‌تواند جای نیاز به یک انقلاب اصیل را پر کند.
یکی از عواقب جالب بحران پولی جاری در ترکیه، محبوبیت رو به رشد پول‌های باثبات16 مثلا رمز ارز تتر17 در میان مردم ترکیه بود. جالب‌ترش اینکه در بین بسیاری از متخصصان جامعه رمز ارزها حرفش بود که تتر مشکلات خودش را دارد و دیر یا زود حبابش می‌ترکد. ‌زمانی که شهرهای ترکیه پر است از تبلیغات خدمات مرزارزها، که در بین مردم محلی بسیار محبوب‌اند، به نظر دست اردوغان بسته است. قبلا درباره پول‌های باثبات تقریبا منفی سخن گفته‌ای، اما حالا که سازوکار بحران پولی در جایی مثل ترکیه در حال تغییر است نظرت چیست؟ اگر قرار است دولت واکنشی به آن نشان بدهد، چه واکنشی باید باشد؟
همان‌طور که پیش‌تر گفتم، بیت‌کوین جان گرفتن دوباره دیجیتالی-الگوریتمی استاندارد طلا بود- مبنایش هم همان استدلال دوری با همان انگیزه‌های اقلیت‌سالارانه بود. پول‌های باثبات هم احیای یک ایده خام و شکست‌خورده دیگر هستند: یعنی ایده به اصطلاح هیئت ارزی18. ایده پشت استاندارد طلا این بود که ارزهای ملی به این خاطر معتبر بودند که بانک مرکزی/دولتی‌شان حق چاپ دلبخواهی پول را واگذار کردند. با ثابت کردن نرخ مبادله ارز ملی با قیمت طلا (مثلا 35 دلار به ازای هر اونس طلا)، و اجازه تبدیل دو‌طرفه پول و طلا به یکدیگر، همه هم می‌دانستند اگر اولیای امر پولی چاپ می‌کردند که ارزشش از طلای موجود در خزانه بانک مرکزی بالا می‌زد، بالاخره زمانی مردمی که پول کاغذی دستشان بود طلایی را طلب می‌کردند که بانک مرکزی در اختیار نداشت. وقتی مقام پولی ملزم به ثابت نگه‌داشتن نرخ ارز باشد 19 (مثل نظامی که امروزه پشت چاپ پول ملی بلغارستان است) از این جهت شبیه [استاندارد طلا] است که بانک نرخ مبادله پول ملی را ثابت نگه می‌دارد تا برابر با قیمت متوسط سبدی از ارزهای پرمبادله [مثلا دلار] بشود. مجددا تا وقتی که نظارتی عالیه موجود نباشد و ارز ملی کاملا قابل تبدیل به ارزهای پرمبادله هیئت ارزی باشد، اگر بانک مرکزی چیزی بیش از معادل پول خارجی که در خزانه دارد چاپ کند (با نرخ مبادله ثابت)، در معرض خطر خالی‌شدن خزانه قرار می‌گیرد. در ماجرای استاندارد طلا ثابت شده هیئت ارزی آسیب‌پذیر است- تا نشانی از بحران اقتصادی، جنگ یا سایر تنش‌ها پدیدار می‌شود، بی‌خیالش می‌شوند. یک ارز باثبات، یک هیئت ارزی است با این تفاوت که شامل ارزهای دیجیتال بدون دولت می‌شود (مثل تتر) نه یک ارز ملی. این یعنی هیچ دولتی وجود ندارد که قانونی وضع کند تا مدیران سیستم به نرخ مبادله ثابت متعهد بمانند؛ ‌قانونی که طبق آن ارزهای باثباتی نسازند که از ارزش خزانه‌شان بیشتر شود، بعد پولش را برداشت کنند و بزنند به چاک. به بیان دیگر، علاوه بر بی‌ثباتی ذاتی هیئت‌های ارزی، ارزهای باثبات مستعد کلاه‌برداری هستند. در نتیجه، این واقعیت که در کشورهای گرفتار تورمی مثل ترکیه، ارزهای باثبات به خودشان هاله‌ای نجات‌بخش می‌گیرند، چیزی نیست به جز معیاری برای اندازه‌گیری افسردگی مردم: مردم به هر طنابی چنگ می‌زنند. ارزهای باثبات برای مردم ترکیه هیچ وقفه‌ای در تورم نمی‌اندازد که دلار و یورو نتوانند بیندازند. پس چرا باید به جای یورو و دلار، تتر بخریم؟ چرا به افراد ناشناسی که هیئت ارزی خصوصی را اداره می‌کنند اعتماد کنیم؟ تنها دلیلش این است که این افراد از بازاریابی خوب برای سوء‌استفاده از مردمِ مستأصل، استفاده می‌کنند.
نظرت درباره تلاش اخیر چین در جهت سلطه هم بر بازار فناوری‌های مالی هم صنعت رمزارزها، و ضمنا شتاب دادن به توسعه یوآن 20 الکترونیکی چیست؟ آیا چینی‌ها الگویی هستند که اروپا و آمریکا از آن پیروی کنند؟ و اگر قضیه از این قرار است، چه عناصری ارزشش را دارد که از آنها وام بگیریم؟
من شدیدا تحت تأثیر این حرکت‌ها قرار گرفتم، مخصوصا اگر به آنها در قالب یک مجموعه نگاه کنیم. مقامات چینی هم‌زمان: (1) هم باد حباب املاک و مستغلات را خالی کردند (از طریق زمین زدن گام به گام شرکت اورگراند21)؛ (2) هم هدف‌شان کاهش مجموع سرمایه‌گذاری‌ها از 50% به 30% تولید ناخالص ملی به عنوان پیش‌شرطی برای شتاب‌دادن به سهم دستمزدها از تولید ناخالص ملی بود؛ (3) هم نظام آموزشی سرکوب‌گری را ملغا کردند که روح دانش‌آموزان جوان را خرد می‌کرد بدون اینکه در آنها تفکر خلاق را پرورش بدهد؛ (4) هم از نوشته‌های علمی تخیلی و طراحی بازی حمایت کردند؛ (5) هم قدرت شرکت‌های بزرگ فناوری را محدود کردند؛ و در آخر و قطعا با همان میزان اهمیت، (6) یوآن دیجیتال را به راه انداختند. این اقدام آخر، یعنی یوآن دیجیتال، انقلابی به پا کرد: وقتی کاملا اجرا شود، نه تنها تمام ساکنین چین را به یک کیف پول دیجیتال – که یک اکانت دیجیتالی اولیه است- مجهز خواهد کرد، بلکه هر کسی که در سرتاسر جهان بخواهد در چین تجارت کند هم به این کیف پول مجهز خواهد شد. بنابراین در یک حرکت، بانک‌های تجاری از «نقش واسطه خارج خواهند شد»؛ یا به زبان ساده، انحصارشان را در نظام پرداخت از دست خواهند داد. این حقیقتا یک جدایی ریشه‌ای از نظام مالی است که می‌شناسیم. و بله، اروپا و ایالات متحده باید این را وام بگیرند -که البته به همین خاطر است که مالی‌چی‌های وال استریت و سایر کشورهای غربی تمام زورشان را می‌زنند که جلویش را بگیرند، ترجیحشان این است که دنیا را منفجر کنند تا اجازه بدهند از نقش واسطه حذف شوند.
