خواب‌هایی که قاتل پیرزن رمال را لو داد!

ماجرای این پرونده هفتم اسفندماه کلید خورد. آن شب به پلیس پایتخت و بازپرس جنایی خبر رسید که زنی 70 ساله در خانه‌اش به قتل رسیده است. بلافاصله موضوع در دستور کار ماموران قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص آغاز شد. با حضور ماموران در این آپارتمان، آنها در اتاق‌خواب خانه با جسد زنی میانسال روبه‌رو شدند که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود. در کنار جسد نیز دستکش و چاقوی قتل، افتاده بود.

بررسی‌ها نشان می‌داد که کسی با زور وارد خانه نشده است. بنابراین ماموران پلیس دریافتند که قاتل یا قاتلان آشنا بوده‌اند و احتمالا به‌خاطر سرقت دست به این جنایت زده‌اند. چراکه طلاهای مقتول با سیم‌چین از دستانش خارج شده بود.

دختر مقتول که خودش با پلیس تماس گرفته بود، در حالیکه به‌شدت شوکه بود در این باره به ماموران گفت: «مادرم در خانه‌اش به تنهایی زندگی می‌کرد. خانه من هم روبه‌روی آپارتمان او بود. من بیشتر وقت‌ها به او سر می‌زدم و برایش غذا می‌بردم. امشب هم حدودا ساعت 7 با من تماس گرفت و گفت که برایش غذا ببرم، اما حرفی از اینکه میهمان دارد، به من نزد. من هم بعد از یک‌ساعت که غذا آماده شد، برایش بردم، اما هرچی در زدم کسی در را باز نکرد. خودم کلید داشتم. در را باز کردم و دیدم مادرم غرق خون روی زمین افتاده و روی سرش هم نایلونی پیچیده بودند.»

ماجرای فالگوش ایستادن زن همسایه

در حالیکه بررسی‌ها همچنان ادامه داشت، تیم تحقیق دریافت که مقتول در خانه‌اش رمالی می‌کرده و مشتریان زیادی هم داشته است. او با عنوان بخت‌گشایی و باز کردن طلسم، از مردم پول می‌گرفته و درآمد داشته است. همین مسأله فرضیه قتل از سوی یکی از مشتریانش را قوت بخشید. با این‌حال تجسس‌ها در این خصوص ادامه یافت. 40 روز از مرگ این پیرزن گذشت تا اینکه یکی از همسایه‌ها با پلیس تماس گرفت و اظهارات عجیبی را مطرح کرد.

او از تماس و صحبت‌های مشکوک زن همسایه خبر داد و در این باره به ماموران گفت: «روز چهلم مقتول بود. ما همسایه‌ها همگی او را می‌شناختیم. این زن، فالگیر و رمال بود و مشتریان زیادی به خانه‌اش رفت‌وآمد داشتند. روزی که او را کشتند همه شوکه شدیم. تااینکه روز چهلم او وقتی می‌خواستیم به مراسم برویم، من به‌طور ناگهانی صدای زن همسایه دیواربه‌دیوارمان را شنیدم. او داشت با یک نفر تلفنی صحبت می‌کرد و می‌گفت به‌خاطر این قتل خیلی پریشان است. می‌گفت پای رفتن به مراسم را ندارد، چون مرتب خواب می‌بیند و حال‌وروزش خوب نیست. من هم از حرف‌هایش به او مشکوک شدم و تصمیم گرفتم این موضوع را با پلیس در میان بگذارم.»

خواب‌ و رویاهای مرموز

همین تماس باعث شد تا ماموران به سراغ زن همسایه بروند. او که از بازداشت خود شوکه شده بود، در تحقیقات منکر هرگونه ارتباطی با قتل شد. ولی در اظهاراتش، صحبت‌های عجیبی را مطرح کرد که همین صحبت‌ها سرنخ اصلی این پرونده را به دست ماموران داد.

این زن گفت: «من هیچ ارتباطی با قتل ندارم، اما از همان شبی که با صدای فریادهای دختر مقتول به آنجا رفتم، مرتب خواب‌های عجیبی می‌بینم. من خودم پیش این زن نمی‌رفتم، ولی زن برادرم چند بار نزد او رفته بود تا از او طلسم و جادو بگیرد. حتی روزی که این کشته شد، عروس‌مان قرار بود به خانه‌اش برود تا نسخه جدیدی بگیرد. نمی‌دانم چرا، ولی مرتب خواب می‌بینم که مقتول از یک مرد به‌عنوان قاتلش حرف می‌زند. آن مرد پدر عروس‌مان بود. من این خواب را چندبار دیدم. بعد از آن از عروس‌مان پرسیدم که به خانه آن زن رفته بود، جواب‌های او هم سر بالا بود. برای همین به او مشکوک هستم.»

