روزنامه ایران
1400/12/22
دردسرهای عظیم!
ماها یحییمدیر مرکز خاورمیانه بنیاد کارنگی
متن حاضر ترجمه بخشهایی از مقاله «اولین سال بایدن در خاورمیانه: اهداف ستودنی و تناقضات فراوان» است.
آنچه در مورد یک سال اخیر ریاست بایدن مسلم است، این است که ایالات متحده امریکا کماکان سیاست دو دولت گذشته در کاهش حضور نظامی در غرب آسیا را ادامه میدهد. از سوی دیگر، اهداف بلندپروازانه گذشته مانند دموکراتیزه کردن کشورهای غرب آسیا، با اولویتهای مهمتری ازجمله تضمین ثبات منطقه، جایگزین شده است. برای این منظور، دولت بایدن بر دو هدف خاص تمرکز کرده است؛ این کشور از یک سو، بهدنبال بازگشت به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، بین ایران و 1+5، بهعنوان ابزاری برای اجتناب از مسابقه تسلیحاتی در منطقه است و از سوی دیگر، بر مبارزه با تهدیدات تروریستی که ممکن است قلمرو ایالات متحده را تهدید کند، متمرکز شده است.
با این حال، آن نقص عمده که در اینجا قابل ذکر است، این است که هر یک از این اهداف، اغلب بهصورت جدا از یکدیگر ملاحظه میشوند؛ درحالی که چالشهای منطقهای که واشنگتن با آن مواجه است به هم مرتبط هستند، اما تحلیلها و سیاستهای اجرایی در مقابله با آن در عمل، اینگونه نیستند. این پویایی اهداف، میتواند واشنگتن را تضعیف کند و به همین دلیل است که دولت [امریکا] باید در اصلاح رویکردها و سیاستهایی که چالشهای منطقهای را متراکم و پیچیدهتر میکند، وارد شود؛ در غیر این صورت، نه تنها اقدامات امریکا ثبات و امنیت بیشتری را به همراه نخواهد داشت، بلکه عکس آن اتفاق خواهد افتاد.
به دنبال یک محیط منطقهای پایدار
هدف اصلی ایالات متحده، یعنی ایجاد یک محیط منطقهای باثبات - که به امریکا اجازه میدهد تا از نظر نظامی، غرب آسیا را ترک کند - در عمل پر از تناقض است؛ چراکه خلأ قدرتی که پس از آن ایجاد شده، زمینه پیشبرد منافع امنیتی و نفوذ و استقلال کشورهای منطقه را فراهم کرده است و چنین روندی منجر به ایجاد نوعی چندپارگی شده که از ثبات، گریزان است. بهعنوان مثال، امارات متحده عربی که زمانی یک بازیگر نسبتاً کوچک منطقهای بود، اکنون در امتداد شاخ آفریقا و در یمن، تونس، لیبی، سودان و حتی مصر نفوذ دارد. ترکیه که بیش از یک دهه نگاهش را به اروپا دوخته بود، اکنون در شرق مدیترانه، شمال آفریقا، سومالی، سوریه، عراق و قطر فعال است. مهمتر از همه، شاید این باشد که ایران همچنان از شکافها در چندین کشور عربی برای گسترش نفوذ منطقهای خود استفاده میکند.
اما آن حادثه ترسناک همیشگی، یعنی درگیری اعراب و اسرائیل، نمونه خوبی از پیچیدگی محیط منطقه است، البته اقداماتی برای افزایش تفاهم هم انجام شده است؛ مانند طرح معاهده «آبراهام» بین اسرائیل و چند کشور عربی که دولت بایدن از آن حمایت کرد. با این حال، نتیجه آن، ثبات نخواهد بود؛ چراکه یکی از انگیزههای این توافق، ایجاد ائتلافهایی علیه ایران بود که این امر میتواند زمینه بروز درگیریهای نظامی را در آینده تسهیل کند. علاوه بر این، این توافقنامهها، اصل «زمین در برابر صلح» را که زمانی برای مذاکرات بین فلسطینیها و اسرائیلیها محوریت داشت ، معلق کرده است. زیرا از یک طرف، به اسرائیل اجازه میدهد تا به شهرکسازی در کرانه باختری و اطراف بیتالمقدس ادامه دهد و از سوی دیگر، همین تعلیق، حل مناقشه را پیچیده و راه حل «دو دولتی» را غیرممکن کرده است.
