غرب برای ایران جامعه‌شناسان و روانشناسانی تربیت کرد که جامعه خود را نمی‌شناسند!

سالروز رویداد انقلاب فرهنگی، فرصتی مغتنم است تا در باب مفهوم بستر‌ها و پیامد‌های این رویداد تاریخی و همچنان مستمر سخن رود. در گفت‌و شنود پی آمده، قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به بازخوانی تحلیلی این پرونده پرداخته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول‌آید.

قاعدتاً در آغاز این گفت‌و شنود، نخست باید به بازخوانی مقوله فرهنگ بپردازیم. با توجه به مطالب متراکمی که در این باره ابراز شده است چه تعریفی از این موضوع ارائه می‌کنید؟
به نظرم مرحوم علامه محمدتقی جعفری، تعریف مناسبی از فرهنگ دارد. ایشان در کتاب «فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو» فرهنگی که حالت زایش و رشد دارد را پیشرو و فرهنگی که حالت تقلیدی یا ایستایی پیدا می‌کند را پیرو معرفی می‌کند. علامه جعفری همچنین در این کتاب، مضمونی دارد به این شرح: برخی علم، دانش، عقل و ادب را مشخصه‌های فرهنگ می‌دانند، برخی هم فرهنگ را به معنای پیروزی، تیزهوشی و مهارت قلمداد می‌کنند، اما وقتی ما به عنوان مسلمان از فرهنگ صحبت می‌کنیم، مؤلفه اصلی را ایدئولوژی اسلامی می‌دانیم. در ایدئولوژی اسلامی، سمت وسوی حرکت به سوی معنویت و تعالی است. در حقیقت در فرهنگ اسلامی، انسان حالت ایستایی، قدرت طلبی و لذت‌جویی و امثالهم ندارد. در این وادی هدف نهایی تعالی انسان است که سعادت دنیوی و اخروی او را تضمین کند. مرحوم اقبال لاهوری نیز در همین خصوص می‌گوید که در فرهنگ اسلامی دین با جان و روح انسان سروکار دارد تا انسان را از ورطه جهل، شهوت، غرور، خودخواهی و خودپسندی و دیگر صفات ناشایست، بیرون آورد. بر همین اساس می‌گوید:


چیست دین برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک‌
می‌نگنجد آنکه گفت الله هو
در حدود این نظام چار سو
پر که از خاک و برخیزد ز خاک
حیف اگر در خاک میرد جان پاک
در حالی که غربی‌ها فرهنگ را در بهره‌مندی از لذایذ دنیوی و قدرت طلبی معنا کرده‌اند و به همین خاطر در فرهنگ غربی، دین اهمیتی ندارد! کارل مارکس هم که می‌خواست تحولی در غرب به‌وجود بیاورد، با آنکه ظاهراً دلسوز جامعه کارگری و دشمن سرمایه‌داری بود به خاطر کفراندیشی راه به جایی نبرد! مرحوم اقبال لاهوری در تعریف وضعیت غرب و مارکس می‌گوید:
صاحب سرمایه از نسل خلیل
یعنی آن پیغمبری بی‌جبرئیل
زانکه حق در باطل او مضمر است
قلب او مؤمن دماغش کافر است
غربیان گم کرده‌اند افلاک را
در شکم جویند جان پاک را
رنگ و بو از تن نگیرد جان پاک
جز به تن کاری ندارد اشتراک
دین آن پیغمبری حق ناشناس
بر مساوات شکم دارد اساس مانع انگاری دین، در مسیر پیشرفت بشر، چه تاریخچه‌ای در مغرب زمین دارد؟