اعترافات عجیب

این اظهارات عجیب باعث شد تا ماموران به سراغ نیلوفر، عروس زن همسایه بروند. وقتی او بازداشت شد، موضوع قتل را انکار کرد، اما نتیجه انگشت‌نگاری نشان داد که اثر انگشت روی جسد، متعلق به نیلوفر است. همین موضوع دیگر جایی برای انکار نگذاشت و این زن در اظهارات اولیه‌اش سعی کرد که داستان‌سرایی کند. او گفت: «من این زن را نکشتم. آن شب به خانه‌اش رفتم تا نسخه جدیدی برای گشایش طلسم زندگی‌ام بگیرم، اما در آنجا با مردی که نقاب داشت مواجه شدم. او، آن زن را کشته بود. همانجا از من خواست که طلاهای پیرزن را دربیاورم و به او بدهم. من هم از ترس جانم همین کار را کردم. طلاها را با سیم‌چین بریدم و به آن مرد دادم. وقتی او رفت، من هم از ترسم فرار کردم.»

این صحبت‌ها در حالی مطرح شد که ماموران و قاضی پرونده، پی به کذب بودن آن بردند. اظهارات نیلوفر ضدونقیض بود و هیچ مدرکی هم برای اثبات صحبت‌هایش نداشت. برای همین بازجویی از او ادامه داشت تا اینکه سرانجام این زن به قتل هولناکش اعتراف کرد و گفت: «تحت‌تاثیر ماده‌مخدر گل این کار را کردم. اصلا در حالت طبیعی نبودم و نمی‌دانم چرا دست به قتل زدم.»

پس از اعتراف این زن به قتل، او با قرار قانونی در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. این در حالی است که خواهرشوهر او با اثبات بی‌گناهی‌اش آزاد شد.

زندگی‌ام طلسم شده بود

می‌گوید که قصدش کشتن نامادری‌اش بوده، اما ناگهان سر از خانه پیرزن درآورده است. اشک می‌ریزد. هنوز هم باور ندارد که پیرزن تنها را به قتل رسانده است. این زن جوان در گفت‌وگو با «شهروند» از زندگی سختش، از طلسم‌وجادو در زندگی‌اش و از روز جنایت می‌گوید:

چی شد که تصمیم گرفتی این پیرزن را به قتل برسانی؟

من اصلا نمی‌خواستم او را بکشم. قصد من کشتن نامادری‌ام بود. او خیلی در حقم بدی کرده بود. زندگی‌ام نابود شد. می‌خواستم بروم و کار او را تمام کنم، اما نمی‌دانم چرا سر از خانه پیرزن رمال درآوردم. البته من مشتری‌اش بودم و آن شب هم می‌خواستم به آنجا بروم تا نسخه جدیدی از او بگیرم. به هرحال وقتی به آنجا رفتم دست به این قتل زدم.

مواد کشیده بودی؟

بله. مادرمخدر گل کشیده بودم. اصلا حالت طبیعی نداشتم. انگار فرد دیگری داشت این کارها را می‌کرد. من در زندگی‌ام آزارم به یک مورچه هم نرسیده بود.

چرا برای طلسم‌وجادو به خانه مقتول می‌رفتی؟

مدتی بود که ورشکست شده بودم. کارگاه مبل‌سازی داشتم. زندگی‌ام خوب بود، اما ناگهان همه چیز بد شد. روزبه‌روز زندگی‌ام بدتر شد. همه چیزم را از دست دادم. مدت‌ها بود که می‌خواستم دوباره کار جدیدی را شروع کنم. ولی احساس می‌کردم که دیگر توان ندارم. تااینکه یک روز خواهرشوهرم، مقتول را به من معرفی کرد. او می‌گفت که این زن مشتریان زیادی دارد و همه از کارش راضی هستند. برای همین من هم به خانه‌اش رفتم تا شاید با طلسم‌وجادو زندگی‌ام بهتر شود.

روز حادثه برای چی به خانه‌اش رفتی؟

من یک‌بار از او برای گشایش طلسم زندگی‌ام نسخه‌ای گرفته بودم. ولی آن زن می‌گفت باید دوباره نزد او بروم تا نسخه جدیدی بگیرم. آن شب هم برای همین به خانه‌اش رفتم.

وقتی به آنجا رفتی چه شد؟

آن زن به اتاق رفت تا برایم نسخه جدید را بیاورد. من هم به‌دنبالش رفتم. پیرزن را هل دادم و او روی تخت افتاد. من هم به جانش افتادم و او را خفه کردم. بعد با چاقو چند ضربه به او زدم. انگار خودم نبودم. در نهایت هم با سیم‌چین طلاهایش را سرقت کردم.

چقدر طلا داشت؟

زیاد نبود. چند عدد النگو به همراه انگشتر، زنجیر و پلاک بود. همه را برداشتم و فرار کردم.

با آنها چکار کردی؟

حدودا 100 میلیون تومان بود که همه را فروختم.

بعد از قتل چکار کردی؟

در خیابان سرگردان بودم. می‌خواستم خودم را تسلیم کنم اما نتوانستم. حتی می‌خواستم موضوع را به خواهرشوهرم بگویم. باز هم نتوانستم. سمت پاکدشت رفتم. می‌خواستم خودم را داخل کانال آب بیندازم اما پشیمان شدم. تااینکه فهمیدم خواهرشوهرم را دستگیر کرده‌اند. خیلی عذاب‌وجدان داشتم، با این‌حال ترسیدم که خودم را معرفی کنم.