با توجه به روابط قدرتهای بزرگ، خلأ امنیتی که امریکاییها در خاورمیانه ایجاد کردهاند، به رقبای اصلی جهانی آن، یعنی چین و روسیه، اجازه داده است تا به دستاوردهای قابل توجهی دست یابند. مثلاً از سال 2015 روسیه از بیمیلی امریکا برای دخالت در سوریه بهره برده و با حداقل سرمایهگذاری به نتایج دیپلماتیک و نظامی قابل توجهی دست یافته است یا چین به تعمیق روابط اقتصادی و دیپلماتیک خود با کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا پرداخته است. این کشور همچنین مجامع دیپلماتیک چندجانبه از جمله مجمع همکاری با کشورهای عربی را راهاندازی کرده و توافقنامههای متعددی را با مصر، ایران و عربستان سعودی امضا کرده است. پکن حتی به ریاض در توسعه ظرفیت موشکی بالستیک کمک کرده است. برای کشورهای خاورمیانه، روابط با چین، راهی برای تنوع بخشیدن به مراوداتشان با قدرتهای جهانی، یا به تعبیر دیگر، گریز از نفوذ امریکا است.
همچنین، یک نقص منحصر به فرد دیگر هم در روند کاهش تعهدات امریکا در غرب آسیا وجود دارد؛ امریکا در حالی دموکراسی و حقوق بشر را از اولویتهایش کنار گذاشته که دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، جنبههای بنیادی هویت [سیاسی و تاریخی] ایالات متحده را نشان میدهد و مقامات امریکایی همواره در مواضع شان آنها را برای ثبات اجتماعی و سیاسی، ضروری اعلام کردهاند. به بیان دیگر، واشنگتن امروز قدرت کمتری برای فشار برای تغییر دموکراتیک دارد و در تأمین منافعش نیز همچنان رویکردهای ارزشمحور غلبه دارد. بهعنوان مثال، اگرچه ایالات متحده درمورد سابقه حقوق بشری مصر ابراز نگرانی کرده بود؛ اما در ژانویه سالجاری فروش 2.5 میلیارد دلاری تسلیحات به این کشور را تصویب کرد. چنین رفتاری فضای بیشتری را برای دولتها ایجاد کرده است تا به فعالیتهای ضددموکراتیک و نادیده گرفتن حقوق بشر بپردازند.
باز هم توافق هستهای با ایران
مذاکرات در وین برای احیای برجام هنوز به نتیجه نرسیده است. ایالات متحده با چالش دوگانه تعامل و مهار ایران مواجه شده است. در حال حاضر، مشخص نیست که آیا تهران به شرایط تحمیلی برجام بازخواهد گشت یا خیر. اگر توافقی حاصل نشود و ایران به مرحله توسعه توان هستهای نزدیک شود، کشورهای اطراف نیز به احتمال زیاد بهدنبال گسترش برنامههای هستهای خود بروند و اسرائیل هم متعاقباً به فکر حمله به تأسیسات هستهای ایران خواهد افتاد. عواقب چنین رخدادهایی برای منطقه میتواند فاجعهبار باشد. در واقع، این همان نتیجهای است که واشنگتن امیدوار است با احیای برجام از آن ممانعت کند.
با این حال، آیا عکس آن صادق است؟ اگر توافق هستهای دوباره اجرایی شود، یا حتی اگر توافق کمتری حاصل شود، آیا ثبات تضمین میشود؟ احتمالاً نه.