از آغاز دوران رنسانس، غرب تکیه‌اش را بر عقل، علم و تجربه گذاشت و معتقد بود که انسان با پای عقل و علم و تجربه می‌تواند به سعادت برسد. برخی از ملحدین معتقد بودند که دین افیون جامعه بوده و خدا مرده است! عده‌ای هم دین را مایه ذلت و پَستی بشریت می‌دانستند. لیبرال‌ها هم دین را امری خصوصی قلمداد می‌کردند. در حقیقت آنان دین را نه تنها از جامعه جدا کردند، بلکه آن را از انسان هم جدا کردند. انسان منهای دین هم، موجودی گرفتار خور و خواب و شهوت است؛ لذا اگر دقت کنیم، ایدئولوژی‌هایی که بعد از رنسانس آمده، همگی همین تفکر را دنبال کرده‌اند. در پراگماتیسم، اصالت با عمل است. اما عمل را نه به معنای آنچه ما در اسلام مطرح می‌کنیم، بلکه در همین عملی که علوم‌تجربی می‌تواند، ثابت می‌داند. دراُمانسیم، اصالت با انسان است. غرب این ایدئولوژی را در برابر الهیات مطرح کرد. لیبرالیسم هم که انسان را موجودی کاملاً آزاد می‌داند او در این مکتب، تنها ملزم به رعایت چارچوب‌های جامعه است. این روند ادامه داشت و در غرب ایدئولوژی‌های گوناگونی، مثل سوسیالیسم و مارکسیم و... شکل گرفت. هر ایدئولوژیی هم که به بن‌بست می‌رسید، به جای آن ایدئولوژی جدیدی مطرح می‌شد؛ لذا فرهنگ غرب براساس نوعی از علوم‌انسانی شکل گرفت که انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روانشناسی و تاریخ آن بر مبنای ماتریالیسم قرار داشت. به همین خاطر است که در آثار غربی‌ها، امری به عنوان دین، فاقد جایگاه است. دین که از صفحه زندگی انسان خارج شد در فرهنگ عمومی‌اش، ماتریالیسم جای آن را گرفت و یکه‌تاز میدان شد. برای توجیه این پدیده نوظهور هم انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روانشناسی و علومی از این قبیل، مطرح و به کار افتادند. ماتریالیسم در شکل سیاسی‌اش نیز به استعمار مبدل گشت. هر چه قدرت بیشتر منفعت و ثروت بیشتر! زیرساخت امپریالیسم از همان آغاز پیدایش آن ماتریالیسم بود. البته قبلاً در جهان جنگ‌هایی در می‌گرفت مثل حمله چنگیز به ایران، ولی پیامد‌های نظری و عملی آن پس از مدتی تمام می‌شد و حتی برخی از دولتمردانش تحت تأثیر فرهنگ ایرانی مسلمان می‌شدند و خدمت می‌کردند. اما غرب با اندیشه استعماری آمد که بماند و همه چیز را زیر سلطه خود بگیرد.
در برابر این همه، مختصات فرهنگ اسلامی چیست یا به عبارت دیگر، با چه ویژگی‌ها و ممیزه‌هایی شناخته می‌شود؟
فرهنگی که اسلام بنیاد و بنا نهاد، مبتنی است بر حیات هدف‌دار او که ابعاد آرمان‌خواهی، منطق‌طلبی، علم‌گرایی و زیبا‌جویی انسان را به شدت به فعلیت می‌رساند و همه عناصر فرهنگی را متشکل می‌کند. یعنی در اسلام همه نیاز‌های درونی و برونی انسان در نظر گرفته شده است. بدون اینکه یک بعدی باشد و یکی بر دیگری ترجیح بی‌دلیل داشته باشد؛ لذا هم سعادت دنیوی‌اش مطرح می‌شود و هم سعادت اخروی. وجود رویکرد‌هایی به خودی خود و میان معتقدان به اسلام، وحدت ایجاد می‌کند. در قرآن وقتی زندگی پیامبران و ائمه‌اطهار (ع) را می‌خوانید، می‌بینید که میانشان وحدتی جدی وجود دارد. به همین خاطر است که حضرت امام فرمودند: «همه پیغمبران اگر یکجا جمع شوند با هم اختلاف ندارند، چون از یک فرهنگ برآمده‌اند که فرهنگ الهی است...» مقام‌معظم رهبری هم در کتاب «انسان ۲۵۰۰ ساله» می‌فرمایند: «در دوره دوازده امام ما و قبل از غیبت آقا امام زمان (عج)، یک وحدت وجودی در میان انسان‌ها وجود داشت و تعارضی در میانشان نبود. همان موقع که حضرت کار فکری یا اقتصادی انجام می‌دادند، عبادت هم می‌کردند. بر این اساس فرهنگ اسلامی، فرهنگ وحدت است...» در برابر آن فرهنگ غرب، علاوه بر آنکه ماهیت ماتریالیسمش، بر سه محور: دنیاطلبی، آزادی مطلق و اصالت قدرت قرار داشت، وجود همین عناصر کلیدی موجب شد جنایاتی را در جهان به‌وجود آورد! حتی دو جنگ جهانی که رخ داد در واقع جهانی نبود. جنگی میان کشور‌های اروپایی و برپایه قدرت طلبی بود. یا امریکایی‌ها علاوه بر کشتار و جنگ در ویتنام در کودتای ۱۹۶۵- ۱۹۶۶ اندونزی، بیش از ۵۰۰ هزار نفر را کشتند که دولت سوکارنو سقوط کند و سوهارتو رئیس‌جمهور شود! در روز‌های پایانی رژیم پهلوی در ایران هم امریکایی‌ها برای جلوگیری از سقوط شاه درصدد برپایی کودتایی بودند. به همین خاطر هم ژنرال هایزر را به ایران فرستادند. در خاطرات هایزر آمده که «هارولد براون (وزیر دفاع امریکا) می‌خواست ارزیابی مرا از میزان تلفات احتمالی کودتا بداند. گفتم: فکر می‌کنم نسبتاً زیاد باشد، اما دیدگاه قبلی‌ام را مطرح کردم که باید دورنمای این مسئله را در نظر گرفت... در میدان نبرد باید تلفات را در برابر دستاورد‌ها سنجید. اکنون مرگ ۱۰ هزار نفر، می‌تواند زندگی میلیون‌ها انسان را در آینده حفظ کند...» فرانسوی‌ها هم جنایاتی ۴۰ ساله در الجزایر داشته‌اند. یا در این مورد می‌توان به جنایات انگلیسی‌ها در هندوستان اشاره کرد! چون در فرهنگ استعماری غرب، هدف مهم است و از هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدف استفاده می‌شود. از این نکته هم نگذریم که لذت‌طلبی در فرهنگ غرب برای همگان نیست. ایثار و گذشت، جایگاهی در این فرهنگ ندارد. وقتی اصل بر پایه قدرت‌طلبی، منفعت‌طلبی و لذت‌طلبی باشد، به اینجا می‌انجامد. تکنولوژی به جای اینکه ابزاری برای سعادت بشریت شود به ابزاری برای نابودی بشریت مبدل شده و باعث انحطاط می‌شود! آنچه از آن به منفعت طلبی و لذت جویی تعبیر می‌کنید، چرا به جزو لایتجزای فرهنگ غرب مبدل شد و چنین کارکرد‌هایی یافت؟
چون غربی‌ها با بحران خو گرفته بودند! مثل قاتلی که با آدم‌کشی خو می‌گیرد. وقتی انسان نتواند در چارچوب دین بماند و پرهیزکاری بیاموزد، بحران آفرین می‌شود. اینکه حضرت امام فرمودند: «امریکا شیطان بزرگ است» یعنی بر امریکا ایدئولوژی شیطانی حاکم است. جنایاتی که امریکایی‌ها در افغانستان یا عراق انجام دادند به همین خاطر بود. افول و زوال غرب را می‌شود به عنوان یک نمودار پر نوسان ترسیم کرد. در حقیقت زوال غرب در ذات خود اوست. آن ذاتی که فرهنگ غرب دارد، جز تجاوز و تعدی به دیگران، چیزی از آن برنمی‌آید؛ لذا کشتی‌ای که غرب می‌سازد به کشور‌های دیگر تجاوز و حمله می‌کند! یا هواپیمایی که طراحی می‌کند به جای اینکه باعث سهولت در سفر شود، مردم هیروشیما را بمباران می‌کند و به موجب آن چندصد هزار نفر به قتل می‌رسند. شمشیری که غرب به دست گرفته، اولین قربانی‌اش خود اوست. همانطور که اقبال لاهوری در ۱۱۵ سال قبل گفت:
