کیمیاگری با کلمات در روایت رستاخیز بی‌تکرار یک قرن

در روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، خاطره شهادت سیدمرتضی آوینی تجدید می‌شود. این فرصت مانند تمامی سالگشت‌های او، فرصتی برای بازخوانی یک تجربه است که برکات فراوان آفرید و توجهات بسیار را به خویش معطوف کرد. در مقال پی آمده، کارنامه خواندنی آن بزرگ، در آیینه روایت سه تن از نزدیکان مورد خوانش و تحلیل قرار گرفته است. امید آنکه علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

در جست‌وجوی نقطه‌ای نورانی
سید مرتضی آوینی، اهل سیر و سلوک بود و تجربه می‌کرد. از این روی بود که توانست فاصله طولانی میان روشنفکری متعارف را با ایمان دینی و انقلابی بپیماید و نهایتاً جان بر سر آن نهد. در تاریخ معاصر نیز فراوان داشته‌ایم آنان که از منزلگاه‌های عرفی حرکت خویش را آغازیده و مطلوب خویش را در معنویت دینی و مبارزه یافته‌اند. حق‌طلبی، شجاعت و وقع ننهادن به طعن طاعنان، از جمله لوازم قطعی این صیرورت کمال‌گرایانه به شمار می‌رود. دوستان و معاشران دیرین او، اما در باب این حق طلبی و تغییر، روایت‌ها دارند که در ترسیم چهره‌اش مؤثر تواند بود. همسرش بانو مریم امینی در این‌باره آورده است:


«از زمانی که مرتضی را شناختم، همواره به دنبال حقیقت بود و این ویژگی واحدی است که تمام مراحل زندگی او را به هم گره می‌زند. به‌شدت اهل تجربه کردن بود و بار‌ها هم سرش به سنگ خورد! شاید به خاطر همین تجربه‌های فراوان و متعدد در همه زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و حتی هنری و ادبی بود که وقتی حضرت امام را دید، سریع‌تر و بهتر از اکثر افراد، ایشان را شناخت و به سرچشمه اصلی کمال که سال‌ها در جست‌وجوی آن بود، دست پیدا کرد. او با دستیابی به واقعیت، هر چیز را که نشانه‌ای از نفس در آن بود، نابود کرد و از بین برد و از آن به بعد، همه زندگی‌اش وقف انقلاب شد. برایش فرق نمی‌کرد زمین را بیل بزند یا دوربین فیلمبرداری در دست بگیرد! در هر حالتی می‌خواست برای انقلاب کاری کند و از دل و جان مایه می‌گذاشت. وقتی هم که جنگ شروع شد، همه دغدغه ذهنی‌اش جنگ بود و دیگر او را کمتر در خانه می‌دیدیم. اما در باره گرایش به فیلمسازی، قبل از انقلاب فیلم‌ها را در جشنواره‌ها می‌دید و به سینما علاقه داشت. بعد از انقلاب و پس از ورود به جهاد، مستند‌های زیادی ساخت، از جمله سریال «حقیقت» در ۱۱ قسمت و مستند «شش روز در ترکمن‌صحرا» که هر دو در نوع خود کم‌نظیر بودند. در خانه درباره بعضی از فیلم‌ها صحبت می‌کرد و نقد‌های دقیقی داشت، اما بیشتر سکوت می‌کرد و دیگران حرف می‌زدند. شنونده بسیار خوبی بود و با دقت به حرف‌های من، بچه‌ها، اقوام و دوستانی که این ویژگی او را خوب می‌شناختند، گوش می‌داد. یک بار یادم است که در سمینار سینمای پس از انقلاب، با ایشان که یکی از سخنران‌ها بود، برخورد بسیار زشتی شد! ایشان به خانه که آمد، حرفی نزد و من بعد‌ها در نوشته‌های او در مجله سوره، داستان آن شب را خواندم و از روایت فتح فیلمش را گرفتم و دیدم، والا خود او هیچ حرفی نمی‌زد! انصافاً تک و تنها و با قدرت، در برابر جریان حاکم بر سینما ایستاد و حرفش را زد و با نهایت صبوری و سلامت نفس، اعتراضات غالباً غیر محترمانه‌ای را