احتمالاً درصورت توافق، افزایش حمایت مالی ایران از حزبالله، زمینه را فراهم میکند تا حزبالله با استفاده از فروپاشی اجتماعی و اقتصادی و از طریق طرحهای حمایتی و امنیتی، نفوذ خود را در لبنان گسترش دهد. همچنین به ایران این امکان را میدهد که به تسلیح حزبالله در برابر اسرائیل ادامه دهد. به طور مشابه، در یمن نیز کمکهای مالی ایران به انصارالله، درگیری را در آنجا تداوم میبخشد و همچنان مشکلاتی را برای امنیت ملی عربستان ایجاد میکند. همچنین، کنترل انصارالله بر بخشهایی از نوار ساحلی در غرب یمن به این گروه اجازه میدهد تا ترافیک دریایی بینالمللی در دریای سرخ - بویژه در نزدیکی تنگه راهبردی باب المندب- را تهدید کند.
بنابراین، این توافق به طرز متناقضی، برای اجتناب از مسابقه تسلیحاتی و تقویت ثبات منطقهای، ممکن است به بیثباتی و در نتیجه، خرید تسلیحات بیشتر منجر شود.
نگه داشتن افراط گرایان در غرب آسیا
در نهایت، مبارزه با تروریسم یکی از محورهای اصلی نگرانیهای امریکا در خاورمیانه است. با این حال، دولت بایدن تنها با تمرکز امنیتی بر این مشکل، اشتباهات دولتهای قبلی را تکرار میکند. بازی موش و چکش (Whac-a-Mole) با افراط گرایان - به معنای شکست دادن آنها در یک مکان، به شیوهای که دوباره در جای دیگر قیام کنند- بیهوده است. هنگامی که گروههای افراطی شکست میخورند، باید توجه بیشتری به عواقب آتی آن صورت بگیرد. این به معنای بهبود حکمرانی و انجام بازسازی عادلانه از طریق فراهم کردن فرصتها و امکانات برای افرادی است که تحت تسلط این گروهها زندگی کردهاند.
دستورالعملهای سیاستی ممکن
راههـــــــــــای خروج از تناقضـــــات در سیاست خاورمیـــــــانهای امریکا چیست؟ به نظر میرسد اولین و اساسیترین گام، بازنگری در سیاستها با هدف کسب اطمینان از سازگاری و انسجام [نظری و عملی] آنها با یکدیگر است. با توجه به بهم پیوستگی مسائل اصلی منطقه، ایالات متحده نمیتواند در نظامهای تحلیلی مجزا و چندگونه به این مسائل بپردازد. این رویکرد یکپارچگی باید بر دو پایه استوار باشد: نخست، اینکه از آنجایی که امریکا تمرکز خود را به سمت رقابت با چین معطوف کرده، به جای اینکه فضایی غیرقابل پیشبینی را برای همه باز بگذارد، باید خلأ ایجاد شده در غرب آسیا را پر کند و ثانیاً، باید به حوزههای منازعات همیشگی، با ایدههایی جدید، توجه کند تا مطمئن شود که اینها، اهداف اصلیاش را تضعیف نمیکنند.
اولین گام در این مسیرها این است که امریکا با متحدان و رقبای خود تلاش کند تا پایههای معماری جدید امنیتی منطقهای را پیریزی کند، که این خود میتواند زمینهای برای گسترش دامنه سیاست توسعه منطقهای امریکا را فراهم کند. واقعیت این است که نظم قدیمی از بین رفته و نظم جدیدی در حال شکلگیری است، بنابراین، امریکا، روسیه و چین، با وجود اختلافاتشان، همگی بر لزوم تضمین ثبات مطلوبشان در غرب آسیا و شمال آفریقا باید توافق کنند. همین امر در مورد بسیاری از کشورهای منطقه که از جنگ خسته شدهاند صدق میکند، زیرا درگیریها در سوریه، یمن و لیبی فرسایشی شده و به بنبست رسیده است.