فریاد از افرنگ و دلآویزی افرنگ
فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
یعنی عملکرد فرهنگی غرب، همچون عملکرد چنگیز در حمله به ایران است! در واقع ما با فرهنگی مواجه هستیم که خصوصاً در افراد، حیا، شرم و انسانیت را از بین می‌برد و بنیان انسانیت و خانواده را نشانه گرفته است. مشکل ما این است که ماهیت و هویت غرب را مطرح نکرده ایم و صرفاً به نکوهش امپریالیسم یا تعریف از تکنولوژی غرب پرداخته‌ایم. مسئله این است که غرب، ماهیتاً متجاوز و روند حرکتی‌اش استعماری است. استعمار غرب از چه طریق توانست فرهنگ خود را توسعه دهد؟ با توجه به اینکه می‌بینیم امروزه فرهنگ غرب، یکی از مهم‌ترین حربه‌های توسعه طلبی اوست؟
استعمار با شناسایی یا بهتر بگوییم شناختی هوشمند، ورود پیدا کرد که لازمه این شناخت، ایجاد مراکز شرق‌شناسی، ایران‌شناسی، ترک‌شناسی و... بود که عمدتاً هم زیر نظر وزارتخانه‌های امورخارجه کشور‌های غربی فعالیت می‌کردند. حرکت شرق‌شناسی غرب، بسترساز رویکرد‌های سیاسی و اقتصادی آن‌ها بود. به تعبیر ادوارد سعید، شرق‌شناسان سه دسته هستند: ۱- اکثریت وابسته به استعمارند. ۲- عده‌ای کاسب و حقه‌باز هستند که از این راه ارتزاق می‌کنند. ۳- گروه اندکی از آن‌ها محقق هستند که عمدتاً از اثرات تحقیق اینها، استعمار استفاده می‌کند. فعالیت این مراکز، هنوز هم ادامه دارد و حتی گسترده‌تر هم شده است! چون هر چه بیشتر جوامع را بشناسند، بهتر می‌توانند بر آن‌ها سلطه پیدا کنند. انگلیسی‌ها می‌گویند، ما از دوره قاجار ۲۲۱۷ سفرنامه داریم! تأسیس مدارس خارجی و اعزام گروه‌های میسیونر مذهبی، تشکیل احزاب و راه‌اندازی مطبوعات و مراکز فرهنگی، همگی پیش قراولان و سفیران استعمار بودند. این حرکتِ استعمار غرب است که فرهنگ ما را مستقیم و غیرمستقیم از خود متأثر ساخت. ورود فراماسونری به ایران، برای آن بود که فرهنگ، سیاست و جامعه ما را مدیریت کنند. استعمار غرب همانطور که در ایران بهائیت را برابر تشیع ایجاد کرد در عربستان وهابیت و در پاکستان قادیانی‌گری و در هندوستان اسماعیلیه آقاخانی را به‌وجود آورد. غرب در فرآیند ورود خود به شرق و به طور مشخص‌تر ایران، چه آسیب‌هایی را به فرهنگ اسلامی ما وارد ساخته است؟