که به او می‌شد، شنید و تحمل کرد. وقتی فیلم آن سخنرانی را دیدم، واقعاً حیرت کردم که چطور آن فضای سنگین را تحمل کرد و وقتی به خانه آمد، هیچ‌کسی متوجه نشد بر او چه گذشته است! یکی از رنج‌های مرتضی، بی‌سوادی حاکم بر سینما بود. ضعفی که هنوز هم زیاد است. در سینمای ما آدم مدعی زیاد است، اما آدم با‌سواد بسیار کم و این مهم‌ترین دلیل برای عدم ارتباط معقول بین سینما و جامعه است. مرتضی خیلی تلاش کرد تا ارزش‌های اصیل فرهنگی و دینی این کشور را به ساحت سینما بیاورد که کار بسیار دشواری بوده و هست. در سینما باید یک تحول فکری مبتنی بر ارزش‌های دینی و انقلابی اتفاق بیفتد و تا وقتی این اتفاق نیفتد، وضعیت دشوارتر می‌شود که آسان‌تر نمی‌شود. مرتضی آرام و قرار نداشت و همراه با تحولات ناشی از انقلاب، به‌سرعت در همه زمینه‌های زندگی، از جمله برخورد با خانواده، اطرافیان و جامعه تغییر می‌کرد. یک وقتی ابداً حاضر نمی‌شد در هیچ سمیناری شرکت کند، چون احتمال می‌داد با صاحبان اندیشه‌هایی که به‌زعم او نادرست بودند، برخورد جدی داشته باشد، ولی آن شب شرکت کرد و آن توهین‌ها را هم شنید و دم نزد! نحوه برخورد او با مسائل طی زمان، به‌شدت تغییر کرد و بیشتر به سمت صبر و سکوت رفت. زندگی مرتضی از همان ابتدا با مذهب و معنویت درآمیخته بود و به همین دلیل هم همواره در جست‌وجوی حق و حقیقت بود و وقتی آن نقطه نورانی را پیدا کرد، بدون ذره‌ای تزلزل پیش رفت و به‌رغم همه موانعی که برایش پیش آمد، مسیر را گم نکرد. او آن‌قدر هوشمند و فهیم بود که وقتی حقیقت را دید، به سرعت آن را شناخت و، چون دچار هوای نفس نبود، با دیدن حقیقت، استوار ایستاد و ذره‌ای تردید نکرد. گویی مصداق واقعی حقیقت را یافته بود. مثالی می‌زنم. مرتضی سیگار می‌کشید. چند سال پس از انقلاب، یکباره سیگار را کنار گذاشت! دلیلی هم که برای این کارش بیان کرد این بود که آقا امام زمان (عج) در همه حال ناظر بر اعمال ما هستند، من چطور می‌توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟... و دیگر هرگز لب به سیگار نزد! درباره همه چیز این‌طور فکر می‌کرد و برای همین هر ناممکنی برایش ممکن می‌شد. اراده عجیبی داشت و من باید متوجه می‌شدم که چیزی کمتر از شهادت را نمی‌خواهد. یادم است در روز‌های پس از جنگ، بیشتر در خانه حضور داشت و او را بیشتر می‌دیدیم. مرتضی مسئولیت‌های متعددی را به عهده گرفته بود که حقیقتاً انجام همه آن‌ها از توانایی یک نفر بیرون بود، اما در خانه طوری رفتار می‌کرد که کسی متوجه نمی‌شد. من تازه کار در مخابرات را شروع کرده بودم و در عین حال باید سه فرزند را نیز تربیت می‌کردم. با آن همه مشغله‌ای که داشت، هر وقت می‌گفتم فرصت ندارم کاری را انجام بدهم، بدون لحظه‌ای تردید یا بحث، مسئولیت آن کار را بر عهده می‌گرفت. یادم نمی‌آید هیچ‌وقت درگیر مسئله کوپن یا صف بوده باشم. مرتضی می‌رفت و در صف می‌ایستاد و در همان فاصله مطالعه می‌کرد. خودش می‌گفت اکثر کتاب‌ها را در همین صف‌ها خوانده است! خرید خانه را کلاً خودش انجام می‌داد و هرگز شکایت نمی‌کرد. در خانه بسیار خوش‌اخلاق بود. من گاهی از شدت خستگی یا کار از کوره در می‌رفتم، ولی مرتضی همیشه صبور بود....» او معتقد بود که در این بخش از جهان، اتفاقی شگرف روی داده است!