در حوزه امنیتی، اولویت ایالات متحده باید تسهیل روند ائتلافسازی دربرابر ایران - به مثابه نقطه شروعی برای پرداختن به پیامدهای منفی رفتار این کشور- در منطقه باشد؛ امریکا میتواند و باید این کار را انجام دهد؛ زیرا از این طریق است که میتواند ردپای نظامی خود در منطقه را کمرنگ کند.
اگر هم ایران از مشارکت در برنامه امریکا برای آینده منطقه امتناع کند، ایالات متحده میتواند کشورهای عربی را به سوی یک واکنش جمعی عملی علیه اقدامات ایران تشویق کند. اگر برنامه امریکا در چهارچوب برجام اتفاق بیفتد، چنین تلاشی میتواند ایران را مجدداً در نظم منطقه هضم کرده و در عین حال، اجماع و موضع مشترکی از طریق همکاری با چین و حتی روسیه علیه فعالیتهای تهران ایجاد کند.
هر رژیم امنیتی منطقهای باید شامل توافق درمورد وضعیت سوریه باشد؛ واشنگتن میتواند با سایر اعضای 1+5 برای تعیین شرایط برای عادیسازی رابطه اعراب و دولت سوریه همکاری کند. دلیل توصیه چنین ساختاری این است که به کشورهای اروپایی، روسیه و چین و بسیاری از کشورهایی که در سوریه منافعی دارند، اطمینان میدهد که مشکلات ناشی از درگیری سوریه و مهمتر از همه، سرنوشت میلیونها پناهنده سوری در اروپا، قابل حل است.
جهت دوم تلاشهای ایالات متحده میتواند معطوف به ایجاد ابتکاراتی در گفتوگوهای منطقهای فعلی باشد. به این ترتیب، ایالات متحده تلاشهایی را که برای منطقه جنبه دینامیک دارد ، تقویت خواهد کرد. برای مثال، همانطور که مذاکرات برجامی در جریان است، واشنگتن باید همزمان از مذاکرات جاری عربستان و ایران هم حمایت کند. عربستان سعودی و ایران در مذاکراتی که توسط عراق تسهیل میشود، شرکت کردهاند و ایالات متحده میتواند برای تقویت موضع عربستان تلاش کند و اطمینان حاصل کند که نتیجه آن بر تثبیت وضعیت در مناطق کلیدی تحت نفوذ ایران از جمله یمن، لبنان، عراق و سوریه تأثیر دارد. به این ترتیب، با این کار، به رفع نگرانی بسیاری از کشورهای عربی مبنی بر اینکه «احیای برجام به ضرر آنها تمام خواهد شد» کمک خواهد کرد.
سومین جهت رفتار ایالات متحده، همانطور که اشاره شد، طرح ایدههای جدید و ابتکاری برای کمک به حل و فصل درگیریهای سنتی منطقه است. نمونه بارز آن مناقشه فلسطین و اسرائیل است. تشدید درگیریها در منطقه علاوه بر آنکه امکان تشکیل یک دولت آپارتاید در اسرائیل را فراهم کرده و اجازه نقض فاحش حقوق فلسطینیان را میدهد، توان تبدیل دشمنی منطقهای کوچک به تخاصمی وسیع بین ملل منطقه را هم به نحو بالقوه دارد. اگر کشوری مانند ایران، گروههای شبهنظامی را با تسلیحات پیشرفتهتر مسلح کند، میتواند چالشهای امنیتی جدی ایجاد شود. با توجه به این موضوع، واشنگتن باید چهارچوب نظری و عملی جدیدی را برای حل این مناقشه در نظر بگیرد. این درگیریها همچنین میتواند به دور شدن از چهارچوب «اسلو» و راه حل «دو دولت» برای تأمین حقوق مسلم فلسطینیها منجر شود. فراموش نکنیم که ثبات منطقهای، فقط به معنای مدیریت تنشهای فعلی نیست، بلکه پیشبینی بازگشت تنشهای حل نشده در آینده هم هست.
