امپراتوری باشکوه مردی با سه بچه که از ماکارونی به قصر طلایی موفقیت رسید!
پولاد امین، شهروندآنلاین: بیتردید یکی از جذابترین رویدادهای فستیوال کن در روزهای آتی مراسمی خواهد بود که برای پنجاه سالگی فیلم «پدرخوانده» برگزار خواهد شد. مراسمی در کنار نمایش نسخه ترمیمشده این فیلم، با حضور ستارگان و چهرههای محبوبی که با گذشت نیم قرن از اولین پدرخوانده هنوز و همچنان محبوب و معتبرند و هنوز و همچنان میتوانند قلبهای پرشماری را به تپش وادارند.
به این بهانه- یعنی به مناسبت پنجاه سالگی فیلم «پدرخوانده»- نشریه سینمایی امپایر با کارگردان این فیلم، فرانسیس فورد کاپولا، گفتوگویی خواندنی انجام داده است درباره فیلمی که با هر متر و معیاری یکی از بزرگترین و پرطرفدارترین فیلمهای تاریخ سینما شمرده میشود. آنچه در پی میآید، صحبتهای فرانسیس فورد کاپولا درباره امپراتوری باشکوه و رفیعی است در سینمای گنگستری که بعدها بر پایه آن سریالها و فیلمهای عظیمی چون بیشمار «رفقای خوب»ها، «سوپرانوها»، «کازینو»ها و «ایرلندی»ها پدید آمدند و عالمگیر شدند.
-گذشت پنجاه سال از فیلم «پدرخوانده» چه حسی دارد؟
خب، قطعا حس عجیبی است. فکر کردن به اینکه ۵۰ سال از ماجراجویی «پدرخوانده» میگذرد و مرور این زمان طولانی که این ماجراجویی زندگیام را بهشکلی دراماتیک تغییر داد، حس واقعا باورنکردنی و عجیبی دارد؛ به خصوص که امروز خانواده کاپولا را خیلیها یک خانواده بزرگ سینمایی میدانند، بی اینکه به این موضوع فکر کنند که رویای من در زمان تحصیل در مدرسه فیلم یو.سی.ال.ای تنها در حد دیدن داخل یک استودیو بود. در آن زمان برای من و خیلیهای دیگر فیلمها هنوز یک سرزمین افسانهای اکزوتیک بودند.
-اینکه اعضای خانوادهتان در فیلم بودند، یعنی همسر و پسرتان و حتی دخترتان سوفیای بیست روزه در صحنه غسل تعمید فیلم حضور دارند و خواهرتان تالیا شر هم به وضوح در فیلم نقش مهمی دارد، به خاطر چه بود؟ چه فکری درباره این اتفاق داشتید؟
میگویند آدم باید درباره چیزی که میشناسد فیلم بسازد. من هم خب، چیزی از گنگسترها نمیدانستم و هنوز هم نمیدانم، ولی خانواده و سبک زندگی خانوادگی و تمامی جزییات یک ضیافت را میشناختم و بنابراین از بسیاری از تجربیاتم بهعنوان عضوی از یک خانواده ایتالیایی در ساخت «پدرخوانده» استفاده کردم. بگذارید اینگونه بگویم که من در زمان ساخت، «پدرخوانده» را به نوعی فیلمی درباره یک خانواده میدیدم که دارد با همکاری و کمک یک خانواده ساخته میشود.
-جایی گفتهاید که اولینبار که کمپانی پارامونت برای کارگردانی «پدرخوانده» با شما تماس گرفت، جواب منفی دادید. آیا میترسیدید که نمایش فرهنگ ایتالیایی- آمریکایی برایتان دردسر درست کند؟
نه. قطعا نه. دوست داشتم فیلمهایی شخصیتر بنویسم و کارگردانی کنم. درست است که «پدرخوانده» یک کتاب بزرگ و موفق درباره مفهوم قدرت بود، اما در قیاس با سینمایی که من دوست داشتم، اثری عامهپسند و البته به نحوی احمقانه بود. البته این حس من در مطالعه اول این کتاب بود و وقتی دوباره رفتم سراغش، متوجه شدم در لایه زیرینش داستان ازلی پادشاهی که سه پسر داشت را روایت میکرد. چیزی مانند یک نمایشنامه شکسپیری درباره اینکه چه کسی جانشین پادشاه خواهد شد!
-ظاهرا در آن زمان مشکل مالی هم داشتید. درست است؟!