در فصل پیشین اشارت رفت که آوینی از روشنفکری متعارف شروع کرد و در ساحت اندیشه انقلاب اسلامی ساکن شد. وی از آن روی که این مسیر را با پای معرفت اندیشی پیموده بود، در این واپسین منزلگاه نیز بس خلاقانه عمل کرد و توانست در انتقال مفاهیم ناب جهادی به تأسیس یک مکتب بپردازد. شیوه‌ای که تا هم اینک، مورد اقتباس یا تقلید است. این فصل از حیات سید شهیدان اهل قلم در خور مداقه و تحلیل فراوان است، چون واپسین یافته‌ها و مشهودات وی را می‌نمایاند. نادر طالب‌زاده از همکاران آوینی، این فصل را به ترتیب ذیل آمده ارزیابی می‌کند:
«سیدمرتضی آوینی قبل از اینکه فیلمساز باشد، یک مسلمان متفکر و عارف است که تحت تأثیر انقلاب اسلامی و شخصیت امام، تحول یافت و یکسره عوض شد! البته که او در وجود خود طالب معرفت و حق بود، اما هنگامی که نگاه انسان عوض می‌شود، هنر، فن و عملکردش هم تغییر می‌کند. او یک مهندس آرشیتکت بود، منتها می‌دید با این فن نمی‌تواند حق را بیان کند و در خدمت انقلاب باشد، بنابراین ابزار هنر را برگزید. من مثل خیلی‌ها از طریق تلویزیون و کارهایش او را شناختم، مخصوصاً صدای او روی فیلم‌هایش بسیار برایم جذاب بود و هنگامی‌که توانستم با شهید ملاقات کنم، بلافاصله اشتیاق پیدا کردم که با ایشان کار کنم و حاصل همکاری ما، فیلمی به نام «بشیر عشق در شهر کوران بود» که در خانه جانبازان در شهر کلن آلمان ساختیم. مرتضی برای این فیلم، متنی را نوشت و خودش هم خواند. بعد سریال ۱۰ قسمتی «خنجر شقایق» را با هم کار کردیم. متأسفانه دیگر امکان کار مستقیم با مرتضی برایم حاصل نشد، ولی همواره در مقام یک شاگرد، مجذوب حالات عرفانی او بودم. گویی خداوند به او، حکمت جاری داده بود. همه چیزش واقعی بود و خیلی چیز‌ها داشت که به انسان بدهد. هر حرفی که زد، در مراحل مختلف زندگی و کار به کمکم آمد. به نظرم مرتضی دنبال سبک خاصی نبود. کسانی که با او کار می‌کردند، در سبک و شیوه‌ای با ایشان به توافق رسیده بودند و بر همان اساس هم تصویربرداری و کار می‌کردند و مجموعه کار، روی میز تدوین می‌آمد. به نظرم کار تدوین او، با نوعی الهام الهی و اشراق انجام می‌شد و وقتی مرتضی روی فیلم‌ها حرف می‌زد، همه چیز جان تازه‌ای می‌گرفت. بدیهی است پشت این کار علم وجود داشت، اما فقط از علم و تکنیک، این همه تأثیر بیرون نمی‌آید. مرتضی همواره جهانی فکر می‌کرد و معتقد بود در این بخش از جهان، اتفاق فوق‌العاده مهمی روی داده است. او معتقد بود استکبار با همه وجودش در جبهه‌های گوناگون جنگ، به مقابله با انقلاب اسلامی