نگاهی به بنیادهای نظری سیاست خارجی امریکا و تعارضات عملی آن
لیبرالیسم کاغذی و رئالیسم عملی
امیر فرشباف
روزنامهنگار
نظریات معاصر روابط بینالملل، عمدتاً در دو دسته رئالیسم و لیبرالیسم طبقهبندی میشوند. نظریات واقعگرا، یا شرارت ذاتی انسان را بنیاد بینظمی روابط بینالملل میدانند یا صرفنظر از مفروضات انسانشناختی، ساختار ذاتی آنارشیک جهان را اساس خود قرار میدهند و همین تمایز، مبدأ انشقاقات متأخر نظریات واقعگرا در دوره معاصر بوده است. نظریات رئالیستی، دولتها را تنها عامل تعیینکننده در نظم جهانی میدانند و هیچ عامل استعلایی فراتر و فائق بر اراده دولتها - اعم از امر اخلاقی یا الهیاتی - را چندان به رسمیت نمیشناسند. در مقابل باید به نظریات لیبرال اشاره کرد که مفاهیمی همچون صلح پایدار، اصول اخلاق بینالمللی، چندجانبهگرایی و امثالهم را به مثابه پیشفرض ملاحظه میکنند. ریشه این دو نظریه کلان را در عمق تاریخ اندیشه سیاسی میتوان جستوجو کرد؛ اما صورت متجدد آن دو را باید در افکار توماس هابز و امانوئل کانت جست؛ لویاتان هابز به عنوان یک متن کلاسیک رئالیستی و رساله به سوی صلح پایدار کانت را هم باید به عنوان مانیفست نظریات لیبرالیستی روابط بینالملل تلقی کرد.علت ذکر این مقدمات در این نوشتار این بود که به ماهیت سیاست خارجی امریکا در منطقه غرب آسیا و تعارضات نظری و عملی آن با سهولت بیشتری پرداخته شود. در این نوشته، از یکسو، مفروضات نظری و پایههایی که امریکاییها سعی در توجیه اقداماتشان برحسب آنها دارند، مورد بازخوانی، واکاوی و اعتبارسنجی قرار خواهند گرفت و از سوی دیگر، اجمالاً به نظم آینده منطقه و سناریوهای احتمالی کلان در این خصوص پرداخته خواهد شد.
انسجامگرایی یا مبناگرایی؟
تقابل نظریات انسجامگرا و مبناگرا را در ساحتهای مختلف میتوان جستوجو کرد؛ از جمله در معرفتشناسی و کشف نظریه صدق باورها یا در روششناسی عمومی و سایر حوزهها ازجمله همین روابط بینالملل. مبناگرایی در پی ارائه تفسیری از صدق منطقی است که برحسب آن، گزارهای را میتوان صادق تلقی کرد که در نهایت مبتنی بر باورهای پایهای یقینی از جمله بدیهیات و اولیات منطقی باشد که خود آنها دیگر هیچ ابتنایی جز بر صدق و بداهت ذاتی خودشان ندارند. در مقابل، انسجامگرایی معیار صدق و کذب یک باور یا گزاره را در سازگاری عرضی آن با مجموعهای از باورها و گزارههای همسان و همسنخ میبیند. پرسشی که اکنون مجال طرح مییابد این است که آیا طرح پرسش از تقابل مبناگرایی یا انسجامگرایی در روابط بینالملل - ولو به نحو تمثیلی و استعاری- نیز قابل توجیه است؟ در پاسخ میتوان نشانههایی برای تأیید این مدعا ذکر کرد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود؛ اما پیش از آن باید متذکر شد که پرسش فوق جنبه مقدماتی دارد و پرسش اصلی، راجع به زیرنهاد دوگانه سیاست خارجی امریکا در خصوص این تقابل است که البته بعد از پاسخ مثبت به پرسش نخست، مجال طرح مییابد. به تعبیر دیگر، آنچه در ادامه میآید، ارزیابی میزان تطابق مفروضات نظری و اقدامات عملی سیاست خارجی منطقهای دولت امریکا درکنار تحلیل نشانههایی است که ساختار آن را تشکیل میدهند.