آیا از برنامه‌های «دلار دیجیتال» که توسط افرادی مثل رابرت هاکت و سائول اوماروا پیشنهاد شده است خبری داری، که در اساس تأکیدشان بر نیاز به یک بانک مرکزی ارز دیجیتال است که بتواند به طور دموکراتیک پاسخ‌گو باشد؟ به نظرت چقدر احتمالش هست که خزانه‌داری کاری شبیه به این را انجام بدهد، مخصوصا با توجه به اینکه با نامزدی اوماروا در دولت بایدن مخالفت شد – از جمله از داخل صنعت رمزارزها؟ اخیرا اخباری هم از نماینده کنگره تام اِمِر شنیده‌ایم، که ضمن گفتن اینکه واشنگتن باید رمزارزهایی با «ویژگی‌های آمریکایی» بسازد اما می‌خواهد هرگونه تلاش آزمایشی از سوی خزانه‌داری را برای بانک مرکزی ارز دیجیتال ممنوع کند. یکی از دلایلی که امر برای چنین کاری برشمرده این بود که «سلطه دلار را حفظ کند». پشت چنین حرفی به نظرت چه چیزی نهفته است؟ آیا منظورشان این است که احتمالا شاهد این خواهیم بود که تلاش‌هایی که فیسبوک قبلا برای ایجاد پول باثبات خودش کرده بود– پولی که (از طنز روزگار) اسمش Diem22 است- مهر تأیید رسمی بخورد؟
این وضعیت پیچیده به نظر می‌رسد اما بسیار بسیار ساده است. بیشتر دلارها، پوندها، یوروها و ین، همین حالا هم دیجیتال هستند. مسئله دیجیتالی کردن پول نیست. مسئله انحصار نظام پرداخت است. امروزه، شما از پول دیجیتال (برنامه‌های تلفن همراه یا کارت‌های بانکی) استفاده می‌کنی تا در کافی‌شاپ محلی یک فنجان قهوه بخری. اما برای اجرای این کار، اول باید یک حساب در بانکی تجاری داشته باشی. به بیان دیگر، برای داشتن دسترسی به پول رایج، دولت مجبورت می‌کند دست به دامن بانک تجاری بشوی. در نتیجه، امروزه دولت ضامن انحصار پرداخت‌ها در بانک‌های تجاری است. و این فقط یکی از هدایایی است که به اقلیت‌سالاران می‌دهد. دومین و حتی بزرگ‌ترین هدیه، این است که فقط بانک‌های تجاری هستند که نزد بانک مرکزی حساب دارند. بنابراین، وقتی رکود از راه می‌رسد، و بانک مرکزی تصمیم می‌گیرد اقتصاد را تقویت کند، بانک مرکزی نرخ بهره اعتباراتی را که به بانک‌های تجاری داده کاهش می‌دهد- آن‌ وقت بانک‌های تجاری از این فرصت تغییر نرخ سوء‌استفاده می‌کنند (از طریق وام‌دادن به مشتری‌ها با نرخ بهره بالاتر). و وقتی رکود حتی بدتر می‌شود (که وضعیت از سال 2008 تا حالا با بیماری همه‌گیر همین بوده)، بانک مرکزی دلارها یا یوروهای دیجیتال تولید می‌کنند و آنها را مستقیما به حساب بانک‌های تجاری که نزد بانک مرکزی حساب دارند به عنوان اعتبار واریز می‌کنند. این اسمش امتیاز فاحش است! به همین دلیل است که وال‌استریت ترجیح می‌دهد جهان منفجر شود، زمان متوقف شود، قیامت از راه برسد تا اجازه دهد خزانه‌داری با دلار دیجیتال کار را پیش ببرد: چون دلار دیجیتال به معنی این خواهد بود که به هر شهروند در ایالات متحده، و هرکسی که خارج از مرز‌های ایالات متحده با آمریکایی‌ها معامله می‌کند، یک کیف پول دیجیتال داده شود. این یعنی نابودی قدرت بانک‌های تجاری. اولا، چون مردم دیگر مجبور نخواهند بود نزد آنها حساب باز کنند (حساب کنید این بانک‌ها چقدر کارمزد از دست خواهند داد!). ثانیا دیگر دلیلی وجود ندارد که خزانه‌داری یا بانک مرکزی اروپا یا جاهای دیگر – وقتی حس کنند باید اقتصاد را تقویت کنند- نتوانند با هلیکوپتر پول روی سر هر کسی که می‌خواهند بپاشند. چرا باید اعتبار دلاری فقط به بانک‌های تجاری که در خزانه‌داری حساب دارند تعلق بگیرد و مستقیما به کیف دیجیتال مردم اعتبار تعلق نگیرد؟ در حقیقت، اصلا چرا باید به بانک‌های تجاری پولی داده شود؟
یکی از نقدهای همیشگی به رمزارزهایی مثل بیت‌کوین یا اتریوم مصرف بسیار زیاد انرژی توسط آنهاست، که در ظاهر به نظر هزینه‌ای است که باید برای اعتماد نکردن به دولت به عنوان داور حقیقت/ایجاد‌کننده اعتماد، پرداخت. راه‌‌حل پیشنهادی توسط بنیاد اتریوم این بوده که برای اثبات سهم 23 از سازوکار شدیدا وابسته به انرژی امروز به گواهی کاری رو بیاوریم که از نظر محیط زیست کم‌ضررتر است. اما، این دومی یعنی گواهی کار، اگر دقیق‌تر به جزئیاتش نگاه کنیم، مشکل انرژی را از طریق توانگرسالار 24 کردن بیشتر کل نظام حل می‌کند، چون کارکردش طبق اصل «یک دلار (یا اتریوم)= یک رأی» است. چیزی که این توانگرسالاری-رمزارزانه را برای بسیاری از مدافعانش قابل تحمل می‌کند دلزدگی‌شان از نظام مالی کنونی است، چون به نظرشان توانگرسالارانه‌تر است و مصمم است حتی کمک‌های مالی بیشتری از دولت ببلعد. چه پاسخی باید به این منتقدان داد؟
تردیدی نیست که هزینه رمزارزها برای محیط زیست بسیار زیاد است. اما، حتی اگر عصای سحرآمیزی هم وجود داشت که با تکان‌دادنش بلاکچین با مصرف انرژی در حد صفر کارش را می‌کرد، بنا به دلایلی که پیش‌تر گفتم رمزارزها هنوز هم بیشتر در حد معضل باقی می‌ماندند تا راه‌حل. خلاصه اینکه، در نظام جهانی کنونی اقلیت‌سالار، استثمارگر، غیرعقلانی، و ضد انسانی ما، پا گرفتن برنامه‌های رمزارز صرفا جامعه ما را اقلیت‌سالارتر، استثمارگر، غیر عقلانی‌تر و ضدانسانی‌تر می‌کند. به همین دلیل است که در مخالفت با شیفتگان رمزارزها، من صرفا به ذکر عواقب محیط‌زیستی آن کفایت نمی‌کنم.
