روزنامه جوان
1401/02/07
کار خیر میکرد و دستمزدش طلب دعای شهادت بود
یکسال پیش در اولین روزهای سال ۱۴۰۰، اگر از حوالی سوادکوه در استان مازندران عبور میکردید، حال و هوای متفاوتش را حس میکردید. تازه شهید آورده بودند؛ یک مدافع حرم دهه هفتادی دیگر به نام «مجتبی برسنجی» که ذکر خیر اخلاق، نیکوکاری و فعالیتهای جهادیاش در شهرستانهای اطراف شنیده میشد. شهیدی که به گفته پدرش، بسیاری از کارهای خیر او بعد از شهادت برای خانوادهاش بازگو شده بود. گفتوگوی ما با زینالعابدین برسنجی، پدر این شهید مدافع حرم را پیش رو دارید.چطور شد که آقا مجتبی شغل پاسداری را انتخاب کردند؟
پسرم شغل پاسداری را بسیار دوست داشت، حتی شغلش را در یک شرکت رها کرد تا پاسدار شود. مجتبی اولین فرزند خانواده بود و سه برادر و یک خواهر داشت. از ۱۰ سالگی مکبر بود و نماز و روزهاش را انجام میداد. مقید بود که نماز را اول وقت و در مسجد بخواند. با اینکه بچه بود به این مسئله بسیار توجه میکرد. اینطور نبود که فقط به مسجد محلهمان برود؛ در هر شهر و محلهای که بود، به مسجد آنجا میرفت، بعد مداح و قاری قرآن شد. در قرائت قرآن، رتبه استانی و کشوری داشت. مجتبی از بهترین نیروهای هلالاحمر سوادکوه هم بود. پسرم پیش از اعزام به سوریه متأهل شده بود. یکی از همکارانش که نظامی بود، واسطه آشنایی مجتبی با همسرش شد. مراسم عروسیشان هم بسیار ساده و با حفظ حدود شرعی برگزار شد.
در شهرستانهای اطراف که میگشتیم، خیلی جاها عکس آقا مجتبی را میدیدیم. بعد از یکسال، هنوز پشت شیشه بسیاری از مغازهها عکس ایشان هست. پسرتان چه تاریخی شهید شد و علت محبوبیتش بین مردم چیست؟
پسرم اواخر اسفند ۱۳۹۹ به شهادت رسید. او نیروی جهادی بود و به مردم اینجا خیلی خدمت میکرد و تمام توانش را صرف مردم میکرد. برای افراد بیبضاعت خانه میساخت و مایحتاج زندگیشان را میخرید. در دوران کرونا خدمت زیادی به این منطقه کرد. از سرکار و مأموریت که برمیگشت، بلافاصله به کوچهها میرفت برای ضدعفونی کردن با دستگاه سمپاشی تا مردم بیمار نشوند. شهرستان پلسفید به پلههایش معروف است. مجتبی با دست شکسته و آویزان از گردن، ماسه در سطل میریخت و ۱۵۰تا پله بالا میبرد تا برای خانواده بیبضاعتی آشپزخانه درست کند. پلسفیدیها واقعاً دوستش داشتند. مجتبی دوستان هلالاحمرش را جمع میکرد و با زبان روزه تا غروب کار جهادی میکردند. یکی از دوستانش فکر کرده بود، مجتبی قرار است پول بگیرد. بعدها از خانم مسنی که خانهاش را تعمیر کرده بودند، پرسیده بود: «این آقا [مجتبی]وقتی اینجا آمد، چه چیزی از شما خواست؟» خانم مسن با گریه جواب داده بود: «هیچی. فقط گفت ننه! دعا کن من شهید بشوم.» پسرم به هر کسی که میرسید میگفت: «دعا کن من شهید بشوم.»
به او میگفتیم «خسته شدی، استراحت کن. فقط که شما نیستی. بقیه هم هستند برای کمک» میگفت «امروز به ما نیاز دارند.» اصلاً آرام و قرار نداشت. خواب نداشت. خسته نمیشد. تمام وجود و هستیاش وقف مردم بود. در برف و باران گردنه گدوک، در هلالاحمر و راهداری، داوطلبانه کمک میکرد که مردم در راه نمانند. اگر در جنگل آتشسوزی میشد، برای کمک پیشقدم بود. هر جایی هر کمکی از دستش برمیآمد برای مردم انجام میداد. برای شما چطور پسری بود؟
بسیار دوستداشتنی بود و احترام ما را نگه میداشت. اگر حتی سه روز در خانه میماندم، پایش را جلویم دراز نمیکرد. با تمام بستگان و دوستان ارتباط نزدیک داشت. اصلاً اجازه نمیداد فاصله بیفتد. زندگیاش بسیار ساده بود. اصلاً به فکر زندگی خودش نبود. مدام به وضعیت و مشکلات مردم فکر میکرد. پسرم سه بار در سوریه و یکبار در اغتشاشات سال ۹۸ در تهران مجروح شد، اما اصلاً به ما نمیگفت. تقریباً ۱۰ روز در تهران بستری بود. وقتی برگشت دیدیم آسیب دیده است. گفتیم «چرا به ما نگفتی؟» گفت «دوستان بودند. نمیخواستم مزاحم شما بشوم.» ما اصلاً چیزی از کارهای مجتبی نمیدانستیم. همه را بعد از شهادتش فهمیدیم. روز چهارم یا پنجم شهادتش، همکارانش آمده بودند و میگفتند «مردم فکر میکنند ما برای پول به سوریه میرویم. به حضرت زینب قسم ما ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان حقوق میگیریم.» گفتم «پس چرا برای مجتبی ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان واریز میشد؟» (کارت مجتبی برای پرداخت قسط وامهایش پیش من بود.) همکارش گفت «هر ماه ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار تومان از حقوقش را برای فقرای سوریه هزینه میکرد.» مزار آقا مجتبی حالت غریب و دلنشینی دارد، ظاهرش با تمام مزارهایی که سراغ داریم، متفاوت است. ماجرا چیست؟
پسرم وصیت کرده بود قبرش را به یاد امام حسن مجتبی (ع) خاکی باقی بگذاریم. عاشق اهلبیت (ع) بود. گاهی به تنهایی مینشست، روضه میخواند و اشک میریخت.