همانطور که اشاره شد، سیاست خارجی امریکا با چالش دوگانگی مواجه است؛ به نحوی که مفروضات نظری آن عمیقاً در تعارض با عملکرد این دولت قرار دارند؛ درحقیقت، آنچه امریکاییها چند قرن است که آن را به عنوان اصول سیاست خارجی خود تبلیغ میکنند، نوعی لیبرالیسم آرمانگرایانه و اخلاقی است که غایت آن صلح بینالمللی است؛ درحالی که آنچه در عمل اتفاق افتاده، اجرای رئالیسمی خشن، تهاجمی، جنگطلبانه و توسعهطلبانه بوده است. یکی از نمودهای این تعارض و رویکرد دوگانه را در تقابل رهیافتهای مبناگروانه و انسجامگروانه دولت امریکا میتوان تشخیص داد، علت اساسی آن نیز یک چیز است و آن غلبه گرایشهای پراگماتیستی و منفعتطلبانه و فایدهگرایانه در نهاد زیستجهان امریکاییها است.
دولت امریکا ناگزیر از خروج از غرب آسیا است، حداقل به لحاظ نظامی تردیدی نیست که در آینده نزدیک، امریکا در منطقه حضور نظامی نخواهد داشت. تاریخ سیاست خارجی امریکا مؤید چالش دوگانگی و رویکردهای متناقض ازجمله مبناگرایی و انسجامگرایی این دولت در منطقه بوده که نمود مبناگرایانه آن را میتوان در تلاش امریکا برای تبدیل ایران پیش از انقلاب به قدرت اول نظامی منطقه و مرجع سرکوب نیروهای ضدامریکایی تشخیص داد. به بیان دیگر، انگیزه امریکاییها در فروش سلاح به دولت پهلوی دوم چیزی نبود جز تبدیل ایران به قدرت پایه منطقه که سایر قدرتها ذیل این ژاندارم حافظ منافع امریکا و صهیونیسم تعریف میشدند. این درحالی بود که چنین سیاستی که به شاه و سایر دولتهای سرسپرده، حق و قدرت سرکوب نامحدود میداد، در تعارض محض با مفروضات نظری مذکور ازجمله تبلیغ آزادی و دموکراسی و چندجانبهگرایی بود. اما آنچه در حال حاضر شاهدش هستیم نوعی ایجاد توازن قدرت در غرب آسیا است.
موازنه قوا؛ نظم مطلوب امریکا
گفته شد که امریکا ناگزیر از خروج از غرب آسیا است و به دنبال کاهش هزینههای این خروج و مهار قدرت ایران است. امریکاییها قصد دارند این کار را از طریق ایجاد موازنه قوا میان قدرتهای منطقه انجام دهند. نظم مطلوب امریکا، دیگر نظمی مبناگرایانه نخواهد بود که یک دولت به عنوان قدرت پایه و مرجع امنیتی، منافع امریکاییها را تضمین و نمایندگی کند؛ بلکه در پی ایجاد نظمی انسجامگرایانه هستند که از طریق ائتلافسازی و چندجانبهگرایی قابل اجرا است. مصادیق متعددی برای این موضوع میتوان برشمرد؛ ازجمله فروش سلاح به کشورهای منطقه مثل مصر و عربستان، تلاش برای تحقق معامله قرن، معاهده کواد میان امریکا، رژیم صهیونیستی، امارات و هند و نهایتاً برجام.