اگر دقیق به برخی از برنامه‌های رمزارز تأثیرگذارتر نگاه کنیم، حکایت از ترکیبی غریب از ایدئولوژی‌ها دارند. مثلا، برنامه‌ای بسیار بلندپروازانه به نام کاسموس - که خودش را به نام «بلاکچین اینترنت» می‌نامد- هست که مثل یک تعاونی پا گرفته، به شکل نهادی که برای بسیاری از چپ‌ها بسیار عزیز است. اما یکی از بنیان‌گذارانش که مدیرعامل هم هست از باورمندان پروپاقرص «بانکداری آزاد» است، ایدئولوژی‌ای که خیلی از لیبرتارین‌ها در ایالات متحده به آن اعتقاد دارند. آیا به نظرت چپ در فهم فضای پول دیجیتال/رمزی خیلی کند نبوده؟ به نظر حتی در مورد مجموعه مسائلی که پیش از رمزارزها به‌وجود آمد- مثل ارزهای مکمل یا جایگزین- هیچ موضع منسجم چپی وجود ندارد، بنابراین امروزه به راحتی می‌توانند تحت فشار استارت‌آپ‌های رمزارزها برای نشانه‌گذاری25 همه چیز، قرار گرفته‌اند...
چپ، رادیکال‌ها، مترقی‌ها و... یا حاضر به قبول هوش بلاکچین نیستند یا مدهوش آن‌اند. به نظر یادمان رفته که چگونه مارکس و انگلس از یک سو شم و قابلیت درک اعجابات فناورانه و علمی دوران خود را داشتند و از آنها تجلیل و ستایش می‌کردند، و از سوی دیگر، فهمیدند که این فناوری‌های بالقوه رهایی‌بخش اگر توسط عده قلیلی به کار گرفته شوند منجر به بردگی اکثریت می‌شوند. این دو آلمانی به توان رهایی‌بخش موتورهای بخار یا سازوکارهای الکتریکی باور داشتند. رهایی نیازمند جنبشی سیاسی است که نخست بورژوازی را سرنگون کند و فقط آن‌ وقت است که این فناوری‌های پرشکوه در خدمت اکثریت قرار می‌گیرند. این به نظر روشی عالی است برای رفتن سراغ فناوری‌هایی که امروزه قابلیت رهایی‌بخشی دارند، از‌جمله بلاکچین.
تو با مایکل فِهر، فیلسوف-کنشگر بلژیکی دوستی. نمی‌دانم کتاب «سازمان رتبه‌بندی»26 را خوانده‌ای یا نه، اما حاوی بسیاری از استدلال‌های کسانی است که نکته سیاسی مهم در تغییرات ساختاری نظام مالی جهانی را مرتبط با نه‌تنها ظهور رمزارزها بلکه با محبوبیت برنامه‌های معامله روزانه‌ای مثل رابین‌هود27 می‌بینند (چیزی که بتواند مورد استفاده نیروهای مترقی قرار گیرد). حداقل در ظاهر، رابین‌هود به سرمایه‌گذاران خرده‌فروش مجال می‌دهد دسته جمعی تلاش کنند و در فعالیتی مالی دخالت کنند که در قدیم تنها در اختیار صندوق‌های سرمایه‌گذاری سوداگرانه28 بود (خود فهر تفسیر جالبی از ماجرای گیم‌استاپ29 ارائه داده). می‌بینم این منطق در سازوکارهای هماهنگ‌شده واگذاری سهام جواب می‌دهد. اما به جز سرمایه‌گذاری گروهی در مثلا سهام خرد، کاربرد دیگری هنوز در این امر نمی‌بینم- شاید به جز وقتی که بخواهند به صنعت صندوق‌های سرمایه‌گذاری پوششی و مهندسی دقیق فروش استقراضی سهامشان30 مثل گیم‌استاپ ضربه بزنند، مثل ماجرای گیم‌استاپ. نظرت در باب این دورنما چیست؟ 
در فصل ششم کتابم، «اکنونی دیگر»، تصور کرده‌ام چگونه سرمایه‌داری گرفتار شورشگران فناوری متعددی می‌شود که ابزارشان ترکیبی است از مهندسی مالی، تحریم جهانی توسط مشتری‌ها، و کنشگری/اعتصاب صنعتی متعارف. یک سال بعد، روزنامه‌نگاران آمریکایی به من زنگ می‌زدند و می‌پرسیدند: «آیا فروشندگان دسته‌جمعی اوراق که ازشان نام برده‌ای دست به کار شده‌اند؟». برایم خیلی جالب بود که می‌شنیدم طوری از فروشندگان دسته‌جمعی اوراق نام می‌برند انگار اینها گروهی از شورشگران فناوری واقعی بودند. البته، چیزی که باعث شد این سؤال برای روزنامه‌نگارها پیش بیاید شورش کوچک گیم استاپ بود که در آن میلیون‌ها سرمایه‌گذار کوچک بورس، چند تا از صندوق‌های سرمایه‌گذاری فاسد را از طریق پلتفرم رابین‌هود به زمین زدند. اگر می‌خواهی بدانی تصورم چه بود، در دورانی که امید بر بدبینی غلبه دارد، پاسخ مفصلم را در آن فصل می‌توانی پیدا کنی.