غرب در حدود ۲۰۰ سال، فرهنگ ما را مستعمره خود کرد و عقب نگه داشت. با گسترش فرهنگ خود، مانع از تحقق و رشد فرهنگ اسلامی در کشورمان شد. حتی همان علومی هم که در دانشگاه‌های ما به تقلید از غرب تدریس شد، کاربردی و راهبردی نبود. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ما ۵۰ سال دانشکده کشاورزی داشتیم، اما کشاورزی‌مان تا اواخردهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ سنتی بود! هرچند که آن هم به تدریج از بین رفت و به صورت واردات محصولات مربوطه از غرب درآمد! یا به عنوان نمونه با وجود سابقه بسیار دانشکده پزشکی در کشور، همچنان وضعیت پزشکی و درمان در کشور مطلوب نیست. پزشکان در متن جامعه نیستند و علم پزشکی، به‌صورت کاسبی درآمده است. پزشکان ما کمتر به دهات و روستا‌های کشور می‌روند. از طرفی با وجود جامعه پزشکی بزرگی که داریم، تولیدات علمی کم است. طبق آمار ما بیش از ۱۰۰ هزار پزشک در کشور داریم، آیا نباید سالی ۱۰ هزار جلد کتاب پزشکی تألیف شود؟ چرا با وجود اینکه دانشکده فنی در دوره پهلوی در حدود ۴۰ سال برقرار بود، صنعت ما همچنان از عارضه مونتاژ رنج می‌برد؟ البته و متأسفانه ما هنوز هم این مشکلات را داریم. چون باقیمانده آن فرهنگ استعماری هنوز وجود دارد. چون فرهنگ استعماری غرب برای ما نیروی پشت میزنشین تربیت کرد. طرف دکترای روانشناسی و جامعه‌شناسی دارد، اما جامعه خودش را نمی‌شناسد و دائماً همان چند نظریه غربی را مطرح می‌کند! لذا فرهنگ استعماری غرب نه تنها ما را در مسیر پیشرفت قرار نداد، بلکه ما را علیه آن هدایت کرد. شما به حجم عظیم دانشجویان قبل و بعد از انقلاب نگاه کنید این مقدار تحصیل کرده، چه معضلاتی از جامعه را توانست حل کند؟ جز اینکه معضلات را بیشتر کرد! چون دنباله‌رو همان سیستم و فرهنگ است. تهاجم فرهنگی یا شناخت ماهیت غرب در جهان اسلام مسئله‌ای است که افرادی مثل: سید جمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، عبدالرحمن کواکبی، شکیب ارسلان، مالک بن‌نبی، سید ابوالاعلی مودودی، سید قطب و محمد قطب هم آن را مطرح کرده‌اند. محمد قطب کتابی دارد به نام «جاهلیت قرن بیستم» که در آن در خصوص اینکه در غرب چه جاهلیتی در برابر انسانیت وجود دارد، توضیح می‌دهد. در ایران هم از نظر سیاسی و فرهنگی از زمان مرحوم میرزای‌شیرازی و سپس دوره مشروطیت، این تقابل در برابر غرب وجود داشت. اصلاً حرف مرحوم شیخ فضل‌الله نوری چه بود؟ هنوز هم عده‌ای یا حرف شیخ فضل‌الله نوری نفهمیدند، یا نمی‌خواهند بفهمند و به همین خاطر، عمداً او را می‌کوبند! او می‌گفت: اینجا پارلمان فرانسه و انگلیس نیست، اینجا ایران است و قانون‌اساسی آن باید براساس اسلام و قرآن نوشته شود. اما او را متهم به استبداد، عاملیت ارتجاع و طرفداری از محمدعلی شاه کردند! انواع تهمت‌ها را به او زدند که اصل مسئله مشخص نشود. در ایران از چه مقطعی مواجهه با فرهنگ وارداتی و ترجمه‌ای غرب آغاز شد و این مبارزه، چه فراز و فرود‌هایی را طی کرد؟