آن زمان شرکت ما، امریکن زوئیتروپ، عملا ورشکسته شده بود. یعنی چند فیلم برای برادران وارنر ساخته بودیم، اما فیلمها مورد پسند قرار نگرفته بودند و سرمایهمان برنگشته بود و از نظر مالی اوضاع نابسامانی داشتیم و به شدت به کار احتیاج داشتم، به خصوص که یک بچه جدید هم در راه بود و به شدت تحت فشار اقتصادی بودیم.
-فکر کردهاید که چرا در آن روز و روزگار برای کارگردانی «پدرخوانده» سراغ شما آمده بودند؟
نه. شاید چون فکر کرده بودند طرف یک کارگردان جوان است و هیچ قدرتی ندارد و بنابراین بهتر میتوانند به او فشار آورده و هر کاری دلشان میخواهد انجام دهند. دومین دلیل هم احتمالا این بود که من یک فیلمنامهنویس خیلی خوب بودم و فیلمنامه آنها هم سر و شکل خوبی نداشت. تا حالا هر وقت به این موضوع فکر کردهام، علاوه بر این دو دلیل، به این موضوع هم فکر کردهام که از نظر آنها من یک ایتالیایی- آمریکایی بودم که اگر بازخورد منفی درباره فیلم به وجود میآمد و ایتالیاییها مثلا احساس میکردند آنها را به شکل گنگستر نشان داده و به آنها توهین کردهایم، کمپانی میتوانست توهینها را به سمت من روانه کند که خودم ایتالیایی بودم. اینها یعنی حضور من به عنوان کارگردان «پدرخوانده» از سه وجه مختلف به کارشان میآمد.
-میدانستید تا آن موقع کارگردانهای دیگری ساخت «پدرخوانده» را رد کرده بودند؟
شنیده بودم. به خصوص آن موقع یک فیلم مافیایی دیگر به نام «برادری» به کارگردانی کرک داگلاس ساخته شده بود که فیلم موفقی نبود. در چنان شرایطی تنها ایده ساخت یک فیلم گنگستری دیگر با هزینهای کم- در حدود دو میلیون دلار- میتوانست ایده خوبی باشد. اما چون من میخواستم فیلم را مانند کتاب در دهه ۴۰ و در بستری تاریخی بسازم، ساخت فیلم با ۲ میلیون دلار خیلی سخت بود و بنابراین همه جا پر شد از شایعاتی درباره اینکه قرار است به زودی اخراج شوم و هر هفته شایعهای درباره دلیل جدید اخراجم به راه میافتاد.
-درست است که در آن روزها سکانس رستوران شما را نجات داد؟
هم بله و هم نه. چون نه فقط آن یک سکانس، بلکه چیزهای مختلفی در مواقع مختلف مرا نجات دادند. مثلا یادم میآید که به همراه دوستم، مارتین اسکورسیزی، داشتیم اسکار میدیدیم که وقتی من اسکارِ بهترین فیلمنامه را برای فیلم «پاتن» برنده شدم، مارتین به من گفت که دیگر نمیتوانند اخراجم کنند، چون همین الان یک اسکار فیلمنامه بردهام. پس یکبار آن اسکار مرا نجات داد، یکبار یک چیز دیگر و هفته بعد هم چیزی متفاوتتر. یکی از این نجاتدهندهها هم همان سکانس رستوران بود، ولی حتی بعد از آن هم کماکان شایعاتی درباره اخراجم به گوش میرسید.
-به نظر تجربه کابوسواری در این فیلم داشتید.
بدترین تجربه زندگیام بود. «اینک آخرالزمان» هم به دلایل دیگری تجربه واقعا سختی بود. در کل تجربه کار کردن روی فیلمهایی که به عنوان بهترین فیلمهایم شناخته میشوند، تجاربی کابوسوار بوده. در واقع آن فیلمها تنها به این دلیل که من جوان و سرسخت بودم و تسلیم نمیشدم، ساخته شدهاند. ولی اگر برگردم به سوال اول، حس پنجاه سالگی «پدرخوانده» این واقعیت را از بین نمیبرد که ساخت این فیلم تجربهای افتضاح بوده، یک تجربه وحشتناک کابوسمانند.