نظراتت را در مخالفت با سیاست‌زدایی از پول گفته‌ای، حرف‌هایی که ضمنا تا حدودی موضع انتقادی‌ات را نسبت به بیت‌کوین شرح می‌دهد. همان‌طور که به خوبی می‌دانی، نقشه‌هایی هم برای یورو دیجیتال وجود داشته است. احتمالا از بیت‌کوین سیاسی‌تر خواهد بود، چون ارتباط مستقیمی با بانک مرکزی اروپا خواهد داشت. اما مادامی که بانک مرکزی اروپا به عنوان نهادی بوروکراتیک و غیرسیاسی تلقی شود، یوروی دیجیتال هم همان خواهد بود. تو در باب گذشته مفصل نوشته‌ای و سخنرانی کرده‌ای، اما به زبان عملی، سیاسی‌کردن نهادی مثل بانک مرکزی اروپا به چه معنی می‌تواند باشد؟ اگر بخواهیم کلی‌تر بگوییم، حفظ بعد «سیاسی» پول از منظر سیاست عملی متضمن چه چیزی است؟
بانکداران اروپایی همان قدر از ایده یک یوروی دیجیتال متنفرند که بانکداران وال استریت از دلار دیجیتال. این امر باعث ختم انحصارشان بر پرداخت‌ها می‌شود و باعث می‌شود توجیه وجود بند ناف انحصاری‌شان به دستگاه چاپ پول بانک‌های مرکزی دیگر خیلی سخت باشد (همانطور که در بالا گفتم). خاصیت منطقه یورو31 در این است که دارای خزانه‌داری مرکزی نیست، قرضی که همه در آن شریک باشند ندارد، هیچ بدنه تصمیم‌گیرنده مرکزی هم ندارد. نباید فراموش کنیم که این، که یک ویژگی طراحی شده برای منطقه یورو است، چیزی است که اقلیت حاکم اروپا شیفته آن هستند. فکرش را که بکنی، نبود هرگونه دولتی که دارای قابلیت انتقال ثروتی عظیم از مالی‌چی‌ها و شرکت‌ها به اکثریت مردم باشد (حتی دولت آلمان هم نمی‌تواند این کار را بکند) شیرین‌ترین رؤیای هر اقلیت‌سالاری است. چرا این پیروزی را یا با ایجاد دولت فدرالی دموکراتیک یا با یورو دیجیتال نابود کنند؟ اما در اینجا ایده‌ای جالب وجود دارد: مردم اروپا نتوانسته‌اند یک دموکراسی فدرال را در اروپا جا بیندازند. ولی، به نظر نمی‌توان ارز دیجیتال بانک مرکزی چین را نادیده گرفت: اگر شرکتی هلندی یا آلمانی که با چین معامله می‌کند بتواند کیفی دیجیتال در بانک مرکزی چین بسازد، قطعا از آن استفاده خواهد کرد. این یعنی سلطه یورو حتی داخل اروپا هم مورد چالش قرار خواهد گرفت. بنابراین فشار بسیار زیادی روی بانک مرکزی اروپا برای ایجاد یورو دیجیتال وجود دارد. اما فشار متقابلی هم از سوی اقلیت‌سالاران وجود دارد که مطمئن شوند حتی اگر یورو دیجیتالی هم ایجاد شود، مردم اروپا اجازه داشتن کیف دیجیتال را در بانک مرکزی اروپا نداشته باشند. از این نظر، پیش‌بینی می‌کنم نبردی عظیم سر حق داشتن کیف پول دیجیتال در بانک مرکزی اروپا در‌بگیرد که یادآور نبرد بر سر حق رأی همگانی خواهد بود.
نظرت درباره اتفاقات جاری السالوادور چیست؟ نه تنها بیت‌کوین را بدل کردند به پول رایج (کوتاه زمانی پس از اینکه کیف پول الکترونیکی چیوو را معرفی کردند که به عنوان مشوق کمی هم در آن پول بود) بلکه قرار است چیزی به نام اوراق بهادار وولکانو را معرفی کند که سهم مردم از خزانه در آن است. آیا می‌توان به این اوراق بهادار به عنوان تاکتیکی نگاه کرد که السالوادور در مذاکره با بانک دستش بازتر باشد؟ با توجه به تجربه‌ خودت در مذاکره با این نهاد، آیا به نظرت شانسی برای موفقیت دارند؟
به نظرم حقه مضحکی است. هرگز حتی نمی‌توانم فکرش را بکنم به کسانی جواب بدهم که از من می‌پرسند: «یانیس اگر تو سال 2015 از بیت‌کوین استفاده می‌کردی، همه مشکلات مردم یونان حل شده بود!» چطور آخر؟ فقرای یونان و السالوادور اصلا دستشان به بیت‌کوین نخواهد رسید. آن‌ وقت تنها کسانی که سود خواهند کرد مزرعه‌داران بیت‌کوین خواهند بود (که تعداد اندکی از آنها در السالوادور و یونان زندگی می‌کنند)، کسانی که یکباره از رشد تقاضای بیت‌کوین نفع خواهند برد از اینکه می‌توانند ذخیره بیت‌کوین خود را خرج کنند، بدون اینکه هزینه تبدیلش به دلار را بپردازند سود خواهند برد. تنها السالوادوری‌های فقیری که ممکن است چیزی دستشان را بگیرد کسانی هستند که در خارج زندگی می‌کنند و به صورت حواله پول به خانه می‌فرستند- مردمی که الان توسط وسترن یونیون 32 و امثال آن چاپیده می‌شوند. در باب اوراق بهادار وولکانو هم باید بگویم، ابتکار خطرناکی است. یک دولت دارد از سفته‌بازان می‌خواهد رمزارزی را بخرند که پشتوانه‌اش یک حکومت فقیر است. مشتاقان اولیه بیت‌کوین کسانی بودند که تا حدودی انگیزه‌شان را از چاپیدن دولت‌هایی می‌‌گرفتند که زیر بار قرض‌های نامعقول رفته بود- پیش از اینکه در داخل به‌شدت به سمت سیاست‌های انقباضی مالی برود- تا بتواند قرض‌هایی که قبلا گرفته را تمدید کند. نگرانی از این بود که بالاخره، وال‌ استریت و سایر سازمان‌های مالی نابکار هم شروع کنند به ساختن همین الگوی هرمی بر مبنای بیت‌کوین. و نگرانی اصلی هم در این بود که دولت هم به این قافله بپیوندد. خب، اوراق بهادار وولکانو تحقق چنین کابوسی است، به سفته‌بازان مجال می‌دهد با پشتیبانی دولتی فقیر دست به سفته‌بازی روی رمزارزها بزنند. و فراموش نکنیم، به طور کلی، بدهی عمومی دولت السالوادور به دلار است، و بنابراین وقعی به این نمی‌گذارد که بیت‌کوین بدل به پول رایج شود یا نه. اینکه بیت‌کوین را پول رایج کنیم صرفا هزینه‌های گزافی به کسب‌وکارهای کوچک تحمیل می‌کند، برنامه‌ای که بار بدهی دلاری‌اش را در دراز‌مدت سنگین‌تر خواهد کرد. در باب استدلالی که می‌گوید استفاده از بیت‌کوین باعث خواهد شد بیت‌کوین به کشور سراریز شود و در نتیجه سرمایه‌گذاری را تقویت می‌کند و به دولت درجه بیشتری از آزادی در تعامل با بانک جهانی می‌دهد، باید تأکید کنم منطق این استدلال را نمی‌فهمم. کسب‌وکارهای بیت‌کوین به خاطر هزینه‌های پایین‌تر، مالیات کمتر، و مقرراتِ کاری بسیار ناچیز، به کشورهای بالتیک، پورتوریکو و سایر کشورهایی از این دست مهاجرت کردند. برایشان هم مهم نیست اگر خرازی محله به زور دولت بیت‌کوین را قبول کند (به هر حال، اکثر این کسب‌وکارها در نهایت از بیت‌کوین استفاده می‌کنند تا مقدار زیادی دلار به دست بیاورند!). نظر به مطالب فوق، نمی‌توانم تصور کنم کسی فکر کند دولت السالوادور با تبدیل بیت‌کوین به پول رایج، بتواند موضع خود را نسبت به بانک جهانی تقویت کند. این واقعیت که بانک جهانی شدیدا مخالف بدل شدن بیت‌کوین به پول رایج السالوادور و در کنارش اوراق بهادار ریاست‌جمهوری وولکانو است، بدین معنی نیست که بانک جهانی نگران است موضعش در مذاکره با السالوادور تضعیف شود. کاملا برعکس: پیش‌بینی‌شان این است که تجربه بیت‌کوین زور مالی دولت السالوادور را کاهش خواهد داد و موضع بانک جهانی را در برابر السالوادور تقویت خواهد کرد، اما هم‌زمان فشار بیشتری بر بانک جهانی وارد خواهد کرد تا متعهد به کمک مالی بیشتری برای نجات السالوادور ورشکسته بشود. با توجه به افتضاح اخیر بانک جهانی پیرامون کمک مالی عظیمش به دولت شدیدا دست راستی ماکری در آرژانتین، این ماجرا [یعنی کمک مالی به السالوادور] چیزی نیست که آدم‌های بانک جهانی از آن استقبال کنند.
