نقشه شوم یک پدر و پسر برای دختر گوینده

چند روز پیش بود که به پلیس خبر رسید مردم دختر جوانی را که به‌شدت زخمی بود، در یکی از خیابان‎های پایتخت یافته‌اند. آنها این دختر را به بیمارستان رساندند و موضوع را نیز به پلیس گزارش دادند. بلافاصله رسیدگی به این مورد در دستور کار ماموران پلیس پایتخت قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص آغاز شد. آنها با حضور در محل، از همسایگان تحقیق کردند. همسایه‌ها به تیم تجسس گفتند: «دقایقی قبل با صدای ناله‌های این دختر به خیابان آمدیم و او را غرق در خون روی زمین دیدیم. او اصلا قادر به صحبت نبود و صورت و دست و پایش به‌شدت آسیب دیده بود. ما نیز بلافاصله با اورژانس و پلیس تماس گرفتیم.»

روایت هولناک

ماموران پلیس به بیمارستان رفتند و تجسس‌ خود را آغاز کردند، ولی دختر جوان به دلیل آسیب شدید، قادر به صحبت نبود. صورت او به شدت زخمی شده و دست و پایش هم شکسته بود. تا اینکه در نهایت کمی بهبود یافت و توانست راز خانه وحشت را فاش کند.

او در اظهاراتش روایت هولناکی را فاش کرد و به پلیس گفت: «یک پدر و پسر مرا به این روز انداختند. ماجرا از این قرار بود که من چند وقت پیش در کلاس‌های گویندگی ثبت نام کردم. از بچگی رویای گویندگی در سر داشتم و به دلیل اینکه صدایم خوب بود، فکر می‌کردم استعدادش را دارم. به همین دلیل در این زمینه خیلی تلاش کردم. وقتی به کلاس رفتم، آنجا با پسر جوانی به نام روزبه آشنا شدم. او 30 سال داشت و از همان روزهای اول آشنایی ادعا می‌کرد که از همسرش جدا شده است.



روزبه می‌گفت خودش کار گویندگی را به صورت حرفه‌ای انجام داده و در این زمینه آشناهای زیادی دارد. ادعا می‌کرد که می‌تواند مرا هم معرفی کند تا کارم را به صورت حرفه‌ای انجام دهم. روزبه خیلی چرب‌زبان بود و من به زودی به او اعتماد کردم. تا اینکه روزبه به من ابراز علاقه کرد و گفت که می‌خواهد به خواستگاری‌ام بیاید.»

میهمانی شوم در خانه

این دختر که همچنان به سختی می‌توانست صحبت کند و به خاطر شدت زخم‌هایش هنوز حال و روز خوبی نداشت، در ادامه صحبت‌هایش گفت: «من هم به او علاقه‌مند شده بودم، برای همین پیشنهادش را قبول کردم. روزبه می‌گفت که همسر اولش از کار او و علاقه‌اش به گویندگی ناراضی بوده و سر همین مساله همیشه با هم جر و بحث داشتند تا اینکه در نهایت از هم جدا شدند. حتی یکی، ‌دو بار هم گوشی را به من داد و با پدرش تلفنی صحبت کردم. دیگر تصور می‌کردم که دارم به تمام رویاهایم می‌رسم؛

با مردی که دوستش دارم و خیلی محترم است، ازدواج می‌کنم؛ کار گویندگی را هم به‌طور حرفه‌ای انجام می‌دهم. تا اینکه آن روز سیاه رسید و من فهمیدم تمام تصوراتم اشتباه بوده است. روزبه از من خواست که با هم به یک استودیو برویم تا از من تست صدا بگیرند. خیلی هیجان داشتم و خوشحال بودم. وقتی سر قرار رسیدم، پدرش با او تماس گرفت. روزبه هم از من خواست که پیش از رفتن به استودیو به خانه آنها بروم تا پدر و مادرش را ببینم. من هم قبول کردم و با هم به آن خانه شوم رفتیم؛ خانه‌ای در یک ساختمان در طبقه سوم.»

تجاوز و اقدام به قتل

او ادامه داد: «وقتی مقابل در واحد رسیدم، دو جفت کفش زنانه و مردانه دیدم که تصور کردم برای پدر و مادر روزبه باشد، ولی وقتی وارد آپارتمان شدم، تمام دنیا روی سرم خراب شد. کسی در خانه نبود و روزبه هم به یک آدم دیگر تبدیل شد. او به من حمله کرد و با زور به من تجاوز کرد. وقتی داشتم اشک می‎ریختم و حال و روز بدی داشتم، ناگهان در واحد را زدند. روزبه رنگش پرید. همسرش بود که به خانه بازگشته بود. کلید روی قفل بود و آن زن نیز نمی‌توانست در را باز کند. تازه آنجا بود که فهمیدم روزبه زن دارد و با همسرش زندگی می‌کند. گویا همسرش آن روز برای انجام کاری به خارج از تهران رفته و سرزده بازگشته بود.

روزبه هم غافلگیر شده بود. او اصلا همسرش را طلاق نداده بود. من هم داشتم به او التماس می‌کردم که در را باز کند، ولی روزبه با پدرش تماس گرفت. در کمال ناباوری پدرش پیشنهاد هولناکی داد. او گفت که روزبه مرا از پنجره به پایین پرت کند. همزمان پدرش هم می‌آید و جسدم را از آنجا دور می‌کند. پدرش می‌گفت با این کار همه چیز پنهان می‌ماند. هرچه التماس کردم، فایده‌ای نداشت. پدرش که خانه‌شان همان نزدیکی‌ها بود، خیلی سریع رسید. روزبه هم مرا از پنجره به پایین پرتاب کرد. هنوز نفس می‌کشیدم و پدرش می‌خواست کارم را تمام کند، اما رهگذران رسیدند و پدر روزبه هم مرا به همان حال رها کرد و متواری شد.»

با این اظهارات هولناک، به دستور بازپرس شعبه هشتم دادسرای جنایی تهران دستور بازداشت پدر و پسر به اتهام مشارکت در قتل صادر شد. همچنین پسر جوان اتهام تجاوز را هم در پرونده خود دارد.