آمده است و برای پیدا کردن حقیقت، باید مستقیماً در صحنه نبرد حضور پیدا کرد و به جست‌وجو پرداخت. بدیهی است اگر از بُعد زیبایی‌شناسی هم به موضوع نگاه کنید، با حضور در جبهه می‌توانستید تصویری‌تر کار کنید، چون آنجا همه به شکل واقعی رو در روی مرگ ایستاده بودند و حواس‌شان به دوربین نبود و لذا اثر، طبیعی‌تر و حماسی‌تر از کار در می‌آمد. دقیقاً می‌دانست چه وقت و کجا تصویر بگیرد تا بعداً روی آن حرف بزند و تفسیر صحیحی از دفاع مقدس را به مخاطب منتقل کند. او فقط جنگ را ثبت نمی‌کرد. هر کسی می‌تواند این کار را کند، مرتضی با تصویرش به اعماق واقعیت‌های دفاع مقدس نفوذ می‌کرد. کاری که او می‌کرد، فیلمسازی به معنای آکادمیک خودش نبود. من فیلمسازی خوانده بودم و دقیقاً می‌دیدم که دانسته‌هایم در برابر کاری که او می‌کرد، هیچ است! اثر مرتضی مثل کار یک فیلمساز مؤلف بود، محتوا داشت و قالب خاص خودش را پیدا کرده بود؛ قالبی که نمی‌شود آن را تقلید کرد و مختص به مرتضی است. متن‌های مرتضی و لحن او، از حالات درونی‌اش سرچشمه می‌گرفت که در کس دیگری ندیدم. این حالت عرفانی را در او درک کردم، اما نمی‌توانم توصیف کنم. نگاه مرتضی به رسانه، نگاه خاصی بود و می‌گفت این وسیله بسیار قدرتمند، متأسفانه به دست عده‌ای بی‌کفایت افتاده و تبدیل به یک بوق مفلوک شده است! امروز که به حرف‌های آن زمان او توجه می‌کنیم، کاملاً می‌فهمیم چرا به تلویزیون می‌گفت بوق مفلوک! ببینید صهیونیست‌ها و استکبار جهانی، برای تحقق اهداف خود، چه استفاده‌ای از رسانه‌ها و تلویزیون می‌کنند و ما چگونه استفاده می‌کنیم. مرتضی بلد بود چطور حرف بزند که هم ملاحظه‌کاری در آن نباشد و هم تأثیر بگذارد. به همین دلیل حتی اگر متدین هم نباشید، صدای مرتضی را که روی فیلم‌هایش می‌شنوید، تحت تأثیر قرار می‌گیرید. در واقع مرتضی با روایت فتح و کلماتش، کیمیاگری کرده است. حضرت امام هم کلمات را به ترتیبی به کار می‌گرفتند که جذبه خاصی را ایجاد می‌کند که ربطی به توالی کلمات ندارد، بلکه به گوینده بازمی‌گردد. در دوره جنگ، مسئله اصلی مقابله با دشمن بود، بنابراین خیلی چیز‌ها را نمی‌شد دید و بسیاری از آدم‌ها در دسترس نبودند، بنابراین او تصمیم گرفت به خرمشهر برود تا ببیند چه بر سر خرمشهر آمده و ناگفته‌ها را گردآوری کند که حاصل آن شهری در آسمان شد. اگر او زنده می‌ماند، قطعاً درباره قتلگاه‌های مشهور فیلم می‌ساخت و از فرماندهان می‌خواست درباره آن‌ها توضیح بدهند.» دنیا در نظر او کوچک‌تر از آن بود که تن به بازی‌های روشنفکری بدهد!