در مصاحبه‌ای گفته‌ای که عناصری فئودالی در بیت‌کوین وجود دارد، چون هیچ سازوکار دموکراتیکی برای تعیین اینکه چه کسی چه مقدار بیت‌کوین کسب می‌کند وجود ندارد، در نتیجه ماجرا به نفع کسانی است که اوایل کار سراغش رفتند. جالب است که اینجا دموکراسی را به فئودالیسم ربط می‌دهی تا سرمایه‌داری. چون اگر به رقابت سرمایه‌دارانه فکر کنی- به‌علاوه تمام چیزهای مبهمی که مارکسیست‌ها معمولا در تعبیر «انباشت اولیه» می‌چپانند- به راحتی می‌توان گفت هیچ چیز ضدسرمایه‌داری در توضیحاتی که دادی وجود ندارد: کسانی که زودتر دست به کار شدند سهم بیشتری نصیبشان شد، در‌حالی‌که استخراج رمزارز، به نحوی که اکنون انجام می‌شود، به نفع کسانی است که سرمایه بیشتری خرج می‌کنند. چرا به این نظام «فئودالی» می‌گویی در‌حالی‌که به راحتی می‌توان آن را «سرمایه‌داری» نامید؟
دارایی‌ها، به خودی خود، نه فئودالی هستند نه سرمایه‌دارانه. ختم کلام اینکه دارایی، دارایی است، چه طلا باشد چه خیار. چیزی که باعث می‌شود یک دارایی فئودالی باشد یا سرمایه‌دارانه یا سوسیالیستی، شیوه‌ تعاملش با روابط تولید اجتماعی یک جامعه، با الگوی حقوق مالکیتی که آن جامعه پدید می‌آورد و... است. هنگامی ‌که به اولین کسانی که به سمت بیت‌کوین رفتند به عنوان اشرافیان و اربابان رمز‌ارز اشاره می‌کنم، منظورم این است که وقتی دارایی‌ای مثل بیت‌کوین (که ارزش مبادله‌ای آن بر مبنای جامعه‌ای مهندسی‌شده است) به هر نظام استثماری اقلیت‌سالاری پیوند بخورد (سرمایه‌داری، دزدسالاری33، فئودالیسم فناورانه و...)، شکل اصلی نظامی فئودالی (پیشا سرمایه‌دارانه) را به خود می‌گیرد: اقلیتی کوچک تقویت می‌شوند تا اجاره زیادی از سهم دارایی که اول گیرشان آمده بود کسب کنند. خلاصه اینکه، بیت‌کوین به معنای دقیق کلمه نه فئودالی است نه سرمایه‌داری. صرفا اقلیت‌سالارانه است.
اخیرا با اشاره به اینکه سرمایه‌داری دیگر آن چیزی که سابق بود نیست، زیاد مضمون «فئودالیسم فناورانه» را به کار می‌بری. اگر نظریه‌ات را درست فهمیده باشم، چیزی که باعث می‌شود نظام فعلی «فئودالی» باشد این است که، الف) بازارها دیگر کلید کسب سود نیستند (مثلا، تجربه تسهیل کمی34 به این نکته اشاره می‌کند) در حالی که ب) پلتفرم‌های فناوری قدرت سیاسی زیادی کسب می‌کنند، چیزی که در سرمایه‌داری سابقه نداشت. آیا این خلاصه درستی از استدلال تو است؟ آیا ابعاد مهم دیگری در «فئودالیسم فناورانه» هست که در این خلاصه نیامده؟
پرسش این است: آیا سرمایه‌داری مشغول یکی دیگر از دگردیسی‌های بی‌شمارش شده، پس ماجرا چیزی به جز یک صفت جدید برای سرمایه‌داری نیست، مثلا سرمایه‌داری رانتی، سرمایه‌داری پلتفرمی، سرمایه‌داری حاد یا سرمایه‌داری فلان و بهمان؟ یا ما شاهد تغییری کیفی در سرمایه‌داری و بدل شدنش به شکل تولید استثماری کاملا جدیدی هستیم؟ به نظرم دومی درست است. به علاوه، این صرفا مسئله‌ای نظری نیست. اگر نظرم درست باشد، فهم شدت این تغییر نقشی کلیدی در مقابله با این نظام جدید استثمار خواهد داشت. البته اگر کسی از این ادعای من گیج شود، قابل درک است- حرفی که فهمش نیازمند توضیح و تشریح بسیار زیادی است. بنابراین، چرا می‌گویم این دیگر سرمایه‌داری نیست- بلکه، چیزی خاص و بدتر است؟ اجازه دهید به خوانندگان یادآوری کنم که در دهه 1780، فئودالیسم همه جا بود و اربابان فئودال از همیشه قوی‌تر بودند. اما، سرمایه‌داری زیرجلکی شروع کرده بود به آلوده کردن ریشه‌های فئودالیسم و طبقه‌ای جدید (بورژوازی) داشت زمام امور را به دست می‌گرفت. حرفم این است که امروز هم سرمایه‌داری- مثل فئودالیسم دهه 1780- دارد جای خودش را به نظام استثماری/چپاولگر جدیدِ خاص و بسیار استثماری‌تری می‌دهد (که اسمش را تکنوفئودالیسم می‌گذارم)، نظامی که با طبقه حاکمی کاملا جدید از راه می‌رسد. منتقدان نظریه من به درستی اشاره خواهند کرد که سرمایه‌داری تغییرات زیادی از سر گذرانده است- از مرحله رقابتی اولیه‌اش، تا سرمایه‌داری انحصاری-اقلیت‌سالارانه (از 1910 به بعد)، دوره برتون-وودز (که در خلال آن به امور مالی از طریق کنترل بر سرمایه‌ و چیزهای دیگر عنان زده می‌شد)، تا سرمایه‌داری مالی (از 1980 به بعد)، و اخیرا هم سرمایه‌داری رانتی. همه این سرمایه‌داری‌ها خاص بودند و به نحوی قابل توجه با یکدیگر تفاوت داشتند. اما، هرکدام هم نسخه‌ای از سرمایه‌داری بودند. چه چیزی یک نظام را سرمایه‌داری می‌کند؟ پاسخ این است: نظامی است که محرکش منافع شخصی به دست آمده از بازارها است (توجه کنید، اجاره نیست). (برای مقایسه، محرک فئودالیسم اجاره‌ای بود که خارج از بازارها کسب می‌شد). آیا این مسئله عوض شده؟ به نظرم شده. چه چیزی جای سود از یک سو و جای بازار را از سوی دیگر گرفته است؟ پاسخم این است: پول بانک مرکزی جای سود شخصی را گرفته است (به عنوان سوخت اصلی نظام و تسهیل‌کننده کارها در آن) و تیول‌‌ها/پلتفرم‌های دیجیتال بدل شده‌اند به عرصه‌ای که ارزش و سرمایه اکثریت در آن توسط عده قلیلی استخراج می‌شود. اجازه بدهید دقیق‌تر این قضیه را توضیح بدهم:
فرضیه 1: پول بانک مرکزی جای سودهای شخصی را به عنوان محرک نظام گرفته است
سودآوری دیگر محرک نظام در معنای کلی آن نیست، ولو اینکه غایت و هدف همه کارآفرینان باشد. به اتفاقی که در 12 آگوست 2020 در لندن افتاد توجه کنید. روزی بود که بازار متوجه شد اقتصاد بریتانیا به طور مصیبت‌باری آب رفته است- و خیلی بیش از آنکه تحلیلگران پیش‌بینی می‌کردند (بیش از 20% از درآمد ملی در هفت ماه اول 2020 از دست رفته بود). مالی‌چی‌ها وقتی این اخبار تلخ را شنیدند، فکر کردند: «عالی شد! بانک [مرکزی] انگلیس وحشت‌زده می‌شود و پوند بیشتری چاپ می‌کند و آن را به سمت ما هدایت می‌کند تا سهام بخریم. الان وقت خرید سهام است!». این صرفا یکی از تجلیات متعدد واقعیت جدید جهانی است: در ایالات متحده و سرتاسر غرب، بانک‌های مرکزی پول چاپ می‌کنند تا مالی‌چی‌ها به شرکت‌ها وام بدهند، تا بعدش از آن برای خرید مجدد سهام‌شان استفاده کنند- که در نتیجه رابطه قیمت سهام و سود آن گسسته می‌شود. در نتیجه، اربابان جدید، به لطف پول دولت تیول خود را گسترش خواهند داد، ولو حتی ذره‌ای هم سود عایدشان نشده باشد! به‌علاوه شرایط خود را به دولت مورد نظرشان تحمیل می‌کنند- به بانک‌های مرکزی که «قدرت برخورداری از نقدینگی» آنها را حفظ می‌کنند. برای مثال، با اینکه بانک مرکزی آمریکا لاف قدرت و استقلال می‌زند، امروزه دیگر اصلا نمی‌تواند جلوی کاری را که سال 2008 شروع کرد بگیرد: چاپ پول برای بانکدارها و شرکت‌ها. حتی اگر بانک مرکزی آمریکا شک کند که با حفظ نقدینگی اربابان شرکت‌ها، به پیشواز تورم می‌رود، می‌داند که توقف چاپ پول به معنی فروپاشی نظام است. وحشت بانک مرکزی آمریکا از اینکه مسبب بدهی بد و آواری از ورشکستی شود باعث می‌شود گروگان تصمیم خودش مبتنی بر چاپ پول شود و تضمینی است بر اینکه برای حفظ نقدینگی اربابان به چاپ پول ادامه دهد. این ماجرا سابقه نداشت. بانک‌های مرکزی ضعیف، که امروزه به تنهایی ضامن بقای نظام هستند، هیچ‌گاه تا این حد ضعیف نبوده‌اند. تنها در فئودالیسم است که حاکم چنین حس تسلیمی در برابر اربابان دارد، در‌حالی‌که مسئول سر‌پا نگه‌داشتن کل دم و دستگاه هم خود اوست.
