شغل من نوشتن نیست
یاسر نوروزی| کارگری، نگهبانی، ظرفشویی، سوزنبانی قطار، بلیتفروشی، لامپسازی و حتی قاچاق صدف و دزدی! گویا مشاغلی که نویسندگان و شاعران در زندگی خود تجربه کردهاند، هر چیزی بوده غیر از حرفهای نزدیک به نوشتن! بهعنوان مثال میشود از چارلز دیکنز نام برد که در 12 سالگی ناچار شد روزانه 10 ساعت در روز در یک کارخانه کنسروسازی کار کند و برچسب روی قوطیها بزند! یا جک کروآک، خالق رمان معروف «در جاده» که هر حرفهای بودونبود را تجربه کرد؛ از مأمور پمپبنزین تا ملوانی و مامور آتشنشانی! رابرت فراست، شاعر مشهور آمریکایی هم مدتی در کارخانه لامپسازی کار میکرد. این وسط جک لندن بیچاره برای گذران معیشت در نوجوانی حتی به دزدی رو آورده بود! هرچند ادبایی هم بودند که در مشاغلی سطح بالا روزگار گذراندند. ازجمله سر آرتور کانن دویل، خالق شرلوک هلمز که در رشته پزشکی تحصیل کرد و جراح بود. یا سلینجر که مدتی مدیر اجرایی كشتی تفریحی بود. کارمندانی هم بین آنها داشتهایم؛ ازجمله ویلیام فاکنر و فرانتس کافکا. همه اینها نشان میدهد مرزهای ادبیات، تحصیل در رشته مربوطه نیست و میتوان در هر فضایی و در هر شغلی به نوشتن فکر کرد و قلم زد؛ بهویژه که گاهی مشاغل غیرمرتبط با ادبیات، مزیتهایی هم دارد. در این صفحه با سه تن از شاعران و نویسندگان ایرانی که رشتهوحرفهای غیر از ادبیات داشتهاند، گفتوگو کردهایم. بخوانید.
در دمای بالای 40 درجه!
رکسانا ایور/ مدیریت HSE در پروژههای نفتی/ نویسنده
آثار: اینجا هیچکس نگاهم نمیکند (مجموعه داستان)
ابتدا درباره شغلتان بفرمایید.
من مدیر HSE در یک شرکت نفتی هستم. HSE یعنی ایمنی، بهداشت و محیطزیست. در واقع مدیریت کردن این سه حوزه در پروژههای نفتی کار من است.
رشته تحصیلیتان چه بوده؟
کارشناسیام محیطزیست است، کارشناسی ارشدم مدیریت HSE.
پس در یک فضای کاملا مردانه کار میکنید. درست است؟
دقیقا. مخصوصا که اکثر پروژههای نفتی در جنوب کشور هستند؛ مناطقی مثل عسلویه، ماهشهر و... بنابراین من هم به این مناطق رفتوآمد دارم و سروکارم با فضاهای مردانه است.
زمان انتخاب رشتهتان فکر میکردید قرار است وارد چنین فضایی از کار بشوید؟
نه، اصلا. زمانی که مهندسی محیطزیست میخواندم، هیچ دورنمایی نداشتم. در واقع فکر میکنم خیلی اتفاقی وارد این حوزه شدم. البته خیلی خوشحالم و فکر میکنم از خوششانسی من بوده.
چرا؟
بهخاطر اینکه رشتهای بسیار زیبا و همهجانبهنگر است. یعنی شما با موارد متعددی کار دارید و همین تنوع باعث میشود کار هیچوقت برایتان یکنواخت نشود. یعنی شما مثلا دغدغه محیطزیست دارید، دغدغه آلودگی دارید و در عینحال مثلا باید نسبت به داربستبندی هم آگاهی داشته باشید. بعد وارد حوزه معاینات ادواری و سلامت پرسنل هم میشوید. آیتمهای بسیار متفاوتومتنوعی دارد و این برای من خیلی اقناعکننده است.
پس در فضاهایی هستید و در رشتهای تحصیل کردهاید که سوژههای خاصی هم برای نوشتن به شما میدهد؛ بهخصوص بهعنوان یک نویسنده زن.