و سرانجام در واپسین بخش از خوانش کارنامه سیدمرتضی آوینی، مناسب است که به خوانش میراث او بپردازیم. بضاعتی که می‌توانست بیش از آنچه اکنون هست، برای ما جهت بخش و ابتکارآفرین باشد، اما سوگمندانه مورد غفلت قرار گرفته و تنها به تبلیغی سطحی، برای مبتکر آن بسنده شده است! جهانگیر خسروشاهی از همیاران آن شهید نامور در این فقره معتقد است:
«به نظر من شهید آوینی اهل دنیا نبود. تحولاتی که در روحیه و زندگی او رخ داد، کم‌نظیر بود. او قبل از انقلاب، در دانشکده هنر‌های زیبا معماری می‌خواند. نقاشی هم می‌کرد و در بین روشنفکران و نویسندگان پیشرو هم دوستان زیادی داشت و بین آن‌ها جایگاهی پیدا کرده بود. با انقلاب اسلامی، ناگهان متحول شد و احساس کرد با پیوستن به نهضت امام می‌تواند خود واقعی‌اش را کشف کند، به همین دلیل دوربینش را برمی‌دارد و هر جا که برای انقلاب مشکلی هر چند کوچک هم پیدا می‌شود، آن لحظه را ثبت می‌کند. در این دوره مستند «خان گزیده‌ها» را درباره بشاگرد و فیروزآباد فارس می‌سازد. تمام دغدغه او این است که صدای مظلومیت مردمی را که رژیم شاه همه چیز آن‌ها را به یغما برده است، به گوش مسئولان انقلاب برساند. شهید آوینی در آن مناطق، پا به پای جهادی‌ها و سپاهی‌ها کار می‌کند. او شاعر خوبی بود، نثر فاخر و پخته‌ای داشت، مقاله‌نویس و تحلیلگر بزرگی بود و می‌توانست با همه این‌ها یک جایگاه روشنفکری شاخص برای خود دست و پا کند و خود را به زحمت نیندازد. می‌توانست چهار تا از این فیلم‌های مثلاً عرفانی بسازد و در حوض کاشی سیب و انار بیندازد و جوایز متعددی هم از جشنواره‌های مختلف بگیرد و به اصطلاح اسم در کند، ولی این کار‌ها را نمی‌کند و به جا‌های بی‌نام و نشان می‌رود! به نظر من هیچ‌یک از کسانی که در عرصه سینما کار می‌کنند، عمق، شناخت و مایه سید مرتضی را ندارند، ولی دنیا در نظر او کوچک‌تر از آن بود که تن به این بازی‌ها بدهد. از همه مهم‌تر واکنش سید مرتضی به تهاجم فرهنگی، از طریق رسانه‌های گوناگون بود. واقعیت این است که رسانه‌ها، انسان معاصر را محاصره و قوه تفکر را از او سلب کرده‌اند. رسانه‌ها باعث شده‌اند تا دیگر انسان نتواند حتی با خودش هم ارتباط سالمی داشته باشد! تمام سعی رسانه‌ها این است که به ضرب و زور، موسیقی، فیلم، مواد مخدر و... را به انسان تحمیل کنند و او را به خلسه‌ای اجباری فرو ببرند! رسانه‌ها تماماً در خدمت این تفکر هستند که تو خوش باش و فکر نکن و ما به جایت فکر می‌کنیم و برنامه می‌ریزیم! در برابر رسانه‌ها می‌توان چند رویکرد را انتخاب کرد. رویکرد اول این است که بگوییم کاری از دست ما ساخته نیست و یکسره تسلیم شویم! رویکرد دوم این است که تسلیم نشویم، ولی منفعل عمل کنیم و دائماً نق بزنیم، غصه بخوریم و دعا کنیم! برخی افراد، یکسره مرعوب جلال و جبروت رسانه‌ها شده و وا رفته‌اند، اما شهید آوینی کاملاً کنش‌مند عمل کرد، یعنی رسانه را ابزاری برای بیان آرمان‌ها و اعتقادات خود قرار داد. او دوربین را برداشت و به دل خطر زد. از جنگ فیلمبرداری کرد و مثلاً مجموعه ۸۰ قسمتی تلویزیونی «شهری در آسمان» را ساخت. او راه را کاملاً به ما نشان داد، اما متأسفانه آن‌طور که باید و شاید در این راهِ گشوده، قدم ننهادیم. موضوع بسیار ساده است. شما هر مطلبی را که بخواهید، در اینترنت می‌توانید پیدا کنید. یک کلمه بزنید مثلاً اسرائیل و چند صد مقاله درباره آن به شما می‌دهد، اما کلمه شیعه یا ایران را بزنید و ببینید با توجه به سابقه تاریخی آن‌ها چند مطلب مهم به دست می‌آورید؟ تقریباً هیچ! کاری که شهید آوینی انجام داد، این بود که نگذاشت بخش مستند جنگ خالی باشد. این کار را با همت و پشتکار عجیبی شروع و تولید محتوا کرد و در این زمینه صاحب سبک هم شد. یادم است یک روز به ایشان گفتم چرا متن‌هایتان را روی کاغذ‌های کاهی و بی‌ارزش می‌نویسید؟ ایشان گفت اگر کار ارزش داشته باشد، باقی می‌ماند و اگر نباشد، با ابزار و امکانات نمی‌شود به آن ارزش داد!...»