با تسبیح ذکر «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین» میگفت. دلیلش را که پرسیدیم، گفت این ذکر را میگویم که زبانم عادت کند تا اگر روزی امام حسین (ع) را دیدم، به ایشان سلام کنم. من این را از هیچ استاد و عارفی نشنیده بودم. در اوج کرونا، حسینیه سیار درست کرده بود. در تمام محلهها میچرخید و برای عزاداری امام حسین (ع) مداحی و روضهخوانی میکرد. عاشق آن حضرت بود. درباره وصیت و شهادتشان با شما صحبتی کرده بودند؟
نه. ما اصلاً نمیدانستیم مجتبی به سوریه میرود. هر وقت میخواست به مأموریت برود، میگفت «میروم کرمانشاه.» البته گویا این اواخر، مادرش متوجه شده بود، اما همسرش خبر داشت، چون به رضایت او نیاز داشت. کمی قبل از شهادت مجتبی، برادر همسرم کرونا گرفت و حال مساعدی نداشت. مجتبی به مادرش گفته بود «دایی منتظر شب شهادته!.» دقیقاً شب شهادت حضرت زهرا (س) داییاش به رحمت خدا رفت. وقتی به خانه آمد و مادرش را در حال گریه دید، گفت «گریه نکن. باید از این به بعد صبر زینبی از خدا بخواهی!.» ولی ما متوجه منظورش نشدیم تا کمی بعد که شهید شد. در تصاویر دیدیم که سردار قاآنی هم به مراسم پسر شهیدتان آمده بود.
مجتبی پاسدار نیروی قدس و فرمانده محور بود و مسئولیت چند نقطه مهم را در سوریه بر عهده داشت. برای همین وقتی شهید شد، سردار قاآنی برای مراسم هفتم تشریف آوردند و نشان دادند که خلف و جانشین شایستهای برای سردار دلها حاج قاسم سلیمانی هستند. حاج قاسم هم برای شهدا و هم خانوادههایشان خیلی ارزش قائل بود و بارها دیده و شنیدهایم که ایشان مرتب سراغ خانواده شهدا را میگرفت. یاد شهید سلیمانی و همه شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم گرامی باد. شما که از سوریهرفتن آقا مجتبی بیخبر بودید، با خبر شهادتش چطور مواجه شدید؟
در حالی که بستگان و اهالی محله از شهادتش خبر داشتند، ما بیخبر بودیم. ساعت ۶صبح که بیدار شدم به محل کارم بروم، دیدم محله خیلی شلوغ است و همه بستگان و آشنایان با پیراهن مشکی آمدهاند. جلویم را گرفتند که نروم. همان لحظه خیلی فکرها به سرم زد. فکر کردم شاید برای مادرم اتفاقی افتاده و با خودم گفتم اگر اینطور بود من میفهمیدم. چون در یک خانه هستیم. برادرم، دامادم و... سوئیچ ماشینم را گرفتند و من را در ماشینی نشاندند. تا گفتند «مجتبی...»، فهمیدم شهید شده است. تلخترین خاطره زندگیام همین است. لحظات بسیار سختی بود. همانطور که عرض کردم، پسرم مجتبی وصیت کرده بود مزارش را همانند امام حسن مجتبی (ع) خاکی نگه داریم. حالا خیلیها که به زیارت مزار پسرم میروند، ناخودآگاه به یاد غربت مزار آقا امام حسن مجتبی (ع)میافتند و این فضیلتی برای شهید است که حتی مزارش نیز دیگران را به یاد مظلومیت و غربت اهل بیت میاندازد.
سایر اخبار این روزنامه
دستاوردی که چالش شد!
محمدعلی اسلامی ندوشن درگذشت
آزادی قدس از همیشه نزدیکتر
این ارابههای مرگ را بریزید دور!
متهمان بانک سرمایه ۱۷۰ سال به زندان میروند
حمایتهای کورکورانه فرصتسوزیهای ناآگاهانه
رمز «۱۱۱۱» در جنگ آزادی قدس
کار خیر میکرد و دستمزدش طلب دعای شهادت بود
فسخ شناسایی دولت اسرائیل در دوران نهضت ملی ایران
آویختن از توهم تدین سکولار!
رژیم صهیونیستی؛ عامل نیابتی قدرتهای استعماری در منطقه غرب آسیا
امریکا در نظم جدید در همه چیزها ضعیفتر شد