بله، بهخاطر اینکه شما فضایی را تجربه میکنید که در زندگی عادی و زندگی شهری، امکان تجربهاش خیلی کم است؛ مثل قرار گرفتن در محیط اجرایی در عسلویه که کارکنان مختلف از اقصینقاط کشور در آن هستند. در اینگونه فضاها، گاهی حتی ممکن است شما با افراد به زبان مشترک نرسید. گاهی اصلا حتی ممکن است متوجه نشوید چه میگویند. ارتباط برقرار کردن هم گاهی خیلی سخت میشود. مسأله آبوهوا هم که خودش موضوع دیگری است.
در دمای چند درجه کار کردهاید؟
دمای بالای 40 درجه در عسلویه آن هم به شکل شرجی. فشار کار واقعا زیاد است و این در حالی است که نوشتن، یک شغل تماموقت است. در عینحال وقتی شما یک کار فنی دارید و آنهم شغلی تماموقت است، هیچ انرژیای باقی نمیماند.
بهعنوان حرف آخر، نمونهای از سختی کارتان بهعنوان زن را در فضای حرفهتان میگویید؟
وقتی اولینبار بهعنوان یک خانم وارد چنین محیطهایی میشوید، مشکلترین کار شما و مهمترین چالشی که پیش رو دارید، این است که باید خودتان را ثابت کنید. چون تصور پیشفرض متاسفانه این است که وقتی شما بهعنوان یک زن وارد این حرفه شدهاید، چندان حرفهای نیستید. بهخاطر همین شما حق هیچ خطایی ندارید. باید تمام رفتار و گفتارتان کاملا حسابشده باشد. بعد که شما را پذیرفتند و قبول کردند، دیگر از این مسائل گذر میکنند و پیشفرضشان نسبت به شما از بین میرود.
مربیگری بسکتبال در کنار نویسندگی
نشاط داوودی/ مدرس و مربی بسکتبال / نویسنده
آثار: بازگشت، بهار زرد، باد ما را خواهد برد و...
مربیگری بسکتبال را در چه ردههایی کار کردهاید؟
من در مقطع دبیرستان و در آموزشوپرورش هستم. ولی از سنین هفت تا بیست سال، شاگرد دارم.
به شکل خصوصی؟
من مسئول انجمن بسکتبال منطقه سه آموزشوپرورش هستم. در کنار این، علاوه بر مربیگری، باشگاه خصوصی هم دارم.
علاقه به بسکتبال از کجا آمده؟
من تربیتبدنی خواندهام و در تیم بسکتبال دانشگاه هم بودم. بعد هم مربیگری را ادامه دادم.
کتابی هم در این زمینه داشتید، درست است؟
ماجرا از این قرار بود چون مسابقات بسکتبال زیادی در منطقه برگزار میکردم، از نزدیک شاهد این بودم که بچهها میآمدند و میدیدیم حتی خط زمین را هم بلد نیستند. خب همه مدارس که امکانات مناسب ندارند، اما این کتاب را فدراسیون بسکتبال و آموزشوپرورش گرفت و خیلی از جاها پخش کردند. در واقع بهعنوان یک کتاب آموزشی برای بچهها، به مناطق مختلف ازجمله شهرستانها هم دادند. رنگ، نقاشی و تصویر هم داشت و به درد بچهها میخورد.
چطور به انگلیسی ترجمه شد؟
همان زمان گفتم اگر کتاب ترجمه هم بشود، خوب است چون جملههای سادهای دارد. به این ترتیب کتاب را به پانتهآ فلاحی، دخترخالهام دادم که آن را ترجمه کرد. چون الان ما در باشگاه، سعی میکنیم اصطلاحهای انگلیسی هم استفاده کنیم.
برگردیم به کتابهایی که در حوزه ادبیات دارید.
من از سال 87، کارم را با رمان «بازگشت» شروع کردم که از سوی نشر «پرسمان» چاپ شد. بعد هم «بهار زرد» و «رنگ خاموشی». کتاب «باد ما را خواهد برد» را هم همراه با خانم مظفری نوشتیم. بعد از آن مجموعه کتاب «گلپری» را به شکل دوزبانه (فرانسه و ترکی استانبولی) چاپ کردم. الان هم دو کتاب دارم که با مجموعه خیریه دکتر نبی کار و حقالزحمه آن را هم تقدیم خیریه کردهایم. بهعلاوه اینکه در حوزه داستان کوتاه، سال 99 یکی از داستانهای کوتاهم برنده جایزه صادق هدایت شد.