فرضیه 2: پلتفرم‌های دیجیتال جای بازارها را می‌گیرند
آمازون، فیسبوک و... بازار نیستند. وقتی واردشان می‌شوی، سرمایه‌داری را کنار می‌گذاری. در این پلتفرم‌ها، یک الگوریتم (که متعلق به یک نفر یا عده بسیار قلیلی است) تصمیم می‌گیرد چه چیزی به فروش برسد، ببینند چه کالایی در دسترس است، و صاحب پلتفرم چه اجاره‌ای از رعیت-سرمایه‌دارهایی بگیرد که اجازه دارند در پلتفرمش فعالیت کنند. خلاصه اینکه فعالیت‌های اقتصادی به نحوی روزافزون از بازارها به تیول‌های دیجیتالی منتقل می‌شوند. و تازه این کل ماجرا نیست. در خلال قرن بیستم تا همین امروز، کارگران در شرکت‌های بزرگ سرمایه‌داری اقلیت‌سالار (مثل جنرال الکتریک، اکسون-موبیل، یا جنرال موتورز) حدودا 80 درصد از درآمد شرکت را به دست می‌آوردند. کارگران شرکت‌های بزرگ فناوری حتی یک درصد از گردش مالی کارفرمایشان هم گیرشان نمی‌آید. دلیلش هم این است که تنها جزء کوچکی از سود شرکت‌های بزرگ فناوری به خاطر کارگران روزمزدشان است. چه کسی عمده کار را انجام می‌دهد؟ باقی ما! برای اولین بار در تاریخ، تقریبا همه مجانی در حال تولیدند (گاهی با شور و شوق بسیار)، تا به سرمایه‌ سهام شرکت‌های بزرگ فناوری اضافه کنند (وقتی چیزی در فیسبوک بارگذاری می‌کنیم یا موقع وصل بودن به گوگل مپ به این‌ور و آن‌ور می‌رویم). و علاوه بر این، این سرمایه شکل جدید و بسیار قدرتمندتری به خودش می‌گیرد (به بقیه صحبتم توجه کنید که درباره سرمایه دستوری حرف می‌زنم). هم‌زمان، شرکت‌هایی که در بازار عادی سرمایه‌داری کار می‌کنند- خارج از شرکت‌های بزرگ فناوری و مالی- شاهد این هستند که در هر حال سودآوری‌شان در حال از بین رفتن است، وابستگی‌شان به پول بانک مرکزی به نحوی شدید افزایش می‌یابد، و مالکیت‌شان توسط سرمایه‌گذاری خصوصی و شرکت‌های صوری خرید سهام بلعیده می‌شود. در نتیجه، در حالی‌که در دهه 1780 روابط اجتماعی تولید فئودالی در حال افول بود (و جایش را به روابط اجتماعی تولید سرمایه‌دارانه می‌داد)، امروزه این روابط اجتماعی تولید سرمایه‌دارانه است که دارد جایش را به چیزی می‌دهد که من اسمش را روابط اجتماعی تولید تکنوفئودالی می‌گذارم.
نتیجه: سرمایه ‌‌دارد قوی‌تر می‌شود اما سرمایه‌داری در حال احتضار است. نظامی جدید دارد زمام امور را به دست می‌گیرد که در آن طبقه حاکم جدیدی هم مالک پول دولت است و هم از آن استفاده می‌کند، پولی که کارش را تسهیل می‌کند (به جای اینکه از آن سود ببرد) و عرصه جدیدی که بازار نیست در آن به وجود می‌آید که در آن صرفا عده بسیار بسیار اندکی، اکثریت را مجبور می‌کنند برایشان کار کنند. سود سرمایه‌داری (به معنی سودی که نصیب کارآفرین می‌شود، آن‌گونه که آدام اسمیت و مارکس مد نظرشان بود) در حال ناپدید‌شدن است، در‌حالی‌که شکل‌های جدید اجاره به نفع اربابان فناوری صاحب دولت و تیول‌های دیجیتال در حال شکل‌گیری است که در آن کار موقتی یا بدون دستمزد توسط اکثریت مردم انجام می‌شود- که دارند شبیه رعیت‌های فناورانه می‌شوند.
ترجیع‌بند استدلال‌ها در باب ظهور تکنوفئودالیسم این است که پلتفرم‌های فناوری صرفا موجرین منفعلی هستند که سود کلانی از داده‌های کاربران به جیب می‌زنند و پول بسیار کمی هم بابت این داده‌ها پرداخت می‌کنند. شدیدترین حالت این قضیه این می‌شود که اینها صرفا موجرین تنبل و صوری هستند که پس از احتکار کلی پروتکل اینترنتی، حالا دارند بدون زحمت منفعتش را می‌برند. خیلی از توصیفات مشتاقانه درباب وب3 از همین برداشت نشئت گرفته است، چون وعده وب3 بر این است که ثروتی که توسط داده‌ها به وجود می‌آیند سهم کاربرانی می‌شود که آن داده‌ها را تولید می‌کنند. اما، اگر صرفا به تراز مالی و گزارش‌های درآمد این شرکت‌ها نگاه کنیم، تصویری دیگر پدیدار می‌شود: آنها در واقع نه تنها کمتر سرمایه‌گذاری نمی‌کنند، بلکه خیلی بیشتر از شرکت‌های غیر‌فناوری بر روی دارایی‌های مادی و ملموس سرمایه‌گذاری می‌کنند (و حتی خیلی بیشتر از سرمایه‌گذاری که خودشان ده سال پیش می‌کردند)، همه این‌ کارها را در کنار متقبل‌شدن هزینه‌های عظیم تحقیق و توسعه و افزایش سرمایه انجام می‌دهند (مثلا آمازون برای سال 2020 بیش از 40 میلیارد؛ آلفابت35 تقریبا نزدیک 30 میلیارد). این امر به نظر کاملا با این دیدگاه همخوانی دارد که این شرکت‌ها به عنوان مؤسساتی سرمایه‌داری هستند که در عین کنترل کردن بازار، هنوز هم با یکدیگر رقابت می‌کنند (گوگل، فیسبوک و آمازون در تبلیغات؛ گوگل، مایکروسافت، آمازون و علی‌بابا در رایانش ابری و خدمات هوش مصنوعی). آیا وقتی تأکید می‌کنیم این شرکت‌ها فئودالی هستند در معرض خطر کوچک شمردن سازوکارهای واقعا موجود سرمایه‌دارانه در این اقتصاد فناورانه قرار نمی‌گیریم؟
با تو موافقم اما به یک معنی: سرمایه‌گذاری جف بزوس، ایلان ماسک و... کلان است و هیچ شباهتی به اشراف‌زادگان تنبل دوران فئودالی اصلی ندارند. اما این بدین معنی نیست که سرمایه‌گذاری‌شان بخشی از سازوکار معمول سرمایه‌داری است. تکنوفئودالیسم صرفا فئودالیسمی نیست که به آن دستگاه‌های تکنولوژیکی اضافه شده است. هم‌زمان هم بسیار از سرمایه‌داری پیشرفته‌تر است و هم شباهت‌هایی با فئودالیسم دارد. بگذار دقیق‌تر بگویم. سرمایه‌گذاری عظیم شرکت‌های بزرگ فناوری که گفتی بسیار مهم است. نه فقط به خاطر حجم سرمایه‌گذاری بلکه به خاطر چیزی که تولید می‌کند: شکلی جدید از سرمایه که اسمش را سرمایه دستوری36 می‌گذارم. اما سرمایه دستوری چیست؟ سرمایه عادی تشکیل شده از ابزارهای تولید است. در مقابل، سرمایه دستوری، تشکیل شده از ابزارهای سازمان‌دهی ابزارهای تولید صنعتی. صاحبش می‌تواند ارزش جدید کلانی را بدون اینکه مالک ابزار تولید باشد به جیب بزند؛ این کار را هم صرفا با مالکیت شبکه‌های اطلاعات خصوصی‌شده‌ای انجام می‌دهد که تجسم سرمایه دستوری هستند. به بیان دقیق‌تر، سرمایه دستوری، متکی است به شبکه‌ها/پلتفرم‌های خصوصی و این قابلیت را دارد که به کسانی که صاحب این دو چیز نیستند دستور بدهد: برای ضمانت بقای خود به مکانیسم‌ها/الگوریتم‌ها آموزش می‌دهد تا (الف) الگوهای مصرفی ما را سر و شکل بدهند؛ و (ب) مستقیما برای صاحبانش سرمایه‌ دستوری بیشتری تولید می‌کند (مثلا با ارسال چیزی در فیسبوک، که شکلی است از کاری که کالایی تولید نمی‌کند).