-میتوانید بگویید بزرگترین چالشتان با استودیو چه بود؟ درست است میگویند که شما مجبور بودید برای حضور مارلون براندو و آل پاچینو در فیلم بجنگید؟
چالش اول زمانی پیش آمد که من گفتم فیلم باید در نیویورک ساخته شود و آنها از این ایده به خاطر پرخرج بودنش خوششان نیامد. مورد اختلاف بعدی سر بازیگرها بود که با حضور آل پاچینو و مارلون براندو مخالف بودند و در جواب من که میگفتم بقیه بازیگرها- جز این دو- برای این فیلم افتضاح هستند، یکی از مدیران استودیو میگفت که «مگر ممکن است همه بازیگران افتضاح باشند؟ نه، بازیگران افتضاح نیستند، این کارگردان است که افتضاح است»!
-درگیری سر مارلون براندو- انتخاب شما و مخالفت آنها- چگونه پیش آمد؟
میدانستم که بازیگر این نقش باید نوعی کاریزما داشته باشد. به هر حال همه به نوعی دور و بر شخصیت پدرخوانده میچرخیدند و او نه تنها مورد پرستش نزدیکانش بود، که بقیه سران مافیا هم حضور قدرتمند او را پذیرفته بودند. این یعنی ما به یکی از بزرگترین بازیگران حقیقی جهان نیاز داشتیم. در آن زمان دو بازیگر بزرگ جهان لارنس اولیویر و مارلون براندو بودند. دو گزینهای که در میانشان سن و قیافه لارنس اولیویر مناسبتر بود، ولی ایراد او انگلیسیبودنش بود. مارلون براندو اما نه سنش مناسب این نقش بود و نه ایتالیایی بود. اما وقتی لارنس اولیویر به ما جواب رد داد، جز مارلون براندو کسی باقی نماند. استودیو اما با براندو مخالف بود و میگفت که او برای باکسآفیس مناسب نیست. به هر حال فیلم آخرش شکست خورده بود و در عین حال بازیگر بدقلقی هم به حساب میآمد، ولی من اصرار کردم و در نهایت حتی آن مخالفان سرسخت هم استعداد و نبوغش را پذیرفتند.
-با تمام این درگیریها؛ میتوانید بگویید چه زمانی متوجه شدید «پدرخوانده» موفق شده است؟!
اولین کسی که به من گفت «فیلم و مارلون براندو عالی بود» نویسندهای به نام باب توون بود. قبل از او تقریبا همه میگفتند که فیلم خیلی طولانی و حوصلهسربر شده. به هر حال تا زمان اکران فیلم بسیار نگران بودم، در عین حال هم پولی نداشتم و با سهتا بچه نگرانیهای زیادی داشتم. به خاطر همین بیپولی، بعد از پایان «پدرخوانده» پیشنهاد بازنویسی «گتسبی بزرگ» را خیلی سریع پذیرفتم و بنابراین زمان اکران «پدرخوانده» نیویورک نبودم. به هر حال اولین کسی که موفقیت فیلم را به من خبر داد، همسرم بود که زنگ زد و گفت که دور تا دور بلوک صف کشیدهاند و همه دارند میگویند پدرخوانده بزرگترین فیلمی است که به نمایش درآمده. من اما باید چارهای برای نوشتن فیلمنامه گتسبی بزرگ پیدا میکردم و به این دلیل از موفقیت بزرگ پدرخوانده اول، با صفهای کشیدهشده دور تا دور بلوک، هیچ لذتی نبردم!
-این فیلم باید ناگهان زندگیتان را هم تغییر داده باشد. نه؟
خب، من خیلی زود از کسی که هیچ پولی نداشت، تبدیل به کسی شدم که چندین میلیون دلار داشتم که احساس شگفتانگیزی بود. هیچکس را در خانوادهام نمیشناختم که سابقه داشتن چنین ثروتی را داشته باشد. در واقع از یک فقیر هیچکس بودن به شهرت و ثروتی قابل توجه رسیدم. امروز وقتی اسم کاپولا شنیده میشود، مردم به یاد یک خانواده بزرگ و مهم میافتند، اما من زمانی که هالیوود آمدم، یک دانشجوی فقیر بودم که به نداشتن عادت داشتم. آنقدر ماکارونی و پنیر خورده بودم- که تنها 19 سنت بود- که دچار اضافه وزن شده بودم و این اضافه وزن تا همین امروز هم با من مانده است. با این حال از آن وضع- که همیشه دوست داشتم جایی جزو گروه اصلی به حساب بیایم- موفقیت «پدرخوانده» مرا به جایی رساند که عضو آن گروه اصلی شدم و حالا وقتی درباره کارگردانهای بزرگ دهه ۷۰ صحبت میشود، مرا هم در کنار جورج لوکاس، مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ، برایان دی پالما و پل شریدر نام میبرند.