حضرت امام سال ۱۳۲۲، در کشف‌الاسرار به این مسئله اشاره کردند ولی از سال ۱۳۴۰ که عرصه مبارزه را کلید زدند عمدتاً به بحث استعمار فرهنگی پرداختند. به عنوان نمونه فرمودند: «این فرهنگ استعماری است، این دانشگاه استعماری است، این حکومت افراد را استعماری تربیت می‌کند، چون نظام آموزشی و پرورشی ما استعماری است و این نظام آموزشی، باید استقلالی شود...» در این مدت نیز شهیدآیت الله مطهری، شهیدآیت الله بهشتی و آیت‌الله طالقانی تلاش کردند، تا ابتدا ماهیت غرب را نمایان سازند و سپس اصالت اسلام را نشان دهند که این دو فرهنگ در برابر هم هستند. سلطه فرهنگی غرب در دوران پهلوی به نحوی بود که جلال آل‌احمد، کتاب «غرب‌زدگی» را نوشت. در این کتاب، آل احمد نکته زیبایی را در خصوص ویژگی یک انسان غرب زده مطرح می‌کند: «آدم غرب‌زده هرهری مذهب است، به هیچ چیز اعتقاد ندارد، نان به نرخ روز خور است، آدم غرب زده شخصیت ندارد، چیزی است بی‌اصالت...» حال در چنین جامعه‌ای که دچار تهاجم فرهنگی شده و فرهنگش استعماری است، انقلاب اسلامی پیروز می‌شود. اولین چهره‌هایی که در برابر انقلاب اسلامی ایستادند، برخی از تربیت شدگان دانشگاه‌ها بودند. چون دانشگاه مروج فرهنگ غربی بود. جریان‌های غرب‌گرا و شرق‌گرا دانشگاه را مرکز فعالیت خود کرده بودند. یکسری از اساتید مارکسیست یا غرب‌گرا هم، همان تحلیل‌ها را به دانشجویان ارائه می‌دادند. تحلیلی‌هایی همچون اینکه غرب مهد تمدن و صاحب تکنولوژی و علم اول و آخر است! حتی به خاطر دارم که یکی از اساتید دانشگاه آزاد اسلامی در سال ۶۱ و سر کلاس مطرح کرد: افرادی که می‌گویند مرگ بر امریکا، امریکا را نمی‌شناسند! در آنجا تمدن، انسانیت و نظمی وجود دارد. یکی از دانشجویان به نام آقای نوری به استاد گفت: با این وجود خوب است که من و شما در مورد ماهیت امریکا کنفرانسی بدهیم تا مشخص شود که حقیقت مطلب چیست؟ استاد پذیرفت و ایشان سه هفته بعد، دو ساعت ونیم و به صورت مستند در مورد ماهیت امریکا کنفرانس داد و با استناد به تجربیات و آمار به بازخوانی شمه‌ای از کارنامه واقعی امریکا پرداخت. بهتر است که از این بخش از گفتگو به بعد، قدری به وجه راهبری مواجهه با غرب‌گرایی در کشورمان بپردازیم. بستر‌های رویداد انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها، پس از برقراری نظام اسلامی چه بود؟
شرایط حاکم بر دانشگاه‌ها در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ماهیتی استعماری داشت و در حقیقت از دانشجوی مسلمان ایرانی، هویت‌زدایی می‌شد! اما پس از پیروزی انقلاب، اساتیدی با گرایش‌های مارکسیستی، ناسیونالیستی و حتی سلطنت‌طلب ولی با نقاب انقلابی، در دانشگاه‌ها مشغول به تدریس شدند! حتی با آنکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ما بیش از ۷۰۰ استاد فراماسون نشانه‌دار را از دانشگاه‌ها اخراج کردیم، اما همچنان اساتیدی در دانشگاه حضور داشتند که به‌صورت مخفیانه فراماسون بودند. هرچند پس از انقلاب فرهنگی، این اساتید را هم اخراج کردیم. در حقیقت در آن دوران، عده‌ای این افراد را به عنوان شخصیت‌های برجسته در دانشگاه مطرح می‌کردند. مثلاً فردی همچون احسان نراقی که نظریه‌پرداز حزب رستاخیز و مشاور رئیس