به تعبیری انتزاعی‌تر: سرمایه‌داری معمولی به سرمایه‌دار اجازه می‌دهد ارزش مبادله‌ای مازاد را انباشت کند. در عوض، سرمایه‌داری دستوری، به اربابان فناوری (مثل جف بزوس، ایلان ماسک و...) مجال می‌دهد ارزش دستوری مازاد را انباشت کنند. ارزش دستوری؟ بله. مادامی که خریدارش بتواند کارهای روزمره معنی‌دار بشری را به ظرفیتی برای آموزش الگوریتمی بدل کند که دو کار انجام بدهد: (الف) ما را مجبور به خرید چیزها کند و (ب) ما را وادار کند مجانی سرمایه دستوری تولید کنیم تا سودش به جیب آنها برود.
به زبان اقتصاد سیاسی مارکس، مقدار ارزش دستوری که در هر کالای دیجیتال وجود دارد ناشی از جمع دو چیز است: ارزش اضافی کالایی که ما را مجبور به خریدش می‌کند (به بالا نگاه کنید) + زمان کار اجتماعی/فنی که ما نیاز داریم تا یک واحد سرمایه دستوری تولید کنیم (به الف و ب توجه کنید)، که فورا هم توسط اربابان فناوری تصاحب می‌شود.
در مجموع، چیزی که بزوس، ماسک و... از طریق سرمایه‌گذاری کلان‌شان کاسب می‌شوند را نه می‌توان در قالب فئودالیسم فهمید نه سرمایه‌داری.
. فئودالیسم مبتنی بود بر استخراج مستقیم ارزش مصرفی/عملی از رعایا.
. سرمایه‌داری مبتنی بود بر استخراج کار مازاد از کارگران دستمزدی.
. تکنوفئودالیسم نظامی جدید است که در آن اربابان فناوری با اعمال نیرویی جدید باقی ما را وادار می‌کنند برایشان کار کنیم. این نیروی جدید از سرمایه‌گذاری در شکل جدید سرمایه (سرمایه دستوری) به دست می‌آید، سرمایه‌ای که به آنها مجال می‌دهد شکل جدیدی از ارزش را انباشت کنند (ارزش دستوری) که در عوض، به آنها فرصت می‌دهد ارزش اضافی را از موارد زیر استخراج کند (1) از خرده سرمایه‌داران، (2) از کارگران موقتی (پریکاریا) و (3) از هر کسی که از پلتفرمشان استفاده می‌کند تا ولو ناخودآگاه به جای ایشان سرمایه دستوری بیشتری تولید کند.
اگر حق با من باشد، اگر کماکان این محیط جدید را سرمایه‌داری بنامیم، فرصت درک این فرایند تازه و عمیقا متفاوتی که اکنون و اینجا زندگی ما را رقم می‌زند، از دست خواهیم داد. به نظرم، تکنوفئودالیسم، چیزی نمانده این دنیای قشنگ نو37 (و البته خراب‌آبادی) را کاملا تسخیر کند.
منبع:
 https://diem25.org/yanis-varoufakis-crypto-the-left-and-techno-feudalism
پی‌نوشت‌ها:
1-NFT رمزهای غیر قابل معاوضه اشاره به نظامی از رمزگذاری است که هر کالای دیجیتال رمز مخصوص خود را دارد و برخلاف رمز‌ارزها قابل معاوضه با هم نیستند. امروزه از رمزهای غیر قابل معاوضه مثلا برای تأیید اصالت و مالکیت آثار هنری دیجیتال استفاده می‌شود.
2-Valve / 3-Game theory / 4-ebay یک پلتفرم فروش خرید و فروش دیجیتال که بر مبنای مزایده کار می‌کند. / 5-یک پلتفرم مدیریت بازی آنلاین / 6-دو مؤسسه که برگزار‌کننده بزرگ‌ترین حراج‌های هنری هستند / 7-یک شبکه اجتماعی / 8-شهری صنعتی در چین / 9-Quantitative easing / 10-وقتی ویژگی بخش کوچکی از کل را به کل تعمیم بدهیم / 11-Etherium یکی دیگر از رمزارزهای رایج / 12-پل ساموئلسون اقتصاددان آمریکایی و اولین برنده نوبل اقتصاد / 13-Cryptopunks یکی از رمزهای غیرقابل معاوضه / 
14-a public, distributed ledger / 15-title leases / 16-Stablecoins / 17-Tether / 18-currency board. / 19-currency board / 20-واحد پول چین / 21-Evergrande گروهی که تشکیل‌دهنده دومین شرکت بزرگ املاک چین است / 22-تصادفا هم‌نام با جنبش DiEM25 (جنبش دموکراسی در اروپا 2025) که واروفاکیس یکی از بنیان‌گذاران آن است. / 23- Proof of stake / 24-plutocratic / 25-tokenization اشاره از بدل شدن ارزش همه چیز به رمزهای دیجیتالی / 26-Rated Agency / 27-نرم‌افزاری برای معامله سهام / 28-hedge funds / 29-اشاره به ماجرایی که در ژانویه 2001 اتفاق افتاد و با تلاش گروهی از خرده‌فروشان سهام در پلتفرم ردیت سهام این شرکت هزارو 500 درصد افزایش یافت. تلاش جمعی و موفق این سهامدارن عمدتا غیرحرفه‌ای برای تأثیر در بازار بورس باعث نگرانی شرکت‌های بزرگ سرمایه‌گذاری وال استریت شد. / 30-shorting of stocks به عمل فروش سهام با هدف خرید همان میزان سهام در آینده به عنوان قرض می‌گویند. / 31- Eurozone منطقه‌ای در اروپا که واحد پولشان یورو است / 32-Western Union یک صرافی بین‌المللی که امکان حواله پول بین کشورهای مختلف را فراهم می‌کند / 33-kleptocracy / 34-QE experience تسهیل کمی یک سیاست پولی نامتعارف است که بانک‌های مرکزی برای جلوگیری از افت عرضه پول هنگام نامؤثر‌بودن سیاست استاندارد پولی مورد استفاده قرار می‌دهند / 35-شرکت مادر فیسبوک / 36-command capital / 37-اشاره به رمان آلدوس هاکسلی brave new world.