تحلیل هر یک از این موارد در کنار پرداختن به تمام ابزارها و اهداف امریکاییها، فرصت مستقل و مبسوطی را میطلبد و در اینجا صرفاً از جهت اخذ تأیید به آنها اشاره شد. همچنین، برای تحلیل جامعتر، بایسته است به مواردی که امریکاییها به آنها به چشم تهدیداتی برای امنیت ملی خود مینگرند هم اشاره کرد. ایران و متحدان منطقهای ایران، یقیناً اصلیترین تهدید برای منافع امریکا و رژیم صهیونیستی تلقی میشوند؛ چراکه امریکا سایر تهدیدات ازجمله گروههای سلفی و تروریستی را میتواند به ابزار و فرصتی برای تأمین منافعش تبدیل کند؛ اما بنا به ذات سیاست خارجی جمهوری اسلامی و متحدانش، چنین چیزی اساساً متصور و ممکن نیست. به لحاظی حتی میتوان گفت که تمام این تحولات -از خروج تا برجام و ائتلافسازی علیه ایران- همگی در راستای مهار قدرت جمهوری اسلامی و متحدان منطقهای ایران صورت میگیرند.پرسشی که در این موضع قابلیت طرح مییابد این است که آیا این نظم مطلوب امریکا در عمل، امکان تحقق دارد؟ اگر آری، حدود آن تا کجا گسترش خواهد یافت؟ حقیقت این است که برای این هدف راهبردی امریکاییها هم میتوان به برخی ظرفیتها و ابزارهای ایجابی اشاره کرد و هم میتوان عوامل سلبی و موانع متعددی که نظم آرمانی امریکاییها را ناممکن میسازند، برشمرد. پیش از ذکر ابزارها و موانع، باید به این موضوع اشاره کرد که روابط ایران با کشورهای منطقه در سه سطح تحلیل میشود؛ همپیمانان و متحدان، کشورهای رقیب و در نهایت دولتهای دشمن. حزبالله لبنان، نیروهای مقاومت عراق، انصارالله در یمن و دولت سوریه ازجمله اصلیترین متحدان جمهوری اسلامی هستند و ترکیه، مصر و قطر از جهاتی رقبای ایران محسوب میشوند و دولت صهیونیستی هم به عنوان دشمن ذاتی جمهوری اسلامی محسوب میشود. برخی کشورها مانند عربستان سعودی هم میان رقیب و دشمن در نوساناند. متحدان منطقهای امریکا ازجمله برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس و رقبای منطقهای ایران مانند ترکیه و مصر کشورهایی هستند که امریکا روی توان آنها برای مقابله با روند هژمون شدن جمهوری اسلامی در منطقه حساب باز کرده و ایران و متحدانش هم به عنوان اصلیترین موانع تحقق نظم مطلوب امریکاییها در آینده منطقه محسوب میشوند. صرفنظر از چالشها و موانع منطقهای ایجاد نظم مطلوب امریکا، باید به مخالفان فرامنطقهای امریکا ازجمله چین و روسیه به عنوان دومین چالش اصلی پیشروی دولت امریکا اشاره کرد. ناگفته نماند که مواردی که به عنوان ابزارها، ظرفیتها و شرکای امریکا به آنها اشاره شد مثل عربستان، رژیم صهیونیستی و ترکیه و... خود با چالشها و مشکلات اقتصادی، سیاسی و امنیتی متعدد و عمیقی دست و پنجه نرم میکنند که درصورت ائتلاف نیز تعبیرکننده خواب امریکاییها برای منطقه نخواهند بود.
سایر اخبار این روزنامه
صدرنشینی «موقعیت مهدی»
برنامه داریم کانون برق منطقه شویم
ویژهنامه سیاست روزنامه ایران برای نوروز 1401
نخبگان آماده نقشآفرینی درجبهه حق باشند
دست مفسدین و سودجویان را قطع کنید
دردسرهای عظیم!
ارتش روسیه در یک قدمی کییف
صـــدر در صــدر
وام مســـکن ارزان شــــد
رفع مشـــکلات تأمیــن دارو
بهار گلهای قالی
تجارت 100 میلیارد دلاری تا پایان سال
خرید اینترنتی با خیال راحت!
نقش دستگاهها برای احصا و رفع مشکلات فرهنگی
اعلام نظر درباره بودجه تا اواسط هفته