ساواک بود در دانشگاه مشغول به تدریس شد! در واقع جوسازی‌هایی از سوی جریانات و گروهک‌ها در دانشگاه‌های سراسر کشور صورت می‌گرفت که مانع از فهم و درک و شنیدن صدای حقیقی می‌شد. چون اندیشه‌های مخالف انقلاب اسلامی در دانشگاه‌ها، مربوط به یک یا چند نفر نمی‌شد، بلکه مربوط به یک جریان بود. این نکته‌ای است که بر آن بسیار تأکید دارم. چون هر فرد آزادی، اندیشه‌ای دارد. مارکسیست، کمونیست و هر عنصر دیگری تحلیل دارد، ولی یک نفر است. از سوی دیگر دقیقاً همان زمان، مجله تهران‌مصور که مسعود بهنود مدیر آن بود، (صاحب امتیاز مجله عبدالله والا از فراماسونر‌های به نام بود) جنگ روانی را علیه انقلاب اسلامی آغاز کرد. البته مجله‌های دیگری هم آن زمان، مثل مجله امید ایران منتشر می‌شدند، ولی مجله تهران‌مصور در صف اول نشریات جریان ساز و مخالف انقلاب اسلامی بود. این مجله تیراژ بالایی داشت و همزمان در کردستان، آذربایجان و بندرعباس هم پخش می‌شد. فعالیت جریانات سیاسی و گروهک‌ها در دانشگاه چگونه بود؟ و چگونه توانستند محیط دانشگاه‌ها را به پایگاه خود مبدل سازند؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جریانات ناسیونالیستی، مارکسیستی و گروهک‌ها، هر کدام دانشگاه را مرکز فعالیت خودشان کرده بودند. مدیریت وقت دانشگاه هم، اتاقی را در اختیار هر کدام قرار داده بود: دفتر حزب‌توده، دفتر حزب‌خلق‌مسلمان، دفتر چریک‌های فدایی‌خلق، دفتر حزب دموکرات. حتی هرکدام از این گروه‌ها در دانشگاه اسلحه داشتند و از درون دانشگاه تهران یا دانشگاه‌های شهرستان‌ها، با گروهک‌ها در کردستان، خوزستان و ترکمن‌صحرا مرتبط بودند. حتی به عنوان آزادی بیان نیز در محیط دانشگاه به نفع آن‌ها سخنرانی و تبلیغات می‌کردند. در واقع یک نوع اتحاد پشت پرده در جریان بود و این‌ها با میتینگ‌هایی که برپا می‌کردند، سعی داشتند جو دانشگاه را در دست بگیرند. با این همه در شرایطی که چنین وضعیتی بر دانشگاه‌های کشور حاکم بود، یک سری از دانشجویان متدین و مؤمن به جهادسازندگی پیوسته بودند و برای خدمت‌رسانی به روستا‌ها و شهرستان‌ها می‌رفتند. بخش دیگرشان هم به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمیته انقلاب‌اسلامی و نهاد‌های انقلابی پیوسته بودند؛ لذا دانشگاه به دست گروهک‌ها افتاد! به‌حدی که در دانشگاه، علیه انقلاب توطئه‌چینی صورت می‌گرفت. در همین بستر بود که شهید آیت‌الله دکتر محمد مفتح، به عنوان نماد وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شدند؟