گفتید کتاب «باد ما را خواهد برد» را همراه با خانم مظفری نوشتید. چطور شد تصمیم گرفتید تالیف مشترک داشته باشید؟
ما جزء بانوان نیکوکار کهریزک بودیم و در بازارچه خیریه کهریزک، کتابهایمان را به نفع خیریه میفروختیم. همان زمان خانم مظفری پیشنهادی داد برای تالیف دونفره یک کتاب. گفت کتابهایی که من نوشتهام خانمها را برای امر نیکوکاری مجاب میکند، اما شما بیایید همراه با من کتابی بنویسیم که با خواندن آن، قشر جوان هم در این زمینه ترغیب شوند. نوشتن آن هم حدود یکسال طول کشید. وقایع آن هم براساس واقعیت بود و خوب از آن استقبال شد.
آزادانه در ادبیات
فرناز فرازمند/ دندانپزشک / شاعر
آثار: پروانهای که باد را با خود برد، دور از چشم چراغ، گذشتن از آهو و...
دندانپزشک هستید؟
بله از سال 81 به این حرفه مشغولم.
چرا دندانپزشکی؟
مادرم میگفت از بچگی وقتی از تو میپرسیدند میخواهی چهکاره بشوی، میگفتی دندانپزشک. نمیدانم چرا، یادم نیست. فقط همینقدر یادم است که دندانپزشک دوره کودکیام را خیلی دوست داشتم. شاید هم ناخودآگاه به همین دلیل بوده که این رشته را انتخاب کردم. در دوره طبابتم – به جهت اینکه بیماران اطفال زیادی میبینم – تلاش کردم برایشان خاطره شیرینی از دندانپزشکی بگذارم. بهویژه برای بچههایی که اولین بارشان است وارد فضای مطب میشوند، خیلی اثرگذار است. در تمام طول زندگی آدم تجربه اول دندانپزشکی اثر میگذارد. چند تا از بچهها و بیماران قدیمیام هم اتفاقا دندانپزشکی قبول شدند.
شعر را چه زمانی شروع کردید؟
شعر را پیش از ورود به مدرسه و با سرودن ترانههای کودکانه شروع کردم. اولین ترانهای که ساختم، برای مادرم بود. بعد که به مدرسه رفتم، شعری برای معلم کلاس اولم نوشتم که بهخاطر آن به من جایزه دادند. یادم است جایزهام یک جعبه کوچک آبرنگ بود که دوستان همکلاسی همان روز اول روی آن آب ریختند و منهدمش کردند! احتمالا نوعی پیشگویی از استقبال مخاطبان از شعر معاصر ایران است!
چرا در دانشگاه ادبیات نخواندید؟
شاید بهخاطر این بود که دوست داشتم در آن دوره، دور از زندگیام، برخورد آزادانه با رشته محبوبم، ادبیاتوهنر، داشته باشم. چون به طراحی و خوشنویسی هم علاقه داشتم. در آن دوره زندگیام این نیاز از یک شور درونی برمیخاست و گمان میکنم ادامه دادنش در فضای قاعدهمند دانشگاهی، برایم جذاب نبود. ضمن اینکه در دهه شصت و حتی هفتاد، خودتان بهتر میدانید، چیزی به اسم استعدادیابی و مشاوره تحصیلی تقریبا نبود و این امر هم در انتخاب رشته همنسلان من بیتاثیر نبوده است.
چه آثاری تا بهحال چاپ کردهاید؟
مجموعه شعرهایم، «پروانهای که باد را با خود برد» سال 1391 در نشر «داستانسرا» بود. «دور از چشم چراغ» را سال 1392، نشر «بوتیمار» چاپ کرد و «گذشتن از آهو» سال 1397، انتشارات «سرزمین اهورایی» منتشر کرد. کتاب چهارم را با عنوان «بر دوراهی ابریشم»
به دست نشر «گویا» سپردم که در دست انتشار است.