گسترش سایه های شوم فقر

کیکاوس پورایوبی - بخش کوچکی از گروه‌های اجتماعی در انحصار توزیع ثروت و منابع همیشه مستثنی بوده اند، اگرچه‌ آن گروه از ثروتمندان که با تدبیر، کوشش‌ و پشتکار نه تنها برای خود ثروت و رفاه فراهم کرده‌اند ، بلکه در مبارزه بر علیه فقر آستین بالا زده و سفره های ثروت را پهن کرده تا بختک کریه فقر و نابرابری را از رویای همنوعان بدور سازند؛ این دستان مبارک را باید بوسید و ارج نهاد ،لیکن آن گروه انگل واری که با حیله های شیطانی در پوستین فضای عمومی جامعه نفوذ نموده اند و با دست اندازی به بیت المال ارتزاق
کرده و ثروت جامعه را می بلعند و کیسه های ضخیم چند لایه خود را بزرگتر می‌نمایند، این جماعت تا آینده ای دور با ما خواهند بود.
این یک شاخص پذیرفته شده اقتصاد دولتی است‌، لیکن بحث اصلا در زمینه اقتصاد نیست که سررشته‌ای در آن ندارم؛ درد از مشکل طبقه متوسط جامعه است که همانند کوه یخی در مقابل آفتاب تموز در حال ذوب شدن و کوچک شدن است؛
اگر تا دیروز مسافرت تفریحی، برگزاری جشن‌ها، رفتن به رستوران‌ها ،شرکت در کنسرت های موسیقی و باشگاه‌‌های ورزشی جزو دغدغه و برنامه اجتماعی شان بود، امروز متاسفانه سیر کردن شکم، هزینه های درمانی، تهیه دارو و.... دغدغه و دل‌مشغولی‌های اساسی شده است؛ حال بماند اجاره خانه خصوصا درشهرهای بزرگ و استهلاک های دیگر زندگی؛


قدم‌ها سست شده و سیمای ما در آیینه مکدر؛
بی رحمی را انسان زمانی استنشاق می کند که‌ یکباره با قیمت ارزاق حیاتی مواجه می شود؛
قیمت نان در بعضی از نانوایی های تهران‌ ده هزار تومان است ،شاید بگویید مناطق بالای شهر این اختلافات را دارد، فراموش نکنیم اینجا نیز بخش وسیعی از جمعیت شهر را گروه هایی از کارگران، معلمان، کارمندان، بازنشستگان و.... تشکیل می دهند.
بنابراین زیرپوستین شهر سخت کلنگی است ؛ اینجاست که آسمان سر آدم خراب می شود و فقط می‌خواهد فریاد بزند و همراه شود با بن بست های زندگی؛
چنگ و قلاب انداختن بر روی خدمات و کالاهایی که بنیاد و چرخه های زندگی انسان را تشکیل می‌دهد وظیفه اولیه و ذاتی نهادهای رسمی است و اهمال و عدم مدیریت در آنها زیست اجتماعی ،اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه را بهم می ریزد؛
کالاهای اساسی چون نان از همان مقوله هستند، البته فقط نان نیست، توزیع و نظارت بر کالاهای استراتژیک را با گفتاردرمانی نمی شود حل کرد؛ ماجرا مثل صدر مشروطه نشود ، در حالی که نان و قند و شکر کمیاب شده بود عین الدوله به بهانه گرانی تجار را به فلک بست.
چیزی که روح و روان‌ انسان را می خراشد آن آرامش خاطر و طمانینه باطنی بود که رخت بربسته؛
نقل هر مجلسی شده صحبت از گره های کور زندگی، شکاف های عمیق و مشکلات سر راه؛
یک زمانی افلاطون می گفت : اگر بردگان و زیردستان نباشند ما چگونه باید آزادانه فکر کنیم و تخیل فلسفی داشته باشیم؟
در شگفتم از واژه‌های تکراری زندگی و حسرت روزهای پرحاصل؛
اکنون آرزو داریم دستان پدری را ببینیم که با سبدی پر از خوراکی‌های رنگارنگ و گل های مهربانی در حال رفتن به کانون گرمش است تا سایبانی باشد از امید برای تمام خانواده‌ و شاهد شوق مادرانی که برای استقبال از او تا پای پله ها، برای دیدارش می دوند و کودکانی که با لبخند افسونگر خود پدر را در آغوش می کشند، خانه رنگین است از عطر زیبای با هم بودن و هیچکس زانوی غمی را در آغوش نگرفته، میهمان این حبیب خدا می آید و چه زیبا آبرو داری می شود؛
شهر یوتوپیا و خیالی نیست، تعریف منشور یک زندگی شرافتمندانه برای هر ایرانی است.
می گویند خداوند به ما توجه
ویژه‌ایی داشته است ،دریاهای پر از صدف و ماهی، نخلستان‌های پر از رطب ، منابع زیر و روی زمین بیشمار و دشت های حاصلخیز و پرمحصول پی درپی؛ پس اندوهگین نباید بود که سختی می گذرد و همه با هم دوباره‌ سرود شادی خواهیم خواند.