بله. به همین خاطر و در اوایل سال ۱۳۵۸، مقوله وحدت حوزه و دانشگاه، توسط شهید آیت‌الله دکتر محمد مفتح مطرح شد. ایشان تلاش کرد که دو قشر روحانی و دانشگاهی در کنار هم بنشینند و جامعه خود را بسازند. وحدت حوزه و دانشگاه همین بود که ما بر مبنای هویت ملی و اسلامی حرکت فکری را شروع کنیم و در متن جامعه، تحولی به‌وجود آوردیم. این دو مرکز علمی اگر به هم نزدیک و با هم متحد شوند، تحول کیفی و کمی در فرهنگ به‌وجود می‌آید. اما به رغم اینکه این مسئله مطرح شد، متأسفانه چندان به مقتضای آن عمل نشد و رؤسای دانشگاه‌ها به این نظریه بی‌توجه بودند. حتی با وجود اینکه شهید مفتح فردی روحانی و رئیس دانشکده الهیات دانشگاه تهران بود، جریان موجود در دانشگاه اجازه نداد که این بحث در جامعه مطرح شود! نگاه امام خمینی به وضعیت موجود در دانشگاه‌ها چه بود؟
گزارشات وضع موجود دانشگاه از طریق دانشجویان و برخی از اساتید متدین، همچون: دکترسیدجعفر شهیدی و دکتر ابوالقاسم گرجی به حضرت‌امام می‌رسید. البته در آن موقع، عبدالکریم سروش هم از مدافعان انقلاب و اسلام قلمداد می‌شد، هرچند که بعداً نظریه سه فرهنگ را مطرح کرد. بالاخره بخشی از زندگی انسان هم آزمایش و امتحان الهی است. بخش دیگر هم مربوط به این می‌شود که دشمن به دنبال طعمه خویش است و درصدد جذب برمی‌آید. به هرحال با توجه به اینکه دانشگاه در برابر انقلاب می‌ایستاد، حضرت‌امام در سخنرانی تاریخی سال ۱۳۵۹ خود در خصوص شرایط پیش آمده فرمودند: «هشدار می‌دهم که ملت و روحانیت و دانشگاه از هم جدا نشوند که جدا شدن این‌ها از هم، هم هلاکت ملت است و هم هلاکت اسلام و هم هلاکت کشور. وحدت سعادت ملت می‌شود و رشد فرهنگ اسلامی و نیروسازی و جدایی آن‌ها هلاکت اسلام است...» در سخنرانی دیگری نیز حضرت‌امام (ره) فرمودند: «جدایی حوزه و دانشگاه از ابتدا یک توطئه بوده و دست اجنبی در این کار بود.» ایشان در این سخنرانی به طلاب علوم دینی و دانشجویان پیشنهاد کردند که با تمام توان خود از انقلاب، نظام و مردم دفاع کنند. اشاره‌ای داشتید به نظریه سه فرهنگ عبدالکریم سروش. لطفاً قدری در بسط این مقوله صحبت کنید؟
در اواخر دهه ۶۰، عبدالکریم سروش نظریه‌ای را مبنی بر اینکه سه فرهنگ در ایران وجود دارد، مطرح کرد. این سه فرهنگ عبارت بودند از: فرهنگ شاهنشاهی، فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی. نظریه‌پرداز اینطور مطرح می‌کرد که ما این سه فرهنگ را می‌توانیم با هم به تعامل برسانیم. البته طرح این موضوع، خود پیامد‌های سیاسی و فرهنگی‌ای را به همراه داشت. چون به نوعی هم تبرئه سلطنت‌طلب‌ها و غربی‌ها بود و هم بر علیه اسلام. چون این سه فرهنگ، با هم سازگاری ندارند. در فرهنگ شاهنشاهی محور شاه است و پیغمبر و دین ابزار می‌شود. اما در فرهنگ اسلامی، محور خداست. در فرهنگ غربی هم که خدا و دینی وجود ندارد! حال آیا آن نظریه‌پرداز می‌فهمید چه می‌گوید یا نمی‌فهمید، نمی‌دانم. اگر می‌فهمید که نه اسلام را شناخته بود و نه سلطنت‌طلبی و نه غرب را. اگر می‌شناخت شیفته غرب بود و مأموریت دیگری داشت که بگذریم! لذا گاهی مطالبی که گفته می‌شود، نشانگر عدم فهم و درک است. حتی همین‌هایی که از نظر سیاسی می‌گویند: برویم با غرب کنار بیاییم، فهم درستی از اوضاع جهان ندارند. کنار آمدن با غرب، یعنی ما از استقلال، هویت، دین و فرهنگ خودمان دست برداریم!